گنجور

فصل ۵

اندکی خوابم برده بود. نخست چون بیدار شدم، فال گرفتم که کدام سخن و کدام تسبیح پیشِ دلم آید، آن را طلوع برجی دانم از آنکه روح من به کالبدم باز می‌‌آید. هم در آن وقت «بسم اللّه الرحمن الرحیم» یادم آمد، یعنی روحِ من به اسمِ اللّه در اجزای من پراکنده می‌‌شود، و به اسم اللّه اجزای من زنده می‌گردد. و در آن گفتنِ بسم اللّه و رحمن و رحیم، اللّه را مشاهده می‌کنم که چگونه طالب این اجزای خاک است.

آخر بنگر که آن گریه و سوز را چگونه در چشم و دل مادر پدید آورده است، چو بچه‌اش بمرد که بر سر خاک او می‌گرید و می‌زارد. آن همه طلب اللّه است و در مادر آن رحم از اللّه است و آن اجزا را باز زنده او کند، اما آب چشم مادر را و سوز سینهٔ او را گواه گردانیده است بر رحم خود.

گفتم یا رب! تا اللّه چه عشق دارد بر این اجزای خاک و هوا و باد و عناصر اربعه! گاهی در پرورشش زنده می‌گرداند، و گاهی از دوستی می‌کشدش و حیاتِ او را می‌خورد. باز گفتم آخر گربه را نمی‌بینی که از اثر دوستیِ اللّه بچه را چگونه به‌ دندان گرفته است و از دوستی چگونه می‌خوردش. اکنون این چنین طالب و رحیم که اللّه است، می‌داند کسی را مرده رها نکند.

باز نظر کردم، اللّه در همه صنع‌ها تشبیه و تصوّر دارد، اما بنده را زهره نیست که صورت و تشبیه گوید اللّه را. « لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ وَ هُو السَّمِیعُ الْبَصِیر» . اکنون حلول فعلِ بی‌فاعل و صنعِ بی‌صانع و مصنوعِ بی‌صنع محال بود، پس «وَ هُوَ مَعَکُمْ» درست می‌شود.

اما قرب و بُعد و غیبت و حضور، صفت‌هاست که اللّه می‌آفریند. و مخلوق را صفتی‌ست که آن را غیبت و غفلت و کفر و بیگانگی و دوزخ و رنج گویند، و صفتی‌ست که آن را قرب و محبّت و ایمان و جنت و آثار راحت گویند، و آن را اللّه می‌آفریند.

و اللّه تو را از خود چو بی‌خبر آفریند با اختیارِ تو در کارها، آن را غفلت و اجنبیّت و کفر و عقوبت خوانند. باز چون نظرِ تو را به خود بگشاید، آن را قرب می‌گویند. هرچند حالت معرفت به خود بیش می‌دهد، آن را قربِ زیادتی گویند، تا چون به کمال رسد، آن را رؤیت گویند.

اکنون من هر ساعتی خود را با اجزای خود می‌افشانم همچون درخت گل، تا در هر جزوِ خود می‌بینم که غنچهٔ معرفتِ نو و آگاهیِ نو اللّه پدید می‌آرد و به آن مقدار فعلِ الله با من بیش باشد، پس به آن مقدار فاعل و صانع با من باشد. چندانی بَر شَوَم که چگونگی را چون کف و خاشاک از روی هستی و نقصانات و ناسزا را از روی جمال هستی دور کنم؛ آن را کمال قربت و رؤیت گویند. آنگاه روح و راحت آن‌جهانی‌ام تمام شود. «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِر»ٍ. اکنون مرادی که هست از اللّه می‌یابم، و همه راحتِ من از اوست.

گفتم ای اللّه! مرا از خود قطعیت مده که هر رنجی که هست از قطیعت است.

باز نظر کردم، دو چیز دیدم. یکی تعظیمِ اللّه است با محبّت و آن مطلوب است و پسندیدهٔ اللّه است و زندگی‌ست، و یکی تعظیمِ بی‌محبت است و آن مطلوب نیست و پسندیدهٔ اللّه نیست. اکنون هرگاه که اللّه مرا در ذکر گفتن و نظر کردن و تعظیم کردن نور و سرورِ زندگی می‌دهد، استدلال گیرم که آن نظر و آن ذکر و آن تعظیم پسندیدهٔ اللّه است. و در هر کدام ذکر و نظر و عمل و تعظیم می‌بینم که نور و سرور و زندگی کم شود، بدانم که آن پسندیدهٔ اللّه نیست؛ باز رجوع به اللّه کنم و آنچه پسندیدهٔ اوست، آن را طلبم.

