گنجور

بخش چهارم - قسمت اول

هنگامی که جنازهٔ مردگان را همی‌آورند، همی‌ترسیم و زمانی‌که می‌گذرد، فراموش می‌کنیم.

حال ما چونان حال گله‌ای است که پس از رفتن گرگ دوباره به چرا همی‌پردازد.

به تیر مژگانش مرا کشت. هجران و فراقش آبم کرد. اگر از دست رفتم، خصمی جز او ندارم، چرا که چشمان او قاتل من است.

شوقی غم شوخ‌ِ دلستانی داری
گر پیر شدی‌، چه غم‌‌ ِ جوانی داری‌؟
شمشیر کشیده قصد جان‌ها دارد
خود را برسان تو نیز جانی داری

دیدگانم، به نگاهی تمتع گرفتند و دل را به بدترین گرفتاری‌ها، گرفتار ساختند.

آی دو دیده‌! دست از دل من بدارید. کوشش دو کس در قتل یکی سرکشی است.

هر آن حال که مجنون را بود، مرا نیز بوده است. اما مرا بر او فضلی است، چرا که او دهان گشود و بگفت و من تا مرگ، عشق خویش پنهان داشتم.

مجنون عامری حدیث عشق خود به زبان آورد و من ساکت هوای خویش به گور بردم.

از این رو اگر به قیامت منادی کنند که کشتگان عشق پیش آیند، تنها منم که پیش خواهم رفت.

مشتاق آن ماهرویم که تمامی زیبایی‌ها را در خود گرد کرده است و هر آن کس را که چشم وصال وی داشت، ناکام گذارد.

دریغا! اما که از بیم آن که دل بر من به رحم آید، از شنیدن قصهٔ من سرباز می‌زند.

ماهرویی را عاشقم که مرا به دست بلا سپرد. و دل من از آن رو هرگز رامش ندارد. بسا که به شکوه به نزدش آمدم. اما تا دیده بر او افتاد، لذت قرب، شکوه از یادم برد.

چه زیباست آنکس که دوستش دارم، راستی چه زیباست، و چه نادان است ملامت‌گر!

راستی دلارام چقدر مرا غصه خوراند. و راستی را دل من چه صبور است!

هر گام زمانه مرا از هم‌نشینانم دور کند، تنهایی را شکوه نخواهم کرد. چرا که، شوق دیدن یاران همیشه همراه من است و غم نبودشان همنشینم.

ای ماهتاب شبان تیره که با هجر خویش مرا کشته‌ای و با وصل‌، دگر باره زنده‌ام ساخته! خدا را، خونم را بریز. چرا که دیگرم طاقت شب هجران نمانده است.

شاعری راست: اگر پیش از آن که مرگمان دریابد، یکدیگر را ببینیم، دل از درد عتاب آسوده گشته است. و اگر پیش از آن مرگ دریابدمان، نیز دریغی نیست چرا که بسا حسرت‌ها که زیر خاک خفته است.

گر بمانیم زنده بر دوزیم
جامه‌ای کز فراق چاک شده
ور نمانیم، عذر ما بپذیر
ای بسا آرزو که خاک شده

عربی را کنیزکی بود که بسیار دوستش می‌داشت. روزی عبدالملک وی را گفت: خواهی که خلیفه باشی و کنیزکت بمیرد؟ گفت: نه. گفت: چرا؟ گفت: از آن رو که با مرگ کنیزک امت نیز از دستم خواهد رفت.

عبدالملک گفت: خواهشی داری؟ گفت: بلی، عافیت. گفت: جز آن چه خواهی؟ گفت: روزی گشاده که در آن کسی را بر من منت نبود. گفت: پس از آن دیگر چه خواهی؟ گفت: گمنامی، چرا که دیده‌ام هلاکت زود به سراغ نام‌آوران آید.

جالینوس گفت: دیوهای درون را سه دیو از دیگران خطر بیش باشد: آلایش‌های طبع، و وسوسه‌های مردم و بندهای عادت‌.

حکیمی گفت: شکوه سکوت را به ارزانی کلام مفروش.

نیز گفته‌اند : نگاه تیری مسموم از تیرهای شیطان است.

ما اگر مکتوب ننویسیم، عیب ما مکن
در میان راز مشتاقان قلم نامحرم است

بنام خداوند بخشنده‌ی مهربان

سپاس خداوند تعالی و دارای فضل و مجد و شکوه را باد

نیز سلامی والا بر پیامبرش مصطفی بادا.

و نیز بر اهل بیت اطهارش تا آن زمان که روز و شب در گردش است. اما این بنده که به بخشایشش به روز جزا امید دارد.

بهاء الدین عاملی - که خداوند از گناهانش درگذرد و بر عیوبش پرده در کشد - گوید: روزگاری به قزوین، به چشم‌دردی سخت دچار شدم که دل را به درد همی‌آورد.

و مرا از صرف روز به کارهایی که خردمند و هوشمند و فهیم را خشنود می‌سازد، منع می‌کرد، و از جمله از بحث و تلاوت قرآن و دعا و درس و عبادت و تفکر باز می‌داشت.

تا این که از بیکار ماندن دل از مشغولیات خود و نیز اجبار به ماندن در منزل دلگیر شدم به‌ویژه که هرگز بیکارگی را که از صفات جاهلان است دوست نداشته‌ام .

از این رو، دل خواست که به کاری دست زنم که مرا از اندوه به‌خود مشغول سازد، و با آن که شعر سرودن کار من نیست، نیک‌تر از سرودن شعر مناسب این امر نیافتم.

از این رو در این اندیشه بودم که اسب خاطر در کدام وادی سردهم که دوستی خردمند از من خواست که هرات را در ابیاتی چند از همهٔ وجوه توصیف کنم.

و در آن حقایق را آن گونه اظهار کنم که صاحبان سلیقه را مسرور سازد. این شد که هر چند چشم آبریزان بود، به‌خود گفتم که گمشده‌ات را یافتی.

سپس به نظم این قصیده در بحر رجز بنحوی نوظهور و زیبا و خلاصه دست زدم و چنان که گاه شب را به حدیث می‌گذرانند، روز را به نظم این شعر سر کردم. و هنگامی که تمام شد، آن را «زاهره » نام نهادم. و اینک تو و آن صد بیت فاخر :

بی شک هرات شهری لطیف، بی همتا، مناسب و نامی است. و نیز متناسب و آرام‌بخش و طرفه و با اعتدال و والاست.

در خندق اطراف شهر آب جاری است و دیوارهایش سر به‌فلک کشیده فضایش دل را فراخی می‌دهد و آدمی را به سرور و نشاط وامی‌دارد.

شهری است که تمامی زیبایی‌های باشکوه و صورت‌های بی‌همتای زیبا را در خود دارد. زیبایی‌ها و صورت‌هایی که نه اکنون در شهری دیده می‌شود و نه در گذشته دیده گشته است.

