گنجور

بخش دوم - قسمت اول

افلاطون گفت: عشق نیروئی غریزی است که از وسوسه های خواستن و سایه های خیال عاید صورت طبیعی گردد. و دلیران را بزدلی آرد و بزدلان را دلیر کند و هر انسانی را خویی بخشد، که عکس خوی او بود.

حکیمی گفت: زیبایی جاذبه ای روحانی است که دلربایی‌اش را جز به سبب خاصیتش توجیه نمی‌توان کرد.

صاحب اغانی در اخبار علویه ی مجنون آورده است: روزی وی نزد مامون شد و دست و پاکوبان چنین می‌خواند:

یاور من نه آن کس است که چون بدو ستم نکنم

و فرمانش بر، با من یکرنگی کند

من آرزومند سایه دوستی‌ام که اگر با وی

کدورت کنم نیز با من مهربانی و صافی بوَد

مامون و دیگر حاضران گوش دادند و مقصود را در نیافتند، اما مامون شعر را طرفه دید و گفت: نزدیک تر آی و تکرار کن. علویه هفت بار شعر را تکرار کرد و سرانجام مامون گفت:

ای علویه! خلافت را از من بستان و چنان دوستی بجایش به من ده.

ابو نواس گفت: روزی به خرابه‌ای شدم. مشکی پر آب دیدم که به دیوار تکیه دارد. هنگامی که به میانه‌ی خرابه رسیدم. نصرانیی را دیدم که سقایی بر وی خفته است. هنگامی که را (؟مرا) دیدند، مرد سقا برخاست، مشک خویش را برداشت و بگریخت.

نصرانی نیز از جا برخاست و بی‌هیچ ترسی جلوی چشم من به محکم کردن شلوارش پرداخت و گفت: ابونواس! در چنین حالی، هرگز کسی را سرزنش مکن. چرا که سرزنش تو، وی‌را تحریص می‌کند. و من از گفته‌ی او مصراع معروف خویش را گرفتم که: دع عنک لومی فان اللوم اغراء . . .

عمرو بن سعید گفت: من با چهار هزار تن بنوبت، پاسداری مامون می‌کردیم. تا شبی وی را دیدم که همراه با جمعی از غلامان خردسال و کنیزکان لطیفه‌پرداز خارج می‌شد، اما وی مرا نشناخت و پرسید: تو کیستی؟

گفتم: من عمروام، خدا عمرت دهاد. پسر سعیدم، خدا سعادتت دهاد. نواده‌ی مسلمم خدا سلامتت داراد. وی گفت: از امشت تو ما را نگهبانی همی‌کنی.

گفتم: ای امیر مومنان! خداوند نگهبانی‌ات کند که نیکترین حافظان است و مهربانترین مهربانان. مامون با شنیدن گفتار من لبخندی زد و گفت:

یاور تو آن کس است که هنگام جنگ همراه تو باشد

و خویشتن را در راه سود تو به زیان افکند

و نیز آنکه اگر حوادث زمانه بر تو تازد

برای جمعیت خاطر تو جمع وجود خویش را پراکنده سازد

و سپس گفت: ای غلام! چهار صد دینارش ده. دینارها را بستدم و راه خویش گرفتم.

مامون از یحیی بن اکثم پرسید: عشق چیست؟ وی پاسخش داد که: رویدادهایی خوش یمن است که برآدمی پیش آید و دل وی را مجذوب خویش سازد و روح وی را متاثر کند.

ثمامه گفت: یحیی! توراست که سخن از مسالمه‌ی طلاقی پیش آری یا پیرامن احرام‌پوشی که شکار کند، نظر دهی. سخن در این زمینه، خاص ماست.

مامون گفت: ای ثمامه! تو برگو. گفت: عشق، همنشینی بهره‌ده و دوستی چیره است که روش‌هایش پیچیده و احکامش مطاع است.

جسم و جان آدمی و دل و خاطر و خرد و مغز وی را مالک است. عنان شخص بدست اوست و نیروی کوشش و کارش. مامون گفت: نیکوگفتی. و هزار دینارش بداد.

در کتاب حیاء الحیوان، بنقل از کامل التاریخ ابن اثیر، پیرامن حوادث سال ششصد و بیست و سه آمده است: ما را همسایه‌ای بود که دختری صفیه نام داشت. وی را اما به پانزده سالگی آلت مردی حاصل شد و ریش برویید.

مولف گوید: نظیر همین حادثه را حمدالله مستوفی در نزهه القلوب و دیگر مورخان نیز نقل کرده اند که: دختری در قمشه از شهرهای اصفهان همسر اختیار کرد.

اما در شب زفاف وی را خارشی در شرمگاهی پدیدار شد و همان شب صاحب آلت مردی شد. این واقعه به عهد سلطان الجایتو خدابنده - که خدا رحتمش کناد- اتفاق افتاده است.

مؤمنان بیحد و لیک ایمان یکی
جسمشان معدود لیکن جان یکی
جان گرگان و سگان از هم جداست
متحد جانهای شیران خداست
همچو آن یک نور خورشید سما
صد بود نسبت به صحن خانه ها
لیک یک باشد همه انوارشان
چون که برگیری تو دیوار از میان
چون نماند خانه ها را قاعده
مؤمنان باشند نفس واحده

هر کتابی را که کسی خواند، ملال یا فتور یا دلزدگی از آن بیند

جز این کتاب که در آن طرفه‌هایی است که تا روز حشر نیز ملال نیاورد.

محقق زرکشی در شرح خویش بر تلخیص مفتاح که آن را مجلی الافراح نامیده است - و آن کتابی حجیم است که بر کتاب مطول نیز می‌چربد و من آن را به سال نهصد و نود و دو در بیت‌المقدس دیده‌ام - چنین نوشته است:

« بدان که الف و لام را در الحمد پاره‌ای الف و لام استغراق گفته‌اند و برخی الف و لام تعریف جنس. و زمخشری آن را برای تعریف جنس دانسته و استغراقی بودنش را نفی کرده است.

و هر چند که این توجیه را برخی مصبوغ به اعتزال دانسته‌اند، مراد وی آن است که: آنچه از بنده مطلوب است، انشای حمد است و نه اخبار بدان.

و در این صورت طبعا نمی‌تواند همه‌ی حمدها را باستغراق دربرگیرد. چرا که بنده نمی‌تواند تمای حمدهای خود و دیگران را ایجاد و انشاء کند. برخلاف صورتی که الف و لام ویژه تعریف جنس باشد.» پایان کلام زرکشی.

