شمارهٔ ۶۳
چو آفتاب شد از اوج خود بخانۀ ماه
بخیش خانه رو و برگ بید و باده بخواه
شراب لعل بده ، اندکی بدور و بده
میان دور درون ساتگینیی گه گاه
بدشت بادۀ رنگین تلخ نوشیدن
کنون سبیل بود چون سپید گشت گیاه
بگر مگاه بدشت ار بیفگنی یاقوت
چنان گداخته گردد که نقره اندر گاه
کنون بروی بیابان سراب سیمابی
علم بچشمۀ خورشید بر کشد پنجاه
سپهر آینه گون از غبار تیره شود
چو روی آینه ای کاندرو کند کس آه
چو گوی آتش افروخته بزیر آید
کبوتر ، ار بهوا در بلند گیرد راه
چنان شدست ز گرما که موی خود از پوست
همی بناخن و دندان جدا کند روباه
گلاب توری و کتان و خیش و سایۀ بید
شراب و مجلس خالی و ساقیان چو ماه
شراب لعل درخشنده در چنین سره وقت
موافق آید و خوش خاصه با شمال هراه
غلام باد شمالم که می بزد خوش خوش
ببوی غالیه از غور بامداد پگاه
بمست خفته چنان می بزد که پنداری
حواس او ز بهشت برین شود آگاه
مرا شمال هری یا هری کی آید خوش ؟
چو شهریار و خداوند من بود بفراه
همام دولت عالی قوام ملت حق
جمال ملکت ، سلطان امیر میرانشاه
خدایگانی ، شاهنشهی ، خداوندی
که بنده ایست مر او را زمانه بی اکراه
نهیب او ز سرلشکری برآرد گرد
چو جنگ را تن تنها رود بلشکرگاه
کلاه گوشۀ خورشید چون پدید آید
ستارگان بحقیقت فرو نهند کلاه
سیاهیی که زره بر نهد بجامۀ او
برو ملیح تر آید ز نقش بر دیباه
وزان که شیر سیاهست شکل رایت او
دلیرتر بود اندر نبرد شیر سیاه
در آن زمان که جهان گرز و تیغ بیند و جنگ
بهر سویی که کند مرد تیز چشم نگاه
ز زخم کوس و خروش یلان چنان گردد
که از نهیب در اصلاب لرزه گیرد باه
بروی معرکه اندر شود کجا بشود
چنانکه تیغ در اشخاص حسی از افواه
بکارزار پناه جهان بود بدو چیز
چو کار تنگ درآید بطالع و بسپاه
باعتقاد درستست ، یا بزخم درشت
خدایگان مرا روزگار داد پناه
چو او برهنه کند تیغ ، تا بیندیشد
چه دشت مردم پوشیده چه یلی یکتاه
مرا بسند برین ، گر زمن گوا خواهند
مبارزان هری و آن نیمروز گواه
بروز بزم تو گویی که از طراوت و شرم
یکی نگاشته نقشست برنشانده بگاه
هزار گونه گناه ار ز دست او برود
هزار عذر نهد بیش از آن هزار گناه
بروی تازه بخندد برو که پنداری
خود او نصیب ندارد ز خشم و باد افراه
ایا بزرگ شهی ، خسروی ، که خدمت تست
نهاد دولت و بنیاد فخر و مایۀ جاه
بسیرت تو بفخرست بازگشت هنر
چنان کجا سوی دریاست بازگشت میاه
بطبع خوش ز نکو سیرت تو پیش آید
مدیح گوی زبانها و خاکبوس شفاه
بسی نماند که تا اختران ز چنبر چرخ
ز بهر خدمت تو بر زمین نهند جباه
ز خون خصم بدشتی ، کجا نبرد کنی
در و اجل بسماری رود ، قضا بشناه
مثال خلق تو و غایت ستایش تو
نه در عبارت گنجد همی ، نه در اشباه
و گر ستایش تو درخور تو باید گفت
مقصرم من و عاجز ، حدیث شد کوتاه
مرا بدین نرسد سرزنش ، کجا برسد
نهایت سخن کس بغور صنع اله
همیشه تا نه بخفت چو کاه باشدکوه
همیشه تا نه بشدت چو کوه باشد کاه
چو کوه باد دل ناصحت ز حال قوی
چو کاه باد رخ دشمنت ز عیش تباه
تو بر مثال فریدون نشسته از بر تخت
عدو بگونۀ ضحاک در فگنده بچاه
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو آفتاب شد از اوج خود بخانۀ ماه
بخیش خانه رو و برگ بید و باده بخواه
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید از بلندای آسمان به خانهی ماه میرسد، به سراغ برگهای درخت بید برو و نوشیدنی (شراب) را بخواه.