از ذکر گفتن ملالتم گرفت و از نظر کردن. گفتم نظر را بمانم ببینم تا کجا می‌رود، اللّه او را کجا می‌بردش. دیدم که اللّه هر ساعتی چیزها را مصوّر می‌کند و رنج‌های نظر را متراکم می‌کند، گویی که چشمم از چشمخانه و مغزم از سر و خونم از رگ‌ها بیرون خواست افتادن. باز چون ابر گشاده شدی و چون یخ بگداختی عظیم، عجب عالم بی‌پایان یافتم. یک طرف دیدم که خیال چون خاری می‌نمود و باز معدوم می‌نمود، مگر عدم است این عالمِ بسیطِ عجب، که پایان ندارد. و بهشت و دوزخ فناست و اهل جنّت فانی شوند و اهل دوزخ فانی شوند، مگر خیال خوشی‌ها بهشت است و خیال رنج‌ها در عالم عدم، دوزخ است؛ و بی‌خبر از هر دو حال و به عدم رفتن، از اصحاب اعراف است. اکنون از این سه قِسم ندیدم وجود خود را.

باز حواسّم و هوشم مصروف می‌شد از اللّه و به جای دیگر می‌رفت. گفتم ای اللّه! چو هوشِ هوشِ من تویی، ‌این هوش من از تو کجا می‌رود؟ و ای اللّه! بیناییِ من تویی، این بینایی من از تو کجا می‌رود؟ و ای اللّه! نظرِ نظرِ من تویی، این نظر من از تو کجا می‌رود؟ و ای اللّه! دلِ دلِ من تویی، این دل من از تو کجا می‌رود؟ آخر چو مدارِ مدارِ این‌ها تویی، کجاشان حواله می‌کنی؟

گفتم: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» . صراط مستقیم آن است که اللّه وجه حکمت و عبادت خود را به روح من بنماید، و روحِ مرا میل به روش انبیا علیهم السّلام دهد، و اللّه به هر وجهی مرا چفساینده است به آن که خلق را راه نمایم، آن حکمت را او داند و آن را سبب سعادت ما گردانیده است

و اللّه اعلم.