در همین کتاب، در بحث لف و نشر چنین آمده است:« زمخشری پیرامن این آیه «و من آیاته منامنکم باللیل و النهار و ابتغاوکم من فضله » گفته است که صنعت بدیعی آیه، لف است و ترتیبش این که: من آیاته منامکم و ابتغاوکم من فضله باللیل و النهار جز این که دو قرینه‌ی دوم را فاصله‌ی دو قرینه ی اول قرار داده است چرا که دو قرینه‌ی دوم مفهوم زمانی دارند و زمان و مظروفش چون شیء واحد است. بویژه که لف نیز به یگانگی یاری می‌کند.

نیز شود که منام در هر دو زمان و ابتغاء نیز در هر دو مراد باشد. اما ظاهرا وجه اول مراد است. چرا که در قران تکرار آن وجه نیز بسیار است.

اما گوییم پذیرفتن منظور زمخشری از دیدگاه نحو مشکل است. چرا که اگر معنی آن است که او گفته، واژه‌ی نهار معمول ابتغاء است که بر عامل خود که مصدر است، پیشی جسته و این نشود.

جز این، در آن صورت عطف بایستی بر هر دو معمول عوامل شود که چنین ترکیبی نیز ماذون نیست. » پایان سخن زرکشی.

شیخ الرئیس ابوعلی سینا را رساله‌ای در عشق است که در آن سخن بدرازا کشیده‌است و گفته است که عشق ویژه‌ی نوع آدمیان نیست بل در همه‌ی موجودات فلکی، عنصری و موالید سه‌گانه یعنی کاینات، نباتات و حیوانات نیز یافته آید.

بهرام گور را پسری یگانه بود کوتاه‌همت و دنی که کنیزکان زیبا و خوش‌آواز بر او سخت مسلط گشته بودند، تا آن جا که به یکی از آنان عاشق شد.

هنگامی که بهرام از این واقعه آگاه شد، کنیزک را گفت: وی را به گناهی متهم نما و بگو که «من جز مردی بلند‌طبع و عالی‌همت را نشایم.»

پس از آن، پسر، ترک حالات خویش گفت و هنگامی که به سلطنت رسید، از باشهامت ترین و صحیح الرای ترین پادشاهان محسوب فتاد.

چه خوش نازی است ناز خوبرویان
ز دیده رانده را در دیده جویان
به چشمی خیرگی کردن که برخیز
به دیگر چشم دل دادن که مگریز
به صدجان ارزد آن نازی که جانان
نخواهم گوید و خواهد به صد جان
این مخلوق را دو گاو احاطه دارد
صورت گاوی بر فلک و گاوی را در زمین
و زیر آن گاو و روی دیگری
خرانی در آبادی‌ها یله گشته‌اند

این نیز ملخصی از جلد پنجم کتاب اغانی ابوالفرج اصفهانی که در بیت المقدس یافتم آمد:

اعشی همدان، عبدالرحمن بن عبدالله است که بین او و همدان سیزده پشت فاصله است و همدان خود پسر مالک پسر زید نزار پسر واثله پسر ربیعه پسر جبار پسر مالک پسر زید پسر کهلان پسر سباء پسر یشخب پسر یعرب پسر قحطان است.

اعشی شاعری زبان آور بود و شوهر خواهر شعبی فقیه به شمار می آمد و شعبی نیز شوی خواهر او بود. وی از آن کسان بود که بر حجاج شوریده بودند تا اینکه سرانجام اسیر حجاج شد.

حجاج ویرا گفت: خدایرا سپاس که مرا بر تو چیره ساخت. گر تو نبودی که چنان و چنین گفته بودی؟ و ابیاتی را که وی در هجو حجاج و تشویق مردمان به جنگ او سروده بود، برخواند. و در آخر گفت مگر تو نگفته ای:

گروهی مرا به بلا اندر انداختند که من پیش از آن ببلایشان اندر انداخته بودم

از این رو امروز، با زمانه بردباری همی کنم و آن را نیک همی شناسم

اگر حوادث روزگار، بدبختی نصیب تو ساخت

بردبارباش چرا که هرمصیبتی سرانجام از میان خواهد خاست

اما به خدا قسم بدبختئی نصیب تو گردیده است

که مصیبتش هرگز از تو برنخواهد خاست

سپس گفت: نگهبانان! گردنش زنید. و گردنش را زدند.

اعشی، زمانی نیز در دیلمان اسیر بود. در آن مدت، دختر کافری که ویرا اسیر داشته بود، مفتون وی شد و شبانگاهی نزد وی رفت و خود را به او تسلیم داشت. اعشی تا بصبح هشت بار با او درآمیخت.

صبحدم، دختر گفت: آیا شما مسلمانان با زنانتان همچنین کنید؟ گفت: بلی. گفت: بدین سبب پیروزمندید. سپس گفت: اگر خلاصت کنم، مرا برای خود برگزینی؟

گفت: بلی و پیمان بست. هنگامی که شب دوباره فروافتاد، دخترک بند او بگشود و راهی را که میشناخت، با او در پیش گرفت و با وی گریخت.

در این باره شاعری از اسیران مسلمان گفته است:

اگر دیگران را مال از اسارت رهاند
بنی همدان را آلات مردیشان رهائی دهد

هرگز از پیمان خویش ملول نگشتم و هرگز تکذیب عهد نکنم

بل، با وجود دوری پایمرد و امین ام

مپندار اگر دوری رنجم دهد، نرم خواهم شد

بل چنانم که اگر پرده نیز از میان برخیزد، یقینم نخواهد افزود

ای نسیم، اگر به سرزمین یاران یعنی طوس بگذری

مردم آن سامان را از من بگوی

که بهائی شما هرگز به بوستانی فرود نیامد

مگر آن که باغچه هایش را با آب چشم آبیاری کرد

نیز مولف، شعر زیرین را برای دوستی به نجف اشرف - که بر مقیم خاکش سلام باد - فرستاده است:

ای نسیم، آن گاه که بخاک نجف رسی

زمین را ببوس و سپس درنگ کن

ذکری از من بر اعرابی که در آنجا فرود آمده اند برگو

داستان مرا بپرداز و سپس سر خویش گیر

گویند عقیق از آن رو که سر حقیقی را
برآن حک کرده اند، گاه بود که باطل سحر بود
بینمت اما که چشمانت جادو همی کنند
و بر دهانت خاتمی از عقیق ست

هم او راست هنگامی که سواد مدینه را - بر مقیم خاکش درود باد - از دور دید:

آنک، گنبد مولای من و غایت آرزویم

همسفران محمل را نگاه دارید تا کف پای شتران را ببوسم

هنگامی که پدر - خاکش عبرگین باد - بسال نهصد و هشتاد و نه در هرات بود، برایش نوشتم :

ای آن کسان که در هرات اقامت کرده اید

شما را به پیامبر، فراق آیا کافی نیست؟

بنزد من باز گردید چه بنیان بردباریم از هم پاشید

و پلک هایم پس از هجرتان هرگز بهم نزدیک نشد

خیالتان در خاطر است و دل از شما در تشویش

هرگاه نسیم صبا از سوی ما وزیدن گیرد

گوئیمش خوش آمدی، مقدمت خیرباد

اینک شما و دلی مفتون که مشتاقتان است

و جانی که دوریتان اسیرش ساخته

دل من هرگز از عشق آن خال چهر خالی نیست

سرزمین دوست چه خوش سرزمینی است

همان که آهوانش آتشی دیرنده در دل من افروخته

هرگز روز فراقتان را فراموش نخواهم کرد

همان روز که دیدگانم گریان و دلم دردمند بود

بردباری هرگز، یاد آن بوم پر آب را از دل من نخواهد برد.