تو هرگز بین مردمان هرات بیماری نخواهی دید. خوشا آنان که مقیم آنجایند.

راستی را هیچ شهری در آب و هوا و میوه و زنان زیبا‌روی به‌پای هرات نمی‌رسد. نیز بازارها و مدرسه‌های هرات را در هیچ جای دیگر نتوان یافت.

هوای این شهر از بیماری‌ها مصون است، گویی نسیم بهشت در آنجا می‌ورزد. چنان که دل را فراخی می‌دهد، غم را می‌راند، سینه را می‌گشاید و دل را درمان می‌بخشد.

وزش بادش سخت مناسب است آنچنان که نه طوفان به پا می‌شود و نه هوا راکد می‌ماند. گویی نسیم هرات چنان زنی زیباست که در شهر دامن‌کشان می‌خرامد.

از این رو، کسانی که روزگار تهیدست‌شان ساخته است و جا و لباسی ندارند، بهتر از هرات مقامی نیابند. چرا که هوای این شهر مناسب ایشان است.

چه جامه‌ای هنگام سرمای زمستان کافی است و جرعه‌ای آب به گرمای تابستان. جامه ایشان را از سرما نگاهدار و جرعه تشنگی‌شان را به گرما فرونشاند.

اگر گویند که آب نهرهای هرات با نیل و فرات همسان است، سخنی به‌گزاف گفته نشده است و بسا کسان که شاهد این معنی‌اند.

هنگام روز، نهرها را بینی که آبشان چون مروارید صدف‌ها صافی است. آن‌چنان زلال که دیده را از دیدن بازنداشته به اسرار درون خویش واقف می‌سازد.

زلالی چنان است که دو نیزه ژرفای آب را دو وجب پنداری، جز این، آبی سبک و گواراست که همانندش بجای دیگر یافت نگردد. و هر غذایی را که آدمی خورد، چنان هضم می‌کند که گویی سالی غذا نخورده است.

زنان هرات گویی آهوانی گم‌گشته‌اند با چشمانی جادوگر، زنانی که صبر از دل زاهد برند و جسم ناسک به هلاک سپارند.

زنانی خوش‌سخن که هرکه‌را که خواهند به تیر مژگان کشته دارند. زنانی که دهانشان از روزی خردمند تنگ‌تر است و کمرشان از روزی ادیب باریک‌تر.

زنانی که گل‌گونگی چهرشان خبر از کاری می‌دهد که چشمانشان با ما کرده است.

زنانی که با گوشهٔ چشم خمارآلود چنان می‌نگرند که دین و دل از زاهد می‌ربایند. گیسوان بناگوششان هر چند چون واو است از عطف‌شان خبری نیست و پستان‌هاشان چون اناری به چیدن لذیذ است.

بدنشان به نرمی چونان آب است اما دلی چون سنگ خارا دارند. گفتارشان چونان سحر حلال است و سرین‌شان به انحنای هلال‌، قدشان چون نهال، پستان‌شان چون نار و چهرشان چون گل تازه است.

گیسوانشان چون خنجر، آب دهانشان می، و پلک‌هاشان چون اژدر‌، زیبا‌رویانی‌اند نیکو‌خصال که خوش به‌حال کسانی باد که به وصالشان سیراب گشته‌اند.

میوه‌های هرات در نهایت لطافت است، از خوردنشان نه زیانی است نه ترسی‌، دستشان که می‌زنی پوست‌شان چنان لطیف است که در حال، آب می‌شود.

با این همه اما، میوه‌های هرات سخت ارزان و فراوان است‌. فروشنده‌، آنها را از صبح تا به عصر روی حصیر ریخته‌است و گاه که شب چیزی از آن باقی ماند، به آخور چهارپایانش می‌ریزد.

راستی را، من وصف انگور هرات را نتوانم چرا که از باقی والاتر است. دانه‌هایش از اندیشهٔ خردمندان لطیف‌تر است و پوستش از دل غریب نازک‌تر، انگور سپیدش در نرمی و درازی چون انگشتان دخترکان آهو‌وَش است‌.

و انگور قرمزش، از بوسهٔ چهری گلگون بیش دل را مشتاق کند و انگور سیاهش نزد ظریفان از نگاه چشمی مخمور زیباتر است. انواع دیگر انگورش قابل شمارش نیست و نکویی‌هاشان قابل ذکر.

نوعی فخری است و نوعی دیگر طائفی، کشمشی و صاحبی نیز از آنهاست. جز اینها انواع دیگری دارد که بی‌چون و چرا به هشتاد گونه می‌رسد.

با این همه اما، بس ارزان و سخت کم بهاست. و تهی‌دست‌ترین کسان را بینی که از آنها بار بار همی‌خرد‌؛ آن قدر ارزان که گاه اگر جو گیر نیاید، پاره‌ای از آن را نزد چهارپا اندازند.

خربزهٔ هرات آن قدر نیکوست که هشیاران در وصفش حیران می‌مانند. همگی شیرین است. شیرین‌تر از وصال پس از هجر. و هر چند که واصفان در توصیف‌شان بکوشند تمام وصفشان را نگفته‌اند.

به بهایی سخت اندک و ناچیز می‌فروشندشان زیرا که سخت فراوان است. مردان خود از صحرا می‌آورندشان، چرا که به کرایه کردن مکاری نمی‌رسد.

مدارسی که در هرات بنیان شده، همانندی در دیگر شهرها ندارد. نامی‌ترین آنها مدرسهٔ مرزاء است که ساختمانی باشکوه دارد. ساختمانی مناسب، مستحکم، برافراشته که گویی خود به فراخی شهری است.

در زیبایی و استحکام بی‌نظیر است. بسا که همانندش در هیچ‌جا یافت نیابد. پاره‌ای جاهایش را چونان بهشت عدن با طلای سرخ زینت کرده‌اند.

و در صحنش نهری جاری است که دو سویش را سنگ‌چین ساخته‌اند و در وسط ساختمانی دارد که بی‌شباهت به بناهای بهشت عدن نیست.

تمامیش را از مرمر چنان ساخته‌اند که گویی معمارش از جنیان است و هر چه بیش از این در وصفش گفته آید همچنان کم به نظر رسد.

و بقعه‌ای که در هرات به گازرگاه مشهور است به زیبایی مانندی ندارد. هوایش جان می‌بخشد و آبش زنگ از دل می‌زداید.

سرو در بستانش گویی زیبارخی است که دامن فراخویش کشیده و بوستان‌های متعددش میعادگاه عصر هنگام مردمان است و عصرها، هر گونه آدمی از مرد و زن و آزاده و برده بدانجا روی همی‌کنند.

