غزل شمارهٔ ۶
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
درد عشقی که شیخ بهایی از ان یاد می کند از همان درد عشقی ست که حافظ از آن میگوید :
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری کشیده ام که مپرس
اینکه حافظ و بهایی در مورد این درد به اختصار گفته اند بخاطر عدم درک مخاطب است و اینکه شاید تا به آن درد مبتلا نشویم نمی توانیم آنرا درک کنیم . خداروحشان را قرین رحمت کند.
سلام خدمت هم میهنانم
این شعر زیبا به نظر من وصف حال عاقلان و عاشقان است.
لازم به توضیح است که انسان در زندگی همواره با 2 پله روبرو است " عشق و عقل" که از هم تفکیک شدنی نبوده و باهم در ارتباط هستند اما اطلاعات بدست آمده برروی هر پله مستقیما به درد پله دیگر نمیخورد. دنیای عشق دنیای بی ابزاری و اشراق و الهام است که ورود به آن نیازمند تعقل و سپس جدا شدن از تعقل است ( همچون چتر بازی که برای رفتن به ارتفاع نیازمند استفاده از هواپیما است اما برای انجام چتر بازی در فضا، باید از هواپیما جدا شود) و دنیای عقل، ابزارمند بوده، محل بررسی و استدلال آنچه که از دنیای اشراق بدست آمده.
به هر روی، بنای آرزو ساختن ناشی از عقل است و لزوم شرکت در بزم عشاق، رها شدن از وابستگیهاست.
در بیت دوم اشاره دارد به اینکه توانسته با هوشمندی ارتباط عقل و عشق و تعادل بین آنها را حفظ کند (شاید گفته شود از خیر عقل گذشته که در اینصورت مجنون می گشته که اشاره ای بدان ندارد) با این بیان که یک روز به کار حل مسئله و عقلانیت پرداخته و روز دگر به می نوشان از خم وحدت الهی درس ایجاد تعادل بین واقعیت و حقیقت میداده است. (رندان آناند که سر در ابرها دارند و پا بر روی زمین و از هردو بهره می گیرند)
در بیت سوم بنظر من، ظاهر بینی اشخاص را بیان میکند. چون کیفیت عبادت عارف قابل مشاهده و اندازه گیری در چشم ایشان نبوده و گمان می کرده اند که عبادت صرفا در حرکات فیزیکی است، پس برای حفظ ظاهر او تلاش کرده اند.
در بیت چهارم نیز حرکت از ظاهر به باطن را بیان فرموده و اینکه در این دنیای مجازی خوشبحال آنانکه لذت عشق حقیقی را درک کرده اند. دراینصورت علتی برای غم خوردن وجود ندارد.
در بیت آخر مجددا تفاوت عاقل و عاشق را بازگو می کند:
"بشوی اوراق اگر همدرس مایی + که درس عشق در دفتر نباشد"
درود به آذر دیماهی نیکوگزین
آذ دیماهیی جان بسیار بهره بردیم
برای ستودن ( تعریف کردن ) رند کوشش های فراوانی انجام شده است و البته هیچکدام همه -پذیر ( مورد اتفاق نظر ) نیستند اینجا آذردیماهی یک مرزمندی و تعریف برای رند پیشکش کرده اند که باید با باریک بینی دیده شود .
در داستان حسنک تاریخ بیهقی می فرماید وی را کلاهی دادند عمدا تنگ ....و گفتند که وی را سنگ دهید و ندادند تا اینکه مشتی رند را سیم دادند که دهید ! خوب با اندی تغییر البته ! آشکارا رند اینجا یعنی پست . اما رندی که حافظ آورده است کار را بر همگان دشوار کرده است !
سلام خدمت بزرگواران
و متشکرم از همه بزرگواران و اساتید فن که نظر مرا نقد فرمودید.
در مورد معنی کلمه رند البته هر نگارنده ای منظوری داشته یسته به اینکه بر کدام پله سوار بوده، پله عقل یا پله عشق.
و منظور نگارنده از کشف و شهود و اشراق همان جرقه ذهنی است که در کسری از ثانیه بر شخص مشتاق متبادر می شود و شخص ناگهان می گوید یافتم. و یکی از راه های دستیابی بدان، عرفان است که همان کیفیت دادن به زندگی است و خود بر 2 قسم بوده و بیشتر شاعران عارف ایران بدان دست یافته اند.
نترسید، نترسید
در آن راه که افتید
که او راه و نشان است
چو در دل آشیان است
چنان مست، چنان عاقل و سر مست
نترسید، نترسید
همه جانِ خدایید
در آیید، در آیید
در آن ظلمت شب، تا
بیابید، بیابید
همه نورِ خدایی
همه مست ره و او
چُنان شاه بماند
چُنان ماه بماند
چو وحدت به دل افتد
همه ماه و منیرید
همه مست
همه دست
همه جمالِ اویند
بیایید، بیایید
به جان و دل بخواهید
بنوشید شرابش
همه مست و خرابش
همه بیدل و بی دست
چو نزدش بنشینند
بیابید جواهر
در انبارِ دلِ خویش
که بُردست جواهر
از آن دولت و مقصود
نشانید نگینش
بر آن تاجِ سلیمان
که یابید خدایی
در آن دولت و عُظمی
چه جانیست!
