بخش پنجم
صوفئی را گفتند چون است که هرگاه تو سخن میگویی همهی شنوندگانت همی گریند، و از سخنان واعظ شهر کس آب بچشم نمیآورد؟
گفت: نالهی زن فرزند مرده چون نالهی گریهکنندگان مزدور نیست. عارف رومی در مثنوی همین معنی را آورده است:
گفتهاند: اندوه نیم پیری است. دوستی و مهربانی نیم خرد. گفتم، اگر مهربانی نیم خرد است، کین توزی تمام دیوانگی است.
هنگامی که ابن رومی مسموم شد و سم در او کارگر افتاد و تشنگی بر او غالب گردید، سرود:
هنگامی که آتش درون مرا چون درون شعله میسوزاند، آب همی نوشم امّا آبرا بیهوده بینم چرا که گوئی آب نیز برای آتش سوزاندنی است.
آن کسان که کاخهای سربفلک کشیده ساختند و از مال و اولاد تمتّع بسیار بردند، بر خرابههای کاخهایشان باد اکنون میوزد، چنان که گوئی جایگاهشان میعادی بیش نبود.
یکی از بازرگانان نشابور، کنیزک خویش را به شیخ ابوعثمان حمیری سپرد. روزی شیخ را نگاه بدو افتاد و دل بدو باخت و شیفته ی او شد. حال خود به مراد خویش ابوحفص حداد نوشت.
وی در پاسخ او فرمانش داد که به ری نزد شیخ یوسف رود. هنگامی که ابوعثمان به ری رسید و از مردم خانه ی شیخ یوسف را جویا شد، سرزنشش کردند که چگونه پارسائی چون تو از خانه ی بدکاری چون او همی پرسد؟
مرد به نیشابور بازگشت و حکایت رابه شیخ خویش ابوحفص عرضه کرد. وی بار دیگر فرمانش داد که بری بازگردد و شیخ یوسف را ملاقات کند.
ابوعثمان بار دیگر بری سفر کرد و از مردم خانه ی یوسف را جویا شد و سرزنش و تحقیرشان را اعتنا نکرد. گفتندش که خانه ی شیخ یوسف در کوی باده فروشان است.
ابو عثمان بدان جا شد و شیخ را درود گفت. مرد پاسخ داد و وی را بزرگ داشت. در کنار وی پسری زیبا روی نشسته بود و سوی دیگرش شیشه ای چون خمر نهاده بود.
شیخ ابوعثمان پرسید: در این خانه بدین محله چه میکنی؟ پاسخ داد: ستمگری خانه ی یاران مرا خرید و به باده فروشی بدل ساخت. اما نیازی بخانه ی من نداشت.
شیخ باز پرسید: این پسر کیست و این شیشه شراب چیست؟ شیخ پاسخ داد: این پسر فرزند من است و این شیشه نیز سرکه است.
شیخ ابو عثمان پرسید: ز چه رو خود را در مظان تهمت مردم نهاده ای؟ از آن روی که مپندارند من امین وثقه ام و کنیزکان خویش بمن نسپارند که مفتونشان گردم. ابو عثمان سخت بگریست و قصد پیر خویش بدانست.
امیر مؤمنان (ع) مردی را شنید که سوگند میخورد: بدان کس سوگند که به هفت آسمان در حجاب است، فلان گونه نبوده است.
امیر(ع) ویرا گفت: وای بر تو، خداوند را حجابی نیست. مرد گفت: آیا کفاره ی سوگند خویش دهم؟ امیر(ع) فرمود: نه، زیرا تو بجز خدا سوگند خوردی و سوگند بغیر خدا را کفارت نیست.
ای پسرکم، بین مردان جانورانی را میتوان یافت که بظاهر چون انسانی بینا و شنوایند و هر زبان مال خویش را بزیرکی نگران اند. اما اگر آفتی بدینشان رسد در نمی یابند.
اولین کسی که از سادات رضوی به قم وارد شد، ابوجعفر محمد بن موسی بن محمد بن علی بن موسی الرضا(ع) بود که بسال دویست و پنجاه و شش از کوفه بدانجا رسید.
پس از او، خواهرانش زینب و ام محمد و میمونه دختران موسی بن محمد بن علی بن موسی الرضا(ع) بدانجا وارد شدند.
اما ابوجعفر در ربیع الاخر سال دویست و نود و شش درگذشت و در مرقد خویش در قم دفن گردید. و پس از وی خواهرش میمونه وفات یافت و در مقبره ی بابلان، بقعه ی جنب بقعه ی ستی فاطمه - که درود خدا بر او پدر و برادرش باد - مدفون شد.
اما ام محمد در همان بقعه ی ستی فاطمه(ع) در کنار ضریح وی مدفون است. گور ام اسحق کنیز محمد بن موسی نیز در همان جاست.
بدین گونه، در آن بقعه ی مقدس، سه مدفن ستی فاطمه علیهاالسلام و ام محمد وام اسحق کنیزک محمد بن موسی قرار دارد.
