گنجور

فصل ۶

اللّه می‌گفتم و بر این اندیشه می‌گفتم که ای اللّه! همه تویی، من کجا روم؟ و نظر به چه کنم و به کی کنم؟

چون شاهد تویی و شاهدی تو می‌کنی، و این نظر من به تو می‌رود و به کرم تو می‌رود و در پی تو می‌رود و من زود آن را محو می‌کنم و به توییِ اللّه باز می‌آیم؛ و همچنین از صفات اللّه هرچه یادم می‌آید زود محو می‌کنم و به توییِ اللّه باز می‌آیم. و می‌گویم: ‌اگر توییِ اللّه نبود، وجود من نبود و من محو بودم.

و چون وجود من و اوصاف من و حال من و دَمِ هستیِ من به تو هست می‌شود و باز هم به تو محو می‌شود، پس ای اللّه! اوّلم تویی و آخرم تویی، و بهشتم تویی و دوزخم تویی، و عینم تویی و غیبم تویی. من کجا نظر کنم و خود را به چه مشغول کنم جز به توییِ تو؟

حاصل، سرِرشتهٔ اللّه گفتن، از منی فراموش کردن است و توییِ اللّه را یاد داشتن.

اکنون اللّه می‌گویم، یعنی سمعم و بصرم و عقلم و روحم و دلم و ادراکم تویی ای اللّه! از خلل و کمال این معانی چه اندیشم؟ حاصل این است که با همه چیزها بیگانه شدن لازم است و خاص مر توییِ اللّه را لازم بودن، حیّا و میّتا و سقما و صحّة. اکنون این راه ما را جز به نورِ دل و ذوق نتوان رفتن، و عقل عقلای همه عالم از این راه و از این عالَم ما بویی نبردند.

***

صبح‌دم به مسجد آمدم، امام قرآن آغاز کرد. نظر کردم هرچه از مصنوعات دوزخ و بهشت و صفات اللّه و انبیاء و اولیاء و ملائکه و کفره و برره و ارض و سماء و جماد و نامی‌ و عدم و وجود، این همه را صفات ادراک خود یافتم. اکنون نظر می‌کنم که اللّه اثر ادراک مرا به چه صفت می‌گرداند، سماء می‌گرداند و ارض می‌گرداند و مَلَک می‌گرداند و نبی می‌گرداند و ولی می‌گرداند، و کافر می‌گرداند و مؤمن می‌گرداند و شقّ‌های ادراک مرا به مشرق می‌رساند و به مغرب می‌رساند، و به سمرقند می‌رساند. تا چند عدد آدمی‌ و حیوان در وقت نظر در شقّه ادراک من می‌آید، چون تاتار موی حقایق و تفاوت‌ها اللّه در ادراک من پدید می‌آرد. اکنون نظر می‌کنم هماره در ادراک خود که اللّه او را چگونه می‌گرداند.

گفتم ای اللّه! شرایط بندگی و اخلاص و قیام و رکوع و سجود و لرزیدن از هیبت در ادراک من ثابت دار، و ادراک مرا جمع می‌دار، تا ناگاه از اللّه متحیّر می‌شوم و از مکان به لا مکان می‌روم، و از حوادث به بی‌چون می‌روم، و از مخلوق به خالق می‌روم، و از خودی به بیخودی می‌روم، و می‌بینم که همه ممالک از جمله مدرکات من است.

***

نشسته بودم، گفتم که به چه مشغول شوم، اللّه الهام دادکه تویی را از بهر آن به تو داده‌ام تا چون در من خیره شوی و دلت از قربت من بگیرد، در خود نظر کنی و به خود مشغول شوی. گفتم پس دو موجود است، یکی اللّه و یکی من. اگر در اللّه نگرم خیره شوم، و اگر در خود نگرم فکار باشم. مگر خویشتن را در پیش بنهم و در اللّه می‌نگرم که ای اللّه! این آش وجود مرا تو در پیش من نهاده‌ای بدین مرداری و بدین تلخی! و لقمهٔیست بدین منغصّی . زحمت من این است، این را از پیش گیر تا راحتِ تو ای اللّه! از پرده بیرون آید. با چنین، خوشی چگونه یابم؟ همین در خود نظر کنم و بس‌،که اللّه مرا این داده است تا این را به پیش بنهم و بگریم، و در حال او می‌نگرم که در جان کندن چه می‌کند و کی می‌میرد...