شراب لعل بده ، اندکی بدور و بده
میان دور درون ساتگینیی گه گاه
هوش مصنوعی: به من کمی از شراب قرمز بده، اما نه به طور مداوم. بگذار این نوشیدنی در moments خاصی درون دل آرامش را به من هدیه دهد.
بدشت بادۀ رنگین تلخ نوشیدن
کنون سبیل بود چون سپید گشت گیاه
هوش مصنوعی: الان که درختان سبز شدهاند، وقت آن است که از شراب تلخ رنگین بنوشی، چرا که سبیل تو نیز مانند گیاهان سفید و تازه شده است.
بگر مگاه بدشت ار بیفگنی یاقوت
چنان گداخته گردد که نقره اندر گاه
هوش مصنوعی: اگر به دارایی و وضعیت دیگران حسرت نبری و به زندگی خودت بپردازی، در این صورت از دست دادن یا به خطر انداختن سرمایهها نمیتواند به تو آسیب بزند؛ زیرا ارزش زندگی واقعی در آرامش و رضایت است، نه در داراییهای مادی.
کنون بروی بیابان سراب سیمابی
علم بچشمۀ خورشید بر کشد پنجاه
هوش مصنوعی: اکنون به دشت بیابان برو که مانند آبی درخشان است، و زیر نور خورشید، جلوهای از زیبایی و شکوه را میبیند.
سپهر آینه گون از غبار تیره شود
چو روی آینه ای کاندرو کند کس آه
هوش مصنوعی: آسمان به مانند آینه از غبار و کثیفی تیره میشود، همانطور که روی آینه، زمانی که روی آن چیزی بگذارند، تار میشود و کسی نمیتواند تصویر خودش را در آن ببیند.
چو گوی آتش افروخته بزیر آید
کبوتر ، ار بهوا در بلند گیرد راه
هوش مصنوعی: وقتی که آتش به زیر میآید، کبوتر نمیتواند به آسمان پرواز کند و فقط به زمین میافتد. این تصویر نشان میدهد که در شرایط سخت و در مواجهه با مشکلات، پرواز و اوج گرفتن ممکن نیست.
چنان شدست ز گرما که موی خود از پوست
همی بناخن و دندان جدا کند روباه
هوش مصنوعی: گرما به قدری شدید شده که موی روباه از پوستش هم جدا میشود و به ناخن و دندانش چسبیده است.
گلاب توری و کتان و خیش و سایۀ بید
شراب و مجلس خالی و ساقیان چو ماه
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف زیباییها و لذایذ زندگی پرداخته میشود. گلاب و پارچههای لطیف نماد ظرافت و زیبایی هستند. خیش که نشاندهنده زحمت و تلاش است، در کنار سایهی بید که مظهر آرامش و خنکای قید زندگی است، قرار دارد. شراب و مجالس خالی به لذتهای گذرا و تنهایی اشاره دارند. ساقیان مانند ماه درخشان و دلفریباند و به نوعی زیبایی و شادابی را به تصویر میکشند. این ترکیب نمادین احساساتی از زندگی را نمایان میسازد.
شراب لعل درخشنده در چنین سره وقت
موافق آید و خوش خاصه با شمال هراه
هوش مصنوعی: شراب قرمز و درخشان در چنین لحظهای که زمان مناسبی است، مورد استقبال قرار میگیرد و به ویژه با نسیم شمالی همراهی لذتبخشی دارد.
غلام باد شمالم که می بزد خوش خوش
ببوی غالیه از غور بامداد پگاه
هوش مصنوعی: من بندهی باد شمالی هستم که با خود بویی خوش از عطر گلابی به همراه میآورد و آن را با طراوت صبح زود میپراکند.
بمست خفته چنان می بزد که پنداری
حواس او ز بهشت برین شود آگاه
هوش مصنوعی: او در حالتی چنان مست و خوابآلود است که گویی در خوابش به درجات عالی و بهشتی آگاهی دارد و از آنچه در بالاست، باخبر است.
