قصیدۀ شمارهٔ ۲
گشوده گردد بر تو در حقیقت باز
کناره گیر به یکبار از این جهان مجاز
که در جهان مجاز آن کسی بود پر سود
که بی زیان به سرانجام خود رسد ز آغاز
چو کار آن سریات خود نکو طرازیدهست
تو این سری به تمنای خویشتن مطراز
که این، جهان فنای است و آن، جهان بقا
فنا بد است و بقا نیک، پس به نیکی یاز
ز مال و جاه، فراغت سعادتی است بزرگ
به زر و زور شده غره، محنتی است دراز
عجب تر آنکه چرا از سعادت است گریز
به محنت از چه بود خلق را همشه نیاز
چو کوشش تو به رنجی است برده، بیش مکوش
چو نازش تو به عمری است رفته، بیش مناز
عروس عقل شود در حجاب جاویدان
چو گشت همت پستِ نیاز و بستهٔ آز
سپاس و منتِ جاوید حق تعالی را
که داد جان مرا سوی راه خویش جواز
ز خشم و آز مرا داد امان به صد اکرام
ز حرص و کینه به خود خوانَدَم به صد اعزاز
ضمیر پاک مرا در ره یقین و خرد
هزار مشعلهدار است در نشیب و فراز
به رنگ و تُنبُل و جادو چه حاجتم، چو نهاد
خدای عز وجل در یقین من اعجاز
کجا به سحر و فسون همتم فرود آید
کجا بود که شکار ملخ کند شهباز
هر آن کسی که مرا کرد نسبتی به دروغ
گذشتم از وی ار مفسد است اگر غماز
که قول و فعل چنین خلق، من هزاران بار
اگر چه دیدم و بینم کنم فرامش باز
تو ای ستودهٔ ایام، پشت ملت و دین
جمال دولت و دین، مفخر زمانه، ایاز
ز روی معدلت و راستی و لطف و کرم
خلاص بنده بجوی و به کار وی پرداز
که نیست بنده سزای موکل و زنجیر
مباد کز چو تویی ماند او به گرم و گداز
نه بنده هست سزاوار این گزند و بلا
نه این غریب که با من در این غم است انباز
ندارم از تو من این غم، نعم که هست مرا
توقع از کرمت صد هزار نعمت و ناز
گمان مبر که همه خواهش از پی خویش است
که بنده نیست به آسیب در، چنین بدساز
ولی ز اندُه یک خانه طفل، کز غمشان
به گوش جان من آید ز ناله شان آواز
چو مرغ خسته، دل همگنان، ز محنت من
به سینه در، ز تپیدن همی کند پرواز
مباد که افکند اندوه سوز و نالهاشان
جهان مملکت آرمیده در تک و تاز
ز توست نام تو بر نامهٔ کرم عنوان
ز توست عدل تو بر جامهٔ زمانه طراز
کمند توست به روز مصاف پنجهٔ شیر
سنان توست به هنگام حمله یشگ گراز
تو ای گزیده نژاد از سپهر حادثه زای
تو ای ربوده گهر در جهان شعبده باز
اگر چه کار من و کار مدح توست دراز
چو از شنیده نشاید مجاز هم ایجاز
بزی تو صافی و خالص ز هر بدی چون زر
فتاده دشمن جاهت همیشه در دم گاز
سر حسود تو بی مغز، خشک چون گشنیز
تن عدوت به صد پرده در نهان چو پیاز
رفیع جاه تو را جن و انس کرده سجود
بلند قدر تو را ماه و مهر برده نماز
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گشوده گردد بر تو در حقیقت باز
کناره گیر به یکبار از این جهان مجاز
هوش مصنوعی: به واقعیتها دست یاب و برای یک بار از دنیا و ظواهر آن فاصله بگیر.
که در جهان مجاز آن کسی بود پر سود
که بی زیان به سرانجام خود رسد ز آغاز
هوش مصنوعی: در این دنیا، کسی موفقتر است که بتواند بدون آسیب دیدن و به راحتی از ابتدا تا انتهای مسیرش پیش برود.
چو کار آن سریات خود نکو طرازیدهست
تو این سری به تمنای خویشتن مطراز
هوش مصنوعی: وقتی کار آن سر تو به زیبایی انجام شده، تو نیز به دنبال خواستههای خود مشغول هستی.