اطلاعات

منبع اولیه: منبع معارف بهاء ولد

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اندکی خوابم برده بود. نخست چون بیدار شدم، فال گرفتم که کدام سخن و کدام تسبیح پیشِ دلم آید، آن را طلوع برجی دانم از آنکه روح من به کالبدم باز می‌‌آید. هم در آن وقت «بسم اللّه الرحمن الرحیم» یادم آمد، یعنی روحِ من به اسمِ اللّه در اجزای من پراکنده می‌‌شود، و به اسم اللّه اجزای من زنده می‌گردد. و در آن گفتنِ بسم اللّه و رحمن و رحیم، اللّه را مشاهده می‌کنم که چگونه طالب این اجزای خاک است.
هوش مصنوعی: اندکی خوابم برده بود. وقتی بیدار شدم، تصمیم گرفتم ببینم کدام فکر و کدام دعا در دلم شکل می‌گیرد و آن را نشانه‌ای از بازگشت روح به بدنم دانستم. در آن لحظه، یاد «بسم اللّه الرحمن الرحیم» افتادم و حس کردم که روح من با نام خدا در تمام وجودم پراکنده می‌شود و به واسطه نام خدا، اجزای وجودم زنده می‌شوند. وقتی این عبارت را می‌گویم، احساس می‌کنم خدا چگونه به دنبال این اجزای خاکی است.
آخر بنگر که آن گریه و سوز را چگونه در چشم و دل مادر پدید آورده است، چو بچه‌اش بمرد که بر سر خاک او می‌گرید و می‌زارد. آن همه طلب اللّه است و در مادر آن رحم از اللّه است و آن اجزا را باز زنده او کند، اما آب چشم مادر را و سوز سینهٔ او را گواه گردانیده است بر رحم خود.
هوش مصنوعی: نگاه کن که چگونه اشک و اندوه در چشم و دل مادر شکل گرفته است، وقتی که فرزندش می‌میرد و او بر سر خاکش گریه می‌کند و زاری می‌کند. این تماماً نشانه‌ای از رحمت خداوند است که در مادر وجود دارد و این احساسات به او دوباره زندگی می‌بخشد. اما اشک‌های مادر و سوز دلش، خود گواهی بر رحمت الهی هستند.
گفتم یا رب! تا اللّه چه عشق دارد بر این اجزای خاک و هوا و باد و عناصر اربعه! گاهی در پرورشش زنده می‌گرداند، و گاهی از دوستی می‌کشدش و حیاتِ او را می‌خورد. باز گفتم آخر گربه را نمی‌بینی که از اثر دوستیِ اللّه بچه را چگونه به‌ دندان گرفته است و از دوستی چگونه می‌خوردش. اکنون این چنین طالب و رحیم که اللّه است، می‌داند کسی را مرده رها نکند.
هوش مصنوعی: گفتم خدایا! عشق تو بر این موجودات خاکی و هوایی و چهار عنصر چقدر عمیق است! گاهی آن‌ها را زنده می‌کنی و گاهی به خاطر دوستی بر جانشان پایان می‌گذاری و زندگی‌شان را می‌گویی. همچنین گفتم، آیا نمی‌بینی که گربه چگونه به خاطر دوستی‌اش بچه را با دندان می‌گیرد و از عشقش می‌خورد؟ حالا خدایی که این‌قدر مهربان و رحیم است، هرگز کسی را بی‌سرپرست نمی‌گذارد.
باز نظر کردم، اللّه در همه صنع‌ها تشبیه و تصوّر دارد، اما بنده را زهره نیست که صورت و تشبیه گوید اللّه را. « لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ وَ هُو السَّمِیعُ الْبَصِیر» . اکنون حلول فعلِ بی‌فاعل و صنعِ بی‌صانع و مصنوعِ بی‌صنع محال بود، پس «وَ هُوَ مَعَکُمْ» درست می‌شود.
هوش مصنوعی: من دوباره تأمل کردم. خداوند در تمامی آفرینش‌ها شباهت و تصوری دارد، اما من بنده‌ای بیش نیستم که نتوانم به خوبی از صورت و شباهت او سخن بگویم. «هیچ چیزی همانند او نیست و او شنوا و بیناست». بنابراین، نمی‌توان فرض کرد که عملی بدون فاعل، یا آفرینشی بدون سازنده وجود داشته باشد. پس جمله «و او با شماست» معنا پیدا می‌کند.
اما قرب و بُعد و غیبت و حضور، صفت‌هاست که اللّه می‌آفریند. و مخلوق را صفتی‌ست که آن را غیبت و غفلت و کفر و بیگانگی و دوزخ و رنج گویند، و صفتی‌ست که آن را قرب و محبّت و ایمان و جنت و آثار راحت گویند، و آن را اللّه می‌آفریند.