نه اندوهی دارند و نه گویی از محاسبه‌شان باکی است. گله گله هر زمانشان بینی و هر دم کسی دیگری را به بانگ همی‌خوانند. در چنین روزی، هیچ چیز جز نکاح پیرزنان ممنوع نیست‌!

یاد بادا! یاد بادا! از روزگارانی که به هرات گذراندیمشان.

لذت‌ها و شادمانی‌ها را در اختیار داشتیم و از شوخی و مزاح دلتنگ نمی‌گشتیم. زندگانیمان در سایهٔ آن شهر وسیع بود و روزگار هر چه می‌خواستیم در دسترسمان می‌نهاد.

دریغا بازگشتی به هرات دریغا، چرا که زندگی در جز هرات گوارا نیست. آهای شب‌های وصال! امید که به بارشی پی در پی سیراب گردی و ای روزهای گذشته، درود فراوان از من بر تو باد‌!

قصیده در این جا به پایان رسید. درود فراوان خداوند بر پیامبر ما محمد و اهل و یارانش باد.

مرا دلداری است که عشق وی در درون دل جای کرده، اگر خواهد که گام بر دیدگان هر کس نهد، تواند.

خوش آن که صلای جام وحدت در داد
خاطر ز ریاضی و طبیعی آزاد
بر منطقهٔ فلک نزد دست خیال
در پای عناصر سر فکرت ننهاد
کاری ز وجود ناقصم نگشاید
گویی که ثبوتم انتفا می‌زاید
شاید ز عدم من به وجودی برسم
زان رو که ز نفی نفی، اثبات آید

عارفی در تفسیر این آیه «ولقد نعلم انک یضیق صدرک بما یقولون فسبح بحمد ربک » گفت: معنی آن است که از درد آنچه پیرامن تو گویند، به ثناخوانی ما آرام گیر.

نزدیک همین معنی است که گفته‌اند پیامبر (ص) وقتی منتظر بود که وقت نماز شود. و دائما بلال را می‌گفت، راحتمان بدار ای بلال، یعنی با اعلام وقت نماز رامش‌مان ده!

در فرموده‌هایش ندیدی نیز که فرمود: نماز نور چشم من است، نیز قریب به همین مقام است که وی صلوات الله علیه می‌فرمود: ای بلال خنک‌مان بدار! یعنی آتش شوق نماز را با تعجیل اذان آرامش ده و یا این که چونان که قاصد به سرعت پیام را می‌رساند.

تو نیز پیام را به سرعت برسان. این معنی همان است که شیخ صدوق که روانش قدسی باد گفته است. اما معنای دیگری نیز کرده‌اند که غرض از واژه ی ایزد آن بوده است که نماز را تا زمانی که شدت حرارت هوا بنشیند، به تأخیر انداز.

