گنجور

بخش پنجم - قسمت اول

یکی از دانشمندان بنی اسرائیل در دعایش می گفت: پروردگارا! چه اندازه گناه ورزیدم و پادافراهم ندادی! پروردگار بپیامبر معاصرش وحی کرد که: بنده ی مرا بگوی چه اندازه پادافراهت دادم و ندانستی، مگر نه این که شیرینی مناجاتمرا از تو بستندم؟!

راغب در محاضرات نقل کرده است که: حکیمی شاگردان را میگفت: همنشینی دانایان را - دوست باشند یا دشمن - بگزینید. چرا که خرد بر خرد افزاید.

سفیان ثوری بخدمت ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق (ع) رسید و گفت: ای پیامبرزاده آنچه را که خداوند ترا آموخت، مرا بیاموز.

وی فرمود: آن گاه که گناه بر تو بروز یابد. استغفار کن و آن گاه که نعمت بر تو بروز کند، سپاس بگزار و هر گاه دچار اندوه شوی بگوی: لاحول و لاقوه الا بالله. سفیان براه افتاد و می گفت: سه پند، و چه پندهایی نیکو!

در حدیثی از پیامبر (ص) نقل شده است که: از کسی که بیم بیماری را از طعام پرهیز می کند بشگفت اندرم که چگونه از بیم آتش، از گناه نپرهیزد؟

حکیمی، حکیمی دیگر را پرسید: شر محبوب کدام است؟ گفت: توانگری.

حکیمی می گفت: شگفتی نادان از دانا، بیش از شگفتی دانا از نادان است.

حکیمی هنگام نزع بحسرت اندر بود. پرسیدندش: ترا چه می شود؟ گفت: درباره ی کسی که سفری دراز را بی رهتوشه در پیش دارد، و بگوری ترسناک بی همدم مسکن خواهد کرد و بنزد داوری عادل بی دلیل و حجت می رود چگونه می اندیشید؟

هله نومید نباشی که ترا یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
که پس از صبر ترا او به سر صدر نشاند
و گر او بر تو ببندد همه درها و گذرها
ره پنهان بگشاید که کس آن راه نداند
نه که قصاب به خنجر چو سرمیش ببرد
نهلد کشته ی خود را کشد آن گاه کشاند
چو دم میش نماند، زدم خود کندش پر
تو ببین کاین دم سبحان بکجاهات رساند
به مثل گفته ام این را واگر نه کرم او
نکشد هیچ کسی را و زکشتن برهاند
هله خاموش که شمس الحق تبریز از این می
همگان را بچشاند، بچشاند، بچشاند
هر سو دود آن کش زدر خویش براند
و آنرا که بخواند به در کس نداوند

حکایت روزی که در طلبش کوشی حکایت سایه ای است که همیشه با توست اگر بدنبالش روی بوی نرسی، و اگر از او بگریزی بدنبالت آید.

عبدالله بن مبارک مردی را دید که بین زباله دانی و مقبره ای ایستاده است. گفت:

ای فلان، تو بین دو گنجینه از گنجینه های دنیائی ایستاده ای، گنج اموال و گنج مردان.

ناصر خسرو براهی میگذشت
مست و لایعقل نه چون میخوارگان
دید قبرستان و مبرز روبرو
بانگ بر زد گفت کای نظارگان
نعمت دنیا و نعمت خواره بین
اینش نعمت، اینش نعمت خوارگان

ربیع بن خیثم میگفت: اگر گناهان را بویی بودی، کسی همنشینی دیگری نمیتوانست شد.

ابو حازم میگفت: از مردمی بشگفتم که خانه ای میسازند که هر روز گامی از آن دور می شوند و ساختن خانه ای را که هر روز گامی بسویش پیش می روند، رها کرده اند.

مسیح - بر پیامبر ما و بر او درود بادا - اگر مردمان را در قبال معصیت پادافره نمی دادند نیز، زیبنده آن بود که بسپاس نعمتی که دارند، گرد معصیت نگردند.

زمانی که یعقوب و یوسف - بر پیامبر ما و ایشان دورد بادا - یکدیگر را دیدند، یعقوب گفت: پسرم مرا از خود خبر ده! یوسف گفت: ای پدر، از من مپرس که برادران با من چه کردند، از آن پرس که خداوند با من کرد.

هارون الرشید فضل بن عیاض را گفت: تو چه سخت پرهیز همی کنی؟ پاسخ داد: تو از من پرهیزگارتری. چرا که من از دنیایی فانی و ناپایدار پرهیز می کنم و تو از دنیای پایدار و جاودانه.

حکیمی میگفت: هیچ چیز نفیس تر از زندگانی نیست و هیچ چیز مغبون کننده تر از این که زندگانی را در راهی جز راه زندگانی ابدی مصروف کنند.

زمانه و مردمانش را آزمودم، آزموده ها دیگرم فرصت مهربانی کسی نداد.

از دنیا روی گرداندم اما نمیدانم آیا زمانه زندگانی مرا بدیگری خواهد داد یا نه.

و بجای هر چیزی از آن عوضی یافتم، اما دریغا که هیچ چیز را جانشین روزگاران جوانی نیافتم.

ابن خیاط شامی را اشعاری مشهور است با این مطلع:

از نسیم نجد، دل وی را امانی گیرید. چرا که چیزی نمانده است نسیم سرمنزل ایشان خردش را برباید.

این بیت نیز از اوست:

در کران وادی کسانی اند که هرگاه یادشان بخاطر می آید، اشتیاق مرا می کشد و یادشان زنده ام میسازد.

چسان آرزویم دست نیافتنی است دریغا، چرا که من در این سوی وادی ام و خانه ی ایشان آن دورها در وادی الغضا.

بیم دوری از میان برخاست و دولت وصال دست داد.

آن کسان که هنگام هجران دل، من همی سوزاندند، اکنون حسادتم می کنند.

بجان شما اما اکنون که بخت یار است، بگذشته ننگرم.

چرا که کسی را که دریائی آب زلال است. حسرت آب شور بگذشته نخورد.

عمر و بن عبید روزی بنزد منصور شد. منصور پیش از خلافت دوست وی بود. از آن رو بزرگش داشت و نزدیک خویش نشاند.

سرانجام گفت: مرا موعظه کن! وی موعظتی کرد و در آن گفت: کاری که امروز در دست تو است، اگر در دست دیگری میماند، بدست تو نمی رسید. از این رو از شبی که دیگرش شبی در پی نیست، بترس.

پس آن گاه که خواست برخیزد، منصور گفت: گفته ایم که ده هزار درهم تقدیمت کنند. گفت: مرا بدان نیازی نیست. گفت بخدا خواهیش ستد. گفت بخدا نخواهمش ستد.

