خبرم مپرس از من چو مقابل من آئی
که چو در رخ تو بینم، زخودم خبر نباشم
مردمان در من و در بیهوشی من حیرانند
من در آن کس که ترا بیند و حیران نشود
ساکنان سر کوی تو نباشند بهوش
این زمینی است که از وی همه مجنون خیزد
دی که رسوا شده ای دیدی و گفتی این کیست
دامن آلوده بخون خسرو تردامن بود
قامتت راست چو تیر است و عقابست تیری
که زن دور و مرا در دل و در جان گذرد.
شعر رضی - که خدا رحمتش کناد - نیز قریب همین معنی است:
با آن که تیر زن در ذی سلم است، تیر
کسی را در عراق بزد، راستی چه هدف را دور گزیده ای
سپید رویانی حریر پوش که هرگزشان قصد مشکوکی نیست
چونانکه آهوان مکه که شکار کردنشان حرام است
نرمی سخنشان شود که نابکار شمرده آوردشان
اما اسلام، از هر گونه خطائی مانعشان همی شود
روی دلدار، ماه تمام است اما همیشه پنهان ماند
هر چند پنهانی ماه، دوشبی بیش دوام نیارد
روی وی هلای است که اهله ی دیگر بگردش نمی رسند
چرا که هر گرانقدری، بسختی بدست همی آید
شمشیر نگاهی دارد که هرگز از نیام بیرون نشود
هر چند هیچ گاه ندیده ام که شمشیری در نیام خویش درخشد
اگر نزدیک آید، شب کوتاهی خواهد گرفت
چرا که او صبحدم است و شب با رسیدن صبحدم تاب ماندن نیارد
هنگامی که شتر ابلقم بعزم سفر بازگشته بود
گفتمش آنچرا در طاقت داری برای دوری آماده ساز
چرا که من، تمامی روزگاران جوانی را
در جستجوی سر فرازی ها و حاصل ها از دست خواهم داد.
آیا راستی این که شبان بی هوده بگذرد
و از عمرمان بحساب نیز آید، زیانی محسوب نخواهد بود؟
مریض عشق اگر صد بود علاج یکی است
مرض یکی و طبیعت یکی، مزاج یکی است
تمام طالب وصلیم و وصل می طلبیم
اگر یکیم و اگر صد که احتیاج یکی است
بجز فساد مجو وحشی از طبیعت دهر
که وضع عنصر و تألیف و امتزاج یکی است
نیز از اوست:
شد وقت آن دیگر که من ترک شکیبائی کنم
ناموس را یکسو نهم، بنیاد رسوائی کنم
چندان بکوشم در وفا کز من نپوشد راز خود
هم محرم مجلس شوم، هم باده پیمائی کنم
تو خفته و من هر شبی در خلوت جان آرمت
دل را نگهبانی دهم، خاطر تماشایی کنم
یک جو غم ایام نداریم و خوشیم
گه چاشت گهی شام نداریم و خوشیم
چون پخته بما می رسد از عالم غیب
از کس طمع خام نداریم و خوشیم
آیا پس از «سلیمی » دیگر دلخواه و آرزوئی ممکن است؟
و پس از عشق او آیا عشق و شور دیگری شدنی است؟
پس از دیار او آیا، پناه و خانه ای یافته آید؟
و جز در سایه او جائی دیگر را توان پناه برد؟
هرگز مباد که عنان مرکب جز سوی دیار او شود
و میان، جز به عزم دیدن او بسته آید
«سلیمی » اوج آرزوهاست، اگر دسترسی بوی نبود
دیگر، آرزوهای دگر در این دنیا بر من حرام باد
دیگر نقش جاه را از خاطر خویش زدوده ام
چنانکه گوئی، نقاشی، پیش از این بدان نگاری نکشیده
به سختی ها و پستی های زمانه نیز خو کرده ام
. . . های سرافرازی های دنیا، بدرود باد!