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هنگامی که جنازهٔ مردگان را همی‌آورند، همی‌ترسیم و زمانی‌که می‌گذرد، فراموش می‌کنیم.
هوش مصنوعی: زمانی که جنازهٔ مرده‌ها را می‌آورند، احساس ترس می‌کنیم و بعد از مدتی که می‌گذرد، به سرعت این احساس را فراموش می‌کنیم.
حال ما چونان حال گله‌ای است که پس از رفتن گرگ دوباره به چرا همی‌پردازد.
هوش مصنوعی: حال ما مانند حال گله‌ای است که پس از رفتن گرگ، دوباره به چرا مشغول می‌شود.
به تیر مژگانش مرا کشت. هجران و فراقش آبم کرد. اگر از دست رفتم، خصمی جز او ندارم، چرا که چشمان او قاتل من است.
هوش مصنوعی: با تیر مژگانش جانم را گرفت. دوری و جدایی‌اش مرا به شدت رنجاند. اگر به هلاکت برسم، هیچ دشمنی جز او ندارم، زیرا چشمان او باعث مرگ من شده است.
شوقی غم شوخ‌ِ دلستانی داری
گر پیر شدی‌، چه غم‌‌ ِ جوانی داری‌؟
هوش مصنوعی: اگرچه به عشق دل‌فریفتنی دلبسته‌ای و حالا که پیر می‌شوی، نگران جوانی‌ات نباش.
شمشیر کشیده قصد جان‌ها دارد
خود را برسان تو نیز جانی داری
هوش مصنوعی: شمشیر آماده است تا جان‌ها را بگیرد، پس تو نیز باید خودت را به آن برسانی زیرا تو هم جان داری.
دیدگانم، به نگاهی تمتع گرفتند و دل را به بدترین گرفتاری‌ها، گرفتار ساختند.
هوش مصنوعی: چشمانم با نگاهی لذت بخش پر شدند و دل را به سخت‌ترین مشکلات گرفتار کردند.
آی دو دیده‌! دست از دل من بدارید. کوشش دو کس در قتل یکی سرکشی است.
هوش مصنوعی: ای دو چشم! از قلب من دست بردارید. تلاش دو نفر برای کشتن یک نفر، نشانه‌ای از طغیان و سرکشی است.
هر آن حال که مجنون را بود، مرا نیز بوده است. اما مرا بر او فضلی است، چرا که او دهان گشود و بگفت و من تا مرگ، عشق خویش پنهان داشتم.
هوش مصنوعی: هر زمانی که مجنون احساسی داشت، من هم همان احساس را تجربه کرده‌ام. اما من بر او برتری دارم، زیرا او سخن گفت و احساساتش را بیان کرد، در حالی که من عشق خود را تا پایان عمرم پنهان نگه داشتم.
مجنون عامری حدیث عشق خود به زبان آورد و من ساکت هوای خویش به گور بردم.
هوش مصنوعی: مجنون عامری داستان عشقش را بیان کرد و من در سکوت، احساسات خود را در دل نگه داشتم.
از این رو اگر به قیامت منادی کنند که کشتگان عشق پیش آیند، تنها منم که پیش خواهم رفت.
هوش مصنوعی: بنابراین اگر در روز قیامت ندا دهند که عاشقانی که مرده‌اند خود را جلو بیاورند، تنها کسی که به سمت آنان خواهد رفت، من هستم.
مشتاق آن ماهرویم که تمامی زیبایی‌ها را در خود گرد کرده است و هر آن کس را که چشم وصال وی داشت، ناکام گذارد.
هوش مصنوعی: من به آن ماهروی زیبا علاقه‌مندم که تمامی زیبایی‌ها را در خود جمع کرده و هر کس که به دنبال رسیدن به او بوده، ناامید کرده است.
دریغا! اما که از بیم آن که دل بر من به رحم آید، از شنیدن قصهٔ من سرباز می‌زند.
هوش مصنوعی: افسوس! اما چون می‌ترسد که دلش به حال من نرم شود، از شنیدن داستان من دوری می‌کند.
ماهرویی را عاشقم که مرا به دست بلا سپرد. و دل من از آن رو هرگز رامش ندارد. بسا که به شکوه به نزدش آمدم. اما تا دیده بر او افتاد، لذت قرب، شکوه از یادم برد.
هوش مصنوعی: من عاشق دختری زیبا هستم که مرا در معرض درد و رنج قرار داده است. به همین خاطر، دل من هرگز آرام نیست. بارها با شکایت نزد او رفته‌ام، اما وقتی به او نگاه می‌کنم، حس نزدیکی و لذتی که از او می‌گیرم، تمامی شکایتم را فراموش می‌کند.
چه زیباست آنکس که دوستش دارم، راستی چه زیباست، و چه نادان است ملامت‌گر!
هوش مصنوعی: چقدر زیباست کسی که به او عشق می‌ورزم، واقعاً چه زیبایی دارد و چقدر نادان است کسی که او را محکوم می‌کند!
راستی دلارام چقدر مرا غصه خوراند. و راستی را دل من چه صبور است!
هوش مصنوعی: راستی دلارام چقدر مرا ناراحت کرد. و حقیقتاً دل من چقدر صبور است!
هر گام زمانه مرا از هم‌نشینانم دور کند، تنهایی را شکوه نخواهم کرد. چرا که، شوق دیدن یاران همیشه همراه من است و غم نبودشان همنشینم.
هوش مصنوعی: هر چه زمان می‌گذرد و از دوستانم دور می‌شوم، از تنهایی گله‌ای نخواهم داشت. زیرا همیشه اشتیاق دیدن آن‌ها در قلبم زنده است و غم فقدانشان در کنارم خواهد بود.
ای ماهتاب شبان تیره که با هجر خویش مرا کشته‌ای و با وصل‌، دگر باره زنده‌ام ساخته! خدا را، خونم را بریز. چرا که دیگرم طاقت شب هجران نمانده است.
هوش مصنوعی: ای ماهتاب شب‌های تار که با دوری‌ات مرا به مرگ کشاندی و با نزدیکی‌ات دوباره جانم بخشیدی! به خدا، خونم را بریز. چراکه دیگر طاقت شب‌های دوری‌ات را ندارم.
شاعری راست: اگر پیش از آن که مرگمان دریابد، یکدیگر را ببینیم، دل از درد عتاب آسوده گشته است. و اگر پیش از آن مرگ دریابدمان، نیز دریغی نیست چرا که بسا حسرت‌ها که زیر خاک خفته است.
هوش مصنوعی: شاعر راست می‌گوید: اگر پیش از اینکه مرگ ما را جدا کند، بتوانیم یکدیگر را ببینیم، دل‌مان از درد و ناراحتی آرامش می‌یابد. و اگر قبل از آنکه به مرگ پی ببریم، همدیگر را نبینیم، باز هم جای نگرانی نیست زیرا بسیاری از حسرت‌ها در دل خاک دفن شده‌اند و دیگر به آنها نمی‌پردازیم.
گر بمانیم زنده بر دوزیم
جامه‌ای کز فراق چاک شده
هوش مصنوعی: اگر زنده بمانیم، لباس‌هایی را می‌دوزیم که به خاطر دوری و جدایی پاره شده‌اند.
ور نمانیم، عذر ما بپذیر
ای بسا آرزو که خاک شده
هوش مصنوعی: اگر ما دیگر در میان نباشیم، لطفاً عذر ما را بپذیر. آرزوهای زیادی داریم که به خاک تبدیل شده‌اند.
عربی را کنیزکی بود که بسیار دوستش می‌داشت. روزی عبدالملک وی را گفت: خواهی که خلیفه باشی و کنیزکت بمیرد؟ گفت: نه. گفت: چرا؟ گفت: از آن رو که با مرگ کنیزک امت نیز از دستم خواهد رفت.