هوش مصنوعی: قرب و بُعد و غیبت و حضور، ویژگی‌هایی هستند که خداوند می‌آفریند. مخلوق نیز ویژگی‌هایی دارد که آن را غیبت، غفلت، کفر، بیگانگی، عذاب و رنج می‌نامند. همچنین ویژگی‌هایی دیگری هم دارد که به آن قرب، محبت، ایمان، بهشت و نشانه‌های آرامش اطلاق می‌شود و این نیز از خداوند است.
و اللّه تو را از خود چو بی‌خبر آفریند با اختیارِ تو در کارها، آن را غفلت و اجنبیّت و کفر و عقوبت خوانند. باز چون نظرِ تو را به خود بگشاید، آن را قرب می‌گویند. هرچند حالت معرفت به خود بیش می‌دهد، آن را قربِ زیادتی گویند، تا چون به کمال رسد، آن را رؤیت گویند.
هوش مصنوعی: خداوند تو را به گونه‌ای خلق کرده که از خود بی‌خبر باشی، در حالی که در کارها اختیاری داری. این وضعیت را غفلت، بی‌خبری، کفر و مجازات می‌نامند. اما زمانی که خداوند نظر تو را به سوی خود باز کند، این حالت را نزدیکی می‌گویند. اگر درک و شناخت نسبت به خداوند افزایش یابد، آن را نزدیکی بیشتر می‌نامند و در نهایت، زمانی که به کمال برسد، این حالت را شهود یا دیدن می‌گویند.
اکنون من هر ساعتی خود را با اجزای خود می‌افشانم همچون درخت گل، تا در هر جزوِ خود می‌بینم که غنچهٔ معرفتِ نو و آگاهیِ نو اللّه پدید می‌آرد و به آن مقدار فعلِ الله با من بیش باشد، پس به آن مقدار فاعل و صانع با من باشد. چندانی بَر شَوَم که چگونگی را چون کف و خاشاک از روی هستی و نقصانات و ناسزا را از روی جمال هستی دور کنم؛ آن را کمال قربت و رؤیت گویند. آنگاه روح و راحت آن‌جهانی‌ام تمام شود. «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِر»ٍ. اکنون مرادی که هست از اللّه می‌یابم، و همه راحتِ من از اوست.
هوش مصنوعی: اکنون من هر لحظه وجود خود را پراکنده می‌کنم مانند درختی که شکوفه می‌دهد، زیرا در هر قسمت از وجودم، نشانه‌ای جدید از دانایی و آگاهی الهی را می‌بینم که در آن به وجود آمده است. با این مقدار از عمل الهی که با من ارتباط دارد، به همان اندازه فاعل و خالق نیز با من نزدیکی دارد. قدرتمند می‌شوم تا نواقص و مشکلات را از وجود خود دور کنم و به زیبایی هستی نزدیکتر شوم؛ این وضعیت به عنوان کمال نزدیکی و دیدار شناخته می‌شود. در این مرحله، روح و آرامش دنیوی من به کمال می‌رسد. اکنون اهداف و آرزوهای خود را از جانب خداوند می‌یابم و تمام آرامش من از اوست.
گفتم ای اللّه! مرا از خود قطعیت مده که هر رنجی که هست از قطیعت است.
هوش مصنوعی: گفتم خدایا! مرا از احساس قطع و یقین دور کن، زیرا هر دردی که وجود دارد ناشی از همین قطعیت است.
باز نظر کردم، دو چیز دیدم. یکی تعظیمِ اللّه است با محبّت و آن مطلوب است و پسندیدهٔ اللّه است و زندگی‌ست، و یکی تعظیمِ بی‌محبت است و آن مطلوب نیست و پسندیدهٔ اللّه نیست. اکنون هرگاه که اللّه مرا در ذکر گفتن و نظر کردن و تعظیم کردن نور و سرورِ زندگی می‌دهد، استدلال گیرم که آن نظر و آن ذکر و آن تعظیم پسندیدهٔ اللّه است. و در هر کدام ذکر و نظر و عمل و تعظیم می‌بینم که نور و سرور و زندگی کم شود، بدانم که آن پسندیدهٔ اللّه نیست؛ باز رجوع به اللّه کنم و آنچه پسندیدهٔ اوست، آن را طلبم.
هوش مصنوعی: دوباره فکر کردم و دو نوع تعظیم را مشاهده کردم. اولی تعظیم به محبت و عشق به خداست که مطلوب و پسندیده است و به زندگی معنا می‌بخشد. دومی تعظیم بدون محبت است که مطلوب نیست و مورد پسند خدا نمی‌باشد. حالا هرگاه خدا به من نور و شادی زندگی را از طریق ذکر، تفکر و تعظیم عطا کند، باید درک کنم که این اعمال مورد پسند خدا هستند. اما هر وقت در ذکر، تفکر و تعظیم احساس کردم که نور و شادی زندگی کم می‌شود، باید بدانم که این اعمال مطلوب خدا نیستند و باید به او رجوع کنم و آنچه را که او پسندیده، بخواهم.