مهدی پسر منصور که حاضر بود، گفت: امیرالمومنین سوگند میخورد، تو نیز سوگند میخوری؟

عمرو رو به منصور کرد و گفت: این جوان کیست؟ منصور گفت: مهدی پسر و ولی عهد من است. عمرو گفت: لباسی که شایسته نیکان است درپوشیده ای و بنامی او را نامیده ای که شایسته ی اوست. اما کاری بهرش تدارک دیده ای که آنچه در آن بیشتر سود دهد، بیش از دیگر امور دل مشغولی آرد.

سپس رو به مهدی کرد و گفت: ای برادرزاده! هنگامی که پدر سوگندان خورد، عمویت را بسوگند خوردن واداشت. چرا که پدر تو بردادن کفارت سوگند تواناتر است.

آن گاه منصور پرسیدش: آیا چیزی نمیخواهی؟ گفت: چرا، این که تا بنزدت نیایم، بسراغم نفرستی. گفت: بدین ترتیب، دیگر دیدار دست نخواهد داد؟ گفت: همین را خواستارم.

سپس براه افتاد و منصور در حالی که با نگاه تعقیبش میکرد، خواند: همه ی شما آرام می روید و در کمین شکاری هستید جز عمروبن عبید.

عمرو، بسال صد و چهل و چهار در بازگشت از سفر مکه، بجائی که آن را مران می نامیدند،درگذشت. و منصور وی را این چنین رثاء گفت:

درود خدا بر آن ساکن گوری باد که در مران بزیارتش رفتم، گوری که مومنی راستین را در خود دارد که با خداوند راستی بخرج داد و بمعرفتش نزدیک شد اگر زمانه میخواست یک تن صالح را برای ما باقی بگذارد، بی تردید عمرو، ابو عثمان را می نهاد.

ابن خلکان گفت: جز منصور خلیفه ی دیگری را نشنیدم که رثای کسی گوید، مران به فتح میم و تشدید راء نیز موضعی بین مکه و بصره است.

ابن خلکان در وفیات الاعیان، هنگام ذکر حماد عجرد چنین گفته است: حماد مردی بی مبالات و لجام گسیخته و متهم بزندقه بود.

بین وی و یکی از ائمه ی فقه مودتی بود که ببریده بودندش. تا این که حماد خبر یافت که آن مرد وی را مذمت کرده است. برایش چنین نوشت:

اگر زهد تو جز با مذمت من بکمال نمی رسد، با بیگانگان هرگونه که خواهی به زیر و بالا کردن من بپرداز!

هر چند که زمانی که من دست اندر کار معصیت بودم، بسا که تو نیز با من بودی، آن روزگارانی که می نشستیم و جامهای نقره ای رنگ را در دست بدست می دادیم.

و گویند که مخاطب وی ابوحنیفه بوده است.

از سخنان پیامبر (ص): کسی که گناهی کند و از آن کار دلش بدرد آید، اگر استغفار نیز نکند، خداوند بر وی ببخشاید.

از زمانه اگر شکوه کنم، بوی ستم کرده ام. شکوه ی من از مردمان زمانه است.

چرا که چون گرکانی اند جامه پوشیده که کسی از تعرضشان ایمن نیست.

مرا گنجینه ی صبری بود که تمامش در مدارا با ایشان از میان شد.

اشاراتم بتوست و مرادم توئی، آن گاه که نام سعاد برم نیز، ترا منظور دارم.

هر گاه که چیزی مرا برانگیزد، یا غنائی در من طرب انگیزد، سرورم را جز تو موجبی نیست.

عشق تو، بآتش شوق در دل من شعله کشید، شعله ای که هیزمی دگر ندارد.

دوستان من سرانجام دانستند که عشق اختیار از کف من بگرفته است و از ملامتم دست کشیدند.

و دانستند که یاد سرزمین عقیق و مردمانش نزد من، چونان آبی گوارا در دهان تشنه ای است.

هر گاه که ملامتگران سخن از شما بمیان آورند، از یاد شما شاد شویم. راستی چگونه ما در وادئی هستیم و ملامتگران در وادی دیگر.

پس از پیامبر، نیک ترین خلق کسی است که دختر پیامبر را در خانه دارد.

همان که در اوج تاریکی شبان کور، نور هدایت، روشنی از روغندانش گیرد.

ای تو را با هر دلی رازی دگر
هر گدا را بر درت آزی دگر
صد هزاران پرده دار عشق دوست
میکند پر پرده آوازی دگر
بیا تا دست از این عالم بداریم
بیا تا پای دل از گل برآریم
بیا تا بردباری پیشه سازیم
بیا تا تخم نیکوئی بکاریم
بیا تا از غم دوری از اندر
چو ابر نوبهاران خون بباریم
بیا تا همچو مردان در ره دوست
سراندازی کنیم و سرنخاریم

حکیمی فرزندانش را گفت: با هیچ کس دشمنی مورزید حتی اگر پندارید که زیانتان رسانند. و از دوستی هیچ کس پرهیز مکنید حتی اگر پندارید که سودی بشما نرسانند.

چرا که شما نمیدانید چه زمانی بایستی از دشمنی دشمن بهراس اندر بود و یا صداقت دوست را بایستی امیدوار بود.

مهلب را پرسیدند: دوراندیشی چیست؟ گفت: اندوه خوردن تا آن زمان که فرصت پیش آید.

نیز از سخنان حکیمان است که هرگز گمان مردم بر نامکشوفی متمرکز نگردد مگر آن که پرده از آن بردارد.

هنگامی که حلاج را برای کشتن آوردند، در ابتدا دست راستش ببریدند و سپس دست چپش را و بعد پایش را. و چون ترسید که با رفتن خون از تنش، رنگ گونه اش زرد شود، وی دست بریده برخ نزدیک ساخت و گونه اش را گلگون کرد تا زردگونی اش را بپوشاند، و چنین خواند:

خویشتن را از آن رو تسلیم بیماریهای گوناگون ساختم که میدانستم وصل دوباره زنده ام خواهد ساخت.

دل عاشق بدین امید که شاید روزی آنکه بیمارش ساخته مداوایش سازد، بردباری پیشه میکند.

و آن گاه که آویختندش گفت: ای یاور ناتوانان، مرا در ناتوانی دریاب. و سپس خواند:

مرا چه می شود، با آن که جفا کاری نکرده ام، جفاکاریم می کنند؟ مهربانا مرا درهمی آمیزی و آنگاه می نوشیم، اما پیمانمان این بود که نیامیخته مرا سرکشی.

و سپس هنگامی که حال مرگ دست بداد، خواند:

ای آن که آشکارا و پنهان مرادانی، لبیک باد، لبیک باد ای آنکه قصد و معنای منی!