مرا شمال هری یا هری کی آید خوش ؟
چو شهریار و خداوند من بود بفراه
هوش مصنوعی: من به سمت شمال و هری میروم، آیا کسی خوشحال خواهد آمد؟ چون شهریار و خداوند من در حال شگفتی است.
همام دولت عالی قوام ملت حق
جمال ملکت ، سلطان امیر میرانشاه
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ویژگیهای برجسته یک حاکم موفق و با کمال میپردازد. حکومتی که به شکوفایی و رشد ملت خود اهمیت میدهد و در راستای عدالت و رفاه عمومی تلاش میکند. همچنین به عنوان نمادی از زیبایی و قدرت سلطنت بین مردم شناخته میشود.
خدایگانی ، شاهنشهی ، خداوندی
که بنده ایست مر او را زمانه بی اکراه
هوش مصنوعی: مقامی چون خداوندی و پادشاهی که بندهاش در زمانه بدون هیچ اجبار و فشاری به او وابسته است.
نهیب او ز سرلشکری برآرد گرد
چو جنگ را تن تنها رود بلشکرگاه
هوش مصنوعی: صدای پرصلابت او مانند نواختن طبل جنگ، نیرو و اراده را در میدان نبرد برمیانگیزد، همانطور که وقتی جنگ به تنهایی به میدان میآید، تمام نیروی لشکر را متجمع میکند.
کلاه گوشۀ خورشید چون پدید آید
ستارگان بحقیقت فرو نهند کلاه
هوش مصنوعی: زمانی که نور خورشید به اوج خود میرسد، ستارهها به حقیقت ناپدید میشوند و مانند کلاهی که از سر برداشته میشود، غیب میشوند.
سیاهیی که زره بر نهد بجامۀ او
برو ملیح تر آید ز نقش بر دیباه
هوش مصنوعی: تاریکی که بر تن او زره مینهد، بر روی لباسش جلوهای زیباتر از نقشهای روی دیبا دارد.
وزان که شیر سیاهست شکل رایت او
دلیرتر بود اندر نبرد شیر سیاه
هوش مصنوعی: از آنجا که شیر سیاه، نماد قدرت و شجاعت است، پرچم او در نبرد، دلیرتر و قویتر از هر جنگجویی میشود.
در آن زمان که جهان گرز و تیغ بیند و جنگ
بهر سویی که کند مرد تیز چشم نگاه
هوش مصنوعی: در زمانی که دنیا پر از نبرد و درگیری است و همه جا جنگ و خشونت حاکم است، فردی با دید تیز و مثبت به اطراف خود مینگرد.
ز زخم کوس و خروش یلان چنان گردد
که از نهیب در اصلاب لرزه گیرد باه
هوش مصنوعی: از صدای نای و فریاد شیران، چنان لرزشی به وجود میآید که حتی از شدت این صدا، بدنها در رحمها نیز به لرزه درمیآیند.
بروی معرکه اندر شود کجا بشود
چنانکه تیغ در اشخاص حسی از افواه
هوش مصنوعی: به میادین نبرد برو و ببین که چطور مانند تیغی که در بدن انسانها فرو میرود، تاثیرگذار و قاطع است.
بکارزار پناه جهان بود بدو چیز
چو کار تنگ درآید بطالع و بسپاه
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، او پناهگاهی برای جهان است، همانطور که وقتی کار سخت میشود، به قسمت و سرنوشت و نیروی خود تکیه میزنیم.
باعتقاد درستست ، یا بزخم درشت
خدایگان مرا روزگار داد پناه
هوش مصنوعی: به اعتقاد من، یا به خاطر زخمهای بزرگ، روزگار به من پناه داده است.
چو او برهنه کند تیغ ، تا بیندیشد
چه دشت مردم پوشیده چه یلی یکتاه
هوش مصنوعی: وقتی او شمشیرش را برهنه کند، باید فکر کند که در این دشت چه انسانهایی پنهان شدهاند و چه شیر نادری وجود دارد.
مرا بسند برین ، گر زمن گوا خواهند
مبارزان هری و آن نیمروز گواه
هوش مصنوعی: اگر مبارزانی که در هری هستند از من شهادت بخواهند، همین که خواستهاند، برای من کافی است.