مرگ را، هر آن که بر این توده ی خاک گام دارد، ناخوش میدارد.

اما بدیده ی خرد اگر بنگرند، مرگ را بالاترین رامش ها خواهند یافت.

نیز هنگامی که حج بیت الله میگزاردم و آن مشاعر عالی را شاهد بودم، سروده ام:

ای یاران، من نیز میهمان مکه ام،
اینک زمزم و منی و خیف
چشمان خویش بسیار همی مالم تا بدانم
آنچرا که می بینم به بیداری است یا خواب

نیز طبع فسرده ی مولف، هنگام سفر، میانه راه حلب و آمد، بسبب ورزش نسیم سحرگاهی سروده است:

روح بخشی ای نسیم صبحدم
گوئیا میآئی از ملک عجم
تازه گردید از تو داغ اشتیاق
میرسی گویا زاقلیم عراق
مرده صدساله یابد از تو جان
تو مگر کردی گذر بر اصفهان

صاحبدلی گفته است: یوسف - که درود خداوند بر او و پیامبر ما باد - از آن رو پیراهنش را از مصر برای پدر فرستاد که اول بار جامه ی بخون آلوده اش باعث حزن پدر شد. از این رو یوسف دوست می داشت که سرور پدر نیز از همان باعث، نتیجه شود.

حسن بن سهل مامون را گفت: لذت های دنیا وی را چون نیک نگریستم، جز هفت تایشان را ملال آور دیدم، نان گندم، گوشت گوسفند، آب خنک، جامه ی نرم، بوی خوش، بستر نرم و نگریستن به زیبائی هر چیز، مامون گفت: پس جای گفتگو با مردان کجاست؟ گفت: راست گفتی. اولینشان آن است.