دیدم که پاره‌پاره فکرتم کمتر می‌شد و خواب بر من مستولی می‌شد. گفتم مگر چنانست که جدّی نمی‌کنم و در اندیشه می‌آیم تا در خواب می‌شوم؛

و چون در خواب می‌شوم گویی درختی را مانم که در خاکم و اگر در خواب بی‌خبر می‌شوم گویی در عدمم، و چون بیدار می‌شوم گویی سر از خاک برمی‌آورم و چون پاره در خود نظر می‌کنم، گویی بلند می‌شوم، و چون به چشم نظر می‌کنم و به اندام حرکت می‌کنم، گویی شاخ‌ها بیرون آید از من، و چون به دل زیاده جدّ می‌کنم در تفکّر، گویی شکوفه بیرون می‌آرم، و چون به ذکر به زبان برمی‌آیم گویی میوه بیرون می‌آرم. همچنین پرده در پرده است، هرچند که جدّ کنم، گویی چیزهای عجب‌تر از من بیرون آید، و این همه را گویی که در دهان عدم است و عدم دهان بر دهان من نهاده است

و اللّه اعلم.

اطلاعات

منبع اولیه: منبع معارف بهاء ولد

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اللّه می‌گفتم و بر این اندیشه می‌گفتم که ای اللّه! همه تویی، من کجا روم؟ و نظر به چه کنم و به کی کنم؟
هوش مصنوعی: به خداوند می‌گفتم و به این فکر فرو می‌رفتم که ای خدا! همه چیز تو هستی، من کجا می‌توانم بروم؟ و به چه چیزی نگاه کنم و به چه کسی توجه کنم؟
چون شاهد تویی و شاهدی تو می‌کنی، و این نظر من به تو می‌رود و به کرم تو می‌رود و در پی تو می‌رود و من زود آن را محو می‌کنم و به توییِ اللّه باز می‌آیم؛ و همچنین از صفات اللّه هرچه یادم می‌آید زود محو می‌کنم و به توییِ اللّه باز می‌آیم. و می‌گویم: ‌اگر توییِ اللّه نبود، وجود من نبود و من محو بودم.
هوش مصنوعی: چون تو شاهدی و به من نشان می‌دهی، توجه من به سمت تو می‌رود و به لطف و کرم تو معطوف می‌شود. من زود به صفات تو فکر می‌کنم و سپس آن‌ها را فراموش می‌کنم و دوباره به یاد تو می‌افتم. همچنین هر چیزی که از صفات خدا به یادم می‌آید، به سرعت فراموش می‌کنم و به یاد او برمی‌گردم. با خود می‌گویم: اگر خداوند وجود نمی‌داشت، من نیز وجود نداشتم و در حقیقت در حال محو بودم.
و چون وجود من و اوصاف من و حال من و دَمِ هستیِ من به تو هست می‌شود و باز هم به تو محو می‌شود، پس ای اللّه! اوّلم تویی و آخرم تویی، و بهشتم تویی و دوزخم تویی، و عینم تویی و غیبم تویی. من کجا نظر کنم و خود را به چه مشغول کنم جز به توییِ تو؟
هوش مصنوعی: زمانی که وجود من و ویژگی‌ها و حالتم به تو وابسته است و بار دیگر در تو محو می‌شود، پس ای خدا! آغاز و پایان من تویی، بهشت و دوزخ من تویی، و چشمانم و رازهایم هم تویی. من به کجا نگاه کنم و به چه چیزی جز تو مشغول شوم؟
حاصل، سرِرشتهٔ اللّه گفتن، از منی فراموش کردن است و توییِ اللّه را یاد داشتن.
هوش مصنوعی: حاصل این که وقتی به یاد خدا هستیم، باید فراموش کنیم که تنها هستیم و به وجود خودمان غره نشویم، بلکه باید همواره یادآور تویی و حضور خدا باشیم.
اکنون اللّه می‌گویم، یعنی سمعم و بصرم و عقلم و روحم و دلم و ادراکم تویی ای اللّه! از خلل و کمال این معانی چه اندیشم؟ حاصل این است که با همه چیزها بیگانه شدن لازم است و خاص مر توییِ اللّه را لازم بودن، حیّا و میّتا و سقما و صحّة. اکنون این راه ما را جز به نورِ دل و ذوق نتوان رفتن، و عقل عقلای همه عالم از این راه و از این عالَم ما بویی نبردند.