که این، جهان فنای است و آن، جهان بقا
فنا بد است و بقا نیک، پس به نیکی یاز
هوش مصنوعی: این جهان گذرا و فناپذیر است، اما دنیای دیگر جاویدان و باقی میماند. فنا و زوال بد هستند و بقا و ماندگاری خوب است، پس به کارهای نیک روی بیاور.
ز مال و جاه، فراغت سعادتی است بزرگ
به زر و زور شده غره، محنتی است دراز
هوش مصنوعی: آسودگی از ثروت و مقام، یک نعمت بزرگ است. اما کسی که به دلیل پول و قدرت خود مغرور میشود، دچار مشکلات طولانی میگردد.
عجب تر آنکه چرا از سعادت است گریز
به محنت از چه بود خلق را همشه نیاز
هوش مصنوعی: عجب اینجاست که چرا مردم از خوشبختی فرار میکنند و به درد و رنج رو میآورند، این نیاز به چه دلیل در وجود آنهاست؟
چو کوشش تو به رنجی است برده، بیش مکوش
چو نازش تو به عمری است رفته، بیش مناز
هوش مصنوعی: اگر تلاشت به سختی و زحمت میانجامد، بیشتر تلاش نکن؛ و اگر ناز و محبت تو در طول زندگی به ثمر نرسیده، بیشتر جدل نکن.
عروس عقل شود در حجاب جاویدان
چو گشت همت پستِ نیاز و بستهٔ آز
هوش مصنوعی: زمانی که همت و اراده انسان به پایینترین سطح خود رسیده و گرفتار نیازها و خواستههای محدود شده است، عقل مانند عروسی در پشت پردهای ابدی قرار میگیرد.
سپاس و منتِ جاوید حق تعالی را
که داد جان مرا سوی راه خویش جواز
هوش مصنوعی: سپاسگزارم از خداوند متعال که روح من را به سوی راه خود راهنمایی کرد و اجازه داد در این مسیر پیش بروم.
ز خشم و آز مرا داد امان به صد اکرام
ز حرص و کینه به خود خوانَدَم به صد اعزاز
هوش مصنوعی: از خشم و حسادت، مرا به لطف و احترام نگاه داشتند و به خاطر حرص و دشمنی، خودم را با عزت و احترام دعوا میکنم.
ضمیر پاک مرا در ره یقین و خرد
هزار مشعلهدار است در نشیب و فراز
هوش مصنوعی: فکر و ضمیر پاک من در مسیر حقیقت و عقل پر از نور و آگاهی است و همیشه در اوج و فرود زندگی روشنایی میبخشد.
به رنگ و تُنبُل و جادو چه حاجتم، چو نهاد
خدای عز وجل در یقین من اعجاز
هوش مصنوعی: نیازی به زیباییهای ظاهری و جادوگری ندارم، چون خداوند در یقین من شگفتیهایی را قرار داده است.
کجا به سحر و فسون همتم فرود آید
کجا بود که شکار ملخ کند شهباز
هوش مصنوعی: آیا ممکن است تلاش و کوششم در سحر و جادو کم شود؟ آیا زمانی هست که عقاب به شکار ملخ بپردازد؟
هر آن کسی که مرا کرد نسبتی به دروغ
گذشتم از وی ار مفسد است اگر غماز
هوش مصنوعی: هر کس که درباره من به دروغ سخن بگوید یا نسبتی به من بدهد، من از او عبور میکنم، حتی اگر او به نوعی فاسد باشد و غیبت کند.
که قول و فعل چنین خلق، من هزاران بار
اگر چه دیدم و بینم کنم فرامش باز
هوش مصنوعی: هرچند که بارها گفتهها و رفتارهای این مردم را دیدهام و همچنان میبینم، اما باز هم آنها را فراموش میکنم.
تو ای ستودهٔ ایام، پشت ملت و دین
جمال دولت و دین، مفخر زمانه، ایاز
هوش مصنوعی: تو ای کسی که در زمانت مورد ستایش هستی، حامی ملت و دین، مظهر زیبایی و موفقیت، و افتخار دوران، ایاز.
ز روی معدلت و راستی و لطف و کرم
خلاص بنده بجوی و به کار وی پرداز
هوش مصنوعی: از زیبایی میزان انصاف و دوستی و بخشش تو، برای نجات بندهات تلاش کن و به امور او رسیدگی نما.
که نیست بنده سزای موکل و زنجیر
مباد کز چو تویی ماند او به گرم و گداز
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که سزاوار عذاب و زنجیر نیست، نباید در چنین وضعیتی بماند، چرا که از وجود کسی مثل تو در عذاب و سختی نمیتواند دوام آورد و به زودی از بین میرود.