عمر را بمدرسه صرف قیل و قال ساختیم، ندیما اینک مجال تنگ شد.
مرا از آن شراب سلسبیل پیمانه ده، شرابی که آدمی را به بهترین راهها رهنمون شود.
ندیما! در پیشگاهش موزه از پای بدر کن چرا که همان آتشی است که بر کلیم روشن شد.
بیاور آن شراب بهشتی را، جام را بگذار، رطل گران پیش آور.
عمر فرصت ابرازش ندارد، بی آنکه بفشاریش پیش آور.
برخیز و آثار اندوه از من بزدای. چرا که روزگارم در پی معرفت دانش طی شد.
ای فریفتهٔ جاه و سلطنت، ما را به دیدهٔ خردی منگر.
دنیا را بخودی خود نمی جویند، بل آنرا برای بهره وری از لذاتش می خواهند. خردمند اما، دنیا را تنها برای این باید خواهد که یا بدرستکاری بذلش کند که از او کمک خواهد یا به نادرستکاری که از اهانتش بیمناک است.
زمانه و مردمان زمانه سخت فاسد گشته اند. درس گفتن را کسی عهده دار گشته که علمش اندک و جهلش بیش است. جایگاه دانش و دانشمندان پست گشته و رسوم دانش نزد دانش خواهان نیز محو و نابود گشته است.
روزی در انجمنی والا و محفلی متعالی، نام من بمیان آمده بود. کسی مرا گفت که یکی از حاضران که مدعی وفاق است و به دوروئی معتاد، و دوستی آشکارا همیکند و دشمنی خوی اوست، در میدان سرکشی و دشمنی تاخته و زبان در بدگوئی و بهتان تیز کرده عیوبی را که خود همچنان داراست بمن نسبت داده است.
و این آیه ی شریفه فراموش کرده است که: «ایحب احدکم ان یأکل لحم اخیه میتا». وی زمانی که آگاه شده بود که من از کار وی آگاه شده ام، نامه ای دراز و پر از اظهار ندامت و افسوس بمن نوشت و در آن از من خواست که از او راضی شو م و بر وی ببخشایم.
در پاسخ او نوشتم، خداوند در مقابل ثوابی که هدیه ی من کردی، و کفه ی ترازوی حساب را به قیمت باحسنه ای بسود من سنگین ساختی، پاداش نیکت دهاد.
از سرور آدمیان و شفیع پذیرفته ی روز رستاخیز (ص) روایت کرده اند که فرمود: بروز قیامت بنده ای را خواهند آورد و کارهای نیک و بد وی را هر کدام در کفه ی ترازو خواهند نهاد.
کفه ی بدکاریهایش سنگینی خواهد کرد و همین هنگام پاره کاغذی می آورند و در کفه ی نیکوئی هایش می نهند، کفه سنگین تر می شود.
آن بنده می پرسد، خداوندا این پاره کاغذ چیست؟ من هیچ کاری در دنیا نکرده ام جز آن که در نامه ی عمل من آمده است. خداوند عزوجل پاسخ می دهد که: این کاغذ تهمت هائی است که بتو زده اند و تو از آن ها بیزار بودی.
مضمون این حدیث نبوی بر من واجب ساخته است که از نعمتی که تو بمن ارزانی داشته ای، سپاس بگزارم. پروردگار خیرت را بیش کناد و روزیت را فراوان گرداناد.
و من اگر بفرض، سفاهت و بهتانی که بر من روا داشتی از تو رو در رو می دیدم، و تو رودررو با من بوقاحت و دشمنی عمل میکردی، و همچنان شب و روز بر اشاعه ی بدگوئی خود از من اصرار می ورزیدی، جز با گذشت و صفا با تو روبرو نمی شدم و جز با وفا و مهر با تو معامله نمی کردم.
چرا که این روش از بهترین عادات و تمام ترین خوشبختی هاست. نیز این که باقیمانده ی زندگانی گرامی تر از آن است که جز در تلافی ایام گذشته بگذرد و بقیه ی این عمر کوتاه هرگز تکافوی مؤاخذه ی این و آن را به تقصیراتشان نمی کند. خدایش خیر دهاد که چه نیکو سروده است:
هر چند که من اگر در صدد مجازات دشمنان و پادافره دادن بدگویان برمی آمدم، هلاکتشان نزد من آسان و راه فنایشان نزدیک بود. همچنانکه در گذشته سروده ام:
همنشین شاهان، نزد مردم از خواص و عوام محسود است. هر چند که بواسطه ی اندوهانی که بدان مبتلاست، و از مردم نهان است، در خور رحمت آوردن است.
بدین سبب است که حکیمان گفته اند: همنشین شاه چون کسی است که بر شیر برنشسته است. چه در همان حال که بوی سواری می دهد، شود که او را بدرد.
از این رو، هرگز ظاهر حال مصاحبان شاه ترا فریفته نسازد، بل با چشم باطن پریشان خاطری و بدفرجامی و دگرگونی احوالش را بنگر.