هوش مصنوعی: اکنون می‌گویم که همه وجود من از سمع و بصر و عقل و روح و دل و ادراکم فقط به تو، ای خدا، وابسته است! برای من مهم نیست که در مورد نقص‌ها و کمالات این معانی چه فکری بکنم. مهم این است که باید از تمامی چیزها فاصله بگیرم و فقط به تو، ای خدا، نیاز دارم که این نیاز به حیات و وجود و سلامت است. در این مسیر، تنها با نور دل و احساسات می‌توان پیش رفت و عقل‌های بزرگ دنیا از این راه و این عالم هیچ باوری ندارند.
صبح‌دم به مسجد آمدم، امام قرآن آغاز کرد. نظر کردم هرچه از مصنوعات دوزخ و بهشت و صفات اللّه و انبیاء و اولیاء و ملائکه و کفره و برره و ارض و سماء و جماد و نامی‌ و عدم و وجود، این همه را صفات ادراک خود یافتم. اکنون نظر می‌کنم که اللّه اثر ادراک مرا به چه صفت می‌گرداند، سماء می‌گرداند و ارض می‌گرداند و مَلَک می‌گرداند و نبی می‌گرداند و ولی می‌گرداند، و کافر می‌گرداند و مؤمن می‌گرداند و شقّ‌های ادراک مرا به مشرق می‌رساند و به مغرب می‌رساند، و به سمرقند می‌رساند. تا چند عدد آدمی‌ و حیوان در وقت نظر در شقّه ادراک من می‌آید، چون تاتار موی حقایق و تفاوت‌ها اللّه در ادراک من پدید می‌آرد. اکنون نظر می‌کنم هماره در ادراک خود که اللّه او را چگونه می‌گرداند.
هوش مصنوعی: صبح زود به مسجد رفتم و امام شروع به خواندن قرآن کرد. به دقت نگاه کردم و هر چیزی که به موجودات دوزخ، بهشت، صفات خداوند، پیامبران، اولیاء، فرشتگان، و همچنین کافران و مؤمنان، زمین و آسمان، اشیاء بی‌جان و وجود و عدم مربوط می‌شد، را در ادراک خود یافتم. حالا به این فکر می‌کنم که خداوند چگونه کفایت ادراک مرا به صفات مختلف تبدیل می‌کند. چگونه آسمان، زمین، فرشتگان، پیامبران، و اولیاء را شکل می‌دهد و همچنین کافران و مؤمنان را در ادراک من جلوه‌گر می‌کند. در اینجا، تفکرات و ادراکاتم را تا دوردست‌ها می‌برد و هر چیزی که به این ادراکات مربوط می‌شود، همچون حقایق و تفاوت‌ها پیش روی من قرار می‌گیرد. اکنون همواره در افکارم دقت می‌کنم و می‌خواهم بدانم که خداوند چگونه مرا می‌گرداند.
گفتم ای اللّه! شرایط بندگی و اخلاص و قیام و رکوع و سجود و لرزیدن از هیبت در ادراک من ثابت دار، و ادراک مرا جمع می‌دار، تا ناگاه از اللّه متحیّر می‌شوم و از مکان به لا مکان می‌روم، و از حوادث به بی‌چون می‌روم، و از مخلوق به خالق می‌روم، و از خودی به بیخودی می‌روم، و می‌بینم که همه ممالک از جمله مدرکات من است.
هوش مصنوعی: گفتم ای خدا! لطف کن شرایط بندگی، اخلاص، قیام، رکوع، سجود و ترس از عظمت تو را در وجودم ثابت نگه‌دار. ادراکم را جمع کن تا ناگهان از تو متحیر شوم و از این مکان به مکانی نامشخص بروم، از حوادث به حالتی بی‌چون و چرا منتقل شوم، از مخلوق به خالق برسم و از خودی به بی‌خودی فرار کنم. در این حالت می‌بینم که همه مکان‌ها جزء ادراکات من هستند.