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

افلاطون گفت: عشق نیروئی غریزی است که از وسوسه های خواستن و سایه های خیال عاید صورت طبیعی گردد. و دلیران را بزدلی آرد و بزدلان را دلیر کند و هر انسانی را خویی بخشد، که عکس خوی او بود.
هوش مصنوعی: افلاطون بیان کرده است که عشق یک نیروی طبیعی است که از تمایلات و خیالات نشأت می‌گیرد. این عشق می‌تواند افرادی را که شجاعت دارند، به ترس و تردید بیندازد و در عین حال، افرادی که ترسو هستند را شجاع کند. همچنین، عشق به هر فرد ویژگی‌هایی می‌بخشد که بازتابی از شخصیت واقعی او است.
حکیمی گفت: زیبایی جاذبه ای روحانی است که دلربایی‌اش را جز به سبب خاصیتش توجیه نمی‌توان کرد.
هوش مصنوعی: حکیمی می‌گوید که زیبایی دارای جذابیتی معنوی است و دلربایی آن تنها به خاطر ویژگی‌های خاصش قابل توضیح است.
صاحب اغانی در اخبار علویه ی مجنون آورده است: روزی وی نزد مامون شد و دست و پاکوبان چنین می‌خواند:
هوش مصنوعی: صاحب آوازها در اخبار مربوط به علویه ی مجنون نقل کرده است: روزی او به حضور مامون رفت و در حالیکه دستش را به زمین می‌زد، اینگونه می‌خواند:
یاور من نه آن کس است که چون بدو ستم نکنم
هوش مصنوعی: یار من کسی نیست که وقتی به او ظلم نکنم، در کنارم باشد.
و فرمانش بر، با من یکرنگی کند
هوش مصنوعی: و از من بخواهد که با او هم‌رنگ و هماهنگ شوم.
من آرزومند سایه دوستی‌ام که اگر با وی
هوش مصنوعی: من آرزو می‌کنم دوستی داشته باشم که اگر با او باشم، احساس آرامش و امنیت کنم.
کدورت کنم نیز با من مهربانی و صافی بوَد
هوش مصنوعی: اگر بخواهم ناراحت شوم، باز هم با من محبت و مهربانی وجود دارد.
مامون و دیگر حاضران گوش دادند و مقصود را در نیافتند، اما مامون شعر را طرفه دید و گفت: نزدیک تر آی و تکرار کن. علویه هفت بار شعر را تکرار کرد و سرانجام مامون گفت:
هوش مصنوعی: مامون و دیگران به دقت گوش کردند اما متوجه منظور شعر نشدند. با این حال، مامون شعر را جالب دانست و از علویه خواست که نزدیک‌تر بیاید و آن را دوباره بخواند. علویه هفت بار شعر را تکرار کرد و در نهایت، مامون صحبت‌هایی را مطرح کرد.
ای علویه! خلافت را از من بستان و چنان دوستی بجایش به من ده.
هوش مصنوعی: ای علویه! خلافت را از من بگیر و به جای آن دوستی حقیقی به من عطا کن.
ابو نواس گفت: روزی به خرابه‌ای شدم. مشکی پر آب دیدم که به دیوار تکیه دارد. هنگامی که به میانه‌ی خرابه رسیدم. نصرانیی را دیدم که سقایی بر وی خفته است. هنگامی که را (؟مرا) دیدند، مرد سقا برخاست، مشک خویش را برداشت و بگریخت.
هوش مصنوعی: ابو نواس داستانی را روایت می‌کند که در آن روزی به یک خرابه رفته است. در آن مکان، مشک آبی را می‌بیند که به دیوار تکیه زده است. وقتی به وسط خرابه می‌رسد، نصرانی را مشاهده می‌کند که در کنار او یک سقا خوابیده است. به محض اینکه سقا متوجه حضور او می‌شود، از جا بلند می‌شود، مشک را برمی‌دارد و فرار می‌کند.
نصرانی نیز از جا برخاست و بی‌هیچ ترسی جلوی چشم من به محکم کردن شلوارش پرداخت و گفت: ابونواس! در چنین حالی، هرگز کسی را سرزنش مکن. چرا که سرزنش تو، وی‌را تحریص می‌کند. و من از گفته‌ی او مصراع معروف خویش را گرفتم که: دع عنک لومی فان اللوم اغراء . . .
هوش مصنوعی: نصرانی از جا بلند شد و بدون هیچ هراسی در برابر من به محکم کردن شلوارش پرداخت و گفت: ابونواس! در چنین شرایطی هرگز کسی را سرزنش نکن، زیرا سرزنش تو او را به اقدام بیشتر تشویق می‌کند. من از گفته‌اش یکی از مصراع‌های معروف خود را به یاد آوردم که: برای سرزنش کردن دست بردار، زیرا سرزنش خود تشویق است...
عمرو بن سعید گفت: من با چهار هزار تن بنوبت، پاسداری مامون می‌کردیم. تا شبی وی را دیدم که همراه با جمعی از غلامان خردسال و کنیزکان لطیفه‌پرداز خارج می‌شد، اما وی مرا نشناخت و پرسید: تو کیستی؟
هوش مصنوعی: عمرو بن سعید گفت که او با چهار هزار نفر به نوبت از مامون محافظت می‌کرد. یک شب او مامون را دید که همراه با تعدادی از غلامان و کنیزکان جوان و شاداب بیرون می‌رفت، اما مامون او را نشناخت و از او پرسید: تو کی هستی؟
گفتم: من عمروام، خدا عمرت دهاد. پسر سعیدم، خدا سعادتت دهاد. نواده‌ی مسلمم خدا سلامتت داراد. وی گفت: از امشت تو ما را نگهبانی همی‌کنی.
هوش مصنوعی: گفتم: من عمروام، خدا به تو عمر طولانی بدهد. من پسر سعید هستم، خدا به تو سعادت عطا کند. من نوه‌ی مسلم هستم، خدا از تو مراقبت کند. او گفت: تو وظیفه‌ی نگهبانی از ما را بر عهده داری.
گفتم: ای امیر مومنان! خداوند نگهبانی‌ات کند که نیکترین حافظان است و مهربانترین مهربانان. مامون با شنیدن گفتار من لبخندی زد و گفت:
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای امیر مومنان! خداوند تو را حفظ کند که بهترین نگهبانان و مهربانترین افراد است. مامون با شنیدن این سخن لبخندی زد و گفت:
یاور تو آن کس است که هنگام جنگ همراه تو باشد
هوش مصنوعی: یار و همدم تو کسی است که در زمان سختی و نبرد در کنارت باشد.
و خویشتن را در راه سود تو به زیان افکند
هوش مصنوعی: و به خاطر منفعت تو، خود را به خطر انداخت.
و نیز آنکه اگر حوادث زمانه بر تو تازد
هوش مصنوعی: اگر حوادث و اتفاقات زمان بر تو فشار بیاورد و دشواری‌هایی برایت ایجاد کند...
برای جمعیت خاطر تو جمع وجود خویش را پراکنده سازد
هوش مصنوعی: برای جمعیت، به یاد تو، وجود خویش را جز جز کند.
و سپس گفت: ای غلام! چهار صد دینارش ده. دینارها را بستدم و راه خویش گرفتم.
هوش مصنوعی: سپس گفت: ای جوان! چهارصد دینار به من بده. من دینارها را گرفتم و راهی را که خودم می‌خواستم، ادامه دادم.
