غزل شمارهٔ ۲۱
شبی ز تیرگی دل سیاه گشت چنان
که صبح وصل نماید در آن، شب هجران
شبی، چنانکه اگر سر بر آورد خورشید
سیاه روی نماید چو خال ماهرخان
ز آه تیرهدلان، آنچنان شده تاریک
که خواب هم نبرد ره به چشم چار ارکان
زمانه همچو دل من، سیاه روز شده
گهی که سر کنم از غم، حکایت دوران
ز جوریار اگر شکوه سرکنم، زیبد
که دوش با فلک مست، بستهام پیمان
منم چه خار گرفتار وادی محنت
منم چه کشتی غم، غرقه در ته عمان
منم که تیغ ستم دیدهام به ناکامی
منم که تیر بلا خوردهام، ز دست زمان
منم که خاطر من، خوش دلی ندیده زدور
منم که طبع من از خرمی بود ترسان
منم که صبح من از شام هجر تیرهتر است
اگر چه پرتو شمع است بر دلم تابان
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شبی ز تیرگی دل سیاه گشت چنان
که صبح وصل نماید در آن، شب هجران
هوش مصنوعی: یک شب، تاریکی دل به قدری زیاد بود که گویی صبح وصال هم نمیتوانست آن را روشن کند، مثل شب جدایی.
شبی، چنانکه اگر سر بر آورد خورشید
سیاه روی نماید چو خال ماهرخان
هوش مصنوعی: شبی، وقتی که خورشید سر بر میآورد، چهرهای تیره و سیاه مانند خالهای زیبای صورت ماهرخها نمایان میشود.
ز آه تیرهدلان، آنچنان شده تاریک
که خواب هم نبرد ره به چشم چار ارکان
هوش مصنوعی: از اندوه دلهای غمگین، چنان تاریکی ایجاد شده که حتی خواب هم نمیتواند به چشمهایی که با این حال مواجهاند، نزدیک شود.
زمانه همچو دل من، سیاه روز شده
گهی که سر کنم از غم، حکایت دوران
هوش مصنوعی: زمانه مانند دل من به شدت تیره و تار شده است و هر زمانی که غم و اندوه را تحمل میکنم، داستان زندگیام را به یاد میآورم.
ز جوریار اگر شکوه سرکنم، زیبد
که دوش با فلک مست، بستهام پیمان
هوش مصنوعی: اگر از جوریار (دوستان و یاران) گلایهای داشته باشم، مناسب است که دیشب با آسمان مست، پیمانی بستهام.
منم چه خار گرفتار وادی محنت
منم چه کشتی غم، غرقه در ته عمان
هوش مصنوعی: من یک خار و گل گرفتار در دشت مشکلات هستم، و همچنین یک کشتی غم که در عمق مشکلات غرق شده است.
منم که تیغ ستم دیدهام به ناکامی
منم که تیر بلا خوردهام، ز دست زمان
هوش مصنوعی: من کسی هستم که در برابر ستمها آسیب دیدهام و ناکام ماندهام. من تیر بلا را از زمانه خوردهام.
منم که خاطر من، خوش دلی ندیده زدور
منم که طبع من از خرمی بود ترسان
هوش مصنوعی: من کسی هستم که هیچ شادی و خوشی را در دور و برم احساس نمیکنم و حال و هوای روحیام به قدری بیخبر از خوشحالی است که از سرسبزی و شادابی هم میترسم.
منم که صبح من از شام هجر تیرهتر است
اگر چه پرتو شمع است بر دلم تابان
هوش مصنوعی: من کسی هستم که صبح من از شب جدایی تاریکتر است، حتی اگر نور شمع بر دلم بتابد.