ترا میخوانم، بل تو مرا میخوانی، راستی آیا من ترا مناجات کردم یا تو مرا مناجات کردی.

عشق من به سرورم مرا بیمار و ناتوان ساخته است، چگونه توانم از او بخود شکوه برم؟

وای بر دل از دل من و فسوسا بر من، چرا که من خود اصل بلوایم.

عمر بن عبدالعزیز را پرسیدند: آغاز توبه ات چگونه بود؟ گفت: خواستم برده ای از بندگانم را بزنم. وی گفت: ای عمر شبی را بیاد آر که صبحش روز جزاست.

از کتاب المستظهری تالیف غزالی: عبدالله بن ابراهیم عبدالله خراسانی حکایت کرد که: سالی هارون الرشید حج میگذارد، من نیز با پدر بحج رفته بودم.

در میان مراسم، ناگاه رشید را دیدم که سروپای برهنه بر ریگ سوزان ایستاده، لرزان دستان به آسمان کرده و همی گرید و گوید:

خداوندا! تو توئی و من، من. من آنم با گناهان بسیار، و توئی با بخشایش فراوان، پروردگارا مرا ببخشای! پدرم مرا گفت: بنگر، ستمگر روی زمین را بنگر که بسازنده ی آسمان چگونه تضرع برده است؟

نیز از همان کتاب است: مردی ابوذر را ناسزا گفت: ابوذر پاسخش داد: ای فلان، میان من و بهشت گریوه ای است که اگر از آن بگذشتن توانم، مرا بگفته ی تو اعتنائی نیست. و اگر از آن گذشتن نتوانم، شایسته ی بدتر از اینم که مرا گفتی.

از کتاب قرب الاسناد، از جعفر بن محمد الصادق (ع) روایت شده است که: هنگامی که فاطمه (ع) به خانه ی علی (ع) شد، بستر آن دو پوست گوسفندی بود که هرگاه میخواستند بخسبند، وارونه اش می کردند و بالششان پوستی دباغی شده بود از لیف خرما انباشته. و مهر آن بانو زرهی آهنین بود.

از همان کتاب است که: از علی (ع) پیرامن این آیه «یخرج منهما اللولو و المرجان » روایت گشته است که فرمود: یعنی از آب باران و دریا، هنگامی که ببارد، صدفها دهان باز می کنند و قطرات باران که در آنها افتد، از قطره ی کوچک مروارید کوچک و از قطره بزرگ مروارید بزرگ پدید همی آید.

