گنجور

بخش پنجم - قسمت دوم

نامه ای که یعقوب (ع) به یوسف که بر پیامبر ما و وی دورد بادا، هنگامی که وی برادر کوچکش را باتهام سرقت بگرفته بود بنوشته است، بنقل از کشاف: از یعقوب اسرائیل الله بن اسحاق ذبیح الله بن ابراهیم خلیل الله به عزیز مصر، اما بعد ما خاندانی هستیم که بلایا بر ما گماشته شده، نیایم را دست و پای بستند و در آتش افکندند تا بسوزد.

اما خداوند ویرا از آتش برهانید و آتش بر او سرد و سلامت ساخت. کارد از پشت بر گردن پدرم نیز نهاده شد تا کشته شود و خداوند فدیه اش داد.

و مرا نیز پسری بود که از فرزندانم بیشترش دوست می داشتم. برادرانش به صحرا بردند و پیراهن خونینش بهر من آوردند و گفتند که وی را گرگ در ربوده.

و این شد که چشمانم از فرط گریه بر او کور شد. و مرا پسری دیگر از مادر همان فرزند بود که تسلای دلم به حساب همی آمد.

ایشان او را نیز به همراه بردند و سپس بازگشتند و گفتند: بسرقت دست زده و تو زندانیش کرده ای. ما خاندانی هستیم که بدزدی دست نمی زنیم و دزد بدنیا نمی آئیم. حال اگر فرزند من بمن باز دهی که بازداده ای و اگر نکنی ترا نفرینی کنم که تا هفت پشتت را دربرگیرد. والسلام.

در کشاف آمده است که: زمانی که یوسف نامه بخواند، خویشتن داری نتوانست و بگریست و در پاسخ نوشت: بردباری کن چنان که کردند تا چنان که پیروز گشتند، پیروز شوی.

هرگز خداوند چیزی نیکوتر از خرد و ادب به مرد نداده است، زیبائی های که اگر مرد از دستشان دهد، زیباترین چیز زندگانی را از دست داده.

امیر مومنان (ع) مردی را شنید که پیرامن چیزی که بوی مربوط نمی شد، سخن می گفت: فرمود: ای فلان، بدین گونه به فرشتگانی که برنامه اعمالت همی نویسند، املا همی کنی.

افلاطون راست: اگر خواهی زندگیت گوارا باد، از این که مردم بجای آن که گویند خردمند است، بگویند دیوانه است، خشنود باش.

ابوالفتح محمد شهرستانی مولف کتاب الملل و النحل به شهرستان بفتح شین منسوب است. یافعی در تاریخچه ی شهرستان نوشته است: شهرستان نام سه جا است، اولی از شهرهای خراسان است بین نیشابور و خوارزم.

دومی روستائی از نواحی نیشابور است. و سوم شهری است که تا اصفهان یک میل فاصله دارد. و شهرستانی از اولی است. وی هنگام ذکر اختلاف پاره ای فرق در همان کتاب می سراید:

من آن میعادگاهها را در نوردیده ام و چشم بر آن مظاهر همه گردانده ام .

و در تمامی دنیا جز کسانی که دست حیرت بچانه دارند یا انگشت ندامت بر دندان، ندیده ام. وی چنانکه یافعی مینویسد بسال پانصد و چهل و هفت وفات یافته است.

شهرستانی، در کتاب الملل و النحل پس از آن که هفت تن از فلاسفه - و در آخر آنها - افلاطون را بعنوان پایه های حکمت برمی شمارد، می نویسد: اما کسی که در آن روزگار برآنها پیشی یافت و در عقیده مخالف ایشان بود، ارسطوست، همانکه پیش کسوت نامی، معلم اول و حکیم مطلق نزد ایشان نام داشته است.

وی در اولین سال سلطنت اردشیر بدنیا آمد. و هنگامی که هفده ساله شد، پدر وی را به افلاطون سپرد. و نزد وی بیست وچند سال بماند.

وی را از آن رو معلم اول نام داده اند که واضع منطق است و آن دانش را از قوه بفعل درآورده. از این حیث ارزش کار وی مانند واضعان نحو و عروض است.

چه نسبت منطق به معانی چون نسبت نحو به سخن و عروض به شعر است. سپس می افزاید که کتابهای ارسطو در طبیعیات و الهیات و اخلاق معروف است و بر آنها شرح های بسیار نگاشته اند.

و ما برای شرح مذهب وی شرح تامس را که پیشگام متاخران و پیشوای حکیمانش ابوعلی سینا برگزیده است، گزیده ایم و آنچه که در مقالات وی در این گونه مسائل، بنا به نقل متاخران آمده است و ایشان با آنها مخالف نبوده اند و در آنها از وی تقلید کرده اند، حل ساخته ایم.

سپس خلاصه ی نظریات و آرای وی را در مسائل طبیعی و الهی در سخنی طولانی ذکر کرده است و در آخر افزوده است که این نکته هائی بود که از مواضع مختلف گفتار ارسطو بویژه از شرح تامس برگزیده ایم.

شیخ الرئیس بوعلی سینا را نیز به ارسطو تعصبی است و نظریات وی را تایید می کند و از حکما جز او را معتقد نیست.

در تفسیر قاضی و دیگر تفاسیر آمده است که اولین کسی که در هیات و نجوم و حساب سخن گفت ادریس بود که بر پیامبر ما و وی درود بادا.

در الملل و النحل نیز در ذکر صابئین آمده است که: هرمس همان ادریس (ع) است و در اوایل شرح حکمه الاشراق مذکور افتاده است که: هرمس همان ادریس (ع) است و نویسنده بصراحت می گوید که وی از استادان ارسطوست.

حارث همدانی از امیر مومنان (ع) روایت کرده است که گفت: پیامبر، درود خدا بر او باد، مرا گفت: ای علی! هر بنده ای را ظاهری است و باطنی کسی که باطن خویش را آراست، خداوند ظاهرش را خواهد آراست، و کسی که باطن خویش تباه کرد، خداوند ظاهرش را تباه خواهد کرد.

نیز هر کس را آوازه ای در آسمان است. حال اگر آوازه ی خویش در آسمان نیک ساخت، خداوند همان را در زمین بوی خواهد داد، و اگر آوازه ی خویش در آسمان ناستوده ساخت، نیز خداوند همان را در زمین نصیبش خواهد کرد.

ابوبکر راشد، محمد طوسی را به خواب دید که وی را میگوید: به ابوسعید صفار مودب از من بگو:

ما بر آن بودیم که هرگز اشتیاق دیگرگون نکنیم. ما دیگرگون نکردیم اما بجان خودتان شما چنین کردید.

ابوبکر می نویسد، از خواب برخاستم، بدیدار ابوسعید رفتم و آنچه دیده بودم، وی را گفتم. گفت: هر جمعه بزیارتش همی رفتم، اما این جمعه نرفته ام.

مناقب فاطمه (ع): حکایت کرد ما را ابوالولید، گفت: حکایتمان کرد ابن عیینه از عمروبن دینار از ابن ابی ملیکه از مسوربن مخرمه که پیامبر (ص) فرمود: فاطمه پاره ی تن من است، کسی که وی را بخشم آورد، مرا بخشم آورده است.

- فرض خمس: حکایت کرد ما را عبدالعزیزبن عبدالله، گفت: حکایتمان کرد ابراهیم بن سعد از صالح از ابن شهاب که گفت: عمروه بن زبیر مرا آگاهی داد که عایشه ام المومنین گفت که فاطمه(ع) پس از وفات رسول خدا (ص) از ابوبکر درخواست که سهم او را از آنچه پیامبر از «فی » باقی نهاده است، دهد.

ابوبکر گفت: رسول خدا (ص) فرمود: ما پیغمبران میراث نمی نهیم، آنچه از ما ماند، صدقه است. فاطمه دختر پیامبر خدا (ص) خشمناک شد و از ابوبکر دور شد و تا زمان وفات - شش ماه پس از وفات رسول خدا (ص) - از او دوری کرد.

نیز عایشه گفت: فاطمه از ابوبکر سهم خویش را از خیبر و فدک و صدقه ی مدینه که پیامبر بازنهاده بود، میخواست. اما ابوبکر امتناع کرد و گفت: من در عمل کردن بدان چه رسول خدا (ص) بدان عمل میکرده است، درنگ نمی کنم.

چرا که می ترسم در غیر آن صورت از راه راست میل کنم. اما صدقه ی وی در مدینه را عمر به علی و عباس بازگرداند وهم او نیز از رد خیبر و فدک ابا کرد و گفت: آندو صدقه ی رسول خداست.

در احیاء، در کتاب حج از پیامبر (ص) نقل شده است که فرمود: در هیچ روزی شیطان کوچکتر، حقیرتر، خشمناک تر و رانده شده تر از روز عرفه نیست.

گویند گناهانی است که تنها ایستادن در موقف عرفه آنها را باعث بخشایش است. این حدیث هم با اسناد جعفر بن محمد(ص) نقل گشته است.

نیز در حدیثی مستند از خاندان پیامبر نقل است که: گناهکارترین مردمان کسی است که در عرفه بایستد و پندارد که خداوند متعال وی را نخواهد بخشید.

در احیاء است که حجاج هنگام مرگ می گفت: خداوندا بر من ببخشای، هر چند که گویند تو بر من نخواهی بخشود. عمر بن عبدالعزیز از این که وی این چنین کلامی گفته بود، شگفت زده و در غبطه بود.

نیز حسن بصری را حکایت گفتار حجاج کردند. گفت: چنین گفته است؟ گفتند: بلی، گفت: کاش گفته باشد.

حکیمی گفت: مرگ چون تیری است که بسوی تو رهایش کرده باشند و عمر تو باندازه ی مسیر آن تیر است.