ای خواستار مشتاق، من بقدر خرد و معرفت تو با تو سخن میگویم چرا که آگاهی بر اسرار نهانی بالاتر از حد تو است. از این رو چشم مدار که امر مکتوم بر تو آشکارا کنم و شراب سر بمهر به گلوی تو ریزم. چرا که توان نوشیدن آن شراب نداری و چون ترا پای آن راهها نیست.
حال اگر از مرتبه ی عوام پا فرانهادی و بجایگاه صاحب نظران و فهیمان رسیدی، من ترا از آن شراب که ویژه ی میان حالان است خواهم نوشانید و ترا از این بخشش محروم نخواهم گذارد.
پس بدان حبابها که بر جرعه ی تو خواهد بود خرسند باش و هرگز چشم طمع به صراحی ها و کوزه های شراب منظور مدوز.
گاه شود که از عالم قدسی نسیمی از نسیمهای انس به دلهای صاحبان علایق پست و دل مشغولی های دنیائی بوزد و چنان مشام ارواحشان را عطرآگین کند، و روح حقیقت در اشباح چون استخوان خاک شده شان دمد، که زشتی غوطه خوردن در پلیدی های جسمانی و خواری سیر نامتعالی و فرو افتادن در دوزخ های هیولانی را دریابند و به پای نهادن در راه هدایت مایل گردند و از خواب غفلت نسبت به مبداء و معاد بیدار گردند.
اما دریغا که این تنبه و بیداری زود گذر است. هر چند کاش تا حصول جذبه ای الهی باقی میماند تا آلودگی های دنیای دروغ را از ایشان می پیراست و آنان را از پلیدی های عالم پاک می داشت.
ایشان اما پس از زوال آن نسیم قدسی و گذشتن آن نفحه ی انسی، دیگر بار سیر نامتعالی در آن پلیدی ها را در پیش می گیرند و بر آن حال دیر حاصل تأسف همی خورند. و اگر از اصحاب کمال باشند، زبان حالشان گویاست که :
اگر پدر که خداوند روانش را مقدس کناد - از سرزمین عرب پا بدیار عجم نمی نهاد و آمیزش با شاهان را گردن نمی نهاد، بسا که من از پرهیزگارترین و بنده ترین و پارساترین مردمان بشمار می آمدم.
اما وی که تربتش نیک بادا مرا از آن سرزمین بدر آورد و در این جای مقام داد و این شد که با اهل دنیا آمیزش کردم و اخلاق ناپسندشان را کسب کردم و بصفات ناپسندشان متصف گشتم.
از سوی دیگر، از آمیزش با اهل دنیا نیز جز قیل و قال و نزاع و جدال حاصلم نیامد و کار بدانجا انجامید که هر نادانی به معارضه ی من برخاست و هر گمنامی به همچشمی با من جسارت ورزید.
تمامی ذرات کاینات، روز و شب با رساترین زبانها ترا نصیحت همی گویند و با شیواترین بیان و پنهان و آشکارا پندت همی دهند. اما کودنان و سفیهان این پندها را فهم نکنند و آن موعظه ها را جز کسانی که گوش فرا دهند، کس بخرد درنیابد.
تا چند در پی لذت های فانی دنیاوی باشی و از ثمره ی خوشبختی های عقبائی باقی روی گردانی؟ اگر از صاحبان خرد و اندیشمندانی، بهر روزی بدو نان و بهر سالی بدو جامه خرسند باش تا بروز رستاخیز تهیدست و بی بهره نگردی.
کسی که از مطالعه ی دانشهای دینی روی گرداند و اوقات خویش در افاده ی هنرهای فلسفی بگذارند، هنگامی که آفتاب عمرش به لب بام رسد، زبان حالش چنین است.
دوری از مردمان، چنان که در این حدیث آمده است، راست ترین و محکم ترین راههاست، «از مردمان چنان بگریز که گوئی از شیر میگریزی. خوشا آن کس که مردمان وی را بکمترین فضل و مزیت نشناسند. چرا که در آن صورت از دردها و مصایب ایمن است.»
پس بگریز، از ایشان بگریز و خویشتن بسرعت خلاصی بخش. بدین گونه آشکارا می گردد که ناموری به فضایل از جمله ی آفات است و گمنامی پناهی از مخافات.
پس خویشتن را در زاویه ی عزلتی محبوس بدار چرا که عزلت آدمی عزت اوست. ه هر چند من خود بدین راه نرفته ام، در این زمینه چنین سروده ام:
شیخ بزرگوار ابوالحسن خرقانی، نامش علی بن جعفر است و از بزرگترین صاحبدلان بود، و بشب عاشورای سال چهارصد و بیست و پنج وفات یافت.
وی در مذمت دانشمندانی که عمر خویش صرف تصنیف کتاب همی کنند، گفته است: وارث پیامبر (ص) آن کس است که در افعال و اخلاق از وی پیروی کند نه آن کس که دائم اوراق سفید را با قلم خویش سیاه می سازد.
او را پرسیدند: راستی چیست؟ گفت، آنچه که دل قبل از زبان گوید.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.