گنجور

شمارهٔ ۵۹

مگر که زهره و ما هست نعت آن دلخواه
که با سعادت زهره است و باطراوت ماه
سعادتی که همه در روان گشاید طبع
طراوتی که همه بر خرد ببندد راه
اگر چه در نسب آدم آفتاب نبود
تو آفتابی و هست آسمان تو خر گاه
بشکل مار و برنگ زمردست یقین
سیاه زلف و خط سبزت ، ای بت دلخواه
چرا نهاد دو مار تو بر زمرد سر
گر از زمرد گردد دو چشم مار تباه ؟
گر آفتاب در اوجست عارض تو ، بتا
چرا دو زلف تو بر وی شبی نمود سیاه ؟
شگفت نیست گر آن زلفک تو کوتاهست
که آفتاب در اوج تو کرد شب کوتاه
شفاه هیچ نگاری شفای کشته نداشت
تو کشتگان هوی را شفا دهی بشفاه
یقین که تاج بتان خواندت ، اگر بیند
ابوالمظفر یونس نصیر ملکت شاه
خدایگانی کز تیغ و کلک و ملکت اوست
کمال قدرت و تأیید عقل و مایۀ جاه
یقین بخواند بانور رآی او مکفوف
بشب نگار نگین خم آهن اندر چاه
بدان گیاه کجا گرد اسب او برسد
لباس خضر شود برگ آن حقیر گیاه
نه انجمست و چو انجم جداست از تغییر
نه ایزدست و چو ایزد بریست از اشباه
ایا شهی ، که سپهر و ستاره از پی فخر
غلام و بنده سزد مر ترا درین درگاه
ز رشک بخشش تو ابر ناصبور بود
از آن خروش بابر اندر اوفتد گه گاه
عصای موسی از خاره گرمیاه گشاد
بفر دست تو ز آهن شود گشاده میاه
بدان گهی که ز زخم سنان و زخم تبر
ز پشت مازۀ گردان گریز جوید باه
بر آسمان ز بسی گرد و خون ستارۀ حوت
ز بیم تیغ بدریا در اوفتد بشناه
مخالفان چو ببینند مرترا گه جنگ
ز روی و آهن پوشند هر قبا و کلاه
سیاه رو به گردد ، شها ، ز هیبت تو
سیاه شیر علاماتشان میان سپاه
تو زان بسوی علاماتشان شتاب کنی
که بس شکاری نیکو بود سیه روباه
ز بسکه از تن بدخواه بگسلانی سر
بزخم تیر ، تو ای شهریار ملک پناه
گمان بری که دلیران رزم قارونند
بخاک در شده تا حلق روز معرکه گاه
چو کهربا و چو کاهست تیغ و حلق عدوت
شگفت نیست اگر کهربا رباید کاه
ایا شهی که بر آزادگی نسبت تو
بسست حلم تو و جود تو دلیل و گواه
بنور کلی مانی همی ، که سجده برند
بطوع پیش تو ارواح خلق بی اکراه
ز مدحت تو سخن نیست راست تر ، ملکا
برون ز اشهد ان لا اله الا الله
ز بس ثواب مدیحت ، همی خدای بزرگ
کند جراید اعمال ما تهی ز گناه
همیشه تا نبود صد فزون تر از سیصد
همیشه تا نبود پنج برتر از پنجاه
بدست و طبع تو نازنده باد جام و دوات
بفرق و نام تو پاینده باد افسروگاه
مباد گوش تو بی بانگ رود سال بسال
مباد دست تو بی جام باده ماه بماه
نبیذ نوش تو از دست سرو یکتا پوش
نیوش بانگ و سرود از نوای سروستاه

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.