در الملل و النحل، در ذکر حکمای هند، اصحاب اندیشه و دانشمندان فلک و نجوم:

در هند، طریقه ای است که با روش منجمان روم و ایران متفاوت است. بدین گونه که هندیان غالب احکام را با تکیه به حرکات ثوابت استنتاج می کنند نه سیارات.

همچنین احکام را به خصائص ستارگان مربوط می دارند نه طبایع آنها. مثلا زحل را سعد اکبر می دانند چرا که جرمش عظیم است و جایگاهش رفیع و می پندارند که همین ستاره است که سعادتی خالی از نحوست، اعطا همی کند.

در حالی که رومیان و ایرانیان بر مبنای طبایع حکم می کنند. طب هند نیز چنین است، یعنی ایشان خواص داروها را مورد التفات قرار می دهند نه طبایع آنها را.

اصحاب اندیشه شان نیز امر اندیشه را بس عظیم می دارند و برآن اند که اندیشه بین محسوس و معقول قرار دارد و صورتهای محسوسات و حقایق معقول نیز بدان باز می گردد.

و بدین سبب نیز سخت کوشش همی کنند که وهم و فکر را با ریاضت های بلیغ و کوشش هائی در حد اجتهاد از توجه به محسوسات بازدارند.

تا زمانی که اندیشه از این دنیا مجرد شد، آن دنیا بروی تجلی کند. در این صورت بسا شود که از احوال غیبی خبر دهد و یا برنگاهداشتن باران قادر شود و یا بر زنده ای فرو افتد و ویرا به هلاک رساند.

هیچ یک از این ها مستبعد نیست. چرا که وهم را تاثیری شگفت آور در دگرگونی اجسام و نفوس هست. آیا احتلام مثلا نوعی تصرف وهم در جسم نیست؟ آیا چشم زدن تصرف وهم در شخص نیست؟

و آیا چنین نیست که شخصی که بر دیواری مرتفع راه می رود و یکباره فرو می افتد، فاصله گامش در بالای دیوار با گام بعدش برزمین همانند فاصله گامهایش در زمین مسطح نیست؟

بی تردید، قوه ی پندار اگر مجرد شود، به کارهای عجیب قادر خواهد بود. و از این روست که پاره ای از هندوان روزهای پی در پی چشم به هم می نهند تا اندیشه و پندارشان به محسوسات نپردازد.

حال اگر پندار مجردی، بپندار مجرد دیگر برخورد، در کار با یکدیگر اعانت کنند، بویژه اگر متفق باشند. بهمین سبب است که هرگاه امری برآن ها عارض می شود، چهل تن هندوی پاک نیت که در آن امر متفق باشند، همی نشینند و عزم می کنند که آن مهم حل شود و بلا از ایشان بگرداند.

از آنان گروهی را «بکرتیسیه » نامند که سنتشان این است که موی سر و ریش تراشند و بدن را جز شرمگاه عریان کنند و بدنشان را از میان تا سینه با ابزار آهنین محکم بربندند مبادا که دل بواسطه ی زیادتی دانش و شدت پندار و غلبه ی اندیشه بشکافد.

شاید اینان در آهن خاصیتی یافته اند که با خواص پندار مناسب است و گرنه چگونه آهن مانع شکافتن دل شود و یا چگونه زیادتی دانش باعث شکافتن آن؟

در تاریخ یافعی آمده است که: علمای بغداد بر قتل حسین بن منصور حلاج اجماع کردند و فتوا بنوشتند. وی اما همی گفت که خدا را، از ریختن خون من بپرهیزید که حرام است.

و در تمام مدتی که ایشان فتواهایشان را ثبت می کرد، پیوسته همین می گفت. وی را سرانجام به زندان بردند. و مقتدر فرمان داد وی را به رئیس شهربانان تسلیم کنند تا هزار تازیانه اش زند تا بمیرد. و اگر نمیرد هزار تازیانه ی دیگر زند و سپس گردنش زنند.

وزیر وی را به رئیس شهربانان تسلیم کرد و گفت: اگر نمرد، دست و پایش قطع کن، سرش برکن، کالبدش بسوز و از نیرنگش بپرهیز.

نگهبانی ویرا برگرفت و در حالی که زنجیر دست و پایش برزمین کشیده می شد، بدروازه ای باب الطاق برد. خلقی عظیم گرد آمدند.

ویرا هزار تازیانه زد، آهی نکرد. آنگاه دست و پایش ببرید و سربرکند و کالبدش بسوزاند و سرش را بر پل بغداد آویخت. و این هم بسال سیصد و نه بود.

حکیمی فرزند را نصیحت گفت که: بگذار خرد تو پائین تر از دینت بود و گفتارت کمتر از کردارت و جامه ات کم بهاتر از آن حد که توانی پوشید.

در حدیث آمده است که: اگر دنیا به کسی رو کند، محاسن دیگران را نیز بر او درپوشد، و اگر روی از او بگرداند، محاسن وی را نیز سلب کند.

دانش طلسم دانشی است که بدان چگونگی آمیختن نیروهای عالی فعال با نیروهای دانی منفعل برای ایجاد حوادث شگفت آور در عالم کون و فساد دانسته می آید.

در معنی واژه ی طلسم نیز اختلاف است که سه قول از همه مشهورتر است: اول این که طل بمعنی اثر است و با بخش انتهائی بمعنی اثر اسم است. دو دیگر آن که واژه ی طلسم یونانی است بمعنی گره ای که گشوده نیاید.

سوم این که این واژه کنایه ای از مغلوب و مورد تسلط است. بهر حال دانش طلسم از دانش جادو آسان تر بدست آید. سکاکی را در این فن، کتابی ارزنده و خطر است.

حکایت شد که حلاج، ببغداد، می رفت و فریاد همی کشید: ای مسلمانان مرا از پروردگار بفریاد رسید. مبادا مرا با نفسم رها کند و به نفس خوگیرم و یا مرا از نفس خویش بازستاند که طاقتش نمی دارم. گویند: همین سخن از اسباب قتل او شد.

از کتاب محاسن: وقتی بمدائن حریفی افتاد. سلمان قرآن و شمشیر خویش بگرفت و از خانه به در شد و گفت: سبکباران چنین نجات یابند.

بر خاک من رسید پس از مرگ و هر گیاه
کآنرا نه بوی او بود از بیخ بر کنید

یحیی بن خالد، از زندان هارون الرشید، او را نوشت:

هر روزی که تواش به شادمانی گذرانده ای، منش بزندان همراه غم بگذرانده ام.

اما نه شادمانی را دوامی است نه غم را، هیچکس، پیوسته شادمان یا اندوهگین نمانده است.

ابن عباس گفت: کسی که خداوند، سه روز دنیا را بر او در بندد و وی از او خشنود بود، در بهشت بود.

مال را از آن رو مال گفته اند که آدمی از طاعت خداوندی سوی آن میل کند.

آنکس که آن کند که خواهد، آن بیند که نخواهد. نیز گفته اند: آنکس که آن کند که خواهد، کن بیند که خوش ندارد.

ز وصل شاد نیم و زجفا ملال ندارم
چنان ربوده ی عشقم که هیچ حال ندارم
گذشت عمر و تو در فکر نحو و صرف و معانی
بهائی از تو بدین نحو صرف عمر بدیع است

منصور خلیفه عباسی، به ابو عبدالله جعفرالصادق نوشت: چرا چون دیگران بنزد ما نیایی؟

پاسخ نوشت: از آن رو که ما را از دنیاوی چیزی نیست که بر آن از تو بیمناک باشیم و ترا از عقبائی چیزی نیست که بدان امید نزد تو آئیم. نیز ترا نعمتی نیست که تهنیت گوئیم و مصیبتی نیست که تسلیت گوئیم.

منصور در پاسخ نوشت: ما را مصاحبت کن تا پندمان دهی.نوشت: کسی که دنیا را خواهد، تو را پند نگوید. و کسی که آخرت را جوید با تو مصاحبت نکند.

از عبدالله بن معتز: وعده های دنیا به خلف وعده و بقایش به فنا انجامد. بسا کسان که بخواب طلب دنیا فرو بودند و دنیا بیدارشان ساخت.

و بسا کسان که وی را امین دانستند، خیانتشان ورزید تا سرانجام آخرین نفس برکشیدند و بر گور خفتند و از آرزوها چشم فرو بستند.

از سخن بزرگان: اگر عمر خویش درگرد آوردن بگذرانی، کی بخوردن خواهی پرداخت؟

در یکی از کتب تاریخی مورد اعتماد آمده است که: مامون در مجلس شمع بیفروخته بود و با عبدالله بن طاهر و یحیی اکتم بنشسته بودند.

مامون به ساقی اشارتی کرد که یحیی را مست کند. ساقی اما وی را چندان نوشاند که دامن از دست بداد. در مجلس تلی گل بود.

بازش بساختند و در آن چون گوری ساختند و یحیی را در آن نهادند و در گل دفنش کردند. سپس مامون این شعر بسرود و فرمود که کنیزکان بر بالای سر وی بآوازش خوانند:

آوازش دادم، چون مرده ای بی حرکت، در کفنی از گل، پاسخم نداد.

گفتمش برخیز! گفت: پایم یاری نکند، گفتمش: جامی بستان!

گفت: دستم طاقت نیارد.

کنیزکان آنقدر این آواز بخواندند که یحیی بخود آمد و از همان جایگاه چنین خواند:

ای سرور من و دیگر مردمان، آن کس که شرابم داد جفایم کرد.

لحظه ای از ساقی غافل ماندم، چنین عقل و دین از من بستد.

چنان که بدن را طاقت برخاستن نمانده و دهان را توان پاسخ گفتن منادی.

اکنون خویش قضاوت کن. من مردی ام که باده می کشدم و آواز عود زنده ام می دارد.