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی از دانشمندان بنی اسرائیل در دعایش می گفت: پروردگارا! چه اندازه گناه ورزیدم و پادافراهم ندادی! پروردگار بپیامبر معاصرش وحی کرد که: بنده ی مرا بگوی چه اندازه پادافراهت دادم و ندانستی، مگر نه این که شیرینی مناجاتمرا از تو بستندم؟!
هوش مصنوعی: یکی از دانشمندان بنی‌اسرائیل در دعاهایش از خدا می‌خواست که به خاطر گناهانش او را punished نکند. خداوند به پیامبرش وحی کرد که به آن بنده بگوید که من چه مقدار پاداش به او داده‌ام و او از آن بی‌خبر است. آیا فراموش کرده است که من لذت مناجات و نزدیکی به خودم را از او گرفته‌ام؟
راغب در محاضرات نقل کرده است که: حکیمی شاگردان را میگفت: همنشینی دانایان را - دوست باشند یا دشمن - بگزینید. چرا که خرد بر خرد افزاید.
هوش مصنوعی: راغب در سخنرانی‌های خود به این نکته اشاره می‌کند که یک حکیم به شاگردانش می‌گفت: با دانایان، چه دوست باشید و چه دشمن، همنشینی کنید. زیرا که خرد و فهم انسان را افزایش می‌دهد.
سفیان ثوری بخدمت ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق (ع) رسید و گفت: ای پیامبرزاده آنچه را که خداوند ترا آموخت، مرا بیاموز.
هوش مصنوعی: سفیان ثوری به حضور ابوعبدالله جعفر بن محمد صادق (ع) رفت و گفت: ای فرزند پیامبر، آنچه که خداوند به تو یاد داده، به من نیز آموزش بده.
وی فرمود: آن گاه که گناه بر تو بروز یابد. استغفار کن و آن گاه که نعمت بر تو بروز کند، سپاس بگزار و هر گاه دچار اندوه شوی بگوی: لاحول و لاقوه الا بالله. سفیان براه افتاد و می گفت: سه پند، و چه پندهایی نیکو!
هوش مصنوعی: او گفت: وقتی که گناهی بر تو آشکار شود، طلب بخشش کن و زمانی که نعمتی به تو عطا می‌شود، شکرگزاری کن. همچنین وقتی دچار غم می‌شوی، بگو: «لا حول ولاقوه الا بالله». سفیان در حال حرکت بود و می‌گفت: این سه نگشتی و چه نصیحت‌های خوبی!
در حدیثی از پیامبر (ص) نقل شده است که: از کسی که بیم بیماری را از طعام پرهیز می کند بشگفت اندرم که چگونه از بیم آتش، از گناه نپرهیزد؟
هوش مصنوعی: پیامبر (ص) فرمودند که من از افرادی که به خاطر ترس از بیماری، از غذا خوردن اجتناب می‌کنند تعجب می‌کنم، در حالی که آنها از ترس آتش دوزخ از گناه کردن پرهیز نمی‌کنند.
حکیمی، حکیمی دیگر را پرسید: شر محبوب کدام است؟ گفت: توانگری.
هوش مصنوعی: یک حکیم از حکیم دیگری پرسید: بدترین نوع خیر کدام است؟ او پاسخ داد: ثروتمندی.
حکیمی می گفت: شگفتی نادان از دانا، بیش از شگفتی دانا از نادان است.
هوش مصنوعی: یک حکیم می‌گفت: نادانی که از دانایی چیزی نمی‌داند، بیشتر شگفت‌زده می‌شود نسبت به دانا، که از نادانی‌های دیگران آگاه است.
حکیمی هنگام نزع بحسرت اندر بود. پرسیدندش: ترا چه می شود؟ گفت: درباره ی کسی که سفری دراز را بی رهتوشه در پیش دارد، و بگوری ترسناک بی همدم مسکن خواهد کرد و بنزد داوری عادل بی دلیل و حجت می رود چگونه می اندیشید؟
هوش مصنوعی: یک حکیم در لحظات پایانی زندگی‌اش در حالتی از حسرت به سر می‌برد. از او پرسیدند که چه اتفاقی برایش افتاده است. او پاسخ داد که به این فکر می‌کند که انسانی که سفری طولانی را بدون مواد و امکانات لازم برای سفر آغاز کرده و در مسیری ترسناک به تنهایی خواهد رفت و در نهایت به محضر قاضی عادل بدون دلیل و مدارک می‌رسد، چه احساسی خواهد داشت.
هله نومید نباشی که ترا یار براند
گرت امروز براند نه که فردات بخواند
هوش مصنوعی: هرگز ناامید نباش، چرا که یارت تو را ترک نخواهد کرد. اگر امروز تو را کنار بگذارد، فردا به یاد تو خواهد بود.
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا
که پس از صبر ترا او به سر صدر نشاند
هوش مصنوعی: اگر در بر تو بسته شود، ناامید نشو و صبر کن، زیرا در جایی که صبر کنی، او تو را در جایگاه والا و برجسته‌ای قرار خواهد داد.
و گر او بر تو ببندد همه درها و گذرها
ره پنهان بگشاید که کس آن راه نداند
هوش مصنوعی: اگر او همه درها و راه‌های تو را ببندد، راهی پنهانی را می‌گشاید که هیچ‌کس از آن خبر ندارد.
نه که قصاب به خنجر چو سرمیش ببرد
نهلد کشته ی خود را کشد آن گاه کشاند
هوش مصنوعی: نه اینکه قصاب با چاقو سرم را ببرد، بلکه در حالی که قربانی را برای کشتن آماده می‌کند، او را به سمت خود می‌کشاند.
چو دم میش نماند، زدم خود کندش پر
تو ببین کاین دم سبحان بکجاهات رساند
هوش مصنوعی: وقتی که دم میش نماند، خودم آن را می‌زنم و تو را به پرواز درمی‌آورم. حالا ببین که این دم، به کجاها می‌تواند برساند.
به مثل گفته ام این را واگر نه کرم او
نکشد هیچ کسی را و زکشتن برهاند
هوش مصنوعی: اگر به این موضوع توجه نکنیم، کرم او هیچ کسی را نمی‌کشد و از کشتن نیز جلوگیری نمی‌کند.
هله خاموش که شمس الحق تبریز از این می
همگان را بچشاند، بچشاند، بچشاند
هوش مصنوعی: سکوت کنید تا شمس الحق تبریز از این شراب به همگان بچشاند و همگان را سرمست کند.
هر سو دود آن کش زدر خویش براند
و آنرا که بخواند به در کس نداوند
هوش مصنوعی: هر جا که بوی دود به مشام برسد، آن فرد از خود دور می‌شود و کسی که آن بوی دود را حس کند، در هیچ‌کجا صدای آن را نمی‌شنود.
حکایت روزی که در طلبش کوشی حکایت سایه ای است که همیشه با توست اگر بدنبالش روی بوی نرسی، و اگر از او بگریزی بدنبالت آید.
هوش مصنوعی: حکایت روزی که در جستجوی چیزی هستی، مانند سایه‌ای است که همیشه در کنارت است. اگر به دنبال آن نباشی، ممکن است به آن نرسی و اگر از آن دوری کنی، همچنان به دنبالت خواهد آمد.
عبدالله بن مبارک مردی را دید که بین زباله دانی و مقبره ای ایستاده است. گفت:
هوش مصنوعی: عبدالله بن مبارک مردی را دید که بین سطل زباله و یک آرامگاه ایستاده بود. او گفت:
ای فلان، تو بین دو گنجینه از گنجینه های دنیائی ایستاده ای، گنج اموال و گنج مردان.
هوش مصنوعی: ای فلان، تو در میان دو گنج بزرگ از دارایی‌های دنیوی قرار داری؛ یکی گنج ثروت و دیگری گنج نیکوکاران و مردان بزرگ.
ناصر خسرو براهی میگذشت
مست و لایعقل نه چون میخوارگان
هوش مصنوعی: ناصر خسرو در حالی که در حال گذر بود، به حالت مستی و ناآگاهی به سر می‌برد، اما نه به شکل کسانی که به خاطر شراب مست شده‌اند.
دید قبرستان و مبرز روبرو
بانگ بر زد گفت کای نظارگان
هوش مصنوعی: او به قبرستان نگاه کرد و با صدای بلند گفت: ای کسانی که تماشا می‌کنید، به اینجا بیندیشید.
نعمت دنیا و نعمت خواره بین
اینش نعمت، اینش نعمت خوارگان
هوش مصنوعی: دنیا و نعمت‌هایش به مانند مهمان‌هایی هستند که برای بهره‌برداری از نعمت‌ها می‌آیند. در این میان، بعضی افراد فقط به فکر استفاده از این نعمت‌ها هستند و درک نمی‌کنند که این دارایی‌ها چگونه باید مورد استفاده قرار گیرند.
ربیع بن خیثم میگفت: اگر گناهان را بویی بودی، کسی همنشینی دیگری نمیتوانست شد.
هوش مصنوعی: ربیع بن خیثم می‌گفت: اگر گناهان بویی داشتند، هیچ‌کس نمی‌توانست با دیگری همنشین شود.
ابو حازم میگفت: از مردمی بشگفتم که خانه ای میسازند که هر روز گامی از آن دور می شوند و ساختن خانه ای را که هر روز گامی بسویش پیش می روند، رها کرده اند.
هوش مصنوعی: ابو حازم می‌گفت: از افرادی تعجب می‌کنم که خانه‌ای می‌سازند و هر روز از آن دورتر می‌شوند، در حالی که ساختن خانه‌ای که هر روز به آن نزدیک‌تر شوند را فراموش کرده‌اند.
مسیح - بر پیامبر ما و بر او درود بادا - اگر مردمان را در قبال معصیت پادافره نمی دادند نیز، زیبنده آن بود که بسپاس نعمتی که دارند، گرد معصیت نگردند.
هوش مصنوعی: اگرچه اگر خداوند مجازات‌های معصیت را برای مردم در نظر نمی‌گرفت، باز هم شایسته بود که آن‌ها به خاطر نعمت‌هایی که دارند، به گناه و معصیت روی نیاورند و قدردان آن نعمت‌ها باشند.
زمانی که یعقوب و یوسف - بر پیامبر ما و ایشان دورد بادا - یکدیگر را دیدند، یعقوب گفت: پسرم مرا از خود خبر ده! یوسف گفت: ای پدر، از من مپرس که برادران با من چه کردند، از آن پرس که خداوند با من کرد.
هوش مصنوعی: وقتی یعقوب و یوسف یکدیگر را دیدند، یعقوب از یوسف خواست که از حالش بگوید. یوسف پاسخ داد که ای پدر، درباره برادرانم نپرسید، بلکه از کارهایی که خداوند با من انجام داد بپرسید.
هارون الرشید فضل بن عیاض را گفت: تو چه سخت پرهیز همی کنی؟ پاسخ داد: تو از من پرهیزگارتری. چرا که من از دنیایی فانی و ناپایدار پرهیز می کنم و تو از دنیای پایدار و جاودانه.
هوش مصنوعی: هارون الرشید به فضل بن عیاض گفت که چرا اینقدر در پرهیز و خودداری سخت‌گیر هستی؟ فضل پاسخ داد که تو از من در این زمینه پرهیزگارتر هستی. زیرا من از چیزی که ناپایدار و زودگذراست، پرهیز می‌کنم، در حالی که تو از جهانی که پایدار و جاودانه است، دست می‌کشی.
حکیمی میگفت: هیچ چیز نفیس تر از زندگانی نیست و هیچ چیز مغبون کننده تر از این که زندگانی را در راهی جز راه زندگانی ابدی مصروف کنند.
هوش مصنوعی: یک حکیم می‌گفت که هیچ چیز ارزشمندتر از زندگی وجود ندارد و هیچ چیز ناامیدکننده‌تر از این نیست که انسان زندگی‌اش را صرف مسیری کند که به زندگی ابدی نمی‌رسد.
زمانه و مردمانش را آزمودم، آزموده ها دیگرم فرصت مهربانی کسی نداد.
هوش مصنوعی: من زمانه و انسان‌هایش را امتحان کردم و متوجه شدم که تجربه‌های گذشته‌ام باعث شده دیگر کسی فرصتی برای مهربانی کردن به من ندهد.
از دنیا روی گرداندم اما نمیدانم آیا زمانه زندگانی مرا بدیگری خواهد داد یا نه.
هوش مصنوعی: از دنیا فاصله گرفتم، اما نمی‌دانم آیا زندگی دوباره به من فرصتی دیگر خواهد داد یا خیر.
و بجای هر چیزی از آن عوضی یافتم، اما دریغا که هیچ چیز را جانشین روزگاران جوانی نیافتم.
هوش مصنوعی: و به جای هر چیزی که خواستم، چیزی دیگر پیدا کردم، اما متأسفانه هیچ چیز نمی‌توانست جای روزهای جوانی‌ام را پر کند.
ابن خیاط شامی را اشعاری مشهور است با این مطلع:
هوش مصنوعی: ابن خیاط شامی شاعری معروف است که اشعاری به یاد ماندنی دارد.
از نسیم نجد، دل وی را امانی گیرید. چرا که چیزی نمانده است نسیم سرمنزل ایشان خردش را برباید.
هوش مصنوعی: از نسیم نجد، دل او را نجات دهید. چرا که چیزی به نسیم رسیدن به مقصدشان نمانده و ممکن است عقل و هوش او را برباید.
در کران وادی کسانی اند که هرگاه یادشان بخاطر می آید، اشتیاق مرا می کشد و یادشان زنده ام میسازد.
هوش مصنوعی: در هر گوشه از این دنیای انزوای خود، افرادی وجود دارند که با یادآوری آنها، اشتیاق من دوباره زنده می‌شود و حس زندگی در من بیدار می‌گردد.
چسان آرزویم دست نیافتنی است دریغا، چرا که من در این سوی وادی ام و خانه ی ایشان آن دورها در وادی الغضا.
هوش مصنوعی: چقدر آرزوهایم دست نیافتنی هستند، افسوس که من در این طرف دنیای خودم هستم و آن‌ها در دوردست‌ها و در دنیای دیگری زندگی می‌کنند.
بیم دوری از میان برخاست و دولت وصال دست داد.
هوش مصنوعی: ترس از جدایی از بین رفت و دولت عشق به وجود آمد.
آن کسان که هنگام هجران دل، من همی سوزاندند، اکنون حسادتم می کنند.
هوش مصنوعی: کسانی که در دوران جدایی و دلتنگی من را می‌سوزاندند، حالا به خاطر سوختن من حسادت می‌کنند.
بجان شما اما اکنون که بخت یار است، بگذشته ننگرم.
هوش مصنوعی: اما اکنون که موقعیت خوب پیش آمده، به گذشته نگاه نمی‌کنم.
چرا که کسی را که دریائی آب زلال است. حسرت آب شور بگذشته نخورد.