هوش مصنوعی: عربی کنیزکی داشت که به او بسیار عشق می‌ورزید. روزی عبدالملک از او پرسید: آیا می‌خواهی خلیفه شوی و کنیزکت بمیرد؟ او پاسخ داد: نه. عبدالملک از او دلیل پرسید، و او گفت: زیرا با مرگ کنیزک، زندگی و خوشبختی من نیز از بین خواهد رفت.
عبدالملک گفت: خواهشی داری؟ گفت: بلی، عافیت. گفت: جز آن چه خواهی؟ گفت: روزی گشاده که در آن کسی را بر من منت نبود. گفت: پس از آن دیگر چه خواهی؟ گفت: گمنامی، چرا که دیده‌ام هلاکت زود به سراغ نام‌آوران آید.
هوش مصنوعی: عبدالملک از او پرسید آیا خواسته‌ای داری؟ او پاسخ داد: بله، سلامتی. عبدالملک پرسید: غیر از آن چه می‌خواهی؟ او گفت: روزی فراخ و خوش که در آن کسی بر من منت نداشته باشد. پرسش بعدی عبدالملک این بود که بعد از آن چه خواسته‌ای داری؟ او گفت: ناشناسی، زیرا دیده‌ام که نام‌آوران به سرعت با هلاکت مواجه می‌شوند.
جالینوس گفت: دیوهای درون را سه دیو از دیگران خطر بیش باشد: آلایش‌های طبع، و وسوسه‌های مردم و بندهای عادت‌.
هوش مصنوعی: جالینوس بیان کرده است که سه نوع دیو در درون ما وجود دارد که از دیگران خطرناک‌تر هستند: تمایلات ناپاک و ناهنجار، تاثیرات منفی افراد دیگر و عادت‌هایی که به راحتی تغییر نمی‌کنند.
حکیمی گفت: شکوه سکوت را به ارزانی کلام مفروش.
هوش مصنوعی: حکیمی گفت: زیبایی و ارزش سکوت را با سخن‌گفتن ارزان مکن.
نیز گفته‌اند : نگاه تیری مسموم از تیرهای شیطان است.
هوش مصنوعی: برخی گفته‌اند که نگاه حسود و بدخواهانه همچون تیر زهرآلودی از سوی شیطان است.
ما اگر مکتوب ننویسیم، عیب ما مکن
در میان راز مشتاقان قلم نامحرم است
هوش مصنوعی: اگر ما چیزی ننویسیم، تو حق نداری در مورد ما قضاوت کنی. زیرا در دل عاشقان، رازهایی وجود دارد که فقط برای خودشان است.
سپاس خداوند تعالی و دارای فضل و مجد و شکوه را باد
هوش مصنوعی: سپاسگزاری برای خداوند بزرگ و با جلال و عظمت.
نیز سلامی والا بر پیامبرش مصطفی بادا.
هوش مصنوعی: سلامی بزرگ و ارجمند بر پیامبرش، مصطفی باد.
و نیز بر اهل بیت اطهارش تا آن زمان که روز و شب در گردش است. اما این بنده که به بخشایشش به روز جزا امید دارد.
هوش مصنوعی: و همچنین بر خانواده‌اش تا زمانی که روز و شب در حال چرخش است. اما من، که به بخشش او در روز قیامت امید دارم.
بهاء الدین عاملی - که خداوند از گناهانش درگذرد و بر عیوبش پرده در کشد - گوید: روزگاری به قزوین، به چشم‌دردی سخت دچار شدم که دل را به درد همی‌آورد.
هوش مصنوعی: بهاء الدین عاملی به یک بیماری چشم شدید دچار شد که باعث ناراحتی دلش نیز می‌شد و این واقعه در قزوین برایش پیش آمد. او از خداوند خواسته که از گناهانش بگذرد و عیوبش را پنهان کند.
و مرا از صرف روز به کارهایی که خردمند و هوشمند و فهیم را خشنود می‌سازد، منع می‌کرد، و از جمله از بحث و تلاوت قرآن و دعا و درس و عبادت و تفکر باز می‌داشت.
هوش مصنوعی: از انجام کارهایی که موجب رضایت افراد عاقل و درک کننده می‌شود، بازمی‌داشت، از جمله اینکه مانع مطالعه و تلاوت قرآن، دعا، درس، عبادت و تفکر می‌شد.
تا این که از بیکار ماندن دل از مشغولیات خود و نیز اجبار به ماندن در منزل دلگیر شدم به‌ویژه که هرگز بیکارگی را که از صفات جاهلان است دوست نداشته‌ام .
هوش مصنوعی: تا زمانی که از بی‌کاری و اجبار به ماندن در خانه که خسته‌کننده بود ناراحت شدم، به‌ویژه اینکه هرگز بی‌کاری را که نشانه‌‌ی نادانی است، نپسندیده‌ام.
از این رو، دل خواست که به کاری دست زنم که مرا از اندوه به‌خود مشغول سازد، و با آن که شعر سرودن کار من نیست، نیک‌تر از سرودن شعر مناسب این امر نیافتم.
هوش مصنوعی: بنابراین، تصمیم گرفتم که به کاری مشغول شوم که بتواند حواسم را از ناراحتی‌هایم پرت کند. با این‌که سرودن شعر کار من نیست، اما بهتر از این نبود که برای این هدف شعری بنویسم.
از این رو در این اندیشه بودم که اسب خاطر در کدام وادی سردهم که دوستی خردمند از من خواست که هرات را در ابیاتی چند از همهٔ وجوه توصیف کنم.
هوش مصنوعی: به همین دلیل به فکر فرو رفته بودم که در کدام زمینه و موقعیت صحبت کنم که دوستی دانا از من خواسته بود تا در چند بیت شعر، هرات را از زوایای مختلف توصیف کنم.
و در آن حقایق را آن گونه اظهار کنم که صاحبان سلیقه را مسرور سازد. این شد که هر چند چشم آبریزان بود، به‌خود گفتم که گمشده‌ات را یافتی.
هوش مصنوعی: من سعی کردم حقایق را به شکلی بیان کنم که افرادی با سلیقه را خوشحال کند. باوجود اینکه در درونم احساس غم و اندوه می‌کردم، به خودم گفتم که آنچه را که دنبالش بودی، پیدا کرده‌ای.
سپس به نظم این قصیده در بحر رجز بنحوی نوظهور و زیبا و خلاصه دست زدم و چنان که گاه شب را به حدیث می‌گذرانند، روز را به نظم این شعر سر کردم. و هنگامی که تمام شد، آن را «زاهره » نام نهادم. و اینک تو و آن صد بیت فاخر :
هوش مصنوعی: سپس به نگارش این شعر در قالبی جدید و زیبا پرداختم و مانند شب‌هایی که به داستان‌گویی می‌گذرانند، روز را به نظم این شعر اختصاص دادم. هنگامی که کارم تمام شد، آن را «زاهره» نامیدم. اکنون تو و آن صد بیت ارزشمند پیش رو هستید.
بی شک هرات شهری لطیف، بی همتا، مناسب و نامی است. و نیز متناسب و آرام‌بخش و طرفه و با اعتدال و والاست.
هوش مصنوعی: هرات شهری زیبا و منحصر به فرد است که به اندازه کافی مناسب و معروف بوده و همچنین فضایی آرامش‌بخش و دلپذیر دارد. این شهر دارای تعادل و نشاط بالایی است.
در خندق اطراف شهر آب جاری است و دیوارهایش سر به‌فلک کشیده فضایش دل را فراخی می‌دهد و آدمی را به سرور و نشاط وامی‌دارد.