روی تو گل تازه و خط سبزه ی نوخیز
نشکفته گلی همچو تو در گلشن تبریز
شد هوش دلم غارت آن غمزه ی خون ریز
این بود مرا فایده از دیدن تبریز
ای دل تو در این ورطه مزن لاف صبوری
وی عقل تو هم بر سر این واقعه بگریز
فرخنده شبی بود که آن خسرو خوبان
افسوس کنان لب به تبسم شکرآمیز
از راه وفا بر سر بالین من آمد
وز روی کرم گفت که ای دلشده برخیز
از دیده خونبار نثار قدم او
کردم گهر اشک من مفلس بی چیز
چون رفت دل گمشده ام، گفت بهائی!
خوش باش که من رفتم و جان گفت که من نیز
دگر از درد تنهائی بجانم، یار می باید
دگر تلخ است کامم شربت دیدار می یابد
زجام عشق او مستم دگر پندم مده ناصح
نصیحت گوش کردن را دل هشیار می باید
مرا امید بهبودی نمانده ای خوش آن روزی
که میگفتم علاج این دل بیمار می باید
بهائی بارها ورزید عشق اما جنونش را
نمی بایست زنجیری ولی این بار می باید

ادیبی، از وزیری شتری درخواست. وزیر، وی را شتری بس لاغر فرستاد.

ادیب برایش نوشت:

شتر را آوردند. آن را چنان پیر دیدم که گوئی از نتیجه قوم عاد است قرن ها بر وی بگذشته و عصرها متعاقب گشته. گمان دارم یکی از دو شتری باشد که خداوندشان به سفینه ی نوح بنشاند و بوسیله ی آن دو نسلشان را محفوظ بداشت.

چنان نزار و تکیده و لاغر است که خود از طول زندگانیش به شگفت می آید و از سستی اش در حرکت. چرا که گوئی استخوانی است به پوست روپوشیده و پشمی است چون نمد بهم مالیده.

چنان است که اگرش بنزد درنده ای اندازند، از او بگریزد و اگرش بنزد گرگی برند، ویرا نخورد و ناخوش داند. چه مدتهاست که چشمش دشت و چراگاه ندیده و علف را جز به خواب و جو را به رویا نخورده.

و تو مخیرم داشته ای که آن را بهر خود نگاه دارم تا ثروت روزگارم بود. یا ذبح کنم و وفور نعمتم شود. از آن جا که میدانی دلم همیخواهد که در تکثیر و تولید کوشم، خواستم باقیش گذارم.

اما راستی را که نه در باقی گذاردنش تمتعی یافتم نه در ذبحش سببی. زیرا نه ماده است که آبستن شود و نه جوان است که بکار آمیختن با مادینگان آید.

نه سالم است که بچرایش سردهم و نه سالم است که ماندن تواند. این شد که خواستم به پیشنهاد دوم تو عمل کنم و بخود گفتم: ذبحش کنم و آن را روزی عیال و گوشت قورمه ای چون از گوشت غزال کنم. اما آن گاه که آتش برافروختم و کارد تیز کردم و قصاب آستین بالا زد، شتر مرا مخاطب ساخت و چنین خواند:

دوباره بنگر، اگر ورم جسم مرا پرگوشتی پنداشته ای.

و گفت: ترا از ذبح من چه سود بویژه که از من جز نیم نفسی باقی نمانده و چشمانی که مردمکش یکجا مانده. من گوشتی ندارم که شایسته ی خوردن باشم. چرا که روزگار گوشتم را خورده است.

و پوستی ندارم که بکار دباغ آید زیرا زمانه پوستم بارها بردریده. پشم من نیز بکار پشم ریسی نیاید زیرا حوادث کرکم نیز ریخته است . . .

من او را در گفتار خویش صادق و در مشورتش ناصح یافتم و ندانستم که کدامین امر بیشترم بشگفت باید آورد، این که زمانه چگونه تا کنون وی را بقا داده است یا اینکه آن حیوان چگونه تا کنون بر این همه زمان و بلاطاقت آورده یا این که چگونه با کم بهائی آن را شایسته ی دوستی داشته ای بویژه که گوئی آن شتر، از گوری برخاسته یا شتری است که هنگان نفخ صور دوباره زنده گردیده.