مامون از یحیی بن اکثم پرسید: عشق چیست؟ وی پاسخش داد که: رویدادهایی خوش یمن است که برآدمی پیش آید و دل وی را مجذوب خویش سازد و روح وی را متاثر کند.
هوش مصنوعی: مامون از یحیی بن اکثم سوالی درباره عشق کرد و او در پاسخ گفت که عشق عبارت است از اتفاقات خوشایندی که بر انسان می‌گذرد و دل او را به خود جذب می‌کند و روحش را تحت تاثیر قرار می‌دهد.
ثمامه گفت: یحیی! توراست که سخن از مسالمه‌ی طلاقی پیش آری یا پیرامن احرام‌پوشی که شکار کند، نظر دهی. سخن در این زمینه، خاص ماست.
هوش مصنوعی: ثمامه گفت: یحیی! آیا تو به طلاق و صلح در این زمینه صحبت می‌کنی یا درباره شخصی که احرام پوشیده و به شکار می‌رود نظر می‌دهی؟ در این موضوع، نظر ما مهم است.
مامون گفت: ای ثمامه! تو برگو. گفت: عشق، همنشینی بهره‌ده و دوستی چیره است که روش‌هایش پیچیده و احکامش مطاع است.
هوش مصنوعی: مامون به ثمامه گفت: ای ثمامه! تو بگو. ثمامه پاسخ داد: عشق، هم نشینی سودمندی است و دوستی غالبی که راه و رسم‌هایش پیچیده و قوانینی دارد که لازم‌الاجرا هستند.
جسم و جان آدمی و دل و خاطر و خرد و مغز وی را مالک است. عنان شخص بدست اوست و نیروی کوشش و کارش. مامون گفت: نیکوگفتی. و هزار دینارش بداد.
هوش مصنوعی: انسان دارای جسم و روح است و مالک احساسات و دانش خود نیز می‌باشد. او کنترل کامل بر زندگی و تلاش‌هایش دارد. مامون گفت: "خوب گفتی." و هزار دینار به او داد.
در کتاب حیاء الحیوان، بنقل از کامل التاریخ ابن اثیر، پیرامن حوادث سال ششصد و بیست و سه آمده است: ما را همسایه‌ای بود که دختری صفیه نام داشت. وی را اما به پانزده سالگی آلت مردی حاصل شد و ریش برویید.
هوش مصنوعی: در کتاب "حیاء الحیوان" به نقل از "کامل التاریخ" ابن اثیر، در مورد وقایع سال ششصد و بیست و سه اشاره شده که ما همسایۀی داشتیم که دختری به نام صفیه داشت. در سن پانزده سالگی، صفیه علامت‌هایی از بلوغ مردانه مانند آلت تناسلی و ریش را نشان داد.
مولف گوید: نظیر همین حادثه را حمدالله مستوفی در نزهه القلوب و دیگر مورخان نیز نقل کرده اند که: دختری در قمشه از شهرهای اصفهان همسر اختیار کرد.
هوش مصنوعی: مولف می‌گوید: حمدالله مستوفی و دیگر تاریخ‌نگاران نیز حادثه‌ای مشابه را روایت کرده‌اند که دختری در قمشه، یکی از شهرهای اصفهان، همسر انتخاب کرد.
اما در شب زفاف وی را خارشی در شرمگاهی پدیدار شد و همان شب صاحب آلت مردی شد. این واقعه به عهد سلطان الجایتو خدابنده - که خدا رحتمش کناد- اتفاق افتاده است.
هوش مصنوعی: اما در شب عروسی، او دچار خارش در ناحیه شرمگاهی شد و همان شب به نعمت مردانگی دست یافت. این واقعۀ عجیب در زمان سلطنت سلطان الجایتو خدابنده، که خداوند روحش را رحمت کند، رخ داد.
مؤمنان بیحد و لیک ایمان یکی
جسمشان معدود لیکن جان یکی
هوش مصنوعی: مؤمنان فراوان‌اند، ولی ایمان آن‌ها یکی است. هرچند اجزای بدن آن‌ها متفاوت و کم‌شمار است، اما جان و روح‌شان یکی است.
جان گرگان و سگان از هم جداست
متحد جانهای شیران خداست
هوش مصنوعی: جان گرگ‌ها و سگ‌ها از یکدیگر جداست، اما جان‌های شیران به حقیقت یکپارچه و الهی است.
همچو آن یک نور خورشید سما
صد بود نسبت به صحن خانه ها
هوش مصنوعی: مثل اینکه نور خورشید در آسمان به اندازه‌ای است که نسبت به اتاق‌ها و مکان‌های مختلف در زمین، تأثیر و روشنی خاصی دارد.
لیک یک باشد همه انوارشان
چون که برگیری تو دیوار از میان
هوش مصنوعی: اما همه نورها در حقیقت یکسان هستند، همان‌طور که اگر دیواری را از وسط برداری، همه چیز به یکدیگر می‌پیوندد.
چون نماند خانه ها را قاعده
مؤمنان باشند نفس واحده
هوش مصنوعی: زمانی که اصول و قواعد مؤمنان در جامعه نادیده گرفته شود، می‌توان گفت که همه انسان‌ها یک جوهر و نفس واحد هستند.
هر کتابی را که کسی خواند، ملال یا فتور یا دلزدگی از آن بیند
هوش مصنوعی: هر کسی که کتابی را می‌خواند ممکن است حس حوصله‌سربر یا خستگی و بی‌علاقگی نسبت به آن پیدا کند.
جز این کتاب که در آن طرفه‌هایی است که تا روز حشر نیز ملال نیاورد.
هوش مصنوعی: این کتاب شامل نکته‌ها و جذابیت‌هایی است که تا روز قیامت هم خسته‌کننده نخواهند بود.
محقق زرکشی در شرح خویش بر تلخیص مفتاح که آن را مجلی الافراح نامیده است - و آن کتابی حجیم است که بر کتاب مطول نیز می‌چربد و من آن را به سال نهصد و نود و دو در بیت‌المقدس دیده‌ام - چنین نوشته است:
هوش مصنوعی: محقق زرکشی در توضیحاتی که درباره تلخیص مفتاح ارائه داده و آن را مجلی الافراح نامیده، اشاره کرده که این کتاب حجم زیادی دارد و از کتاب مطول نیز بزرگ‌تر است. او این کتاب را در سال ۹۲۹ هجری در بیت‌المقدس دیده است.
« بدان که الف و لام را در الحمد پاره‌ای الف و لام استغراق گفته‌اند و برخی الف و لام تعریف جنس. و زمخشری آن را برای تعریف جنس دانسته و استغراقی بودنش را نفی کرده است.
هوش مصنوعی: در مورد حرف‌های الف و لام در عبارت «الحمد» گفته شده که برخی آن را به عنوان الف و لام استغراقی معرفی کرده‌اند و برخی دیگر آن را الف و لام تعریف جنس می‌دانند. زمخشری نیز این حرف را به عنوان تعریف جنس مطرح کرده و استغراقی بودن آن را رد کرده است.
و هر چند که این توجیه را برخی مصبوغ به اعتزال دانسته‌اند، مراد وی آن است که: آنچه از بنده مطلوب است، انشای حمد است و نه اخبار بدان.
هوش مصنوعی: برخی بر این باورند که این توجیه به اعتزال مربوط می‌شود، اما منظور او این است که آنچه از بنده مورد نظر است، بیان و ستایش (حمد) است و نه فقط گزارش و خبر دادن از آن.
و در این صورت طبعا نمی‌تواند همه‌ی حمدها را باستغراق دربرگیرد. چرا که بنده نمی‌تواند تمای حمدهای خود و دیگران را ایجاد و انشاء کند. برخلاف صورتی که الف و لام ویژه تعریف جنس باشد.» پایان کلام زرکشی.