هوش مصنوعی: در اطراف شهر، آبی در خندق جریان دارد و دیوارهای بلند آن احساس آرامش و وسعت را به انسان می‌بخشد و موجب شادی و نشاط او می‌شود.
شهری است که تمامی زیبایی‌های باشکوه و صورت‌های بی‌همتای زیبا را در خود دارد. زیبایی‌ها و صورت‌هایی که نه اکنون در شهری دیده می‌شود و نه در گذشته دیده گشته است.
هوش مصنوعی: این شهر دارای زیبایی‌های خیره‌کننده و چهره‌های منحصر به فردی است که نه در حال حاضر و نه در گذشته در هیچ جای دیگری مشاهده نشده‌اند.
تو هرگز بین مردمان هرات بیماری نخواهی دید. خوشا آنان که مقیم آنجایند.
هوش مصنوعی: هرگز در میان مردم هرات، بیماری نخواهی دید. خوشا به حال کسانی که در آنجا زندگی می‌کنند.
راستی را هیچ شهری در آب و هوا و میوه و زنان زیبا‌روی به‌پای هرات نمی‌رسد. نیز بازارها و مدرسه‌های هرات را در هیچ جای دیگر نتوان یافت.
هوش مصنوعی: هیچ شهری از نظر آب و هوا، میوه‌های تازه و زیبایی زنان به پای هرات نمی‌رسد. همچنین بازارها و مدارس هرات را در هیچ جای دیگری نمی‌توان پیدا کرد.
هوای این شهر از بیماری‌ها مصون است، گویی نسیم بهشت در آنجا می‌ورزد. چنان که دل را فراخی می‌دهد، غم را می‌راند، سینه را می‌گشاید و دل را درمان می‌بخشد.
هوش مصنوعی: هوای این شهر از بیماری‌ها دور است و به نظر می‌رسد نسیم بهشت در آنجا می‌وزد. این هوا انسان را شاداب می‌کند، غم و اندوه را از دل دور می‌سازد، قفس سینه را باز می‌کند و روح را درمان می‌بخشد.
وزش بادش سخت مناسب است آنچنان که نه طوفان به پا می‌شود و نه هوا راکد می‌ماند. گویی نسیم هرات چنان زنی زیباست که در شهر دامن‌کشان می‌خرامد.
هوش مصنوعی: باد به آرامی می‌وزد، نه به شدت که طوفانی به وجود آورد و نه به قدری آرام که هوای شهر را ساکن کند. مانند نسیمی خوش‌بو از هرات که همچون زنی زیبا با دامن رونده در شهر حرکت می‌کند.
از این رو، کسانی که روزگار تهیدست‌شان ساخته است و جا و لباسی ندارند، بهتر از هرات مقامی نیابند. چرا که هوای این شهر مناسب ایشان است.
هوش مصنوعی: به همین دلیل، افرادی که در شرایط اقتصادی سختی به سر می‌برند و امکاناتی مانند مکان و لباس مناسب ندارند، بهتر است در هرات زندگی نکنند. زیرا آب و هوای این شهر برای آن‌ها مناسب نیست.
چه جامه‌ای هنگام سرمای زمستان کافی است و جرعه‌ای آب به گرمای تابستان. جامه ایشان را از سرما نگاهدار و جرعه تشنگی‌شان را به گرما فرونشاند.
هوش مصنوعی: در هوای سرد زمستان، یک لباس مناسب و در گرمای تابستان، یک لیوان آب کافی است. لباس، بدن آن‌ها را از سرما محافظت می‌کند و آب، تشنگی‌شان را در گرما از بین می‌برد.
اگر گویند که آب نهرهای هرات با نیل و فرات همسان است، سخنی به‌گزاف گفته نشده است و بسا کسان که شاهد این معنی‌اند.
هوش مصنوعی: اگر گفته شود که آب نهرهای هرات به اندازه آب نیل و فرات خوب و باکیفیت است، این سخن بیهوده نیست و بسیاری از افراد این موضوع را تأیید کرده‌اند.
هنگام روز، نهرها را بینی که آبشان چون مروارید صدف‌ها صافی است. آن‌چنان زلال که دیده را از دیدن بازنداشته به اسرار درون خویش واقف می‌سازد.
هوش مصنوعی: در طول روز، نهرها را می‌بینید که آبشان به اندازه مرواریدها شفاف و صاف است. آنقدر زلال که چشم‌ها را مجذوب می‌کند و به ما اجازه می‌دهد تا به عمق و اسرار درون خودشان پی ببریم.
زلالی چنان است که دو نیزه ژرفای آب را دو وجب پنداری، جز این، آبی سبک و گواراست که همانندش بجای دیگر یافت نگردد. و هر غذایی را که آدمی خورد، چنان هضم می‌کند که گویی سالی غذا نخورده است.
هوش مصنوعی: زلالی به قدری شفاف است که عمق آب را با دو وجب اشتباه می‌پنداری. این آب به قدری سبک و شیرین است که مانند آن را در هیچ‌جا نمی‌توان یافت. همچنین، هر غذایی که انسان می‌خورد به گونه‌ای هضم می‌شود که گویا سال‌ها چیزی نخورده است.
زنان هرات گویی آهوانی گم‌گشته‌اند با چشمانی جادوگر، زنانی که صبر از دل زاهد برند و جسم ناسک به هلاک سپارند.
هوش مصنوعی: زنان هرات مانند آهوانی سرگردان هستند که چشمانشان سحرآمیز است. آن‌ها می‌توانند صبر را از دل زاهدان بربایند و جسم خود را به نابودی بسپارند.
زنانی خوش‌سخن که هرکه‌را که خواهند به تیر مژگان کشته دارند. زنانی که دهانشان از روزی خردمند تنگ‌تر است و کمرشان از روزی ادیب باریک‌تر.
هوش مصنوعی: زنان فصیح و با بیان که می‌توانند هر کسی را با ناز چشمانشان تسخیر کنند. آن‌ها زنانی هستند که کلام‌شان از روزی که دارند کمتر است و اندامشان از روزی نابغه نیز باریک‌تر به نظر می‌رسد.
زنانی که گل‌گونگی چهرشان خبر از کاری می‌دهد که چشمانشان با ما کرده است.
هوش مصنوعی: زنانی که پوست صورتشان به رنگ گلی است، نشان‌دهنده تأثیراتی است که نگاه ما بر آن‌ها داشته است.
زنانی که با گوشهٔ چشم خمارآلود چنان می‌نگرند که دین و دل از زاهد می‌ربایند. گیسوان بناگوششان هر چند چون واو است از عطف‌شان خبری نیست و پستان‌هاشان چون اناری به چیدن لذیذ است.
هوش مصنوعی: زنانی که با نگاهی گیرا و حالمند به دور و بر خویش می‌نگرند، به گونه‌ای که می‌توانند دل و دین زاهدان را به راحتی بربایند. موی سرشان به حالتی نرم و زیبا است، اما در عین حال نشانی از بی‌توجهی به دیگران ندارد. سینه‌هایشان نیز همانند میوه انار هستند، که چیدنش از آنها بسیار مطبوع و دلنشین است.
بدنشان به نرمی چونان آب است اما دلی چون سنگ خارا دارند. گفتارشان چونان سحر حلال است و سرین‌شان به انحنای هلال‌، قدشان چون نهال، پستان‌شان چون نار و چهرشان چون گل تازه است.