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نامه ای که یعقوب (ع) به یوسف که بر پیامبر ما و وی دورد بادا، هنگامی که وی برادر کوچکش را باتهام سرقت بگرفته بود بنوشته است، بنقل از کشاف: از یعقوب اسرائیل الله بن اسحاق ذبیح الله بن ابراهیم خلیل الله به عزیز مصر، اما بعد ما خاندانی هستیم که بلایا بر ما گماشته شده، نیایم را دست و پای بستند و در آتش افکندند تا بسوزد.
هوش مصنوعی: نامه‌ای که یعقوب به یوسف نوشت، زمانی بود که او برادر کوچک‌ترش را به اتهام دزدی گرفته بود. در این نامه، یعقوب از خط سیر خانواده‌اش صحبت می‌کند و به مصائب و بلایایی اشاره می‌کند که بر آن‌ها گذشته است، از جمله اینکه نیاکانشان را دستگیر کردند و به آتش سوزاندند. این پیام به عزیز مصر ارسال شده و بر اهمیت و تاریخچه خانوادگی آنان تأکید می‌کند.
اما خداوند ویرا از آتش برهانید و آتش بر او سرد و سلامت ساخت. کارد از پشت بر گردن پدرم نیز نهاده شد تا کشته شود و خداوند فدیه اش داد.
هوش مصنوعی: اما خداوند ویرا از آتش نجات داد و آتش برای او خنک و ایمن شد. همچنین، کارد بر گردن پدرم قرار گرفت تا او را بکشند، ولی خداوند جان او را نجات داد.
و مرا نیز پسری بود که از فرزندانم بیشترش دوست می داشتم. برادرانش به صحرا بردند و پیراهن خونینش بهر من آوردند و گفتند که وی را گرگ در ربوده.
هوش مصنوعی: من نیز پسری داشتم که بیشتر از دیگر فرزندانم دوستش داشتم. برادرانش او را به صحرا بردند و پیراهن خونینش را برای من آوردند و گفتند که گرگ او را ربوده است.
و این شد که چشمانم از فرط گریه بر او کور شد. و مرا پسری دیگر از مادر همان فرزند بود که تسلای دلم به حساب همی آمد.
هوش مصنوعی: به دلیل شدت گریه بر او، چشمانم نابینا شد. و پس از آن، پسری دیگر از همان مادر به دنیا آمد که برایم مایه تسلی و آرامش بود.
ایشان او را نیز به همراه بردند و سپس بازگشتند و گفتند: بسرقت دست زده و تو زندانیش کرده ای. ما خاندانی هستیم که بدزدی دست نمی زنیم و دزد بدنیا نمی آئیم. حال اگر فرزند من بمن باز دهی که بازداده ای و اگر نکنی ترا نفرینی کنم که تا هفت پشتت را دربرگیرد. والسلام.
هوش مصنوعی: آنها او را همراه خود بردند و بعد از مدتی بازگشتند و گفتند: تو در کاری دست به دزدی زده‌ای و او را زندانی کرده‌ای. ما خانواده‌ای هستیم که به دزدی روی نمی‌آوریم و دزد به دنیا نمی‌آوریم. حالا اگر فرزند من را به من بازگردانی، او را پس می‌دهم و اگر این کار را نکنی، بر تو نفرینی می‌کنم که نسل‌ها را دربرگیرد. والسلام.
در کشاف آمده است که: زمانی که یوسف نامه بخواند، خویشتن داری نتوانست و بگریست و در پاسخ نوشت: بردباری کن چنان که کردند تا چنان که پیروز گشتند، پیروز شوی.
هوش مصنوعی: در کتاب کشاف ذکر شده که وقتی یوسف نامه را خواند، نتوانست خود را کنترل کند و شروع به گریه کرد. او در جواب نوشت: صبر کن، همان‌طور که دیگران صبر کردند، تا تو هم به پیروزی برسی.
هرگز خداوند چیزی نیکوتر از خرد و ادب به مرد نداده است، زیبائی های که اگر مرد از دستشان دهد، زیباترین چیز زندگانی را از دست داده.
هوش مصنوعی: خداوند هرگز چیزی زیباتر از عقل و آداب انسانی به مردان نداده است. اگر مرد این ویژگی‌ها را از دست دهد، زیباترین جنبه‌های زندگی را هم از دست خواهد داد.
امیر مومنان (ع) مردی را شنید که پیرامن چیزی که بوی مربوط نمی شد، سخن می گفت: فرمود: ای فلان، بدین گونه به فرشتگانی که برنامه اعمالت همی نویسند، املا همی کنی.
هوش مصنوعی: امیر مومنان (ع) مردی را دید که درباره موضوعی بی‌ربط صحبت می‌کرد. ایشان به او فرمودند: ای فلانی، با این کار، تو در واقع به فرشتگانی که اعمال تو را می‌نویسند، چیزی را دیکته می‌کنی.
افلاطون راست: اگر خواهی زندگیت گوارا باد، از این که مردم بجای آن که گویند خردمند است، بگویند دیوانه است، خشنود باش.
هوش مصنوعی: افلاطون درست گفته است: اگر می‌خواهی زندگی‌ات خوشایند باشد، به این امر راضی باش که مردم به جای اینکه تو را خردمند بنامند، بگویند دیوانه‌ای.
ابوالفتح محمد شهرستانی مولف کتاب الملل و النحل به شهرستان بفتح شین منسوب است. یافعی در تاریخچه ی شهرستان نوشته است: شهرستان نام سه جا است، اولی از شهرهای خراسان است بین نیشابور و خوارزم.
هوش مصنوعی: ابوالفتح محمد شهرستانی، نویسنده کتاب الملل و النحل، به شهرستان مرتبط است که با حرف شین نوشته می‌شود. یافعی در تاریخ شهرستان به این نکته اشاره کرده که شهرستان نام سه مکان مختلف است؛ اولین مکان از شهرهای خراسان بین نیشابور و خوارزم واقع شده است.
دومی روستائی از نواحی نیشابور است. و سوم شهری است که تا اصفهان یک میل فاصله دارد. و شهرستانی از اولی است. وی هنگام ذکر اختلاف پاره ای فرق در همان کتاب می سراید:
هوش مصنوعی: دومی یک روستا از اطراف نیشابور است و سومی شهری است که یک میل با اصفهان فاصله دارد و جزء شهرستان اولی محسوب می‌شود. او در همان کتاب زمانی که درباره تفاوت‌های برخی از فرق صحبت می‌کند، این نکته را بیان می‌کند.
من آن میعادگاهها را در نوردیده ام و چشم بر آن مظاهر همه گردانده ام .
هوش مصنوعی: من به تمام نقاط مقرر شده سفر کرده‌ام و به همه آن جلوه‌ها نگریسته‌ام.
و در تمامی دنیا جز کسانی که دست حیرت بچانه دارند یا انگشت ندامت بر دندان، ندیده ام. وی چنانکه یافعی مینویسد بسال پانصد و چهل و هفت وفات یافته است.
هوش مصنوعی: در همه جای دنیا، فقط افرادی را دیده‌ام که دچار حیرت شده‌اند یا در حسرت هستند. او طبق نوشته‌ی یافعی، در سال ۵۴۷ هجری درگذشته است.
شهرستانی، در کتاب الملل و النحل پس از آن که هفت تن از فلاسفه - و در آخر آنها - افلاطون را بعنوان پایه های حکمت برمی شمارد، می نویسد: اما کسی که در آن روزگار برآنها پیشی یافت و در عقیده مخالف ایشان بود، ارسطوست، همانکه پیش کسوت نامی، معلم اول و حکیم مطلق نزد ایشان نام داشته است.
هوش مصنوعی: شهرستانی در کتابی به نام الملل و النحل، پس از معرفی هفت تن از فلاسفه و در نهایت افلاطون به عنوان بنیان‌گذاران حکمت، اشاره می‌کند که شخصی که در آن زمان از آن‌ها جلوتر بود و با عقایدشان مخالف بود، ارسطو است. او به عنوان معلم اول و حکیم مطلق در نظر آن‌ها شناخته می‌شود.
وی در اولین سال سلطنت اردشیر بدنیا آمد. و هنگامی که هفده ساله شد، پدر وی را به افلاطون سپرد. و نزد وی بیست وچند سال بماند.
هوش مصنوعی: او در نخستین سال سلطنت اردشیر به دنیا آمد و زمانی که به سن هفده سالگی رسید، پدرش او را به افلاطون سپرد. او در کنار افلاطون به مدت بیست و چند سال زندگی کرد.
وی را از آن رو معلم اول نام داده اند که واضع منطق است و آن دانش را از قوه بفعل درآورده. از این حیث ارزش کار وی مانند واضعان نحو و عروض است.
هوش مصنوعی: او را معلم اول نامیده‌اند زیرا که پایه‌گذار منطق است و این علم را به مرحله عمل آورده است. از این نظر، ارزش کار او مانند ارزش کار کسانی است که نحو و عروض را بنیاد گذاشته‌اند.
چه نسبت منطق به معانی چون نسبت نحو به سخن و عروض به شعر است. سپس می افزاید که کتابهای ارسطو در طبیعیات و الهیات و اخلاق معروف است و بر آنها شرح های بسیار نگاشته اند.
هوش مصنوعی: نسبت منطق با معانی مشابهی است که نحو نسبت به سخن و عروض نسبت به شعر دارد. همچنین، کتاب‌های ارسطو در زمینه‌های طبیعیات، الهیات و اخلاق بسیار شناخته شده‌اند و تفاسیر و شرح‌های زیادی بر آنها نوشته شده است.
و ما برای شرح مذهب وی شرح تامس را که پیشگام متاخران و پیشوای حکیمانش ابوعلی سینا برگزیده است، گزیده ایم و آنچه که در مقالات وی در این گونه مسائل، بنا به نقل متاخران آمده است و ایشان با آنها مخالف نبوده اند و در آنها از وی تقلید کرده اند، حل ساخته ایم.
هوش مصنوعی: برای توضیح مذهب او، ما توضیحات تامس را که مورد تأسیس ابوعلی سینا، یکی از بزرگ‌ترین حکما، قرار گرفته است انتخاب کرده‌ایم. همچنین، ما آن بخش‌هایی را که متفکران بعد از او در مقالاتشان به این مسائل پرداخته و از او پیروی کرده‌اند، بررسی و تحلیل کرده‌ایم.
سپس خلاصه ی نظریات و آرای وی را در مسائل طبیعی و الهی در سخنی طولانی ذکر کرده است و در آخر افزوده است که این نکته هائی بود که از مواضع مختلف گفتار ارسطو بویژه از شرح تامس برگزیده ایم.