هوش مصنوعی: بنابراین، بطور طبیعی نمی‌تواند تمام صفات ستایش را در خود جای دهد. زیرا انسان نمی‌تواند تمامی ستایش‌هایی را که خود و دیگران دارند، خلق کند. این درcontrasts با حالتی است که حرف "الف" و "لام" به عنوان تعریف یک نوع خاص استفاده می‌شود.
در همین کتاب، در بحث لف و نشر چنین آمده است:« زمخشری پیرامن این آیه «و من آیاته منامنکم باللیل و النهار و ابتغاوکم من فضله » گفته است که صنعت بدیعی آیه، لف است و ترتیبش این که: من آیاته منامکم و ابتغاوکم من فضله باللیل و النهار جز این که دو قرینه‌ی دوم را فاصله‌ی دو قرینه ی اول قرار داده است چرا که دو قرینه‌ی دوم مفهوم زمانی دارند و زمان و مظروفش چون شیء واحد است. بویژه که لف نیز به یگانگی یاری می‌کند.
هوش مصنوعی: در این کتاب در مورد یکی از فنون بلاغی به نام لف و نشر صحبت شده است. نویسنده به تفسیر آیه‌ای اشاره کرده و بیان می‌کند که این آیه از نظر بلاغی با استفاده از صنعت لف نوشته شده است. ترتیب آیه به گونه‌ای است که دو بخش از جمله، مفهوم‌های زمانی دارند و به همین دلیل به هم نزدیک هستند. همچنین این ساختار به یگانگی معنا کمک می‌کند.
نیز شود که منام در هر دو زمان و ابتغاء نیز در هر دو مراد باشد. اما ظاهرا وجه اول مراد است. چرا که در قران تکرار آن وجه نیز بسیار است.
هوش مصنوعی: همچنین ممکن است که "منام" در هر دو زمان و به هر دو معنا باشد. اما به نظر می‌رسد که معنای اول مقصود است، چرا که در قرآن این معنا به طور مکرر تکرار شده است.
اما گوییم پذیرفتن منظور زمخشری از دیدگاه نحو مشکل است. چرا که اگر معنی آن است که او گفته، واژه‌ی نهار معمول ابتغاء است که بر عامل خود که مصدر است، پیشی جسته و این نشود.
هوش مصنوعی: پذیرفتن نظر زمخشری از نظر قواعد زبان‌شناسی دشوار است. زیرا اگر منظور او این باشد که واژه‌ی "نهار" به عنوان مبتدا عمل می‌کند و بر عامل خود که مصدر است، پیشی می‌گیرد، این ممکن نیست.
جز این، در آن صورت عطف بایستی بر هر دو معمول عوامل شود که چنین ترکیبی نیز ماذون نیست. » پایان سخن زرکشی.
هوش مصنوعی: علاوه بر این، در این صورت باید عطف به هر دو عامل معمول شود که چنین ترکیبی نیز مجاز نیست.
شیخ الرئیس ابوعلی سینا را رساله‌ای در عشق است که در آن سخن بدرازا کشیده‌است و گفته است که عشق ویژه‌ی نوع آدمیان نیست بل در همه‌ی موجودات فلکی، عنصری و موالید سه‌گانه یعنی کاینات، نباتات و حیوانات نیز یافته آید.
هوش مصنوعی: ابوعلی سینا در رساله‌ای درباره عشق صحبت کرده و بیان کرده است که عشق به نوع انسان محدود نمی‌شود و در تمامی موجودات، اعم از موجودات آسمانی، عناصر و همچنین در سه نوع موجودات یعنی کاینات، گیاهان و حیوانات نیز وجود دارد.
بهرام گور را پسری یگانه بود کوتاه‌همت و دنی که کنیزکان زیبا و خوش‌آواز بر او سخت مسلط گشته بودند، تا آن جا که به یکی از آنان عاشق شد.
هوش مصنوعی: بهرام گور پسری منحصر به فرد داشت که قد کوتاهی داشت و دنیایی از کنیزکان زیبا و خوش‌صدا بر او تسلط پیدا کرده بودند، به طوری که او به یکی از آن‌ها عشق ورزید.
هنگامی که بهرام از این واقعه آگاه شد، کنیزک را گفت: وی را به گناهی متهم نما و بگو که «من جز مردی بلند‌طبع و عالی‌همت را نشایم.»
هوش مصنوعی: وقتی بهرام از این ماجرا خبر پیدا کرد، به کنیزک گفت: او را به ارتکاب گناهی متهم کن و بگو که «من هیچ‌کس جز مردی با شخصیت و اراده بالا را نپذیرفتم.»
پس از آن، پسر، ترک حالات خویش گفت و هنگامی که به سلطنت رسید، از باشهامت ترین و صحیح الرای ترین پادشاهان محسوب فتاد.
هوش مصنوعی: پس از آن، پسر به بیان احساسات و وضعیت خود پرداخت و هنگامی که به سلطنت رسید، به عنوان یکی از شجاع‌ترین و داناترین پادشاهان شناخته شد.
چه خوش نازی است ناز خوبرویان
ز دیده رانده را در دیده جویان
هوش مصنوعی: ناز و زیبایی خوبروان چه دلپذیر است، به‌طوری‌که کسانی که از آن‌ها دور شده‌اند، در دل و دیده‌ خود به دنبال آنان هستند.
به چشمی خیرگی کردن که برخیز
به دیگر چشم دل دادن که مگریز
هوش مصنوعی: به چشمی زل زدن که به جلو بروی و به دل دادن به چشم دیگری که فرار نکند.
به صدجان ارزد آن نازی که جانان
نخواهم گوید و خواهد به صد جان
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی گرانقدر است و اگر کسی را که دوست دارم نخواهم، این ارزشمندتر از زندگی‌ام است و او نیز با تمام وجودش مرا می‌خواهد.
این مخلوق را دو گاو احاطه دارد
صورت گاوی بر فلک و گاوی را در زمین
هوش مصنوعی: این موجود را دو گاو فراگرفته‌اند: یکی با صورتی شبیه گاو در آسمان و دیگری گاوی که در زمین قرار دارد.
و زیر آن گاو و روی دیگری
خرانی در آبادی‌ها یله گشته‌اند
هوش مصنوعی: در آنجا، گاوان در حال چرا هستند و همچنین خرهایی در شهرها و روستاها آزادانه در حال رفت و آمد می‌باشند.
این نیز ملخصی از جلد پنجم کتاب اغانی ابوالفرج اصفهانی که در بیت المقدس یافتم آمد:
هوش مصنوعی: این متن خلاصه‌ای از جلد پنجم کتاب "اغانی" نوشته ابوالفرج اصفهانی است که من آن را در بیت المقدس پیدا کرده‌ام.
اعشی همدان، عبدالرحمن بن عبدالله است که بین او و همدان سیزده پشت فاصله است و همدان خود پسر مالک پسر زید نزار پسر واثله پسر ربیعه پسر جبار پسر مالک پسر زید پسر کهلان پسر سباء پسر یشخب پسر یعرب پسر قحطان است.
هوش مصنوعی: اعشی همدان، عبدالرحمن بن عبدالله نام دارد و نسبت او به همدان به سیزده نسل می‌رسد. همدان در واقع پسر مالک است که او نیز پسر زید، نوه واثله، نتیجه ربیعه، نوه جبار، نتیجه مالک، نوه زید، نتیجه کهلان، نوه سباء، نتیجه یشخب، و نهایتاً نتیجه یعرب و قحطان می‌باشد.