نه بنده هست سزاوار این گزند و بلا
نه این غریب که با من در این غم است انباز
هوش مصنوعی: نه من شایسته این آسیب و بدبختی هستم و نه این غریبی که در این غم با من همراه است.
ندارم از تو من این غم، نعم که هست مرا
توقع از کرمت صد هزار نعمت و ناز
هوش مصنوعی: من از تو غمی ندارم، زیرا از بخششهایت انتظار دارم که صدها نعمت و لطف به من عطا کنی.
گمان مبر که همه خواهش از پی خویش است
که بنده نیست به آسیب در، چنین بدساز
هوش مصنوعی: فکر نکن که همه خواستهها از روی خودخواهی و منافع شخصی است. چرا که انسان در این دنیا به آسیب دیگران، احوال بدی دارد.
ولی ز اندُه یک خانه طفل، کز غمشان
به گوش جان من آید ز ناله شان آواز
هوش مصنوعی: ولی از اندوه یک کودک که در خانهاش به خاطر غم و ناراحتیهایشان، نالههایشان به گوش جان من میرسد، بسیار متاثر میشوم.
چو مرغ خسته، دل همگنان، ز محنت من
به سینه در، ز تپیدن همی کند پرواز
هوش مصنوعی: مانند پرندهای خسته، دل دوستانم از درد و رنج من، در سینه به تپش افتاده و در حال پرواز است.
مباد که افکند اندوه سوز و نالهاشان
جهان مملکت آرمیده در تک و تاز
هوش مصنوعی: مباد که غم و نالهی آنها باعث افسردگی و ناامیدی در جهان شود و کشور در حال آرامش و ثبات را دچار اضطراب و آشفتگی کند.
ز توست نام تو بر نامهٔ کرم عنوان
ز توست عدل تو بر جامهٔ زمانه طراز
هوش مصنوعی: نام تو در کتاب کرم و بخشش، عنوان برجستهای دارد و عدالت تو، مانند زینتی بر لباس زمانه، جلوهگری میکند.
کمند توست به روز مصاف پنجهٔ شیر
سنان توست به هنگام حمله یشگ گراز
هوش مصنوعی: دست کمند تو به هنگام نبرد مانند پنجههای شیر، و سنجاق تو در زمان حمله مانند دندانهای گراز است.
تو ای گزیده نژاد از سپهر حادثه زای
تو ای ربوده گهر در جهان شعبده باز
هوش مصنوعی: ای تو که از میان حوادث زمان برگزیدهای و ای کسی که در این جهان مانند شعبدهباز، هر لحظه گوهر ارزشمندی را از خود ارائه میدهی.
اگر چه کار من و کار مدح توست دراز
چو از شنیده نشاید مجاز هم ایجاز
هوش مصنوعی: اگرچه کار من برای مدح تو طولانی و دشوار است، اما زمانی که چیزی را که شنیدهام نمیتوانم به درستی بیان کنم، مختصر و خلاصه میگویم.
بزی تو صافی و خالص ز هر بدی چون زر
فتاده دشمن جاهت همیشه در دم گاز
هوش مصنوعی: تو مثل زر خالص و ناب هستی که از هر ناپاکی و بدی دوری. دشمنان همیشه در کمین هستند و ممکن است به تو آسیب برسانند.
سر حسود تو بی مغز، خشک چون گشنیز
تن عدوت به صد پرده در نهان چو پیاز
هوش مصنوعی: حسادت تو سبب شده که فکر و عقل تو به بیحالی بیفتد، مانند گشنیز که خشک شده است. دشمنی تو به گونهای پنهان و لایهلایه مانند پیاز است که در عمقش، پیچیدگی و لایههای متفاوتی دارد.
رفیع جاه تو را جن و انس کرده سجود
بلند قدر تو را ماه و مهر برده نماز
هوش مصنوعی: مقام و منزلت تو چنان بالا است که هم انسانها و هم جنها در برابر تو به احترام سجده میکنند، و خورشید و ماه نیز به عظمت تو پرستش میکنند.
حاشیه ها
1397/04/15 12:07
علی
خیلی خوبه
شاید نسبت به بقیه شاعر ها و اشعار موردکم توجهی قرار گرفته
1400/09/03 11:12
افسانه چراغی
گُرم: غم و اندوه، زحمت سخت، گرفتگی دل، دلگیری
گُداز: گداختن، ذوب شدن، کاهش تن از غم و رنج