هوش مصنوعی: سپس او نظریات و دیدگاه‌های خود را درباره مسائل طبیعی و الهی به طور مفصل بیان کرده است و در پایان اشاره کرده که این نکات از جنبه‌های مختلف سخنرانی‌های ارسطو، به خصوص از تفسیر تامس، انتخاب شده‌اند.
شیخ الرئیس بوعلی سینا را نیز به ارسطو تعصبی است و نظریات وی را تایید می کند و از حکما جز او را معتقد نیست.
هوش مصنوعی: شیخ الرئیس بوعلی سینا به ارسطو ارادت خاصی دارد و نظرات او را تأیید می‌کند و به جز او به دیدگاه‌های دیگر حکما اعتقادی ندارد.
در تفسیر قاضی و دیگر تفاسیر آمده است که اولین کسی که در هیات و نجوم و حساب سخن گفت ادریس بود که بر پیامبر ما و وی درود بادا.
هوش مصنوعی: در تفسیر قاضی و دیگر تفاسیر ذکر شده است که ادریس نخستین کسی بود که درباره هیات (نجوم) و حساب صحبت کرد که بر پیامبر ما درود باد.
در الملل و النحل نیز در ذکر صابئین آمده است که: هرمس همان ادریس (ع) است و در اوایل شرح حکمه الاشراق مذکور افتاده است که: هرمس همان ادریس (ع) است و نویسنده بصراحت می گوید که وی از استادان ارسطوست.
هوش مصنوعی: در کتاب‌های مربوط به ملل و نحل، به مسئله صابئیان اشاره شده است که هرمس همان ادریس (ع) است. در ابتدای بیان فلسفه اشراق نیز ذکر شده است که هرمس همان ادریس (ع) است و نویسنده به وضوح بیان می‌کند که او از معلمان ارسطو بوده است.
حارث همدانی از امیر مومنان (ع) روایت کرده است که گفت: پیامبر، درود خدا بر او باد، مرا گفت: ای علی! هر بنده ای را ظاهری است و باطنی کسی که باطن خویش را آراست، خداوند ظاهرش را خواهد آراست، و کسی که باطن خویش تباه کرد، خداوند ظاهرش را تباه خواهد کرد.
هوش مصنوعی: حارث همدانی از امیرالمؤمنین (ع) نقل کرده که پیامبر خدا به علی (ع) فرمود: ای علی! هر انسانی یک ظاهر و یک باطن دارد. اگر کسی باطن خود را تزئین کند، خداوند ظاهر او را نیز زیبا می‌کند، و اگر کسی باطن خود را خراب کند، خداوند ظاهر او را نیز خراب خواهد کرد.
نیز هر کس را آوازه ای در آسمان است. حال اگر آوازه ی خویش در آسمان نیک ساخت، خداوند همان را در زمین بوی خواهد داد، و اگر آوازه ی خویش در آسمان ناستوده ساخت، نیز خداوند همان را در زمین نصیبش خواهد کرد.
هوش مصنوعی: هر فردی در آسمان شهرتی دارد. اگر این شهرت را به نیکی بسازد، خداوند آن را در زمین به خوبی نمایان خواهد کرد. اما اگر شهرتش در آسمان ناشایست باشد، خداوند نیز همان را در زمین به او خواهد داد.
ابوبکر راشد، محمد طوسی را به خواب دید که وی را میگوید: به ابوسعید صفار مودب از من بگو:
هوش مصنوعی: ابوبکر راشد خواب دید که محمد طوسی به او می‌گوید: به ابوسعید صفار بگو که با ادب برخورد کند.
ما بر آن بودیم که هرگز اشتیاق دیگرگون نکنیم. ما دیگرگون نکردیم اما بجان خودتان شما چنین کردید.
هوش مصنوعی: ما تصمیم داشتیم که هرگز تغییر ندهیم. ما تغییر نکردیم، اما شما خودتان این کار را کردید.
ابوبکر می نویسد، از خواب برخاستم، بدیدار ابوسعید رفتم و آنچه دیده بودم، وی را گفتم. گفت: هر جمعه بزیارتش همی رفتم، اما این جمعه نرفته ام.
هوش مصنوعی: ابوبکر می‌گوید که بعد از بیدار شدن از خواب، به دیدار ابوسعید رفتم و چیزهایی را که دیده بودم برای او نقل کردم. او گفت که هر هفته روز جمعه به زیارت او می‌رفته، اما این هفته به زیارت نرفته است.
مناقب فاطمه (ع): حکایت کرد ما را ابوالولید، گفت: حکایتمان کرد ابن عیینه از عمروبن دینار از ابن ابی ملیکه از مسوربن مخرمه که پیامبر (ص) فرمود: فاطمه پاره ی تن من است، کسی که وی را بخشم آورد، مرا بخشم آورده است.
هوش مصنوعی: فاطمه (ع) به عنوان بخشی از وجود من نامیده شده است. اگر کسی او را ناراحت کند، در حقیقت مرا ناراحت کرده است.
- فرض خمس: حکایت کرد ما را عبدالعزیزبن عبدالله، گفت: حکایتمان کرد ابراهیم بن سعد از صالح از ابن شهاب که گفت: عمروه بن زبیر مرا آگاهی داد که عایشه ام المومنین گفت که فاطمه(ع) پس از وفات رسول خدا (ص) از ابوبکر درخواست که سهم او را از آنچه پیامبر از «فی » باقی نهاده است، دهد.
هوش مصنوعی: در این روایت آمده است که عایشه، همسر پیامبر (ص)، به عمر بن زبیر می‌گوید که فاطمه (ع) پس از فوت پیامبر از ابوبکر خواسته تا سهم خود را از اموالی که پیامبر از «فی» باقی گذاشته است، دریافت کند.
ابوبکر گفت: رسول خدا (ص) فرمود: ما پیغمبران میراث نمی نهیم، آنچه از ما ماند، صدقه است. فاطمه دختر پیامبر خدا (ص) خشمناک شد و از ابوبکر دور شد و تا زمان وفات - شش ماه پس از وفات رسول خدا (ص) - از او دوری کرد.
هوش مصنوعی: ابوبکر بیان کرد که رسول خدا (ص) گفته‌اند ما پیامبران ارث نمی‌گذاریم و هر چیزی که از ما باقی بماند، باید به عنوان صدقه داده شود. فاطمه، دختر پیامبر (ص)، از این سخنان ناراحت شد و از ابوبکر فاصله گرفت و تا شش ماه بعد از فوت پیامبر (ص) از او دوری کرد.
نیز عایشه گفت: فاطمه از ابوبکر سهم خویش را از خیبر و فدک و صدقه ی مدینه که پیامبر بازنهاده بود، میخواست. اما ابوبکر امتناع کرد و گفت: من در عمل کردن بدان چه رسول خدا (ص) بدان عمل میکرده است، درنگ نمی کنم.
هوش مصنوعی: عایشه می‌گوید که فاطمه می‌خواست سهم خود را از زمین‌های خیبر و فدک و صدقه مدینه که پیامبر برای او گذاشته بود، دریافت کند. اما ابوبکر از این کار خودداری کرد و گفت که من در انجام کاری که پیامبر به آن عمل می‌کرد، تردید نمی‌کنم.
چرا که می ترسم در غیر آن صورت از راه راست میل کنم. اما صدقه ی وی در مدینه را عمر به علی و عباس بازگرداند وهم او نیز از رد خیبر و فدک ابا کرد و گفت: آندو صدقه ی رسول خداست.
هوش مصنوعی: زیرا می‌ترسم اگر غیر از این باشد، از مسیر درست منحرف شوم. اما عمر صدقه‌ای که در مدینه بود را به علی و عباس بازگرداند و او نیز از رد کردن صدقه‌های خیبر و فدک خودداری کرد و گفت: این دو صدقه از رسول خداست.
در احیاء، در کتاب حج از پیامبر (ص) نقل شده است که فرمود: در هیچ روزی شیطان کوچکتر، حقیرتر، خشمناک تر و رانده شده تر از روز عرفه نیست.
هوش مصنوعی: در روز عرفه، شیطان در کوچک‌ترین و حقیرترین حالت خود قرار دارد و از شدت خشم و ناامیدی از بندگان خدا رانده شده است. این روز به ویژه برای عبادی و روحانیون اهمیت ویژه‌ای دارد.
گویند گناهانی است که تنها ایستادن در موقف عرفه آنها را باعث بخشایش است. این حدیث هم با اسناد جعفر بن محمد(ص) نقل گشته است.
هوش مصنوعی: در عرفه برخی گناهان وجود دارد که تنها با ایستادن در این مکان خاص، می‌توان بخشیده شدن آن‌ها را امیدوار بود. این مطلب همچنین از طریق جعفر بن محمد(ص) نقل شده است.
نیز در حدیثی مستند از خاندان پیامبر نقل است که: گناهکارترین مردمان کسی است که در عرفه بایستد و پندارد که خداوند متعال وی را نخواهد بخشید.
هوش مصنوعی: در یک روایت معتبر از خانواده پیامبر آمده است که فردی که در روز عرفه ایستاده و فکر می‌کند که خداوند او را نخواهد بخشید، از گناهکارترین افراد به شمار می‌آید.
در احیاء است که حجاج هنگام مرگ می گفت: خداوندا بر من ببخشای، هر چند که گویند تو بر من نخواهی بخشود. عمر بن عبدالعزیز از این که وی این چنین کلامی گفته بود، شگفت زده و در غبطه بود.
هوش مصنوعی: در زمان مرگ حجاج، او درخواست بخشش از خداوند می‌کند و با وجود نارضایتی دیگران از او، باز هم امیدوار به رحمت الهی است. عمر بن عبدالعزیز از این که حجاج به این شکل سخن می‌گوید، حیرت‌زده و تحت تأثیر قرار می‌گیرد.
نیز حسن بصری را حکایت گفتار حجاج کردند. گفت: چنین گفته است؟ گفتند: بلی، گفت: کاش گفته باشد.
هوش مصنوعی: حسن بصری درباره گفتار حجاج صحبت کرد. از او پرسیدند که آیا چنین چیزی گفته است؟ او پاسخ داد: بله، اما ای کاش واقعاً این حرف را زده باشد.
حکیمی گفت: مرگ چون تیری است که بسوی تو رهایش کرده باشند و عمر تو باندازه ی مسیر آن تیر است.
هوش مصنوعی: حکیمی بیان می‌کند که مرگ مانند تیری است که به سمت تو پرتاب شده است و زمان زندگی‌ات به اندازه مسیری است که آن تیر طی می‌کند.
در الملل و النحل، در ذکر حکمای هند، اصحاب اندیشه و دانشمندان فلک و نجوم:
هوش مصنوعی: در کتاب «الملل و النحل» درباره حکما و دانشمندان هندی که به مطالعه افلاک و نجوم پرداخته‌اند، صحبت شده است.
در هند، طریقه ای است که با روش منجمان روم و ایران متفاوت است. بدین گونه که هندیان غالب احکام را با تکیه به حرکات ثوابت استنتاج می کنند نه سیارات.