اعشی شاعری زبان آور بود و شوهر خواهر شعبی فقیه به شمار می آمد و شعبی نیز شوی خواهر او بود. وی از آن کسان بود که بر حجاج شوریده بودند تا اینکه سرانجام اسیر حجاج شد.
هوش مصنوعی: اعشی شاعر زبانی چیره دست بود و شوهر خواهر شعبی فقیه محسوب می‌شد و شعبی نیز شوهر خواهر او بود. او از آن دسته افرادی بود که علیه حجاج قیام کرده بودند تا این که در نهایت دستگیر حجاج شد.
حجاج ویرا گفت: خدایرا سپاس که مرا بر تو چیره ساخت. گر تو نبودی که چنان و چنین گفته بودی؟ و ابیاتی را که وی در هجو حجاج و تشویق مردمان به جنگ او سروده بود، برخواند. و در آخر گفت مگر تو نگفته ای:
هوش مصنوعی: حجاج به خداوند شکر گزاری کرد که به او قدرت برتری بر تو را داده است. اگر تو نبودید، آیا این حرف‌ها را می‌زدید؟ سپس اشعارش که در انتقاد از حجاج و دعوت مردم به جنگ با او سروده بود را خواند. در پایان گفت: آیا تو نگفته‌ای؟
گروهی مرا به بلا اندر انداختند که من پیش از آن ببلایشان اندر انداخته بودم
هوش مصنوعی: گروهی من را در وضعیتی دشوار قرار دادند که من پیش از آن، خودشان را در چنین وضعیتی قرار داده بودم.
از این رو امروز، با زمانه بردباری همی کنم و آن را نیک همی شناسم
هوش مصنوعی: بنابراین امروز با زمانه صبورانه رفتار می‌کنم و آن را به خوبی می‌شناسم.
اگر حوادث روزگار، بدبختی نصیب تو ساخت
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت و حوادث زندگی برای تو مشکلاتی به وجود آورد،
بردبارباش چرا که هرمصیبتی سرانجام از میان خواهد خاست
هوش مصنوعی: صبور باش، زیرا هر مشکلی در نهایت برطرف خواهد شد.
اما به خدا قسم بدبختئی نصیب تو گردیده است
هوش مصنوعی: ولی قسم به خدا که تو به بدبختی گرفتار شده‌ای.
که مصیبتش هرگز از تو برنخواهد خاست
هوش مصنوعی: نکبت و مصیبتی که بر او واقع شده، هرگز از وجود تو دور نخواهد شد.
سپس گفت: نگهبانان! گردنش زنید. و گردنش را زدند.
هوش مصنوعی: سپس گفت: نگهبانان! گردن او را بزنید. و آنها نیز گردن او را زدند.
اعشی، زمانی نیز در دیلمان اسیر بود. در آن مدت، دختر کافری که ویرا اسیر داشته بود، مفتون وی شد و شبانگاهی نزد وی رفت و خود را به او تسلیم داشت. اعشی تا بصبح هشت بار با او درآمیخت.
هوش مصنوعی: اعشی زمانی در دیلمان گرفتار شد. در این مدت، دختر یک کافر که اسیرش کرده بودند، به او علاقه‌مند شد و شبانه به نزد او آمد و خود را تسلیم او کرد. اعشی در طول شب هشت بار با او رابطه داشت.
صبحدم، دختر گفت: آیا شما مسلمانان با زنانتان همچنین کنید؟ گفت: بلی. گفت: بدین سبب پیروزمندید. سپس گفت: اگر خلاصت کنم، مرا برای خود برگزینی؟
هوش مصنوعی: صبح زود، دختر گفت: آیا شما مسلمانان با زنانتان اینگونه رفتار می‌کنید؟ او پاسخ داد: بله. دختر ادامه داد: به همین دلیل است که شما پیروز هستید. سپس پرسید: اگر خلاصه‌اش کنم، آیا مرا برای خود انتخاب می‌کنی؟
گفت: بلی و پیمان بست. هنگامی که شب دوباره فروافتاد، دخترک بند او بگشود و راهی را که میشناخت، با او در پیش گرفت و با وی گریخت.
هوش مصنوعی: او گفت بله و با هم قراردادی بستند. وقتی که شب دوباره فرا رسید، دخترک بند او را باز کرد و راهی را که می‌شناخت با او پیش گرفت و با او فرار کرد.
در این باره شاعری از اسیران مسلمان گفته است:
هوش مصنوعی: در این مورد، شاعری از مسلمانان اسیر صحبت کرده است.
اگر دیگران را مال از اسارت رهاند
بنی همدان را آلات مردیشان رهائی دهد
هوش مصنوعی: اگر دیگران را از بندگی و مشکلات مالی رها کنیم، بنی همدان نیز از ابزارها و وسایل مردانه‌اش نجات خواهد یافت.
هرگز از پیمان خویش ملول نگشتم و هرگز تکذیب عهد نکنم
هوش مصنوعی: هرگز از عهد و پیمانی که بسته‌ام خسته نمی‌شوم و هرگز آن را انکار نخواهم کرد.
بل، با وجود دوری پایمرد و امین ام
هوش مصنوعی: با وجود فاصله، به وفاداری و استقامت من اعتماد کنید.
مپندار اگر دوری رنجم دهد، نرم خواهم شد
هوش مصنوعی: نپندار که اگر از تو دور باشم، از رنج و غم نرم و آرام می‌شوم.
بل چنانم که اگر پرده نیز از میان برخیزد، یقینم نخواهد افزود
هوش مصنوعی: من به حدی مطمئن هستم که حتی اگر پرده‌ها کنار برود و همه چیز مشخص شود، این اطمینانم بیشتر نمی‌شود.
ای نسیم، اگر به سرزمین یاران یعنی طوس بگذری
هوش مصنوعی: ای نسیم، اگر از کناره‌های سرزمین یاران عبور کنی و به طوس برسی،
مردم آن سامان را از من بگوی
هوش مصنوعی: لطفاً به من بگویید مردم آن منطقه چگونه هستند.
که بهائی شما هرگز به بوستانی فرود نیامد
هوش مصنوعی: شما هرگز به باغی نرسیدید.
مگر آن که باغچه هایش را با آب چشم آبیاری کرد
هوش مصنوعی: مگر این که باغچه هایش را با اشک هایش سیراب کند.
نیز مولف، شعر زیرین را برای دوستی به نجف اشرف - که بر مقیم خاکش سلام باد - فرستاده است:
هوش مصنوعی: نویسنده همچنین شعری را برای دوستی به نجف اشرف فرستاده است که بر خاک آن مکان همیشه درود باد.
ای نسیم، آن گاه که بخاک نجف رسی
هوش مصنوعی: ای نسیم، زمانی که به خاک نجف می‌رسی،
زمین را ببوس و سپس درنگ کن
هوش مصنوعی: زمین را ببوس و بعد کمی مکث کن.
ذکری از من بر اعرابی که در آنجا فرود آمده اند برگو
هوش مصنوعی: به اعرابی که آنجا نازل شده‌اند، یادآوری کن که از من سخن بگویند.
داستان مرا بپرداز و سپس سر خویش گیر
هوش مصنوعی: داستان من را تعریف کن و بعد به خودت برس.
گویند عقیق از آن رو که سر حقیقی را
برآن حک کرده اند، گاه بود که باطل سحر بود
هوش مصنوعی: می‌گویند سنگ عقیق به این دلیل نامش اینگونه است که حقیقتی بر روی آن حک شده است. گاهی اوقات ممکن است جادو یا سحری بر روی آن تاثیر بگذارد.
بینمت اما که چشمانت جادو همی کنند