هوش مصنوعی: کسی که به آب زلال و صاف دسترسی دارد، دیگر نمی‌تواند به یاد طعم آب شور گذشته‌اش حسرت بخورد.
عمر و بن عبید روزی بنزد منصور شد. منصور پیش از خلافت دوست وی بود. از آن رو بزرگش داشت و نزدیک خویش نشاند.
هوش مصنوعی: عمر بن عبید روزی به دیدن منصور رفت. منصور قبل از اینکه خلیفه شود، دوست او بود و به همین دلیل احترام زیادی برایش قائل بود و او را در کنار خود نشاند.
سرانجام گفت: مرا موعظه کن! وی موعظتی کرد و در آن گفت: کاری که امروز در دست تو است، اگر در دست دیگری میماند، بدست تو نمی رسید. از این رو از شبی که دیگرش شبی در پی نیست، بترس.
هوش مصنوعی: در نهایت گفت: مرا نصیحت کن! او نصیحتی کرد و در آن گفت: فرصتی که امروز در دست توست، اگر به دست دیگری می‌افتاد، هرگز به تو نمی‌رسید. بنابراین از شب‌هایی که دیگر بازنمی‌گردند، بترس.
پس آن گاه که خواست برخیزد، منصور گفت: گفته ایم که ده هزار درهم تقدیمت کنند. گفت: مرا بدان نیازی نیست. گفت بخدا خواهیش ستد. گفت بخدا نخواهمش ستد.
هوش مصنوعی: زمانی که او خواست بلند شود، منصور گفت: ما گفته‌ایم که ده هزار درهم به تو بدهند. او پاسخ داد: من به آن نیازی ندارم. منصور دوباره تأکید کرد که به خدا خواهش می‌کند. او گفت: به خدا، من آن را نخواهم پذیرفت.
مهدی پسر منصور که حاضر بود، گفت: امیرالمومنین سوگند میخورد، تو نیز سوگند میخوری؟
هوش مصنوعی: مهدی، پسر منصور که در آنجا حاضر بود، گفت: آیا امیرالمؤمنین قسم می‌خورد، تو هم قسم می‌خوری؟
عمرو رو به منصور کرد و گفت: این جوان کیست؟ منصور گفت: مهدی پسر و ولی عهد من است. عمرو گفت: لباسی که شایسته نیکان است درپوشیده ای و بنامی او را نامیده ای که شایسته ی اوست. اما کاری بهرش تدارک دیده ای که آنچه در آن بیشتر سود دهد، بیش از دیگر امور دل مشغولی آرد.
هوش مصنوعی: عمرو به منصور گفت: این جوان کیست؟ منصور پاسخ داد: این مهدی، پسر و ولی عهد من است. عمرو ادامه داد: تو لباسی بر تن او کرده‌ای که شایسته نیکان است و به نامی او را نامیده‌ای که مناسب اوست. اما آیا برای او تدبیری اندیشیده‌ای که سودش بیشتر از دیگر دغدغه‌ها باشد؟
سپس رو به مهدی کرد و گفت: ای برادرزاده! هنگامی که پدر سوگندان خورد، عمویت را بسوگند خوردن واداشت. چرا که پدر تو بردادن کفارت سوگند تواناتر است.
هوش مصنوعی: سپس به مهدی گفت: ای برادرزاده! وقتی که پدرت سوگند خورد، عمویت را وادار کرد که سوگند بخورد. زیرا پدرت در پرداخت کفاره سوگند بهتر از عمویت توانایی دارد.
آن گاه منصور پرسیدش: آیا چیزی نمیخواهی؟ گفت: چرا، این که تا بنزدت نیایم، بسراغم نفرستی. گفت: بدین ترتیب، دیگر دیدار دست نخواهد داد؟ گفت: همین را خواستارم.
هوش مصنوعی: منصور از او پرسید: آیا چیزی نمی‌خواهی؟ او پاسخ داد: بله، چیزی که می‌خواهم این است که تا به من سر نزنی، به سراغم نیایی. منصور گفت: پس دیگر هیچ‌گاه همدیگر را نمی‌بینیم؟ و او جواب داد: بله، همین را می‌خواهم.
سپس براه افتاد و منصور در حالی که با نگاه تعقیبش میکرد، خواند: همه ی شما آرام می روید و در کمین شکاری هستید جز عمروبن عبید.
هوش مصنوعی: پس به راه افتاد و منصور در حالی که او را دنبال می‌کرد، گفت: همه شما به آرامی پیش می‌روید و در کمین شکاری هستید، به جز عمرو بن عبید.
عمرو، بسال صد و چهل و چهار در بازگشت از سفر مکه، بجائی که آن را مران می نامیدند،درگذشت. و منصور وی را این چنین رثاء گفت:
هوش مصنوعی: عمرو در سال ۱۴۴ هجری، هنگام بازگشت از سفر مکه، در جایی به نام مران درگذشت. منصور به همین مناسبت او را اینگونه توصیف کرد:
درود خدا بر آن ساکن گوری باد که در مران بزیارتش رفتم، گوری که مومنی راستین را در خود دارد که با خداوند راستی بخرج داد و بمعرفتش نزدیک شد اگر زمانه میخواست یک تن صالح را برای ما باقی بگذارد، بی تردید عمرو، ابو عثمان را می نهاد.
هوش مصنوعی: سلام و درود خدا بر کسی که در آن آرامگاه است. من به زیارت او رفتم، زیارتگاهی که در خود مومنی راستین دارد. او با خداوند صداقت داشت و به شناختش نائل آمد. اگر زمانه می‌خواست یک انسان نیکو را برای ما به جا بگذارد، بی‌شک او عمرو، ابو عثمان را قرار می‌داد.
ابن خلکان گفت: جز منصور خلیفه ی دیگری را نشنیدم که رثای کسی گوید، مران به فتح میم و تشدید راء نیز موضعی بین مکه و بصره است.
هوش مصنوعی: ابن خلکان بیان کرد که تنها منصور خلیفه را دیده است که برای کسی مرثیه‌خوانی کرده است. همچنین اشاره کرد که "مران" با فتحه بر میم و تشدید بر راء، منطقه‌ای میان مکه و بصره است.
ابن خلکان در وفیات الاعیان، هنگام ذکر حماد عجرد چنین گفته است: حماد مردی بی مبالات و لجام گسیخته و متهم بزندقه بود.
هوش مصنوعی: ابن خلکان در کتاب وفیات الاعیان درباره حماد عجرد می‌گوید که او فردی بی‌پروا و بی‌انضباط بود و به بدعت‌گذاری متهم می‌شد.
بین وی و یکی از ائمه ی فقه مودتی بود که ببریده بودندش. تا این که حماد خبر یافت که آن مرد وی را مذمت کرده است. برایش چنین نوشت:
هوش مصنوعی: بین او و یکی از ائمه فقه رابطه‌ای خوب وجود داشت که در گذشته قطع شده بود. تا اینکه حماد متوجه شد آن فرد او را سرزنش کرده است. بنابراین برای او نوشت:
اگر زهد تو جز با مذمت من بکمال نمی رسد، با بیگانگان هرگونه که خواهی به زیر و بالا کردن من بپرداز!
هوش مصنوعی: اگر ریاکاری تو تنها با انتقاد من به انجام می‌رسد، می‌توانی با هرکس که می‌خواهی درباره من صحبت کنی و مرا زیر و رو کنی!
هر چند که زمانی که من دست اندر کار معصیت بودم، بسا که تو نیز با من بودی، آن روزگارانی که می نشستیم و جامهای نقره ای رنگ را در دست بدست می دادیم.