راستی تا کی بار غرور و دلال وی را بر دوش کشم
آیا دیگرم زمان آرامش و تسلائی نرسیده است؟
روزگار پیراهن حسنش را نیک یافته است
آن چنان که دیابی پررونق در مقابلش ژنده ای بیش نیست
همزمان با برف پیری هجرانم را بگزیده است؟
زمانی که بیشترین موهایم سپید گشته
نیز آن گاه که طلایه دارن ضعف، نیرویم را کاسته
و رزمگاه مزاجم را، سیاهی سایه انداخته
هر چند نه او دیگر در برج زیبائی مقام دارد
و نه من بروزگار جوانی خویش ام
آنچه ما را به هم می پیوست، بگسست
و بین ما هیچ پیوندی دیگر نمانده است
دیگر شتران جوان عزم من، برای رسیدنش سستی گرفته اند
و هیچ یکشان را کوهان و ارتفاعی باقی نمانده حکایت من و دل، آن زمان که رکاب استوار کرده است
و نیز خیمه گاه را در پیچیده
حکایت کسی است که بدیار سستی گام نهاده
و تنها و گریان بدو شوق می ورزد
شوق ماده شتری که به عشق فرزند سیر می کند
و هنگامی که می رسد، جز ناله و تیغ خار نصیبی ندارد
شب های سرور بگذشت و از دست شد
هر روزگارانی را سرانجام پایانی است
راستی چه زود بگذشت و روزگاران دیگر در پی اش آمد
کاشکی دوامی داشت، هر چند نمی توانست داشته باشد
قرن های شادی چگونه یک ساعته میگذرد
و روزهای اندوه چگونه سالی است
خوشا اندوها! چسان زندگانی مرا
دراز کرد، هر چند اندوه جز باد سمومی نیست
با آن که با ندیمانم حق صحبت ها بود
اکنون در پهندشت حیرت تنها مانده ام
بسا عشرت ها که جز عسرت نمی آرد
و بسا سخن ها که دل را تنگ همی کند
من که هرگز نیکی این و آن را فراموش نکرده ام
چگونه توانم بدی ها را بفراموشی بسپارم
هر چند که مردمان زمانه، بدین فراموشی معتاداند
و هر گروه که پس از گروه دیگر آید، نیز چنان شود
آتش معرفت و دانش و رهگشائی فرود گرفته است
شعله ی گمراهی اما سخت پرفروغ گشته است
آن زمان علم را بانگی صافی بودی
که اگر میخواست، با افلاک سخن گفتی
و تخت دانش را چنان رفعت و بزرگی
و عزت بود که آرزو هرگز به گردش نمی رسید
ماهتاب هدایت چنان از برجهای دانش می درخشید
که گوئی برقی است که از ابرها همی جهد
کوههای سر به فلک کشیده دامان بدنبالش می کشیدند
و تخت سلاطین با ستونهایشان بسویش می رفتند
اما امروز، دانش پژوهان چونان
اسیری مقهور بدیار کم بهائی سوق یافته اند
روزگار چنین است و با مردمان چنین کند
و بر سر راههاشان کژی و راستی یکسان نهد
بی شک هر قیل و قالی از سر علم و حکمت نیست
و هر آهنی را شمشیر ساختن نتوان
زمانه، گاه بر آدمی نعمت و صحت آرد
و گاه سختی و بیماری نصیبش کند
از این رو آن که در این دنیاست و از او چشم امید ندارد
ملامتش نشاید و سرزنشش نباید
دلا بهر تو تحقیق کرده ام که دنیا چیست و متاعش کدام است
و این که آنچه دنیا می پذیرد، خرده ریزی بیش نیست
هر چیز، در آن، بگونه ای مخالف خود، شکل می گیرد
و مردمان اما از این قضیه سخت غافل اند
نقص را چنان لباس کمال درپیچد
که گوئی زنی عمامه به سر برنهاده است
دلا! زمانه را بگذار، آنچه در اوست، گوارای اهلش باد
هرگز تو بدان رغبتی از خود نشان مده
چرا که مردان بزرگ آن زمانه که فرومایگان
سفره داری میکنند، گرسنه می مانند
بویژه از آن جا که زمانه را دستگیری نیست،
آسان، بدست آمدنی نخواهد بود
و اگر تو هزاران سال در دست یابیش کوشی
و او تا سر پستانی بتو دست یابد، حرام خواهد بود
در آن صورت دوباره باز خواهی گشت
و کوشش بیهوده ات تا قیامت ملامت می پذیرد
گیرم که تمامی قدرت دنیا را بدست آری
و دنیا بتو رکاب دهد و پادشاهی بزرگ شوی
و قرنی تمام از لذت های دنیاوی بهره بری
سرانجام اما آیا، مرگ محتوم نخواهد بود؟
بویژه که مردمان را با جاودانگی نسبتی نیست
و ایشان را با مرگ مناسبت بیش است
داستان سر نهادن مردمان به سرنوشتشان است
پیر و جوان تمام باور دارند
و چنان بدیهی است که خردش نیز باور دارد
و اگر تواش باور نداری از این و آن پرس
از زمین حال شاهانی را پرس که
بر بالای ستارگان مقام داشته اند
و فرستادگان بسیار بر درگاهشان گرد می شدند
و عاشقان بسیار بر درگاهشان ازدحام همی کردند
زمین بی آنکه کلامی گوید، پاسخت خواهد داد
پاسخی پیرامن آنچه گذشته است
این که مرگ سرانجام، از میان بردشان
و تیرهائی که به سویشان می آمد، تمام، به هدف خورد
همگی همان راه را رفتند، که گذشتگان رفته بودند.