و بر دهانت خاتمی از عقیق ست
هوش مصنوعی: تو را می‌بینم، اما چشمانت جادوگری می‌کنند و بر لب‌هایت انگشتری از عقیق وجود دارد.
هم او راست هنگامی که سواد مدینه را - بر مقیم خاکش درود باد - از دور دید:
هوش مصنوعی: او در زمانی که به دور از مدینه قرار داشت، آن را دید و بر ساکن خاکش درود فرستاد.
آنک، گنبد مولای من و غایت آرزویم
هوش مصنوعی: اینک، گنبد آقا و بزرگترین آرزوی من.
همسفران محمل را نگاه دارید تا کف پای شتران را ببوسم
هوش مصنوعی: همسفران، وانت را نگه‌دارید تا بتوانم کف پای شتران را ببوسم.
هنگامی که پدر - خاکش عبرگین باد - بسال نهصد و هشتاد و نه در هرات بود، برایش نوشتم :
هوش مصنوعی: وقتی پدرم در سال ۱۳۸۹ هجری شمسی در هرات بود، برایش نوشتم:
ای آن کسان که در هرات اقامت کرده اید
هوش مصنوعی: ای افرادی که در هرات زندگی می‌کنید.
شما را به پیامبر، فراق آیا کافی نیست؟
هوش مصنوعی: آیا جدایی از پیامبر برای شما کافی نیست؟
بنزد من باز گردید چه بنیان بردباریم از هم پاشید
هوش مصنوعی: به سوی من برگردید، زیرا پایه و اساس صبر و استقامت ما از هم فرو پاشیده است.
و پلک هایم پس از هجرتان هرگز بهم نزدیک نشد
هوش مصنوعی: پلك‌هايم بعد از رفتنت هرگز به هم نرسيدند.
خیالتان در خاطر است و دل از شما در تشویش
هوش مصنوعی: خاطرات شما در ذهنم زنده است و دل من به خاطر شما نگران و مضطرب است.
هرگاه نسیم صبا از سوی ما وزیدن گیرد
هوش مصنوعی: هرگاه نسیم ملایم صبحگاهی از سمت ما آغاز به وزیدن کند.
گوئیمش خوش آمدی، مقدمت خیرباد
هوش مصنوعی: به او می‌گوییم خوش آمدی، ورودت مبارک باشد.
اینک شما و دلی مفتون که مشتاقتان است
هوش مصنوعی: حالا شما و دلی که به شدت به شما علاقه‌مند است.
و جانی که دوریتان اسیرش ساخته
هوش مصنوعی: و دلی که در اسارت دوری شماست
دل من هرگز از عشق آن خال چهر خالی نیست
هوش مصنوعی: دل من همیشه پر از عشق به آن چهره زیباست و هیچ‌گاه احساس کمبود نمی‌کند.
سرزمین دوست چه خوش سرزمینی است
هوش مصنوعی: سرزمین دوستان، سرزمینی بسیار زیبا و دل‌انگیز است.
همان که آهوانش آتشی دیرنده در دل من افروخته
هوش مصنوعی: همان که آهوانش شعله‌ای دائمی در دل من روشن کرده است.
هرگز روز فراقتان را فراموش نخواهم کرد
هوش مصنوعی: هرگز روزی را که از هم دور بودیم فراموش نخواهم کرد.
همان روز که دیدگانم گریان و دلم دردمند بود
هوش مصنوعی: در همان روزی که چشمانم پر از اشک بود و دلم از درد آکنده بود.
بردباری هرگز، یاد آن بوم پر آب را از دل من نخواهد برد.
هوش مصنوعی: صبوری هیچ‌گاه یاد آن سرزمین پرباران را از دل من نخواهد برد.
مرگ را، هر آن که بر این توده ی خاک گام دارد، ناخوش میدارد.
هوش مصنوعی: هر کسی که بر این زمین قدم می‌زند، مرگ را ناخوشایند می‌داند.
اما بدیده ی خرد اگر بنگرند، مرگ را بالاترین رامش ها خواهند یافت.
هوش مصنوعی: اما اگر با دید عقل و خرد به مسئله نگاه کنیم، مرگ را یکی از بزرگترین لذت‌ها و آرامش‌ها خواهیم دانست.
نیز هنگامی که حج بیت الله میگزاردم و آن مشاعر عالی را شاهد بودم، سروده ام:
هوش مصنوعی: هنگامی که به حج خانه خدا رفتم و از نزدیک آن مکان‌های با عظمت را دیدم، شعری سرودم.
ای یاران، من نیز میهمان مکه ام،
اینک زمزم و منی و خیف
هوش مصنوعی: ای دوستان، من هم مهمان مکه هستم، در حال حاضر کنار چشمه زمزم و درعرفات و میقات هستم.
چشمان خویش بسیار همی مالم تا بدانم
آنچرا که می بینم به بیداری است یا خواب
هوش مصنوعی: من چشم‌هایم را خیلی مالش می‌زنم تا بفهمم آنچه می‌بینم، در حالت بیداری است یا خواب.
نیز طبع فسرده ی مولف، هنگام سفر، میانه راه حلب و آمد، بسبب ورزش نسیم سحرگاهی سروده است:
هوش مصنوعی: نویسنده به دلیل حال و هوای تازه‌اش در سفر، در میانه راه از حلب شعری به خاطر نسیم صبحگاهی سروده است.
روح بخشی ای نسیم صبحدم
گوئیا میآئی از ملک عجم
هوش مصنوعی: ای نسیم صبحگاهی، تو انگار از سرزمین عجم می‌آیی و زندگی می‌بخشی.
تازه گردید از تو داغ اشتیاق
میرسی گویا زاقلیم عراق
هوش مصنوعی: از زمانی که به تو فکر می‌کنم، احساس اشتیاق و دل‌نگرانی در وجودم تازه شده است. به نظر می‌رسد که در سرزمین عراق، جایی که داستان‌های عاشقانه و عواطف عمیق وجود دارد، به من می‌رسی.
مرده صدساله یابد از تو جان
تو مگر کردی گذر بر اصفهان
هوش مصنوعی: اگر کسی که صد سال از عمرش گذشته، از تو روح و زندگی بگیرد، این فقط به خاطر این است که تو از اصفهان عبور کرده‌ای.
صاحبدلی گفته است: یوسف - که درود خداوند بر او و پیامبر ما باد - از آن رو پیراهنش را از مصر برای پدر فرستاد که اول بار جامه ی بخون آلوده اش باعث حزن پدر شد. از این رو یوسف دوست می داشت که سرور پدر نیز از همان باعث، نتیجه شود.
هوش مصنوعی: یک دانای الهی گفته است که یوسف، نبی الهی که درود خدا بر او و پیامبر ما باد، پیراهنش را از مصر برای پدرش فرستاد زیرا اولین بار آن پیراهن خونینش باعث ناراحتی و اندوه پدرش شد. به همین دلیل یوسف می‌خواست که این بار، پیراهنش باعث شادی پدرش شود.
حسن بن سهل مامون را گفت: لذت های دنیا وی را چون نیک نگریستم، جز هفت تایشان را ملال آور دیدم، نان گندم، گوشت گوسفند، آب خنک، جامه ی نرم، بوی خوش، بستر نرم و نگریستن به زیبائی هر چیز، مامون گفت: پس جای گفتگو با مردان کجاست؟ گفت: راست گفتی. اولینشان آن است.
هوش مصنوعی: حسن بن سهل به مامون گفت: وقتی که به لذت‌های دنیا نگاه کردم، جز هفت تای آن‌ها را ملال‌آور یافتم. این لذت‌ها شامل نان گندم، گوشت گوسفند، آب خنک، لباس نرم، بوی خوش، بستر نرم و تماشای زیبایی هر چیز است. مامون پرسید: پس جای صحبت با مردان کجاست؟ حسن پاسخ داد: به درستی گفتی، که اولین لذت همین است.