نشسته بودم، گفتم که به چه مشغول شوم، اللّه الهام دادکه تویی را از بهر آن به تو داده‌ام تا چون در من خیره شوی و دلت از قربت من بگیرد، در خود نظر کنی و به خود مشغول شوی. گفتم پس دو موجود است، یکی اللّه و یکی من. اگر در اللّه نگرم خیره شوم، و اگر در خود نگرم فکار باشم. مگر خویشتن را در پیش بنهم و در اللّه می‌نگرم که ای اللّه! این آش وجود مرا تو در پیش من نهاده‌ای بدین مرداری و بدین تلخی! و لقمهٔیست بدین منغصّی . زحمت من این است، این را از پیش گیر تا راحتِ تو ای اللّه! از پرده بیرون آید. با چنین، خوشی چگونه یابم؟ همین در خود نظر کنم و بس‌،که اللّه مرا این داده است تا این را به پیش بنهم و بگریم، و در حال او می‌نگرم که در جان کندن چه می‌کند و کی می‌میرد...
هوش مصنوعی: نشسته بودم و به این فکر می‌کردم که چه کاری انجام دهم. ناگهان الهامی به من رسید که این وجود مرا به این خاطر به من داده‌اند که وقتی به من نزدیک می‌شوی و دل‌تنگ می‌شوی، به خودت فکر کنی و خودت را به یاد بیاوری. پس به این نتیجه رسیدم که دو موجود وجود دارند: یکی خدا و دیگری من. اگر به خدا نگاه کنم غرق می‌شوم و اگر به خودم نگاه کنم در فکر هستم. اما باید وجود خودم را پیش بگذارم و به خدا نگاه کنم و بگویم که ای خدا! این وجود ناقص و تلخ من را تو به من داده‌ای. این زندگی برای من زحمت و رنج است و من از تو می‌خواهم تا این را از من بگیری تا آرامش تو به من دست دهد. با این شرایط، چگونه می‌توانم خوشحال باشم؟ تنها به خودم نگاه می‌کنم و می‌بینم که خدا این وضع را به من داده تا بتوانم درباره‌اش فکر کنم و در مورد مرگ و جان کندن هم تأمل کنم.
دیدم که پاره‌پاره فکرتم کمتر می‌شد و خواب بر من مستولی می‌شد. گفتم مگر چنانست که جدّی نمی‌کنم و در اندیشه می‌آیم تا در خواب می‌شوم؛
هوش مصنوعی: متوجه شدم که افکار پراکنده‌ام کم‌کم کمتر می‌شود و خواب بر من چیره می‌شود. به خودم گفتم آیا واقعا چنین است که وقتی جدی نمی‌شوم، به فکر فرو می‌روم تا این که خوابم می‌برد؟
و چون در خواب می‌شوم گویی درختی را مانم که در خاکم و اگر در خواب بی‌خبر می‌شوم گویی در عدمم، و چون بیدار می‌شوم گویی سر از خاک برمی‌آورم و چون پاره در خود نظر می‌کنم، گویی بلند می‌شوم، و چون به چشم نظر می‌کنم و به اندام حرکت می‌کنم، گویی شاخ‌ها بیرون آید از من، و چون به دل زیاده جدّ می‌کنم در تفکّر، گویی شکوفه بیرون می‌آرم، و چون به ذکر به زبان برمی‌آیم گویی میوه بیرون می‌آرم. همچنین پرده در پرده است، هرچند که جدّ کنم، گویی چیزهای عجب‌تر از من بیرون آید، و این همه را گویی که در دهان عدم است و عدم دهان بر دهان من نهاده است
هوش مصنوعی: وقتی خوابم می‌آید، احساس می‌کنم مانند درختی هستم که در خاک است. اگر در خواب بی‌خبر شوم، گویی به عدم وارد می‌شوم. وقتی بیدار می‌شوم، حس می‌کنم از دل خاک بیرون آمده‌ام. وقتی به درون خود نگاه می‌کنم، احساس بلند شدن می‌کنم. وقتی به دنیای اطرافم می‌نگرم و حرکت می‌کنم، انگار شاخ و برگ‌هایی از من بیرون می‌آید. وقتی تلاش می‌کنم بیشتر در دل و ذهنم فکر کنم، گویی شکوفه‌هایی از وجودم می‌روید. و زمانی که ذکر خدا را به زبان می‌آورم، احساس می‌کنم میوه‌ای از خود درمی‌آورم. این فرایند‌ها مانند پرده‌هایی بر هم است و هرچه بیشتر تلاش می‌کنم، چیزهایی عجیب‌تر از خودم نمایان می‌شود. به نوعی همه‌ی این‌ها در دهان عدم به تصویر کشیده می‌شود و عدم مانند دهانی است که بر دهان من قرار داده شده است.
و اللّه اعلم.
هوش مصنوعی: خداوند به همه چیز آگاه‌تر است.