و سر منزل و جایگاهشان از ایشان خالی ماند
همه بدانجا که پیش از آن محبوبش نمی داشتند
و تا روز جزا، از آن جا بر نخواهند خاست
خداوند قصدشان را کرد و ناگهان برایشان تاخته شد
و اکنون در زیر خروارها خاک، خاکی بیش نیستند
این نود و دو بیت، را من از بهترین ابیات سروده وی برگزیده ام .
برگردان به زبان ساده
خبرم مپرس از من چو مقابل من آئی
که چو در رخ تو بینم، زخودم خبر نباشم
هوش مصنوعی: وقتی که تو در مقابلم قرار میگیری، از من خبر نپرس. زیرا وقتی به چهره تو نگاه میکنم، از خودم غافل میشوم و دیگر نمیدانم چه خبر است.
مردمان در من و در بیهوشی من حیرانند
من در آن کس که ترا بیند و حیران نشود
هوش مصنوعی: مردم در حالت بیخبری و گیجی من شگفتزدهاند، ولی من به کسی فکر میکنم که تو را ببیند و هیچگاه شگفتزده نشود.
ساکنان سر کوی تو نباشند بهوش
این زمینی است که از وی همه مجنون خیزد
هوش مصنوعی: اگر ساکنان کوی تو بیاحتیاط باشند، بدان که این دنیا پلی است که همه دیوانگان از آن برمیخیزند.
دی که رسوا شده ای دیدی و گفتی این کیست
دامن آلوده بخون خسرو تردامن بود
هوش مصنوعی: روزها و شبها، وقتی که رسوایی و عیب و نقص کسی را مشاهده میکنی، به خاطر میآوری که چه کسی چنین وضعی پیدا کرده و با خود میگویی که این فردی که دامنش به خون آلوده است، در واقع از طایفهای بوده که در ناز و نعمت زندگی کرده است.
قامتت راست چو تیر است و عقابست تیری
که زن دور و مرا در دل و در جان گذرد.
هوش مصنوعی: قامت تو همچون تیر است و مانند عقابی، تیری که به دور میزند و به دل و جان من نفوذ میکند.
شعر رضی - که خدا رحمتش کناد - نیز قریب همین معنی است:
هوش مصنوعی: شعر رضی - که خدا رحمتش کند - نیز به همین مضمون است.
با آن که تیر زن در ذی سلم است، تیر
هوش مصنوعی: با وجود اینکه تیرانداز در زمین ذیسلم حضور دارد، تیر...
کسی را در عراق بزد، راستی چه هدف را دور گزیده ای
هوش مصنوعی: کسی را در عراق زدهای، واقعاً چه هدفی را از دست دادهای؟
سپید رویانی حریر پوش که هرگزشان قصد مشکوکی نیست
هوش مصنوعی: زنی با لباس حریر سفید و نازک که هرگز نیت بد و مشکوکی ندارد.
چونانکه آهوان مکه که شکار کردنشان حرام است
هوش مصنوعی: همانند آهوانی که در مکه وجود دارند و شکار کردن آنها ممنوع است.
نرمی سخنشان شود که نابکار شمرده آوردشان
هوش مصنوعی: سخنانشان آنقدر ملایم و نرم میشود که بهراستی مورد انتقاد و نکوهش قرار میگیرند.
اما اسلام، از هر گونه خطائی مانعشان همی شود
هوش مصنوعی: اما اسلام جلوی هر نوع اشتباهی را میگیرد.
روی دلدار، ماه تمام است اما همیشه پنهان ماند
هوش مصنوعی: دلبر زیبا همچون ماه کامل است، اما همیشه در سایه و پنهان باقی میماند.
هر چند پنهانی ماه، دوشبی بیش دوام نیارد
هوش مصنوعی: هرچند که ماه پنهان باشد، مدت زیادی نمیماند.
روی وی هلای است که اهله ی دیگر بگردش نمی رسند
هوش مصنوعی: روی او به گونهای است که دیگران نمیتوانند به او نزدیک شوند.
چرا که هر گرانقدری، بسختی بدست همی آید
هوش مصنوعی: زیرا هر چیزی که ارزشمند است، به راحتی به دست نمیآید.
شمشیر نگاهی دارد که هرگز از نیام بیرون نشود
هوش مصنوعی: شمشیر دارای طرز نگاهی است که هیچگاه از غلاف خود بیرون نمیآید.