بروز بزم تو گویی که از طراوت و شرم
یکی نگاشته نقشست برنشانده بگاه
هوش مصنوعی: بزم تو به قدری دلانگیز و سرزنده است که به نظر میرسد زیبایی و لطافتش در یک تصویر ثبت شده و در زمان خاصی به نمایش درآمده است.
هزار گونه گناه ار ز دست او برود
هزار عذر نهد بیش از آن هزار گناه
هوش مصنوعی: اگر هزار نوع گناه از دست او برآید، او بیشتر از آن هزار گناه، عذر و بهانه میآورد.
بروی تازه بخندد برو که پنداری
خود او نصیب ندارد ز خشم و باد افراه
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که او، در حالی که شاداب و سرزنده است، نمیداند که دچار مشکلات و چالشهای زندگی خواهد شد. به عبارت دیگر، زندگی ممکن است ناگهان تغییر کند و او از خشم و ناملایمات در امان نخواهد بود.
ایا بزرگ شهی ، خسروی ، که خدمت تست
نهاد دولت و بنیاد فخر و مایۀ جاه
هوش مصنوعی: آیا تو ای شاه بزرگ و خسرو، که خدمتگزاری تو باعث قدرت و پایهگذاری افتخار و مایهی عظمت است؟
بسیرت تو بفخرست بازگشت هنر
چنان کجا سوی دریاست بازگشت میاه
هوش مصنوعی: عزت و افتخار تو به خاطر بینش و درک بالایت است، چرا که هنر و خلاقیت تو مانند دریا است که همیشه در حال بازگشت و تجدید خودش است.
بطبع خوش ز نکو سیرت تو پیش آید
مدیح گوی زبانها و خاکبوس شفاه
هوش مصنوعی: طبیعتاً از خوبی و صفات نیک تو، ستایش و تحسین بر زبانها میآید و دهانها به عشق تو خاک پای تو را میبوسند.
بسی نماند که تا اختران ز چنبر چرخ
ز بهر خدمت تو بر زمین نهند جباه
هوش مصنوعی: بسیار نخواهد گذشت که ستارهها از مدار آسمان به احترام تو بر زمین سر خم خواهند کرد.
ز خون خصم بدشتی ، کجا نبرد کنی
در و اجل بسماری رود ، قضا بشناه
هوش مصنوعی: از خون دشمن که در دشت ریخته شده، چگونه میتوانی در جنگ پیروز شوی؟ زمان و سرنوشت همچون آبی آرام، به جلو میرود.
مثال خلق تو و غایت ستایش تو
نه در عبارت گنجد همی ، نه در اشباه
هوش مصنوعی: وجود تو و ستایش از تو به قدری بزرگ و والاست که نه میتوان آن را در کلمات گنجاند و نه میتوان به چیزی مشابه آن اشاره کرد.
و گر ستایش تو درخور تو باید گفت
مقصرم من و عاجز ، حدیث شد کوتاه
هوش مصنوعی: اگر بخواهم تو را ستایش کنم، باید بگویم که من در این کار ناتوان و ناکام هستم و این داستان به همین سادگی تمام میشود.
مرا بدین نرسد سرزنش ، کجا برسد
نهایت سخن کس بغور صنع اله
هوش مصنوعی: من از هیچ سرزنشی آزار نمیبینم، زیرا در نهایت، کسی نمیتواند به عمق کارهای الهی پی ببرد.
همیشه تا نه بخفت چو کاه باشدکوه
همیشه تا نه بشدت چو کوه باشد کاه
هوش مصنوعی: هرگز نباید تا زمانی که هنوز آرام نشدهای، مانند کاه باشید. باید در مواقع ضروری با شدت و قدرت مانند کوه باشید.
چو کوه باد دل ناصحت ز حال قوی
چو کاه باد رخ دشمنت ز عیش تباه
هوش مصنوعی: دل ناصحتی مانند کوه است که در برابر حوادث قوی و سخت میایستد، اما چهرهی دشمنان به اندازه کاه نازک و ضعیف است و با شادیهای ناپایدار در هم میشکند.
تو بر مثال فریدون نشسته از بر تخت
عدو بگونۀ ضحاک در فگنده بچاه
هوش مصنوعی: تو شبیه فریدون روی تخت نشستهای، در حالی که دشمن همچون ضحاک به چاه افکنده شده است.