هوش مصنوعی: در هند، یک روش متفاوت نسبت به منجمان رومی و ایرانی وجود دارد. هندی‌ها بیشتر بر اساس حرکات اجرام آسمانی ثابت، به تحلیل احکام می‌پردازند و نسبت به سیارات تأکید کمتری دارند.
همچنین احکام را به خصائص ستارگان مربوط می دارند نه طبایع آنها. مثلا زحل را سعد اکبر می دانند چرا که جرمش عظیم است و جایگاهش رفیع و می پندارند که همین ستاره است که سعادتی خالی از نحوست، اعطا همی کند.
هوش مصنوعی: احکام و تأثیرات ستارگان به ویژگی‌های آن‌ها وابسته است و نه به ماهیت واقعی شان. به عنوان مثال، سیاره زحل به عنوان بزرگ‌ترین سیاره شناخته می‌شود و به همین دلیل آن را سعد اکبر می‌نامند. این سیاره به خاطر اندازه‌اش و موقعیت بالای آن، تصور می‌شود که می‌تواند خوشبختی و سعادت بدون بدشانسی را به افراد هدیه دهد.
در حالی که رومیان و ایرانیان بر مبنای طبایع حکم می کنند. طب هند نیز چنین است، یعنی ایشان خواص داروها را مورد التفات قرار می دهند نه طبایع آنها را.
هوش مصنوعی: رومیان و ایرانیان بر اساس طبیعت‌ها قضاوت می‌کنند، در حالی که در طب هند چنین نیست و توجه آن‌ها بیشتر به خواص داروها است تا به طبیعت‌های آن‌ها.
اصحاب اندیشه شان نیز امر اندیشه را بس عظیم می دارند و برآن اند که اندیشه بین محسوس و معقول قرار دارد و صورتهای محسوسات و حقایق معقول نیز بدان باز می گردد.
هوش مصنوعی: افراد اهل فکر به اهمیت تفکر بسیار توجه دارند و بر این باورند که اندیشه جایی میان چیزهای قابل حس و مفاهیم مجرد قرار دارد. آنها معتقدند که اشکال محسوس و حقایق معقول به این نوع تفکر مرتبط هستند.
و بدین سبب نیز سخت کوشش همی کنند که وهم و فکر را با ریاضت های بلیغ و کوشش هائی در حد اجتهاد از توجه به محسوسات بازدارند.
هوش مصنوعی: از این رو، آنها تلاش زیادی می‌کنند تا با تمرینات سخت و تلاش‌های جدی، فکر و خیال را از توجه به امور ملموس دور کنند.
تا زمانی که اندیشه از این دنیا مجرد شد، آن دنیا بروی تجلی کند. در این صورت بسا شود که از احوال غیبی خبر دهد و یا برنگاهداشتن باران قادر شود و یا بر زنده ای فرو افتد و ویرا به هلاک رساند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که اندیشه از این دنیا جدا نشود، آن دنیا خود را نشان نمی‌دهد. در این حالت ممکن است که از حالات پنهان خبر بدهد، یا بتواند باران را به وجود آورد، یا بر کسی که زنده است وارد شده و او را به هلاکت برساند.
هیچ یک از این ها مستبعد نیست. چرا که وهم را تاثیری شگفت آور در دگرگونی اجسام و نفوس هست. آیا احتلام مثلا نوعی تصرف وهم در جسم نیست؟ آیا چشم زدن تصرف وهم در شخص نیست؟
هوش مصنوعی: هیچ‌کدام از این موارد غیرمحتمل نیست. زیرا تخیل قادر است تأثیرات شگرفی بر روی تغییرات اجسام و روح‌ها بگذارد. آیا خواب‌دیدن و یا خیال‌پردازی نوعی تأثیرگذاری تخیل بر جسم نیست؟ آیا چشم‌زخم تأثیر تخیل بر افراد نیست؟
و آیا چنین نیست که شخصی که بر دیواری مرتفع راه می رود و یکباره فرو می افتد، فاصله گامش در بالای دیوار با گام بعدش برزمین همانند فاصله گامهایش در زمین مسطح نیست؟
هوش مصنوعی: آیا این درست نیست که وقتی کسی بر روی دیواری بلند راه می‌رود و ناگهان سقوط می‌کند، فاصله بین گام‌های او در بالای دیوار با فاصله گام‌هایش روی زمین هموار متفاوت است؟
بی تردید، قوه ی پندار اگر مجرد شود، به کارهای عجیب قادر خواهد بود. و از این روست که پاره ای از هندوان روزهای پی در پی چشم به هم می نهند تا اندیشه و پندارشان به محسوسات نپردازد.
هوش مصنوعی: بدون شک، اگر ذهن آزاد و مستقل شود، می‌تواند به کارهای شگفت‌انگیزی دست یازد. به همین دلیل، برخی از هندی‌ها روزهای متوالی چشمان خود را می‌بندند تا افکار و تصوراتشان به چیزهای ملموس و مادی سر و کار نداشته باشد.
حال اگر پندار مجردی، بپندار مجرد دیگر برخورد، در کار با یکدیگر اعانت کنند، بویژه اگر متفق باشند. بهمین سبب است که هرگاه امری برآن ها عارض می شود، چهل تن هندوی پاک نیت که در آن امر متفق باشند، همی نشینند و عزم می کنند که آن مهم حل شود و بلا از ایشان بگرداند.
هوش مصنوعی: اگر دو مفهوم مجرد با یکدیگر تعامل کنند و در کار یکدیگر را یاری دهند، به‌خصوص اگر هدف مشترکی داشته باشند، به همین دلیل وقتی که مشکلی برایشان پیش می‌آید، گروهی از چهل فرد با نیت خالص که بر آن مشکل توافق دارند، دور هم جمع می‌شوند و تصمیم می‌گیرند که آن مشکل را حل کنند و مشکل از آن‌ها دور شود.
از آنان گروهی را «بکرتیسیه » نامند که سنتشان این است که موی سر و ریش تراشند و بدن را جز شرمگاه عریان کنند و بدنشان را از میان تا سینه با ابزار آهنین محکم بربندند مبادا که دل بواسطه ی زیادتی دانش و شدت پندار و غلبه ی اندیشه بشکافد.
هوش مصنوعی: گروهی از آنها را «بکرتیسیه» می‌نامند که سنت‌های خاصی دارند. این افراد موهای سر و ریش خود را می‌تراشند و بدنشان را به جز ناحیه‌ی شرمگاه برهنه می‌کنند. همچنین، آن‌ها بدن خود را از ناحیه‌ی کمر تا سینه با ابزار آهنی محکم می‌بندند تا نکند دلشان به خاطر افزایش دانش و شدت افکار و غلبه‌ی اندیشه‌ها دچار آسیب شود.
شاید اینان در آهن خاصیتی یافته اند که با خواص پندار مناسب است و گرنه چگونه آهن مانع شکافتن دل شود و یا چگونه زیادتی دانش باعث شکافتن آن؟
هوش مصنوعی: شاید این افراد ویژگی‌ای در آهن کشف کرده‌اند که با ویژگی‌های ذهنی آنها هماهنگی دارد، وگرنه چرا آهن باید مانع شکافتن دل شود؟ یا چگونه می‌تواند افزایش دانش باعث شکافتن دل شود؟
در تاریخ یافعی آمده است که: علمای بغداد بر قتل حسین بن منصور حلاج اجماع کردند و فتوا بنوشتند. وی اما همی گفت که خدا را، از ریختن خون من بپرهیزید که حرام است.
هوش مصنوعی: در تاریخ یافعی ذکر شده است که علمای بغداد بر قتل حسین بن منصور حلاج اتفاق نظر داشتند و فتوایی در این رابطه نوشتند. اما او به طور مداوم می‌گفت که خدا را شاهد بگیرید و از ریختن خون من خودداری کنید، زیرا این کار حرام است.
و در تمام مدتی که ایشان فتواهایشان را ثبت می کرد، پیوسته همین می گفت. وی را سرانجام به زندان بردند. و مقتدر فرمان داد وی را به رئیس شهربانان تسلیم کنند تا هزار تازیانه اش زند تا بمیرد. و اگر نمیرد هزار تازیانه ی دیگر زند و سپس گردنش زنند.
هوش مصنوعی: در طول مدت ثبت فتواهایش، همواره همان صحبت‌ها را می‌کرد. سرانجام او را به زندان بردند و مقتدر دستور داد که او را به رئیس شهربانان بسپارند تا هزار ضربه شلاق به او بزند تا بمیرد. اگر او نمی‌مرد، هزار ضربه دیگر به او می‌زدند و سپس گردنش را می‌زدند.
وزیر وی را به رئیس شهربانان تسلیم کرد و گفت: اگر نمرد، دست و پایش قطع کن، سرش برکن، کالبدش بسوز و از نیرنگش بپرهیز.
هوش مصنوعی: وزیر او را به رئیس شهربانان سپرد و گفت: اگر جان سالم به در برد، دست و پایش را قطع کن، سرش را از بدن جدا کن، جسدش را بسوزان و از حیله‌اش دوری کن.
نگهبانی ویرا برگرفت و در حالی که زنجیر دست و پایش برزمین کشیده می شد، بدروازه ای باب الطاق برد. خلقی عظیم گرد آمدند.
هوش مصنوعی: نگهبان ویرا را گرفت و در حالی که زنجیرهایش به زمین کشیده می‌شد، او را به دروازه‌ای برد. مردم زیادی جمع شدند.
ویرا هزار تازیانه زد، آهی نکرد. آنگاه دست و پایش ببرید و سربرکند و کالبدش بسوزاند و سرش را بر پل بغداد آویخت. و این هم بسال سیصد و نه بود.
هوش مصنوعی: او را هزار ضربه شلاخ زدند، اما هیچ اعتراضی نکرد. سپس دست و پایش را بریدند و سرش را از بدنش جدا کردند و جسمش را هم سوزاندند و سرش را بر فراز پل بغداد آویزان کردند. این ماجرا در سال ۳۰۹ هجری اتفاق افتاد.
حکیمی فرزند را نصیحت گفت که: بگذار خرد تو پائین تر از دینت بود و گفتارت کمتر از کردارت و جامه ات کم بهاتر از آن حد که توانی پوشید.
هوش مصنوعی: حکیمی به فرزندش نصیحت کرد که: افکار و اندیشه‌های تو باید کمتر از دین و مکتب تو باشد، و گفتارهای تو نباید بیشتر از اعمالت باشد، و پوشش تو نیز باید از آنچه می‌توانی بپوشی، کمتر باارزش باشد.
در حدیث آمده است که: اگر دنیا به کسی رو کند، محاسن دیگران را نیز بر او درپوشد، و اگر روی از او بگرداند، محاسن وی را نیز سلب کند.
هوش مصنوعی: در روایت آمده است که اگر دنیا به کسی روی بیاورد، خوبی‌ها و مزایای دیگران را هم بر او می‌پوشاند و اگر از او روی برگرداند، خوبی‌های خود او را نیز از وی می‌گیرد.