هر چند هیچ گاه ندیده ام که شمشیری در نیام خویش درخشد
هوش مصنوعی: هرچند هرگز ندیدهام که شمشیری در غلاف خود درخشش داشته باشد، اما این به معنای نادیده گرفتن تواناییهای نهفته آن نیست.
اگر نزدیک آید، شب کوتاهی خواهد گرفت
هوش مصنوعی: اگر نزدیک شود، شب کوتاه خواهد بود.
چرا که او صبحدم است و شب با رسیدن صبحدم تاب ماندن نیارد
هوش مصنوعی: چرا که او صبح است و شب نمیتواند در برابر صبح دوام بیاورد.
هنگامی که شتر ابلقم بعزم سفر بازگشته بود
هوش مصنوعی: وقتی که شتر ابلقم با هدف سفر به خانه برگشته بود.
گفتمش آنچرا در طاقت داری برای دوری آماده ساز
هوش مصنوعی: به او گفتم که برای دوری از من، هر چیزی را که میتواند تحمل کند، آماده کند.
چرا که من، تمامی روزگاران جوانی را
هوش مصنوعی: چرا که من تمام دوران جوانیام را...
در جستجوی سر فرازی ها و حاصل ها از دست خواهم داد.
هوش مصنوعی: در تلاش برای رسیدن به موفقیتها و دستاوردها، ممکن است چیزهایی را که ارزشمند هستند از دست بدهم.
آیا راستی این که شبان بی هوده بگذرد
هوش مصنوعی: آیا واقعاً شب را به بطالت سپری میکنیم؟
و از عمرمان بحساب نیز آید، زیانی محسوب نخواهد بود؟
هوش مصنوعی: این بدان معناست که اگر بخشی از زمان ما صرف شود، به نوعی ضرری به حساب نمیآید؟
مریض عشق اگر صد بود علاج یکی است
مرض یکی و طبیعت یکی، مزاج یکی است
هوش مصنوعی: اگر چه در عشق ممکن است افراد مختلفی بیمار شوند، ولی درمان همه آنها یکسان است. درد و طبیعت عشق برای همه یکسان است و همگی در یک وضعیت عاطفی مشابه قرار دارند.
تمام طالب وصلیم و وصل می طلبیم
اگر یکیم و اگر صد که احتیاج یکی است
هوش مصنوعی: همه ما در جستجوی وصال و رسیدن به حقیقتی واحد هستیم، چه ما یک نفر باشیم و چه صد نفر، نیاز ما به آن وصال یکی است.
بجز فساد مجو وحشی از طبیعت دهر
که وضع عنصر و تألیف و امتزاج یکی است
هوش مصنوعی: جز فساد و خرابی، انتظار نداشته باش که از طبیعت جهان چیز دیگری به دست آوری، زیرا که ترکیب و تلفیق عناصر یکی است.
شد وقت آن دیگر که من ترک شکیبائی کنم
ناموس را یکسو نهم، بنیاد رسوائی کنم
هوش مصنوعی: زمان آن رسیده که دیگر صبر نکنم، ناموس را کنار بگذارم و پایهگذار رسوائی شوم.
چندان بکوشم در وفا کز من نپوشد راز خود
هم محرم مجلس شوم، هم باده پیمائی کنم
هوش مصنوعی: هرچقدر که در وفا و صداقت تلاش کنم، باید به جایی برسم که کسی راز خود را از من پنهان نکند. میخواهم هم در جمعهای دوستانه حضور داشته باشم و هم در دمی از شراب لذت ببرم.
تو خفته و من هر شبی در خلوت جان آرمت
دل را نگهبانی دهم، خاطر تماشایی کنم
هوش مصنوعی: تو در خواب هستی و من هر شب در تنهاییام به عشق تو، دل خود را مراقبت میکنم و به یاد تو فکر میکنم.
یک جو غم ایام نداریم و خوشیم
گه چاشت گهی شام نداریم و خوشیم
هوش مصنوعی: ما هیچ غمی از روزگار نداریم و در اوقات مختلف، از صبح تا شب، خوشحال و راضی هستیم.
چون پخته بما می رسد از عالم غیب
از کس طمع خام نداریم و خوشیم
هوش مصنوعی: زمانی که این نعمت پخته و آماده به ما میرسد، هیچ امیدی به هیچ کس نداریم و در همین حال خوشحال هستیم.