جواهرت به دل زن
شود راه و چراغت
شود تاج و کمالت
شود نورِ دو دیده
هر آن کس که بیاید
بیایید، بیایید
نترسید، نترسید
منم حامی و همراه
منم هم دل و هم جان
چو راهت طرب انگیخت
بیا تا که بگیری
امیدوارم از این شعر زیبا لذت ببرید. دنباله هم داره اما نگفتم که اینجا جایگاه بزرگان ادب پارسی است که سالها عمر خودرا در پی یار دویده اند و نوشته های بجا مانده از ایشان، چراغ راه ما گردیده.
درود بی پایان نثار همه آفریدگان که چه زشت و چه زیبا، می توانند ما را به تفکر وادارند.
به نام بی نام او بیا تا شروع کنیم
در امتداد شب نشینیم و طلوع کنیم
مهم نیست چگونه و چطور و چند
به یک تلنگر ساده بیا تا رجوع کنیم
ببین که خاک چگونه به سجده افتاده است
چرا غرور و تفاخر بیا تا رکوع کنیم.
آذر جان درود
اساتید فعلا در سور و خور غرقند اما عرض کنم که من هم این شعر را در سخنرانی های سایمنتولوژی استاد طاهری میشنوم اما این که از کیست نمیدانم .ولی فکر میکنم نام بی نام شیطان باشد و در امتداد شب ماندن گیر افتادن در تاریکی و نیز خاک میتواند تعبیری از انسان باشد که در برابر شیطان به سجده افتاده و به نظر میرسد خلیفه الله اینجا کلا نادیده گ فته شده است .
درود بر شما تاوتک
متشکرم که منت گذاشتید بر من اما منظورم شعر "نترسید نترسید" هستش که بنظرم دارای سبک است اما نتوانستم آنرا در هیچ مجموعه موجود در گنجور بیابم و خود آنرا در حاشیه کتابی خواندم.
تاوتک جان درود مجدد
در خصوص شعر "به نام بی نام او" البته بدینگونه هم می شود تعبیر کرد که با توجه به ابیات زیر:
این عدم خود چه مبارک جایست
که مددهای وجود از عدمست
همه دلها نگران سوی عدم
این عدم نیست که باغ ارمست
این همه لشکر اندیشه دل
ز سپاهان عدم یک علمست
ز تو تا غیب هزاران سالست
چو روی از ره دل یک قدمست
جناب مولانا کشف نموده که مددهای رسیده به هرآنچه که وجود دارد از عدم رسیده و در نظر ما تبدیل به هر چه در تصور آید گردیده، پس برای عدم نمی توان نامی گذاشت و فقط میتوان تجلیات آنرا دید و عشق ورزید و از انجایی که هرگونه صفتی که به خداوند بدهیم صرفا نهایت اندیشه ما بوده و هرگز نمی توانیم ذات اقدس را توصیف نموده و نامگذاری کرد پس اطلاق "بی نام" به انچه که وجود تمام هستی از وجود اوست نمی تواند اشتباه باشد. علاوه بر آن برای شیطان نامهای شناخته شده و مشخصی در تمام زبانها وجود دارد و به دلیل محدود بودن آن نمی توان صفت بینامی را بر او گذاشت-
در ارتباط با مصرع دوم بیت اول نیز میتوانم به کلام قرآن اشاره نمایم که می فرماید حرکت "آدم" "من اظلمات الانور" است و سخت در تعجبم که شما فرهیخته نازنین چگونه طلوع کردن را به آن دم بریده نسبت داده اید.
همانطور که در بیت آخر غزل جناب مولانا میخوانیم، مسیر حق تعالی مسیری بسیار ساده است و "چو روی از ره دل یک قدمست" پس بیا به یک تلنگر ساده رجوع کنیم.
و شما نازنین تاکنون درکدام متنی خوانده اید که انسان در جایی مقابل شیطان به سجده افتاده باشد یا خواهد افتد، یا افتاده است، و این گونه تعبیر شما بنظر قلب حقیقت است چراکه در مصرع آخر به صراحت سعی در بر حذر داشتن ما از صفتهای شیطانی غرور و تفاخر دارد و با پیامی صریح و روشن می گوید تویی که به تعبیری خود را از جنس خاک میدانی، نگاه به خاک کن که همواره زیرپاست و در حال سجده و هیچگونه تکبری ندارد، پس تو چرا ای انسان به خود مغرور گشته ای؟.
سلام اذر عزیز
بسیار شفاف و زیبا بود . لذت بردم و بنده هم با شما کاملا موافقم . طلب خیر برای دوستان