بخش چهارم - قسمت دوم
ابوالحسین نوری از سیاحت بادیه بازگشت، مژه وابرو و موی ریشش سخت ژولیده بود و ظاهرش دیگرگون گشته. کس او را پرسید، آیا با دگرگونی صفات، اسرار نیز دیگرگون شود؟ گفت: اگر اسرار با دیگرگونی صفات، دیگرگون میشد، دنیا به هلاکت همی افتاد سپس چنین خواند:
در نوردین صحراها و دشت ها مرا این چنین کرده است که بینی.
مرا بشرق انداخت، بغرب راند و از وطن خویش دورم ساخت و آن گاه که غایب شدم ظاهر شد و آن گاه که آشکار شد، غایبم ساخت.
این بگفت و فریاد زنان برخاست و به صحرا اندر شد.
روزی هم او را پرسیدند: تصوف چیست؟ گفت:
تصوف گرسنگی است و تشنگی و پابرهنگی و آبروئی ریخته. همراه با دلی اما، که از اسرار آگاه است. پیش از این، من از فرط طرب می گریستم، اما اکنون مرا اسف می گریاند.
ابراهیم ادهم روزی براهی می رفت، شنید مردی چنین میخواند:
تمامی گناهان بخشودنی است الا آن گناه که کسی از من روی گرداند ابراهیم مدهوش بیفتاد.
شبلی شنید کسی میخواند:
ما شما را ناب و نیامیخته میخواستیم. اکنون آمیخته اید، وای بر شما، شما را نزد ما جائی دیگر نیست. و شبلی مدهوش بیفتاد.
علی بن هاشمی، لنگ و زمینگیر بود. وقتی ببغداد شنید که کسی میخواند: ای آنکس که شوق خویش بزبان میآوری، دعوایت را دلیلی نیست. چرا که اگر بدانچه ادعا میکنی مبتلا بودی تا زمان وصل ما چشم برهم نمی نهادی.
ابن هاشمی، با شنیدن این مقال دمی از جا برخاست و برپا ایستاد و سپس همچنان زمینگیر بنشست.
سید بزرگوار امیر قاسم انوار تبریزی که روانش قدسی باد، به جام مدفون است. وی در آغاز درک صحبت شیخ صدرالدین اردبیلی کرد. و سپس درک محضر شیخ صدرالدین علی یمنی.
وی را منزلتی عظیم بود و بسال هشتصد و سی و هفت به جام مرگ در ربود و در روستائی از آنجا بخاک سپرده شد. او را عادت چنان بود که با شیفتگان بسیار می نشست و هم سخنی میکرد.
در این مورد گفته است: هنگامی که به سرزمین روم رسیدم، شنیدم بدانجا شیفته ای است. بنزدش شتافتم و شناختمش. چرا که هنگام دانش آموختن، بتبریز، وی را دیده بودم.
پرسیدمش، چگونه چنین شدی؟ گفت: تا آن زمان که دچار تفرقه ی خاطر بودم، هر روز که برمی خاستم، شخصی مرا به راست می کشید و دیگری بچپ، تا آن که روزی برخاستم و دیدم مرا چیزی در خود گرفته است که از آن تفرقه آسوده ام می کند.
سید تبریزی، که خداوند رحمتش کناد، هر بار که این حکایت می گفت، دیده پرآب می ساخت.
وای بر آن کس که آخرت خویش به بهای صلاح دنیا تخریب کند و آنچه را که آبادان ساخته، بی امید بازگشت رها کند و بدانچه خود خراب کرده برای همیشه گام گذارد.
اویس قرنی که خدایش خشنود باد گفت: حکیمانه ترین سخنی که حکیمانش گفته اند، این است: یکی را بدوستی بگزین. ترا از دوستی دیگران بی نیاز خواهد کرد.
در پاره ای از کتب آسمانی آمده است: اگر دانا دنیا دوست بود، لذت مناجات با مرا از دلش می ستانم.
روزها پنج است، روز گمشده یا مفقود، روز کنون یا مشهود، روز آینده یا مورود، روز وعده یا موعود و روز پایدار یا ممدود.
اما روز گمشده دیروز تو است که با افراطی که در آن کرده ای از دست رفته. و روز کنون روزی است که تو درآنی، و روز آینده روزی است که پیدا نیست از عمر تو محسوب افتد یا نه، و روز وعده آخرین روز تو از روزهای دنیاست، آن را همیشه پیش چشم خویش بدار.
اما روز پایدار آخرت تو است و آن روزی بی انتهاست. از این رو غایت اهتمام خویش بدان متوجه کن. چرا که آن روزت یا بهشتی جاودان است یا عذابی همیشگی.
نام آوری گفت: خداوند دو چیز را نهاده است، یکی فرمان ده و دیگری بازدارنده. اولی که دائم به بدی ها فرمان می دهد، نفس است چنان که آمده است: ان النفس لاماره بالسوء.
و ان یک که از بدی باز دارد، نماز بود چرا که «ان الصلوه تنهی عن الفحشاء و المنکر» و همچنان که نفس ترا به معصیت و شهوت فرمان می دهد، بنماز استعانت کن.
روایت کرده اند یکی از پیامبران مناجات کرد که: خداوندا! راه بسوی تو کدامین است؟ وحی آمدش که: نفس خویش بگذار و بسوی من آی.
این پنج بیت را در مشهد مقدس رضوی - که بر ساکنش درود بادا - به ذوالقعده ی هزار و هفت سرودم و در شب پس از آن پدر خویش - که خدایش رحمت کناد - را بخواب دیدم و که کاغذی بدستم داد که بر آن نوشته بودند: «تلک الدار الاخره نجعلها للذین لایریدون علوا» فی الارض و لا فسادا» و العاقبه للمتقین »
درستگاری را گفتند: تا کی بی همسر همی مانی و همسر نمی گزینی؟ گفت: سختی بی همسری آسان تر از طلب رزق عیال است.
پادشاهی وزیر خویش را روزی گفت: پادشاهی اگر جاودانه بودی، چه نیک بودی. وزیر پاسخ داد: اگر جاودانه بودی، بپادشاه نمی رسیدی.
پادشاهی دانشمندی محتضر را گفت: برای کسانت، مرا سفارشی کن! گفت: شرمسارم اگر سفارش بنده ی خدا را بغیر خدا کنم.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
این شعر رو در گنجور نیافتم ولی یکی از بهترینهای مثنویه و حاوی معانی فوق العاده عمیق و روحانی
مولوی ؛
مثنوی معنوی ؛
دفتر سوم ؛ بخش ۴۹