آیا پس از «سلیمی » دیگر دلخواه و آرزوئی ممکن است؟
هوش مصنوعی: آیا بعد از «سلیمی» دیگر آرزو یا خواستهای امکانپذیر است؟
و پس از عشق او آیا عشق و شور دیگری شدنی است؟
هوش مصنوعی: آیا پس از عاشق بودن او، میتوان عشق و شور دیگری را تجربه کرد؟
پس از دیار او آیا، پناه و خانه ای یافته آید؟
هوش مصنوعی: آیا پس از ترک وطنش، مکانی امن و جایگاهی برای زندگی پیدا خواهد کرد؟
و جز در سایه او جائی دیگر را توان پناه برد؟
هوش مصنوعی: آیا میتوان در جایی دیگر غیر از سایه او پناه گرفت؟
هرگز مباد که عنان مرکب جز سوی دیار او شود
هوش مصنوعی: هرگز نگذار که کنترل اوضاع از دستت خارج شود و به سمت جای دیگری برود؛ همیشه باید در مسیر هدف خودت باقی بمانی.
و میان، جز به عزم دیدن او بسته آید
هوش مصنوعی: و در میانه، فقط به خاطر دیدن او از هم جدا میشویم.
«سلیمی » اوج آرزوهاست، اگر دسترسی بوی نبود
هوش مصنوعی: «سلیمی» مظهر بالاترین آرزوهاست، اگر نتوان به آن دست یافت.
دیگر، آرزوهای دگر در این دنیا بر من حرام باد
هوش مصنوعی: دیگر هیچ آرزویی برای من در این دنیا مجاز نیست.
دیگر نقش جاه را از خاطر خویش زدوده ام
هوش مصنوعی: من دیگر به هیچ عنوان به مقام و جایگاهی که داشتم فکر نمیکنم.
چنانکه گوئی، نقاشی، پیش از این بدان نگاری نکشیده
هوش مصنوعی: گویی که نقاشی هرگز قبل از این طرحی نکشیده است.
به سختی ها و پستی های زمانه نیز خو کرده ام
هوش مصنوعی: من به دشواریها و چالشهای زندگی عادت کردهام.
. . . های سرافرازی های دنیا، بدرود باد!
هوش مصنوعی: خداحافظ به افتخارات و موفقیتهای جهان!
راستی تا کی بار غرور و دلال وی را بر دوش کشم
هوش مصنوعی: واقعاً تا کی باید بار غرور و دلالی او را بر دوش بزنم؟
آیا دیگرم زمان آرامش و تسلائی نرسیده است؟
هوش مصنوعی: آیا زمان آرامش و راحتی دیگر فرا نرسیده است؟
روزگار پیراهن حسنش را نیک یافته است
هوش مصنوعی: روزگار به خوبی پیراهن حسن را پیدا کرده است.
آن چنان که دیابی پررونق در مقابلش ژنده ای بیش نیست
هوش مصنوعی: چنان که یک دیاب به شکوه و زیبایی در برابرش به نظر میرسد، در واقع چیزی بیشتر از یک بافت کهنه و فرسوده نیست.
همزمان با برف پیری هجرانم را بگزیده است؟
هوش مصنوعی: آیا همزمان با بارش برف، پیری تنهایی و جدایی مرا به دوش کشیده است؟
زمانی که بیشترین موهایم سپید گشته
هوش مصنوعی: وقتی که بیشترین موهایم سفید شده است.
نیز آن گاه که طلایه دارن ضعف، نیرویم را کاسته
هوش مصنوعی: همچنین زمانی که نشانههای ضعف ظاهر میشوند، انرژیام کاهش مییابد.
و رزمگاه مزاجم را، سیاهی سایه انداخته
هوش مصنوعی: و میدان جنگ مرا سایهای از سیاهی فرا گرفته است.
هر چند نه او دیگر در برج زیبائی مقام دارد
هوش مصنوعی: هرچند او دیگر در جایگاه زیبایی و شکوه خود قرار ندارد.
و نه من بروزگار جوانی خویش ام
هوش مصنوعی: من در زمان جوانی خود نیستم.
آنچه ما را به هم می پیوست، بگسست
هوش مصنوعی: آنچه ما را به هم مرتبط میکرد، از هم جدا شد.
و بین ما هیچ پیوندی دیگر نمانده است
هوش مصنوعی: در بین ما دیگر هیچ رابطهای باقی نمانده است.
دیگر شتران جوان عزم من، برای رسیدنش سستی گرفته اند
هوش مصنوعی: دیگر شتران جوان من، برای رسیدن به هدفم، بیتحرک و سست شدهاند.
و هیچ یکشان را کوهان و ارتفاعی باقی نمانده حکایت من و دل، آن زمان که رکاب استوار کرده است
هوش مصنوعی: هیچ یک از آنها نه برآمدگی و نه بلندیای برای خود نگذاشتهاند، مانند حال من و دلم که زمانی که آماده و ثابت قدم شده است.
و نیز خیمه گاه را در پیچیده
هوش مصنوعی: و همچنین خیمه را در بر گرفته است.