هوش مصنوعی: هرچند در زمان‌هایی که من درگیر گناه بودم، ممکن است تو هم در کنارم بوده باشی، در آن روزهایی که کنار هم نشسته بودیم و جام‌های نقره‌ای را به دست می‌گرفتیم.
و گویند که مخاطب وی ابوحنیفه بوده است.
هوش مصنوعی: می‌گویند که شخصی که به او خطاب شده، ابوحنیفه بوده است.
از سخنان پیامبر (ص): کسی که گناهی کند و از آن کار دلش بدرد آید، اگر استغفار نیز نکند، خداوند بر وی ببخشاید.
هوش مصنوعی: هر کسی که مرتکب گناهی شود و از انجام آن احساس ناراحتی کند، حتی اگر از خداوند طلب آمرزش نکند، خداوند او را می‌آمرزد.
از زمانه اگر شکوه کنم، بوی ستم کرده ام. شکوه ی من از مردمان زمانه است.
هوش مصنوعی: اگر از دوران خود ناله کنم، به نوعی به ستمکاری متهم شده‌ام. گلایه من از انسان‌های این زمان است.
چرا که چون گرکانی اند جامه پوشیده که کسی از تعرضشان ایمن نیست.
هوش مصنوعی: زیرا به دلیل اینکه آنها مانند گرگ‌ها لباس پوشیده‌اند، هیچ‌کس از خطر آن‌ها در امان نیست.
مرا گنجینه ی صبری بود که تمامش در مدارا با ایشان از میان شد.
هوش مصنوعی: من یک منبع بزرگ از صبر داشتم که تمام آن در برخورد محترمانه با آن‌ها از دست رفت.
اشاراتم بتوست و مرادم توئی، آن گاه که نام سعاد برم نیز، ترا منظور دارم.
هوش مصنوعی: اشارات من به تو است و مقصودم تویی. حتی زمانی که نام سعادت را می‌برم، نیز تو را در نظر دارم.
هر گاه که چیزی مرا برانگیزد، یا غنائی در من طرب انگیزد، سرورم را جز تو موجبی نیست.
هوش مصنوعی: هر زمانی که چیزی مرا به هیجان بیاورد یا درونم را شاد کند، هیچ دلیلی برای خوشحالی‌ام جز تو نیست.
عشق تو، بآتش شوق در دل من شعله کشید، شعله ای که هیزمی دگر ندارد.
هوش مصنوعی: عشق تو در دل من آتش شوقی را روشن کرده که هیچ چیز دیگری نمی‌تواند آن را تغذیه کند.
دوستان من سرانجام دانستند که عشق اختیار از کف من بگرفته است و از ملامتم دست کشیدند.
هوش مصنوعی: دوستانم بالاخره فهمیدند که عشق کنترل مرا از دستم خارج کرده و دیگر مرا سرزنش نکردند.
و دانستند که یاد سرزمین عقیق و مردمانش نزد من، چونان آبی گوارا در دهان تشنه ای است.
هوش مصنوعی: آنها متوجه شدند که یادآوری سرزمین عقیق و مردم آن برای من، مانند جرعه‌ای آب گوارا برای فردی تشنه است.
هر گاه که ملامتگران سخن از شما بمیان آورند، از یاد شما شاد شویم. راستی چگونه ما در وادئی هستیم و ملامتگران در وادی دیگر.
هوش مصنوعی: هر زمان که ملامت‌کنندگان درباره شما صحبت کنند، ما به یاد شما خوشحال می‌شویم. واقعاً چطور است که ما در یک حال و هوا هستیم و آن‌ها در حال و هوای دیگری؟
پس از پیامبر، نیک ترین خلق کسی است که دختر پیامبر را در خانه دارد.
هوش مصنوعی: پس از پیامبر، بهترین انسان کسی است که دختر او را در خانه خود دارد.
همان که در اوج تاریکی شبان کور، نور هدایت، روشنی از روغندانش گیرد.
هوش مصنوعی: همان‌طور که در تاریکی عمیق شب، نور راهنمایی از چراغی که در دست دارد می‌تابد.
ای تو را با هر دلی رازی دگر
هر گدا را بر درت آزی دگر
هوش مصنوعی: تو هر کسی را با یک راز خاصی می‌شناسی و هر درخواستی که برای گدایان پیش می‌آید، برای تو مفهوم و حال و هوای متفاوتی دارد.
صد هزاران پرده دار عشق دوست
میکند پر پرده آوازی دگر
هوش مصنوعی: عشق به دوست، چنان پر رمز و رازی است که با هزاران پرده پوشیده شده و همیشه در حال نواختن آهنگی جدید است.
بیا تا دست از این عالم بداریم
بیا تا پای دل از گل برآریم
هوش مصنوعی: بیایید از این دنیا دست بکشیم و با دل‌های‌مان به سمت آزادی برویم.
بیا تا بردباری پیشه سازیم
بیا تا تخم نیکوئی بکاریم
هوش مصنوعی: بیا تا با هم صبور باشیم و تلاش کنیم تا کارهای خوب و نیکو انجام دهیم.
بیا تا از غم دوری از اندر
چو ابر نوبهاران خون بباریم
هوش مصنوعی: بیا تا از غم دوری با هم مانند ابرهای بهار گریه کنیم و اشک بریزیم.
بیا تا همچو مردان در ره دوست
سراندازی کنیم و سرنخاریم
هوش مصنوعی: بیایید مانند مردان دلیر در مسیر عشق و دوستی تلاش کنیم و از هیچ چیزی عقب نشینی نکنیم.
حکیمی فرزندانش را گفت: با هیچ کس دشمنی مورزید حتی اگر پندارید که زیانتان رسانند. و از دوستی هیچ کس پرهیز مکنید حتی اگر پندارید که سودی بشما نرسانند.
هوش مصنوعی: حکیمی به فرزندانش گفت: با هیچ‌کس دشمنی نکنید، حتی اگر فکر کنید که به شما آسیب می‌زنند. و از دوستی با هیچ‌کس دوری نکنید، حتی اگر تصور کنید که به شما فایده‌ای نمی‌رسانند.
چرا که شما نمیدانید چه زمانی بایستی از دشمنی دشمن بهراس اندر بود و یا صداقت دوست را بایستی امیدوار بود.
هوش مصنوعی: چرا که شما نمی‌دانید چه وقت باید از دشمنی دشمن بترسید و چه زمانی می‌توانید به صداقت دوست اعتماد کنید.
مهلب را پرسیدند: دوراندیشی چیست؟ گفت: اندوه خوردن تا آن زمان که فرصت پیش آید.
هوش مصنوعی: از مهلب سوال کردند دوراندیشی چیست؟ او پاسخ داد: تا وقتی که فرصتی به دست آید، باید اندوه و نگرانی را تحمل کرد.
نیز از سخنان حکیمان است که هرگز گمان مردم بر نامکشوفی متمرکز نگردد مگر آن که پرده از آن بردارد.
هوش مصنوعی: از گفته‌های حکما برمی‌آید که مردم هیچ‌گاه درباره موضوعاتی که پنهان است، قضاوت نکنند مگر اینکه حقیقت آن موضوع روشن شود.
هنگامی که حلاج را برای کشتن آوردند، در ابتدا دست راستش ببریدند و سپس دست چپش را و بعد پایش را. و چون ترسید که با رفتن خون از تنش، رنگ گونه اش زرد شود، وی دست بریده برخ نزدیک ساخت و گونه اش را گلگون کرد تا زردگونی اش را بپوشاند، و چنین خواند:
هوش مصنوعی: زمانی که حلاج را برای اعدام آوردند، ابتدا دست راستش را قطع کردند، سپس دست چپش و بعد پایش را بریدند. او که نگران بود با خروج خون از بدنش، رنگ صورتش زرد شود، به دستان بریده‌اش نزدیک شد و گونه‌هایش را با خون آغشته کرد تا زردی صورتش را پنهان کند و در این حال این شعر را خواند:
خویشتن را از آن رو تسلیم بیماریهای گوناگون ساختم که میدانستم وصل دوباره زنده ام خواهد ساخت.
هوش مصنوعی: من خودم را به بیماری‌های مختلفی سپردم چون می‌دانستم که دوباره به زندگی باز خواهم گشت و زنده خواهم شد.
دل عاشق بدین امید که شاید روزی آنکه بیمارش ساخته مداوایش سازد، بردباری پیشه میکند.
هوش مصنوعی: دل عاشق به این امید که روزی شخصی که او را بیمار کرده، درمانش کند، صبر و شکیبایی به خرج می‌دهد.
و آن گاه که آویختندش گفت: ای یاور ناتوانان، مرا در ناتوانی دریاب. و سپس خواند:
هوش مصنوعی: زمانی که او را به دار آویختند، گفت: ای یاری‌دهنده ناتوانان، در این حالت ناتوانی به کمکم بیا. سپس شروع به خواندن کرد:
مرا چه می شود، با آن که جفا کاری نکرده ام، جفاکاریم می کنند؟ مهربانا مرا درهمی آمیزی و آنگاه می نوشیم، اما پیمانمان این بود که نیامیخته مرا سرکشی.
هوش مصنوعی: چرا باید اینقدر آزار ببینم در حالی که هیچ بدی نکرده‌ام؟ با مهربانی به من نزدیک می‌شوی و سپس می‌نوشی، اما ما قرار گذاشته بودیم که بدون اینکه با هم قاطی شویم از هم دور باشیم.
ای آن که آشکارا و پنهان مرادانی، لبیک باد، لبیک باد ای آنکه قصد و معنای منی!
هوش مصنوعی: ای آن کس که نیازها و آرزوهای ما را هم به صورت علنی و هم به طور پنهانی می‌دانی، ما به ندای تو پاسخ می‌دهیم، ما به ندای تو پاسخ می‌دهیم ای کسی که هدف و معنا برای منی!
ترا میخوانم، بل تو مرا میخوانی، راستی آیا من ترا مناجات کردم یا تو مرا مناجات کردی.
هوش مصنوعی: من تو را می‌خوانم و تو نیز مرا می‌خوانی. واقعاً آیا من به تو دعا کردم یا این تو بودی که برای من دعا کردی؟
عشق من به سرورم مرا بیمار و ناتوان ساخته است، چگونه توانم از او بخود شکوه برم؟
هوش مصنوعی: عشق من به سرورم مرا ضعیف و بیمار کرده است، چطور می‌توانم از او شکایت کنم؟
وای بر دل از دل من و فسوسا بر من، چرا که من خود اصل بلوایم.
هوش مصنوعی: آه بر دل من و بر من که چه عذابی می‌کشم، زیرا من خود دلیلی برای این ناراحتی‌ام.
عمر بن عبدالعزیز را پرسیدند: آغاز توبه ات چگونه بود؟ گفت: خواستم برده ای از بندگانم را بزنم. وی گفت: ای عمر شبی را بیاد آر که صبحش روز جزاست.
هوش مصنوعی: عمر بن عبدالعزیز گفت: زمانی که قصد داشتم بر یکی از بندگانم بزنم، او به من یادآوری کرد که شبی را به یاد آورم که فردایش روز قیامت است.
از کتاب المستظهری تالیف غزالی: عبدالله بن ابراهیم عبدالله خراسانی حکایت کرد که: سالی هارون الرشید حج میگذارد، من نیز با پدر بحج رفته بودم.
هوش مصنوعی: عبدالله بن ابراهیم عبدالله خراسانی داستانی را نقل می‌کند که در یک سال هارون الرشید به سفر حج رفته بود و او نیز به همراه پدرش در آن سفر حضور داشت.
در میان مراسم، ناگاه رشید را دیدم که سروپای برهنه بر ریگ سوزان ایستاده، لرزان دستان به آسمان کرده و همی گرید و گوید:
هوش مصنوعی: در حین برگزاری مراسم، ناگهان رشید را دیدم که بدون اینکه کفش داشته باشد، بر روی ریگ داغ ایستاده بود. او می‌لرزید، دستانش را به سمت آسمان بلند کرده و اشک می‌ریخت و می‌گفت:
خداوندا! تو توئی و من، من. من آنم با گناهان بسیار، و توئی با بخشایش فراوان، پروردگارا مرا ببخشای! پدرم مرا گفت: بنگر، ستمگر روی زمین را بنگر که بسازنده ی آسمان چگونه تضرع برده است؟
هوش مصنوعی: خدایا! تو هستی و من هم هستم. من با گناهان بسیارم و تو با بخشش بی‌پایانت. ای پروردگار، مرا ببخش! پدرم به من گفت: ببین، ستمگر روی زمین چگونه از خالق آسمان استغاثه و درخواست کمک می‌کند؟
نیز از همان کتاب است: مردی ابوذر را ناسزا گفت: ابوذر پاسخش داد: ای فلان، میان من و بهشت گریوه ای است که اگر از آن بگذشتن توانم، مرا بگفته ی تو اعتنائی نیست. و اگر از آن گذشتن نتوانم، شایسته ی بدتر از اینم که مرا گفتی.
هوش مصنوعی: مردی به ابوذر ناسزا گفت و ابوذر در پاسخ گفت: ای فلانی، بین من و بهشت یک مانع وجود دارد که اگر بتوانم از آن عبور کنم، به حرف تو اهمیتی نخواهم داد. و اگر نتوانم از آن عبور کنم، باید بگویم که شایسته‌ی بدتر از این سخنانی هستم که تو به من گفتی.
از کتاب قرب الاسناد، از جعفر بن محمد الصادق (ع) روایت شده است که: هنگامی که فاطمه (ع) به خانه ی علی (ع) شد، بستر آن دو پوست گوسفندی بود که هرگاه میخواستند بخسبند، وارونه اش می کردند و بالششان پوستی دباغی شده بود از لیف خرما انباشته. و مهر آن بانو زرهی آهنین بود.
هوش مصنوعی: در کتاب قرب الاسناد به نقل از جعفر بن محمد الصادق (ع) آمده است که وقتی فاطمه (ع) به خانه علی (ع) آمد، تخت خواب آن‌ها از پوست گوسفند بود و هر بار که می‌خواستند بخوابند، آن را برعکس می‌کردند. بالش آن‌ها از پوست دباغی شده و پر از لیف خرما بود. همچنین، مهر فاطمه (ع) زره‌ای از جنس آهن بود.
از همان کتاب است که: از علی (ع) پیرامن این آیه «یخرج منهما اللولو و المرجان » روایت گشته است که فرمود: یعنی از آب باران و دریا، هنگامی که ببارد، صدفها دهان باز می کنند و قطرات باران که در آنها افتد، از قطره ی کوچک مروارید کوچک و از قطره بزرگ مروارید بزرگ پدید همی آید.
هوش مصنوعی: در مورد آیه «یخرج منهما اللولو و المرجان»، روایت شده که علی (ع) توضیح داده است که از آب باران و دریا، وقتی باران می‌بارد، صدف‌ها باز می‌شوند و قطرات باران که داخل آن‌ها می‌افتد، باعث به وجود آمدن مرواریدها می‌شود؛ قطرات کوچک مرواریدهای کوچک و قطرات بزرگ مرواریدهای بزرگ.