هوش مصنوعی: بدن‌هایشان نرم و لطیف مانند آب است، اما دل‌هایی سخت و استوار دارند. سخنانشان شیرین و دلنشین مانند جادو است و فرم بدنی‌شان منحنی و زیباست. قدشان به زیبایی درختان جوان و پستان‌هایشان شبیه به میوه‌های خوشمزه است، و چهره‌هایشان همچون گل‌های تازه و شکفته است.
گیسوانشان چون خنجر، آب دهانشان می، و پلک‌هاشان چون اژدر‌، زیبا‌رویانی‌اند نیکو‌خصال که خوش به‌حال کسانی باد که به وصالشان سیراب گشته‌اند.
هوش مصنوعی: موهای آنها همچون خنجر، آب دهانشان مثل شراب و پلک‌هایشان شبیه اژدر است. آنها زیبا رویانی با ویژگی‌های نیکو هستند و کسانی که به وصالشان رسیده‌اند واقعا خوشبخت هستند.
میوه‌های هرات در نهایت لطافت است، از خوردنشان نه زیانی است نه ترسی‌، دستشان که می‌زنی پوست‌شان چنان لطیف است که در حال، آب می‌شود.
هوش مصنوعی: میوه‌های هرات بسیار نرم و لطیف هستند و خوردن آنها نه ضرر دارد و نه ترس. وقتی به پوست‌شان دست می‌زنی، آنقدر نرم است که به سرعت مایع می‌شود.
با این همه اما، میوه‌های هرات سخت ارزان و فراوان است‌. فروشنده‌، آنها را از صبح تا به عصر روی حصیر ریخته‌است و گاه که شب چیزی از آن باقی ماند، به آخور چهارپایانش می‌ریزد.
هوش مصنوعی: با این حال، میوه‌های هرات بسیار ارزان و فراوان هستند. فروشنده آنها را از صبح تا عصر روی حصیر قرار داده و اگر شب چیزی از آنها باقی بماند، آن را به خوراک چهارپایانش می‌دهد.
راستی را، من وصف انگور هرات را نتوانم چرا که از باقی والاتر است. دانه‌هایش از اندیشهٔ خردمندان لطیف‌تر است و پوستش از دل غریب نازک‌تر، انگور سپیدش در نرمی و درازی چون انگشتان دخترکان آهو‌وَش است‌.
هوش مصنوعی: واقعاً نمی‌توانم وصف انگور هرات را انجام دهم، چرا که ویژگی‌های آن فراتر از تمام دیگر انگورهاست. دانه‌هایش از تصور و تفکر خردمندان لطیف‌تر است و پوستش نازکتر از دل‌های حساسی است که می‌شناسیم. انگور سفیدش در نرمی و طول، شبیه انگشتان دختران زیبا و ظریف است.
و انگور قرمزش، از بوسهٔ چهری گلگون بیش دل را مشتاق کند و انگور سیاهش نزد ظریفان از نگاه چشمی مخمور زیباتر است. انواع دیگر انگورش قابل شمارش نیست و نکویی‌هاشان قابل ذکر.
هوش مصنوعی: و انگور قرمز به‌سان بوسه‌ای از لبان گلگون، دل را به‌شدت عاشق می‌کند، و انگور سیاه به نظر ظریفان از نگاه یک چشم مست، زیباتر است. انواع دیگر انگور به شمار نمی‌آید و خوبی‌های آن‌ها نیز قابل ذکر نیست.
نوعی فخری است و نوعی دیگر طائفی، کشمشی و صاحبی نیز از آنهاست. جز اینها انواع دیگری دارد که بی‌چون و چرا به هشتاد گونه می‌رسد.
هوش مصنوعی: این متن به اشاره به انواع مختلفی از افرادی دارد که شامل دو دسته فخری و طائفی می‌شوند. همچنین ذکر شده است که کشمشی و صاحبی نیز در میان این دسته‌ها قرار دارند. علاوه بر این، انواع دیگری هم وجود دارد که به طور کلی تعداد آن‌ها به هشتاد نوع می‌رسد.
با این همه اما، بس ارزان و سخت کم بهاست. و تهی‌دست‌ترین کسان را بینی که از آنها بار بار همی‌خرد‌؛ آن قدر ارزان که گاه اگر جو گیر نیاید، پاره‌ای از آن را نزد چهارپا اندازند.
هوش مصنوعی: با این حال، این کالا بسیار ارزان و کم ارزش است. حتی در بین تهی‌دست‌ترین افراد نیز دیده می‌شود که بارها از آن استفاده می‌کنند؛ به قدری ارزان که اگر کسی دچار اشتباه نشود، ممکن است قسمتی از آن را به حیوانات بدهد.
خربزهٔ هرات آن قدر نیکوست که هشیاران در وصفش حیران می‌مانند. همگی شیرین است. شیرین‌تر از وصال پس از هجر. و هر چند که واصفان در توصیف‌شان بکوشند تمام وصفشان را نگفته‌اند.
هوش مصنوعی: خربزهٔ هرات به قدری خوب است که حتی افراد باهوش هم نمی‌توانند به خوبی آن را توصیف کنند. این میوه همه‌جا شیرین است و طعم آن شیرین‌تر از لحظه‌ای است که بعد از دوری دوباره با عزیزان reunited می‌شویم. هرچند توصیف‌کنندگان تمام تلاش خود را می‌کنند، اما هیچ‌گاه نمی‌توانند تمام ویژگی‌هایش را بیان کنند.
به بهایی سخت اندک و ناچیز می‌فروشندشان زیرا که سخت فراوان است. مردان خود از صحرا می‌آورندشان، چرا که به کرایه کردن مکاری نمی‌رسد.
هوش مصنوعی: آن‌ها را با قیمت بسیار کم و ناچیزی می‌فروشند زیرا تعدادشان زیاد است. مردان خودشان از دشت‌ها آن‌ها را می‌آورند، چون توانایی پرداخت هزینه کرایه را ندارند.
مدارسی که در هرات بنیان شده، همانندی در دیگر شهرها ندارد. نامی‌ترین آنها مدرسهٔ مرزاء است که ساختمانی باشکوه دارد. ساختمانی مناسب، مستحکم، برافراشته که گویی خود به فراخی شهری است.
هوش مصنوعی: مدارس ساخته شده در هرات ویژگی‌های منحصر به فردی دارند که دیگر شهرها ندارند. یکی از معروف‌ترین این مدارس، مدرسهٔ مراء است که دارای ساختمانی بسیار زیبا و مجلل است. این ساختمان، قوی و با استحکام است و به نظر می‌رسد که به اندازه‌ای بزرگ است که با وسعت یک شهر همخوانی دارد.
در زیبایی و استحکام بی‌نظیر است. بسا که همانندش در هیچ‌جا یافت نیابد. پاره‌ای جاهایش را چونان بهشت عدن با طلای سرخ زینت کرده‌اند.
هوش مصنوعی: این اثر از زیبایی و استحکام فوق‌العاده‌ای برخوردار است که نمونه‌اش در هیچ‌کجا دیده نمی‌شود. برخی از بخش‌های آن به قدری زیباست که مانند بهشت عدن با طلای سرخ تزئین شده‌اند.
و در صحنش نهری جاری است که دو سویش را سنگ‌چین ساخته‌اند و در وسط ساختمانی دارد که بی‌شباهت به بناهای بهشت عدن نیست.
هوش مصنوعی: در وسط مکان، نهر زیبایی روان است که دو طرف آن با سنگ‌های چیده شده محصور شده و در میان آن، ساختمانی قرار دارد که بسیار شبیه به ساختمان‌های بهشتی است.