حکایت کسی است که بدیار سستی گام نهاده
هوش مصنوعی: داستان درباره فردی است که به سرزمین ضعف و ناتوانی قدم گذاشته است.
و تنها و گریان بدو شوق می ورزد
هوش مصنوعی: او تنها و با گریه به او محبت میکند.
شوق ماده شتری که به عشق فرزند سیر می کند
هوش مصنوعی: شوق مادر شتری که به خاطر عشق به فرزندش، دائم در حال پرورش و مراقبت از اوست.
و هنگامی که می رسد، جز ناله و تیغ خار نصیبی ندارد
هوش مصنوعی: زمانی که به مقصد میرسد، تنها چیزی که به همراه دارد ناله و درد است و هیچ چیز دیگر نصیبش نمیشود.
شب های سرور بگذشت و از دست شد
هوش مصنوعی: شبهای خوشی گذشت و از بین رفت.
هر روزگارانی را سرانجام پایانی است
هوش مصنوعی: هر دورهای در نهایت به پایان میرسد.
راستی چه زود بگذشت و روزگاران دیگر در پی اش آمد
هوش مصنوعی: واقعاً چقدر زمان سریع سپری شد و روزهای دیگری پس از آن آغاز شد.
کاشکی دوامی داشت، هر چند نمی توانست داشته باشد
هوش مصنوعی: ای کاش چیزهایی که داریم بیشتر دوام میآوردند، هرچند میدانیم که این امکانپذیر نیست.
قرن های شادی چگونه یک ساعته میگذرد
هوش مصنوعی: قرنها شادی چطور در یک لحظه سپری میشود.
و روزهای اندوه چگونه سالی است
هوش مصنوعی: روزهای حزنآور چگونه سالی را رقم میزنند؟
خوشا اندوها! چسان زندگانی مرا
هوش مصنوعی: خوشا به حال آنهایی که شادی را در زندگی دارند! چطور میتوانم زندگیام را بهتر کنم؟
دراز کرد، هر چند اندوه جز باد سمومی نیست
هوش مصنوعی: او دراز به خواب رفت، هرچند که ناراحتی فقط به مانند بادی داغ و سوزان است.
با آن که با ندیمانم حق صحبت ها بود
هوش مصنوعی: با اینکه با دوستانم حق گفتوگو داشتم،
اکنون در پهندشت حیرت تنها مانده ام
هوش مصنوعی: اکنون در یک دنیای وسیع و شگفتانگیز تنها ماندهام.
بسا عشرت ها که جز عسرت نمی آرد
هوش مصنوعی: بسیاری از خوشیها، تنها به دردسری که به دنبالشان میآید، میانجامند.
و بسا سخن ها که دل را تنگ همی کند
هوش مصنوعی: بسیاری از سخنان وجود دارند که باعث ناراحتی و دلزدگی انسان میشوند.
من که هرگز نیکی این و آن را فراموش نکرده ام
هوش مصنوعی: من هیچ وقت خوبیهای دیگران را فراموش نکردهام.
چگونه توانم بدی ها را بفراموشی بسپارم
هوش مصنوعی: چطور میتوانم ناراحتیها و اتفاقات منفی را از یاد ببرم؟
هر چند که مردمان زمانه، بدین فراموشی معتاداند
هوش مصنوعی: مردم این روزها به فراموشی عادت کردهاند.
و هر گروه که پس از گروه دیگر آید، نیز چنان شود
هوش مصنوعی: هر گروهی که پس از گروه دیگری بیاید، همچنین خواهد بود.
آتش معرفت و دانش و رهگشائی فرود گرفته است
هوش مصنوعی: آتش شعلهور دانش و آگاهی و هدایت بر زمین نشسته است.
شعله ی گمراهی اما سخت پرفروغ گشته است
هوش مصنوعی: شعلهی گمراهی به شدت روشن و پرنور شده است.
آن زمان علم را بانگی صافی بودی
هوش مصنوعی: در آن زمان، علم به صورت خالص و واضحی ارائه میشد.
که اگر میخواست، با افلاک سخن گفتی
هوش مصنوعی: اگر او میخواست، میتوانست با ستارهها صحبت کند.
و تخت دانش را چنان رفعت و بزرگی
هوش مصنوعی: تخت دانش به حدی بلند و باعظمت است که هیچ چیز نمیتواند به آن برسد.
و عزت بود که آرزو هرگز به گردش نمی رسید
هوش مصنوعی: و این شرافت بود که آرزو هیچگاه به کمال نمیرسید.
ماهتاب هدایت چنان از برجهای دانش می درخشید
هوش مصنوعی: ماهتاب هدایت به طور فوقالعادهای در زمینههای علمی و دانش میدرخشید.
