غزل شمارهٔ ۱۷
پای امیدم، بیابان طلب گم کردهای
شوق موسایم، سر کوی ادب، گم کردهای
باد گلزار خلیلم، شعله دارم در بغل
نالهٔ ایوب دردم، راه لب گم کردهای
میکند زلفت منادی بر در دلها که من
گوهر خورشید در دامان شب گم کردهای
گوهر یکتای بحر دودمان دانشم
لیکن از ننگ سرافرازی، لقب گم کردهای
ای بهائی! تا که گشتم ساکن صحرای عشق
در ره طاعت، سر راه طلب گم کردهای
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
پای امیدم، بیابان طلب گم کردهای
شوق موسایم، سر کوی ادب، گم کردهای
هوش مصنوعی: امید من در بیابان خواستهها گم شده و شوق من مانند موسی است که در مسیر ادب و معرفت گم شده است.
باد گلزار خلیلم، شعله دارم در بغل
نالهٔ ایوب دردم، راه لب گم کردهای
هوش مصنوعی: من از نسیم خوشبو و دلپذیر گلزار پیام آورم، در دلم آتش عشق میسوزد و صدای نالهٔ ایوب را در خود دارم؛ به طوری که راه لبخند و شادی را گم کردهام.
میکند زلفت منادی بر در دلها که من
گوهر خورشید در دامان شب گم کردهای
هوش مصنوعی: زلف تو به گونهای در دلها فریاد میزند که تو گنجی چون خورشید را در دل شب گم کردهای.
گوهر یکتای بحر دودمان دانشم
لیکن از ننگ سرافرازی، لقب گم کردهای
هوش مصنوعی: تو همچون گوهر گرانبهایی در دریاچه دانش هستی، اما به خاطر افتخار خود، نام و نشانی از خود به جای نگذاشتهای.
ای بهائی! تا که گشتم ساکن صحرای عشق
در ره طاعت، سر راه طلب گم کردهای
هوش مصنوعی: ای دوست! وقتی در بیابان عشق در جستجوی پذیرش و اطاعت هستم، تو در مسیر طلب گم شدهای.