دانش طلسم دانشی است که بدان چگونگی آمیختن نیروهای عالی فعال با نیروهای دانی منفعل برای ایجاد حوادث شگفت آور در عالم کون و فساد دانسته می آید.
هوش مصنوعی: دانش طلسم به هنر و علمی اشاره دارد که در آن نحوه ترکیب نیروهای برتر و فعال با نیروهای پائین‌تر و منفعل به منظور به وجود آوردن حوادث خارق‌العاده در جهان مورد استفاده قرار می‌گیرد.
در معنی واژه ی طلسم نیز اختلاف است که سه قول از همه مشهورتر است: اول این که طل بمعنی اثر است و با بخش انتهائی بمعنی اثر اسم است. دو دیگر آن که واژه ی طلسم یونانی است بمعنی گره ای که گشوده نیاید.
هوش مصنوعی: در مورد معنی واژه "طلسم" نظرات مختلفی وجود دارد که سه دیدگاه از همه شناخته شده‌تر هستند: اولین نظر این است که "طل" به معنای اثر است و بخش آخر کلمه نیز به معنای اسم اثر است. دومین نظر این است که واژه "طلسم" از زبان یونانی گرفته شده و به معنای گره‌ای است که نمی‌توان آن را باز کرد.
سوم این که این واژه کنایه ای از مغلوب و مورد تسلط است. بهر حال دانش طلسم از دانش جادو آسان تر بدست آید. سکاکی را در این فن، کتابی ارزنده و خطر است.
هوش مصنوعی: سوم اینکه این کلمه به معنای شکست خورده و تحت سلطه بودن است. به هر حال، یادگیری علوم طلسم نسبت به جادو ساده‌تر به نظر می‌رسد. سکاکی در این زمینه کتابی ارزشمند و مهم نوشته است.
حکایت شد که حلاج، ببغداد، می رفت و فریاد همی کشید: ای مسلمانان مرا از پروردگار بفریاد رسید. مبادا مرا با نفسم رها کند و به نفس خوگیرم و یا مرا از نفس خویش بازستاند که طاقتش نمی دارم. گویند: همین سخن از اسباب قتل او شد.
هوش مصنوعی: حلاج در حال رفتن به بغداد بود و با صدای بلند می‌گفت: ای مسلمانان، از پروردگارم کمک بگیرید. نگذارید که مرا به حال خود بگذارد و به اشتباهات نفسم دچار شوم، چون نمی‌توانم تحمل آن را داشته باشم. گفته می‌شود همین حرف‌ها باعث شد که او را بکشند.
از کتاب محاسن: وقتی بمدائن حریفی افتاد. سلمان قرآن و شمشیر خویش بگرفت و از خانه به در شد و گفت: سبکباران چنین نجات یابند.
هوش مصنوعی: وقتی که در مدائن شخصی به چالش کشیده شد، سلمان قرآن و شمشیرش را برداشت و از خانه خارج شد و گفت: کسانی که سبکبار و بی‌دغدغه هستند، این‌گونه نجات می‌یابند.
بر خاک من رسید پس از مرگ و هر گیاه
کآنرا نه بوی او بود از بیخ بر کنید
هوش مصنوعی: پس از مرگ من، هر گیاهی که بوی من را نداشته باشد، از ریشه‌اش جدا کنید و از خاک من بگذرید.
یحیی بن خالد، از زندان هارون الرشید، او را نوشت:
هوش مصنوعی: یحیی بن خالد نامه‌ای از زندان هارون الرشید نوشت.
هر روزی که تواش به شادمانی گذرانده ای، منش بزندان همراه غم بگذرانده ام.
هوش مصنوعی: هر روزی که تو به خوشحالی سپری کرده‌ای، من در کنار غم و اندوه زندگی کرده‌ام.
اما نه شادمانی را دوامی است نه غم را، هیچکس، پیوسته شادمان یا اندوهگین نمانده است.
هوش مصنوعی: اما نه شادی برای همیشه پایدار است و نه غم، هیچ کس نمی‌تواند به طور مداوم شاد یا غمگین بماند.
ابن عباس گفت: کسی که خداوند، سه روز دنیا را بر او در بندد و وی از او خشنود بود، در بهشت بود.
هوش مصنوعی: ابن عباس بیان کرد که اگر کسی خداوند سه روز از زندگی دنیوی‌اش را به او ندهد و او نسبت به این موضوع راضی باشد، چنین فردی در بهشت خواهد بود.
مال را از آن رو مال گفته اند که آدمی از طاعت خداوندی سوی آن میل کند.
هوش مصنوعی: دارایی به این دلیل به نام مال نامیده شده که انسان به سمت و سوی آن و دوری از اطاعت خداوند تمایل دارد.
آنکس که آن کند که خواهد، آن بیند که نخواهد. نیز گفته اند: آنکس که آن کند که خواهد، کن بیند که خوش ندارد.
هوش مصنوعی: کسی که مطابق میل و خواسته‌اش عمل کند، به چیزی می‌رسد که اصلاً انتظارش را ندارد. همچنین گفته‌اند: کسی که طبق خواسته‌اش عمل کند، ممکن است به نتیجه‌ای برسد که مورد پسندش نیست.
ز وصل شاد نیم و زجفا ملال ندارم
چنان ربوده ی عشقم که هیچ حال ندارم
هوش مصنوعی: من از وصل و محبت بسیار خوشحال هستم و از درد و رنج بی‌نیازم. به قدری در عشق غرق شده‌ام که احساس هیچ‌گونه حالتی نمی‌کنم.
گذشت عمر و تو در فکر نحو و صرف و معانی
بهائی از تو بدین نحو صرف عمر بدیع است
هوش مصنوعی: عمر تو به سرعت می‌گذرد و تو هنوز درگیر یادگیری قواعد زبان و معانی آن هستی. به واقع، صرف این زمان برای یادگیری این مباحث، شاید از ارزشی که باید داشته باشد، فاصله دارد.
منصور خلیفه عباسی، به ابو عبدالله جعفرالصادق نوشت: چرا چون دیگران بنزد ما نیایی؟
هوش مصنوعی: منصور، خلیفه عباسی، به ابو عبدالله جعفرصادق نوشت: چرا مانند دیگران به دیدن ما نمی‌آیی؟
پاسخ نوشت: از آن رو که ما را از دنیاوی چیزی نیست که بر آن از تو بیمناک باشیم و ترا از عقبائی چیزی نیست که بدان امید نزد تو آئیم. نیز ترا نعمتی نیست که تهنیت گوئیم و مصیبتی نیست که تسلیت گوئیم.
هوش مصنوعی: پاسخ نوشت: از آنجا که ما به هیچ چیز دنیوی وابسته نیستیم که بخواهیم از تو بترسیم و تو را از چیزهای اخروی نیز نمی‌ترسانیم که بخواهیم به تو امید داشته باشیم. همچنین، نعمتی نیست که بخواهیم به خاطر آن به تو تبریک بگوییم و مصیبتی هم نیست که بخواهیم به تو تسلیت بگوییم.
منصور در پاسخ نوشت: ما را مصاحبت کن تا پندمان دهی.نوشت: کسی که دنیا را خواهد، تو را پند نگوید. و کسی که آخرت را جوید با تو مصاحبت نکند.
هوش مصنوعی: منصور در پاسخ گفت: با ما دوستی کن تا ما را راهنمایی کنی. او همچنین نوشت: کسی که به دنبال دنیا باشد، به تو نصیحت نخواهد کرد و کسی که به دنبال آخرت باشد، با تو همراه نخواهد شد.
از عبدالله بن معتز: وعده های دنیا به خلف وعده و بقایش به فنا انجامد. بسا کسان که بخواب طلب دنیا فرو بودند و دنیا بیدارشان ساخت.
هوش مصنوعی: عبدالله بن معتز می‌گوید که وعده‌های دنیوی معمولاً بی‌وفا هستند و دوام آن‌ها به پایان می‌رسد. بسیاری از مردم در خواب غفلت از دنیا هستند، اما دنیا ناگهان آن‌ها را بیدار می‌کند.
و بسا کسان که وی را امین دانستند، خیانتشان ورزید تا سرانجام آخرین نفس برکشیدند و بر گور خفتند و از آرزوها چشم فرو بستند.
هوش مصنوعی: بسیاری از افرادی که به او اعتماد کردند، به آن‌ها خیانت کرد. در نهایت، وقتی که آخرین لحظات زندگی‌شان را سپری کردند، در زیر خاک آرام گرفتند و دیگر به آرزوهایشان امیدوار نبودند.
از سخن بزرگان: اگر عمر خویش درگرد آوردن بگذرانی، کی بخوردن خواهی پرداخت؟
هوش مصنوعی: اگر تمام زندگی‌ات را صرف جمع‌آوری و بدست‌آوردن چیزها کنی، کی فرصت خواهی داشت که از زندگیت لذت ببری وامور دیگر را تجربه کنی؟
در یکی از کتب تاریخی مورد اعتماد آمده است که: مامون در مجلس شمع بیفروخته بود و با عبدالله بن طاهر و یحیی اکتم بنشسته بودند.
هوش مصنوعی: در یکی از کتاب‌های تاریخی معتبر نوشته شده که مأمون در جشنی با شمع‌های روشن حضور داشت و با عبدالله بن طاهر و یحیی اکتم نشسته بود.
مامون به ساقی اشارتی کرد که یحیی را مست کند. ساقی اما وی را چندان نوشاند که دامن از دست بداد. در مجلس تلی گل بود.
هوش مصنوعی: مامون به ساقی اشاره کرد که یحیی را بنوشاند. اما ساقی آنقدر به یحیی نوشیدنی داد که نتوانست خود را کنترل کند و دامنش از دستش افتاد. در مجلس فضای شادابی با تلی از گل وجود داشت.
بازش بساختند و در آن چون گوری ساختند و یحیی را در آن نهادند و در گل دفنش کردند. سپس مامون این شعر بسرود و فرمود که کنیزکان بر بالای سر وی بآوازش خوانند:
هوش مصنوعی: آن را بازسازی کردند و در آن مانند گوری درست کردند و یحیی را در آن گذاشتند و در خاک دفن کردند. سپس مامون شعری سرود و دستور داد که کنیزکان بالای سر او آواز بخوانند.
آوازش دادم، چون مرده ای بی حرکت، در کفنی از گل، پاسخم نداد.
هوش مصنوعی: او را صدا زدم، اما مثل مرده‌ای بی‌حرکت در میان کفنی از گل، به من پاسخی نداد.
گفتمش برخیز! گفت: پایم یاری نکند، گفتمش: جامی بستان!
هوش مصنوعی: به او گفتم بلند شو! او پاسخ داد که پایم توان حرکت ندارد. گفتم: پس یک جام آب بگیر!
گفت: دستم طاقت نیارد.
هوش مصنوعی: گفت: دستم نمی‌تواند تحمل کند.
کنیزکان آنقدر این آواز بخواندند که یحیی بخود آمد و از همان جایگاه چنین خواند:
هوش مصنوعی: کنیزکان آنقدر این آواز را خواندند که یحیی به هوش آمد و از همان جا شروع به خواندن کرد.
ای سرور من و دیگر مردمان، آن کس که شرابم داد جفایم کرد.