که گوئی برقی است که از ابرها همی جهد
هوش مصنوعی: انگار نوری است که از میان ابرها به سمت بالا میجهد.
کوههای سر به فلک کشیده دامان بدنبالش می کشیدند
هوش مصنوعی: کوههای بلند با عظمت خود، به زمین چسبیده بودند.
و تخت سلاطین با ستونهایشان بسویش می رفتند
هوش مصنوعی: تختهای سلطنتی با ستونهایشان به سمت او حرکت میکردند.
اما امروز، دانش پژوهان چونان
هوش مصنوعی: اما امروزه، محققان به گونهای عمل میکنند که...
اسیری مقهور بدیار کم بهائی سوق یافته اند
هوش مصنوعی: زبانآوری که به سرزمینهای دورفرستاده شدهاند، به شدت تحت فشار و محدودیتهای مختلف قرار گرفتهاند.
روزگار چنین است و با مردمان چنین کند
هوش مصنوعی: دنیا چنین است و با مردم اینگونه رفتار میکند.
و بر سر راههاشان کژی و راستی یکسان نهد
هوش مصنوعی: و در مسیرهایشان نیک و بد را به یک اندازه قرار میدهد.
بی شک هر قیل و قالی از سر علم و حکمت نیست
هوش مصنوعی: بدون شک هر شلوغی و هیاهویی ناشی از دانش و عقل نیست.
و هر آهنی را شمشیر ساختن نتوان
هوش مصنوعی: هر فلزی را نمیتوان به شمشیر تبدیل کرد.
زمانه، گاه بر آدمی نعمت و صحت آرد
هوش مصنوعی: زمان sometimes به انسان خوشی و سلامتی میدهد.
و گاه سختی و بیماری نصیبش کند
هوش مصنوعی: و گاهی ممکن است با سختی و بیماری مواجه شود.
از این رو آن که در این دنیاست و از او چشم امید ندارد
هوش مصنوعی: بنابراین، کسی که در این دنیا زندگی میکند و امیدوار نیست که به او کمک شود، باید به خود وابسته باشد.
ملامتش نشاید و سرزنشش نباید
هوش مصنوعی: سرزنش کردن او جایز نیست و نباید به او ایراد گرفت.
دلا بهر تو تحقیق کرده ام که دنیا چیست و متاعش کدام است
هوش مصنوعی: من به خاطر تو تلاش کردم بدانم دنیا چیست و ارزش واقعیاش در چیست.
و این که آنچه دنیا می پذیرد، خرده ریزی بیش نیست
هوش مصنوعی: آنچه که در دنیا به رسمیت شناخته میشود، تنها قسمت کوچکی از واقعیت است.
هر چیز، در آن، بگونه ای مخالف خود، شکل می گیرد
هوش مصنوعی: هر چیزی به نوعی در تضاد با وجود خود شکل میگیرد.
و مردمان اما از این قضیه سخت غافل اند
هوش مصنوعی: اما مردم از این موضوع به شدت بیخبرند.
نقص را چنان لباس کمال درپیچد
هوش مصنوعی: نقص را به گونهای بپوشان که خود را کامل نشان دهد.
که گوئی زنی عمامه به سر برنهاده است
هوش مصنوعی: به نظر میرسد زنی با عمامه بر سرش ایستاده است.
دلا! زمانه را بگذار، آنچه در اوست، گوارای اهلش باد
هوش مصنوعی: ای دل! به حال زمانه اهمیت نده، هر چیزی که در آن هست، برای کسانی که در آن زندگی میکنند خوشایند باشد.
هرگز تو بدان رغبتی از خود نشان مده
هوش مصنوعی: هرگز نشان نده که به چیزی علاقهمند هستی.
چرا که مردان بزرگ آن زمانه که فرومایگان
هوش مصنوعی: زیرا مردان بزرگ در آن دوران، افرادی بودند که هیچگاه نباید به فرومایگان توجه میکردند.
سفره داری میکنند، گرسنه می مانند
هوش مصنوعی: آنها غذا را تهیه میکنند، اما همچنان گرسنه میمانند.
بویژه از آن جا که زمانه را دستگیری نیست،
هوش مصنوعی: به ویژه از آنجا که زمان در دست انسان نیست،
آسان، بدست آمدنی نخواهد بود
هوش مصنوعی: به دست آوردن آن آسان نخواهد بود.
و اگر تو هزاران سال در دست یابیش کوشی
هوش مصنوعی: اگر تو هزاران سال هم در تلاش باشی تا به آن چیزی که میخواهی برسی،
و او تا سر پستانی بتو دست یابد، حرام خواهد بود
هوش مصنوعی: او تا زمانی که به سر پستانی تو دسترسی پیدا نکند، حرام خواهد بود.