از ذکر گفتن ملالتم گرفت و از نظر کردن. گفتم نظر را بمانم ببینم تا کجا می‌رود، اللّه او را کجا می‌بردش. دیدم که اللّه هر ساعتی چیزها را مصوّر می‌کند و رنج‌های نظر را متراکم می‌کند، گویی که چشمم از چشمخانه و مغزم از سر و خونم از رگ‌ها بیرون خواست افتادن. باز چون ابر گشاده شدی و چون یخ بگداختی عظیم، عجب عالم بی‌پایان یافتم. یک طرف دیدم که خیال چون خاری می‌نمود و باز معدوم می‌نمود، مگر عدم است این عالمِ بسیطِ عجب، که پایان ندارد. و بهشت و دوزخ فناست و اهل جنّت فانی شوند و اهل دوزخ فانی شوند، مگر خیال خوشی‌ها بهشت است و خیال رنج‌ها در عالم عدم، دوزخ است؛ و بی‌خبر از هر دو حال و به عدم رفتن، از اصحاب اعراف است. اکنون از این سه قِسم ندیدم وجود خود را.
هوش مصنوعی: از بیان افکار و دیدگاه‌هایم خسته شدم. تصمیم گرفتم ببینم این نگرش به کجا می‌رسد و خداوند او را به کجا خواهد برد. متوجه شدم که خدا هر لحظه چیزها را در ذهنم شکل می‌دهد و دردهای ناشی از افکار را شدت می‌بخشد، به گونه‌ای که انگار چشمانم، مغزم و خونم در حال جدا شدن از وجودم هستند. سپس، همچون ابری که پاره می‌شود و یخی که ذوب می‌شود، جهانی شگفت‌انگیز و بی‌پایان را کشف کردم. از یک سو، خیال‌ها مانند خاری نمایان می‌شدند و گاهی هم ناپدید می‌گشتند. انگار این جهان وسیع، وجودی ندارد و پایان‌پذیر نیست. بهشت و جهنم فانی می‌شوند و ساکنانشان نیز از بین می‌روند، اما خیال نعمت‌ها علامت بهشت و خیال رنج‌ها مظهر جهنم است؛ همچنین، کسی که از هر دو حالت بی‌خبر است، در عالم عدم قرار دارد. در این میان، وجود خود را در هیچ یک از این سه حالت نیافتم.
باز حواسّم و هوشم مصروف می‌شد از اللّه و به جای دیگر می‌رفت. گفتم ای اللّه! چو هوشِ هوشِ من تویی، ‌این هوش من از تو کجا می‌رود؟ و ای اللّه! بیناییِ من تویی، این بینایی من از تو کجا می‌رود؟ و ای اللّه! نظرِ نظرِ من تویی، این نظر من از تو کجا می‌رود؟ و ای اللّه! دلِ دلِ من تویی، این دل من از تو کجا می‌رود؟ آخر چو مدارِ مدارِ این‌ها تویی، کجاشان حواله می‌کنی؟
هوش مصنوعی: حواسم مدام از یاد تو به دیگر چیزها معطوف می‌شود. از تو درخواست کردم، ای خدا! اگر تو عقل و هوش من هستی، پس این هوش من چرا به سمت دیگری می‌رود؟ و ای خدا! اگر تو بینایی من هستی، پس این دید من چرا از تو دور می‌شود؟ و ای خدا! اگر تو نیروی نظر من هستی، پس این نظر من کجا میرود؟ و ای خدا! اگر تو دل من هستی، پس این دل من چگونه از تو دور می‌شود؟ پس اگر تو مرکز تمام این‌ها هستی، پس آن‌ها را به کجا می‌فرستی؟
گفتم: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» . صراط مستقیم آن است که اللّه وجه حکمت و عبادت خود را به روح من بنماید، و روحِ مرا میل به روش انبیا علیهم السّلام دهد، و اللّه به هر وجهی مرا چفساینده است به آن که خلق را راه نمایم، آن حکمت را او داند و آن را سبب سعادت ما گردانیده است
هوش مصنوعی: با کمال تواضع و درک عمیق، درخواست کردم که راه راست را به من نشان دهی. راه مستقیم واقعی این است که خداوند حکمت و عبادت خود را به روحم بنمایاند و آن را به سوی رفتار و الگوهای انبیای الهی هدایت کند. خداوند به هر نحوی مرا به این هدف نزدیک می‌کند که مردم را راهنمایی کنم، و خودش به خوبی می‌داند که این حکمت چگونه می‌تواند سبب سعادت و خوشبختی ما باشد.
و اللّه اعلم.
هوش مصنوعی: و خداوند داناتر است.