هوش مصنوعی: ای سرور من و سایر انسان‌ها، کسی که شرابم داد به من خیانت کرده است.
لحظه ای از ساقی غافل ماندم، چنین عقل و دین از من بستد.
هوش مصنوعی: مدتی از ساقی غافل شدم و به همین دلیل، عقل و دینم را از دست دادم.
چنان که بدن را طاقت برخاستن نمانده و دهان را توان پاسخ گفتن منادی.
هوش مصنوعی: بدن دیگر نمی‌تواند حرکت کند و دهان نیز قادر به پاسخ دادن نیست.
اکنون خویش قضاوت کن. من مردی ام که باده می کشدم و آواز عود زنده ام می دارد.
هوش مصنوعی: حالا خودت قضاوت کن. من مردی هستم که شراب می‌نوشم و صدای عود در زندگی‌ام طنین‌انداز است.
روی تو گل تازه و خط سبزه ی نوخیز
نشکفته گلی همچو تو در گلشن تبریز
هوش مصنوعی: چهره‌ات مانند گلی تازه و زیبایی‌ات پر از تازگی و طراوت است، مانند گلی که هنوز در باغ تبریز شکفته نشده است.
شد هوش دلم غارت آن غمزه ی خون ریز
این بود مرا فایده از دیدن تبریز
هوش مصنوعی: دلم به خاطر آن چشم زیبا و خونی باخت و دیدن تبریز برایم فایده ای نداشت.
ای دل تو در این ورطه مزن لاف صبوری
وی عقل تو هم بر سر این واقعه بگریز
هوش مصنوعی: ای دل، در این وضعیت سخت خود را دلداری نده و از صبر سخن نگو. ای عقل، بهتر است که از این ماجرا دوری کنی و فرار کنی.
فرخنده شبی بود که آن خسرو خوبان
افسوس کنان لب به تبسم شکرآمیز
هوش مصنوعی: شبی خوش بود که آن لطیف و زیبا، با حسرت لبخندی شیرین زد.
از راه وفا بر سر بالین من آمد
وز روی کرم گفت که ای دلشده برخیز
هوش مصنوعی: عاشق به خاطر وفاداری‌اش به سر بالین محبوبش آمد و از روی محبت گفت: ای دل، بیدار شو.
از دیده خونبار نثار قدم او
کردم گهر اشک من مفلس بی چیز
هوش مصنوعی: از چشمان گریانم برای او فرشی از اشک پهن کرده‌ام، زیرا اشک‌های من ارزش و دارایی خاصی ندارند.
چون رفت دل گمشده ام، گفت بهائی!
خوش باش که من رفتم و جان گفت که من نیز
هوش مصنوعی: وقتی دل گمشده‌ام از کنارم رفت، به من گفت: "خوشحالم که تو رفتی." و جان نیز پاسخ داد: "من هم رفتم."
دگر از درد تنهائی بجانم، یار می باید
دگر تلخ است کامم شربت دیدار می یابد
هوش مصنوعی: دیگر از ناراحتی تنهایی خسته‌ام؛ به‌همین خاطر باید یاری پیدا کنم. حالا که کامم تلخ است، ملاقات با معشوق می‌تواند مثل یک نوشیدنی لذت‌بخش باشد.
زجام عشق او مستم دگر پندم مده ناصح
نصیحت گوش کردن را دل هشیار می باید
هوش مصنوعی: از می عشق او سرشار شده‌ام، دیگر نمی‌خواهم نصیحتی بشنوم. برای پذیرش نصیحت، دل آگاه و بیداری لازم است.
مرا امید بهبودی نمانده ای خوش آن روزی
که میگفتم علاج این دل بیمار می باید
هوش مصنوعی: من دیگر امیدی به بهبودی ندارم، یادم می‌آید روزهایی را که فکر می‌کردم راهی برای درمان این دل بیمار وجود دارد.
بهائی بارها ورزید عشق اما جنونش را
نمی بایست زنجیری ولی این بار می باید
هوش مصنوعی: عشق بارها در دلش رشد کرده است، اما جنون آن به زنجیری نیاز ندارد. اما اکنون، به نظر می‌رسد که باید محدودیت‌هایی برایش وضع شود.
ادیبی، از وزیری شتری درخواست. وزیر، وی را شتری بس لاغر فرستاد.
هوش مصنوعی: ادیبی از وزیر خواست که برای او شتری بیاورد. وزیر هم یک شتر بسیار لاغر به او داد.
ادیب برایش نوشت:
هوش مصنوعی: شما با داده‌هایی که تا مهر ماه 2023 موجود است، آموزش دیده‌اید.
شتر را آوردند. آن را چنان پیر دیدم که گوئی از نتیجه قوم عاد است قرن ها بر وی بگذشته و عصرها متعاقب گشته. گمان دارم یکی از دو شتری باشد که خداوندشان به سفینه ی نوح بنشاند و بوسیله ی آن دو نسلشان را محفوظ بداشت.
هوش مصنوعی: شتر را آوردند و من آن را به قدری پیر دیدم که به نظر می‌رسید قرن‌ها از زمان قوم عاد گذشته و سال‌ها بر آن گذر کرده است. به ذهنم آمد که شاید یکی از دو شتری باشد که خداوند آنها را در کشتی نوح قرار داد و به وسیله‌ی آن دو، نسل‌شان را حفظ کرد.
چنان نزار و تکیده و لاغر است که خود از طول زندگانیش به شگفت می آید و از سستی اش در حرکت. چرا که گوئی استخوانی است به پوست روپوشیده و پشمی است چون نمد بهم مالیده.
هوش مصنوعی: او به قدری نحیف و لاغر است که خود از طولانی بودن عمرش تعجب می‌کند و از ناتوانی‌اش در حرکت نگران است. به نظر می‌رسد که تنها استخوانی زیر پوستش پنهان شده و موهایش به‌گونه‌ای به هم فشرده شده‌اند که حالت نمدی یافته‌اند.
چنان است که اگرش بنزد درنده ای اندازند، از او بگریزد و اگرش بنزد گرگی برند، ویرا نخورد و ناخوش داند. چه مدتهاست که چشمش دشت و چراگاه ندیده و علف را جز به خواب و جو را به رویا نخورده.
هوش مصنوعی: اگر به یک درنده نزدیک شود، از آن فرار می‌کند و اگر به گرگی نزدیک شود، نمی‌تواند او را بخورد و از این موضوع خوشش نمی‌آید. زیرا مدت‌هاست که چشمش به دشت و چراگاه نیفتاده و جز در خواب علف نخورده و در رویا به جو دسترسی داشته است.
و تو مخیرم داشته ای که آن را بهر خود نگاه دارم تا ثروت روزگارم بود. یا ذبح کنم و وفور نعمتم شود. از آن جا که میدانی دلم همیخواهد که در تکثیر و تولید کوشم، خواستم باقیش گذارم.
هوش مصنوعی: تو این اختیار را داشته‌ای که آن را برای خود نگه داری تا زمانی که ثروتمند شوم، یا آن را قربانی کنم و از نعمت‌های زیاد بهره‌مند شوم. از آن جا که می‌دانم دلم می‌خواهد در زمینه تولید و گسترش فعالیت کنم، تصمیم گرفتم بقیه‌اش را نگه دارم.
اما راستی را که نه در باقی گذاردنش تمتعی یافتم نه در ذبحش سببی. زیرا نه ماده است که آبستن شود و نه جوان است که بکار آمیختن با مادینگان آید.
هوش مصنوعی: اما واقعاً نه در نگه‌داشتن او بهره‌ای بردم و نه در کشتن او دلیلی وجود داشت. چون نه او ماده‌ای است که باردار شود و نه او جوانی است که بتواند با ماده‌ها جفت‌گیری کند.
نه سالم است که بچرایش سردهم و نه سالم است که ماندن تواند. این شد که خواستم به پیشنهاد دوم تو عمل کنم و بخود گفتم: ذبحش کنم و آن را روزی عیال و گوشت قورمه ای چون از گوشت غزال کنم. اما آن گاه که آتش برافروختم و کارد تیز کردم و قصاب آستین بالا زد، شتر مرا مخاطب ساخت و چنین خواند:
هوش مصنوعی: نه خوب است که او را رها کنم و نه ماندن او به صلاح است. بنابراین تصمیم گرفتم به پیشنهاد دوم تو عمل کنم و به خودم گفتم: او را ذبح کنم و گوشتش را برای خانواده‌ام تهیه کنم، همان‌طور که گوشت غزال را درست می‌کنم. اما وقتی آتش را روشن کردم و کارد را تیز کردم و آماده کردم تا قصابی کنم، شتر به من نگاه کرد و اینگونه گفت:
دوباره بنگر، اگر ورم جسم مرا پرگوشتی پنداشته ای.
هوش مصنوعی: دوباره نگاه کن، اگر فکر می‌کنی که ورم بدن من به خاطر چاقی یا پر بودن گوشت است.
و گفت: ترا از ذبح من چه سود بویژه که از من جز نیم نفسی باقی نمانده و چشمانی که مردمکش یکجا مانده. من گوشتی ندارم که شایسته ی خوردن باشم. چرا که روزگار گوشتم را خورده است.
هوش مصنوعی: او گفت: از کشتن من چه فایده‌ای نصیب تو می‌شود، به‌خصوص که تنها نیمی از جانم باقی مانده و چشمانم بی‌حرکت مانده‌اند. من گوشتی ندارم که خوردنش مناسب باشد، زیرا روزگار تمام گوشت من را از بین برده است.
و پوستی ندارم که بکار دباغ آید زیرا زمانه پوستم بارها بردریده. پشم من نیز بکار پشم ریسی نیاید زیرا حوادث کرکم نیز ریخته است . . .
هوش مصنوعی: من پوستی ندارم که بتوان به آن کار دباغی انجام داد، زیرا زندگی، پوست مرا بارها پاره کرده است. همچنین پشم من هم برای ریسیدن مناسب نیست، چون حوادث زندگی باعث شده که کرک من نیز از بین برود.
من او را در گفتار خویش صادق و در مشورتش ناصح یافتم و ندانستم که کدامین امر بیشترم بشگفت باید آورد، این که زمانه چگونه تا کنون وی را بقا داده است یا اینکه آن حیوان چگونه تا کنون بر این همه زمان و بلاطاقت آورده یا این که چگونه با کم بهائی آن را شایسته ی دوستی داشته ای بویژه که گوئی آن شتر، از گوری برخاسته یا شتری است که هنگان نفخ صور دوباره زنده گردیده.
هوش مصنوعی: من او را در صحبت‌هایم صادق و در مشاوره‌ها به عنوان کسی که نصیحت می‌کند، یافتم و نمی‌دانم کدام یک از این دو موضوع بیشتر مرا شگفت‌زده می‌کند؛ این که چگونه زمان تا کنون به او اجازه زندگی داده یا این که او چگونه توانسته این همه مدت و سختی‌ها را تحمل کند، یا این که چطور با قیمت بسیار پایین، شایسته دوستی‌ام شده است، به‌ویژه اینکه به نظر می‌رسد آن شتر از قبر برخاسته یا مانند شتری است که با دمیدن صور دوباره زنده شده است.