در آن صورت دوباره باز خواهی گشت
هوش مصنوعی: در آن صورت دوباره به جایی که بودی برمیگردی.
و کوشش بیهوده ات تا قیامت ملامت می پذیرد
هوش مصنوعی: تلاش بیهوده تو تا ابد مورد سرزنش قرار خواهد گرفت.
گیرم که تمامی قدرت دنیا را بدست آری
هوش مصنوعی: فرض کن که تمام قدرتهای دنیا را به دست بیاوری، اما آیا این به تنهایی باعث خوشبختی و رضایت در زندگیات خواهد شد؟
و دنیا بتو رکاب دهد و پادشاهی بزرگ شوی
هوش مصنوعی: دنیا به تو کمک خواهد کرد و تو به یک پادشاه بزرگ تبدیل خواهی شد.
و قرنی تمام از لذت های دنیاوی بهره بری
هوش مصنوعی: در طول یک قرن از لذتهای دنیایی بهرهمند شدم.
سرانجام اما آیا، مرگ محتوم نخواهد بود؟
هوش مصنوعی: در نهایت، آیا مرگ不可 evit خواهد بود؟
بویژه که مردمان را با جاودانگی نسبتی نیست
هوش مصنوعی: به ویژه اینکه انسانها ارتباطی با جاودانگی ندارند.
و ایشان را با مرگ مناسبت بیش است
هوش مصنوعی: آنها با مرگ رابطه بیشتری دارند.
داستان سر نهادن مردمان به سرنوشتشان است
هوش مصنوعی: داستان درباره این است که چگونه مردم سرنوشت خود را قبول میکنند و با آن کنار میآیند.
پیر و جوان تمام باور دارند
هوش مصنوعی: همه افراد، چه پیر و چه جوان، به این موضوع اعتقاد دارند.
و چنان بدیهی است که خردش نیز باور دارد
هوش مصنوعی: این موضوع آنقدر واضح است که حتی عقل نیز به آن اعتقاد دارد.
و اگر تواش باور نداری از این و آن پرس
هوش مصنوعی: اگر به چیزهایی که میگویی ایمان نداری، از دیگران سوال کن و نظرشان را بپرس.
از زمین حال شاهانی را پرس که
هوش مصنوعی: از زمین بخواه تا حال شاهان را به تو بگوید.
بر بالای ستارگان مقام داشته اند
هوش مصنوعی: آنها در جایگاهی بالاتر از ستارگان قرار دارند.
و فرستادگان بسیار بر درگاهشان گرد می شدند
هوش مصنوعی: و جمع زیادی از فرستادگان در نزدیکی آنها گرد میآمدند.
و عاشقان بسیار بر درگاهشان ازدحام همی کردند
هوش مصنوعی: عاشقهای زیادی در جلوی در خانه آنها جمع شده بودند.
زمین بی آنکه کلامی گوید، پاسخت خواهد داد
هوش مصنوعی: زمین بدون اینکه سخن بگوید، پاسخ خواهد داد.
پاسخی پیرامن آنچه گذشته است
هوش مصنوعی: پاسخی در مورد اتفاقات گذشته.
این که مرگ سرانجام، از میان بردشان
هوش مصنوعی: این که در نهایت مرگ آنها را از میان میبرد.
و تیرهائی که به سویشان می آمد، تمام، به هدف خورد
هوش مصنوعی: و تمام تیرههایی که به سمت آنها پرتاب میشد، هدف قرار گرفتند.
همگی همان راه را رفتند، که گذشتگان رفته بودند.
هوش مصنوعی: همه آنها همان مسیری را دنبال کردند که نسلهای قبلی رفته بودند.
و سر منزل و جایگاهشان از ایشان خالی ماند
هوش مصنوعی: و محل اقامت و جایگاه آنها از وجودشان خالی ماند.
همه بدانجا که پیش از آن محبوبش نمی داشتند
هوش مصنوعی: همه به جایی میرسند که قبلاً محبوبشان نبوده است.
و تا روز جزا، از آن جا بر نخواهند خاست
هوش مصنوعی: تا روز قیامت، از آنجا برخیز نخواهند کرد.
خداوند قصدشان را کرد و ناگهان برایشان تاخته شد
هوش مصنوعی: خداوند ارادهای برای آنها داشت و ناگهان به سویشان حملهور شد.
و اکنون در زیر خروارها خاک، خاکی بیش نیستند
هوش مصنوعی: اکنون تحت لایههای متعدد خاک، فقط به خاکی ساده تبدیل شدهاند.
این نود و دو بیت، را من از بهترین ابیات سروده وی برگزیده ام .
هوش مصنوعی: من این نود و دو بیت را از بهترین اشعار او انتخاب کردهام.