تمامیش را از مرمر چنان ساخته‌اند که گویی معمارش از جنیان است و هر چه بیش از این در وصفش گفته آید همچنان کم به نظر رسد.
هوش مصنوعی: ساختمان به‌طرزی زیبا و هنرمندانه از مرمر ساخته شده است، گویی معمار آن کسی از دنیای جن‌ها بوده است. هر چه بیشتر در مورد زیبایی آن صحبت شود، باز هم به نظر ناکافی می‌آید.
و بقعه‌ای که در هرات به گازرگاه مشهور است به زیبایی مانندی ندارد. هوایش جان می‌بخشد و آبش زنگ از دل می‌زداید.
هوش مصنوعی: مقبره‌ای که در هرات به گازرگاه معروف است، از زیبایی خاصی برخوردار است. هوای آن جان تازه‌ای به انسان می‌بخشد و آب آن impurities را از دل می‌زداید.
سرو در بستانش گویی زیبارخی است که دامن فراخویش کشیده و بوستان‌های متعددش میعادگاه عصر هنگام مردمان است و عصرها، هر گونه آدمی از مرد و زن و آزاده و برده بدانجا روی همی‌کنند.
هوش مصنوعی: سرو در باغش مانند دختری زیبا است که دامن گسترده‌اش را کشیده و باغ‌های فراوانش در عصرگاه مکان تجمع مردم می‌شود. در عصرها، هر نوع آدمی از مرد و زن و آزاد و مزدور به آنجا می‌آیند.
نه اندوهی دارند و نه گویی از محاسبه‌شان باکی است. گله گله هر زمانشان بینی و هر دم کسی دیگری را به بانگ همی‌خوانند. در چنین روزی، هیچ چیز جز نکاح پیرزنان ممنوع نیست‌!
هوش مصنوعی: آن‌ها نه غمی دارند و نه نگران حساب و کتاب خود هستند. هر زمان که آن‌ها را ببینی گروه گروه هستند و هر لحظه فردی را به صدای بلند صدا می‌زنند. در چنین روزی، تنها نکاح زنان سالخورده ممنوع است!
یاد بادا! یاد بادا! از روزگارانی که به هرات گذراندیمشان.
هوش مصنوعی: یاد آن روزها بخیر! یاد آن لحظات خوشی که در هرات سپری کردیم.
لذت‌ها و شادمانی‌ها را در اختیار داشتیم و از شوخی و مزاح دلتنگ نمی‌گشتیم. زندگانیمان در سایهٔ آن شهر وسیع بود و روزگار هر چه می‌خواستیم در دسترسمان می‌نهاد.
هوش مصنوعی: ما از شادی‌ها و لذت‌ها بهره‌مند بودیم و هرگز از شوخی و سر به سر گذاشتن با هم دلسرد نمی‌شدیم. زندگی‌مان تحت تأثیر آن شهر بزرگ بود و هر چیزی که می‌خواستیم به راحتی در دسترس‌مان بود.
دریغا بازگشتی به هرات دریغا، چرا که زندگی در جز هرات گوارا نیست. آهای شب‌های وصال! امید که به بارشی پی در پی سیراب گردی و ای روزهای گذشته، درود فراوان از من بر تو باد‌!
هوش مصنوعی: ای کاش به هرات برمی‌گشتم، زیرا زندگی در غیر از هرات برایم خوشایند نیست. ای شب‌های وصال! امیدوارم که به خاطر بارش‌های مکرر سیراب شوی و ای روزهای گذشته، سلام زیادی از من به تو باد!
قصیده در این جا به پایان رسید. درود فراوان خداوند بر پیامبر ما محمد و اهل و یارانش باد.
هوش مصنوعی: این شعر به پایان رسید. خداوند بر پیامبر ما محمد و خانواده و یارانش رحمت و درود بسیار بفرستد.
مرا دلداری است که عشق وی در درون دل جای کرده، اگر خواهد که گام بر دیدگان هر کس نهد، تواند.
هوش مصنوعی: من دلیلی برای آرامش دارم که عشق او در عمق قلبم نشسته است. اگر بخواهد می‌تواند بر چشمان هر کس قدم بگذارد.
خوش آن که صلای جام وحدت در داد
خاطر ز ریاضی و طبیعی آزاد
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که ندای یکدلی و انس را از دل شنید و از محاسبات و علوم دنیوی آزاد شد.
بر منطقهٔ فلک نزد دست خیال
در پای عناصر سر فکرت ننهاد
هوش مصنوعی: در آسمان، دست خیال نتوانست فکرش را بر روی موجودات این دنیا قرار دهد.
کاری ز وجود ناقصم نگشاید
گویی که ثبوتم انتفا می‌زاید
هوش مصنوعی: من از وجود ناقص خود نمی‌توانم کاری انجام دهم، مانند این که وجود من باعث از بین رفتن اثبات می‌شود.
شاید ز عدم من به وجودی برسم
زان رو که ز نفی نفی، اثبات آید
هوش مصنوعی: شاید از عدم و نیستی به وجود و هستی برسم، به همین دلیل که از نفی کردن، اثبات و وجود حاصل می‌شود.
عارفی در تفسیر این آیه «ولقد نعلم انک یضیق صدرک بما یقولون فسبح بحمد ربک » گفت: معنی آن است که از درد آنچه پیرامن تو گویند، به ثناخوانی ما آرام گیر.
هوش مصنوعی: یک عارف در توضیح این آیه گفت: منظور این است که از ناراحتی‌هایی که درباره‌ات گفته می‌شود، به تسبیح و ستایش خداوند روی بیاور و با یاد او آرامش پیدا کن.
نزدیک همین معنی است که گفته‌اند پیامبر (ص) وقتی منتظر بود که وقت نماز شود. و دائما بلال را می‌گفت، راحتمان بدار ای بلال، یعنی با اعلام وقت نماز رامش‌مان ده!
هوش مصنوعی: این عبارت به انتظار پیامبر (ص) برای وقت نماز اشاره دارد، و این‌که او به بلال می‌گفت که با اعلام وقت نماز راحت‌شان کند.
در فرموده‌هایش ندیدی نیز که فرمود: نماز نور چشم من است، نیز قریب به همین مقام است که وی صلوات الله علیه می‌فرمود: ای بلال خنک‌مان بدار! یعنی آتش شوق نماز را با تعجیل اذان آرامش ده و یا این که چونان که قاصد به سرعت پیام را می‌رساند.
هوش مصنوعی: در کلام او دیده‌ای که فرمود: نماز روشنایی چشمان من است و این جمله به نوعی به مقام بلندی اشاره دارد. همچنین او می‌گفت: ای بلال، ما را با اذان خنک کن! یعنی آتش عشق به نماز را با سرعت اذان آرامش بده و یا اینکه مانند پیام‌آوری که سریعاً پیام را منتقل می‌کند، عمل کن.
تو نیز پیام را به سرعت برسان. این معنی همان است که شیخ صدوق که روانش قدسی باد گفته است. اما معنای دیگری نیز کرده‌اند که غرض از واژه ی ایزد آن بوده است که نماز را تا زمانی که شدت حرارت هوا بنشیند، به تأخیر انداز.
هوش مصنوعی: شما هم باید پیام را به سرعت منتقل کنید. این چیزی است که شیخ صدوق، روحش شاد باشد، بیان کرده است. با این حال، معنای دیگری نیز وجود دارد که در آن منظور از کلمه "ایزد" این است که نماز را تا زمانی که گرما کاهش یابد، به تأخیر بیندازید.