گنجور

شمارهٔ ۴۴

رخسار و قد و زلف و بناگوش یار من
ماهست بر صنوبر و مشکست بر سمن
با ماه و با صنوبر او نور و راستی
اندر سمن طراوت و در مشک او شکن
این هر چهار فتنهٔ دین و دیده و دلند
بر هر چهار من به دل و دیده مفتتن
قدم بنفشه وار شد و رخ بنفشه فام
زان تودۀ بنفشه او بر دو نسترن
مشک ختن بنفشۀ او را سزد رهی
نقش ختا دو نسترنش را سزد شمن
ور مشک در ختن بود و نقش در ختا
زلفین و روی اوست پس اندر ختاختن
در نازکی و کوچکی اندر جهان که دید
نازک تر از میانش و کوچک تر از دهن ؟
زیبا و دلفریب بدان نازکی کمر
شیرین و جان فزای بدان کوچکی سخن
صافی و دور بین دل و جانیست مر مرا
هر دو به دست مهر و مدیحند مرتهن
مهر نگار یاسمن اندام ماهروی
مدح سدید دین شرف الدولة بو الحسن
آن پاک جان و پاکدل و پاک اعتقاد
آن راستگوی و راستی آرای و راست ظن
جز مدح او مگوی و جز از خدمتش مجوی
کان پرورد روانت و این پرورد بدن
با هر کسی که بینی و با هر کسی ازو
جنسیست از محامد و نوعیست از منن
شغلی که او گزارد و از پیش او رود
ز انصاف و راستی شود آن شغل چون سنن
در مدح میغ گفته شده‌ست این که «بهره زو
یکسان برند شوره گز و شاخ یاسمن»
در کثرت سخاوت ازین مدح عالیست
باری من این مدیح نخواهم به هیچ فن
اسراف در حدود سخاوت ستوده نیست
واجب بود حدود سخاوت شناختن
بخشنده ایست او ، که به بازی و ناوجوب
ز احسان او نصیب بیابند مرد و زن
ور دادخواه مستحقش عالمی بوند
زو حق و داد خویش بیابند تن به‌ تن
موقوف بر مروت و بر اعتقاد اوست
تشریف اهل فضل و مراعات ممتحن
ای مدحت مجرد تو جلوۀ نعات
وی سیرت مهذب تو تحفۀ فطن
شاداب بوستان بهارست سیرتت
وندر تو از فنون بزرگی بسی فنن
از قدر و روشنی چمنش جفت آسمان
گل‌های او چو ماه و چو خورشید در چمن
از نظم شاعران و ز الفاظ فاضلان
آواز عندلیبش و دستان چنگ زن
هرگز دو چیز جفت نگردند با دو چیز
با دشمنانت شادی و با دوستان حزن
هنگام دستشوی تو ز اقبال دست تو
نشگفت ار آب زر شود و کیمیا لگن
ای مهتر فریشته خو، گشت روزگار
تاری ترست بر سرم از جان اهرمن
ننماید آنچه چرخ نماید مرا همی
سودا به هیچ مرد هراسنده در وسن
سرگشته‌تر ز من نبود در یقین حال
مرغ شب به طیره برون کرده از وطن
زیرا که چون به شعر نمایم شکار باز
ننگ آیدم ربودن مردار چون زغن
در مدح ناکسان نکنم کهنه تن بدرد
زان باک نایدم که بود کهنه پیرهن
آراسته به جامه تن از صلت کریم
به ز آنکه غم کشیدن و پوشیدن کفن
اول به مدح تو ز جهان کردم اقتصار
در باب شاعری چو بشستم لب از لبن
وز جور روزگار از آن روز تاکنون
صد ره مرا خریدی و بگزاردی ثمن
در غیبت تو سال دو از گونه گونه رنج
بر تارکم گذشت بناکام من حزن
امروز چون به طلعت و فر تو در هری
سر برفراخت دولت و بفروخت انجمن
بی هوش و مست مانده‌ام از خدمت تو دور
گاهی ز جوش شیره و گه از بلای دن
از غفلت وز خوی من آگاه گشته‌ای
بر خوی من فراخ به من داده‌ای رسن
تقصیر بی قیاس و مرا روی عذر نی
تقصیرها عفو کن و بپذیر عذر من
تا از حدود غرب نداند کسی ختا
تا از دیار شرق نخواهد کسی یمن
بر هر سری ز نعمت خود بهره‌ای فشان
بر هر تنی ز کردۀ خود منتی فگن

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رخسار و قد و زلف و بناگوش یار من
ماهست بر صنوبر و مشکست بر سمن
هوش مصنوعی: چهره، قامت، موها و گوش‌های محبوب من همانند ماه است و مانند مشک بر روی گل سمن.
با ماه و با صنوبر او نور و راستی
اندر سمن طراوت و در مشک او شکن
هوش مصنوعی: در این شعر به زیبایی‌ها اشاره شده است. ماه و درخت صنوبر، نمادهایی از نور و صداقت هستند که در دل گل‌های سمن (نوعی گل خوشبو) و بوی مشک یعنی عطر خوش، به طراوت و شادابی می‌بخشند. به طور کلی، شاعر از طبیعت و زیبایی‌های آن سخن می‌گوید و بر ارتباط میان نور، صداقت و طراوت تأکید می‌کند.
این هر چهار فتنهٔ دین و دیده و دلند
بر هر چهار من به دل و دیده مفتتن
هوش مصنوعی: این چهار چیز، فتنه‌های دین، دیدار و احساسات هستند و من از هر چهار جنبه، به دل و دیدگانم گرفتار شدم.
قدم بنفشه وار شد و رخ بنفشه فام
زان تودۀ بنفشه او بر دو نسترن
هوش مصنوعی: او با نرمی و لطافت به مانند گل بنفشه قدم برمی‌دارد و چهره‌اش نیز به رنگ بنفشه است. در کنار او، توده‌ای از گل‌های بنفشه قرار دارد که بر روی دو گل نسترن قرار گرفته‌اند.
مشک ختن بنفشۀ او را سزد رهی
نقش ختا دو نسترنش را سزد شمن
هوش مصنوعی: مشک ختن و بنفشه‌هایش زیبایی و لطافت خاصی دارند. در اینجا اشاره به این است که نقش و جلوه آنها باید در گرما و زیبایی محیطی مانند نقش و نسترن‌هایی که در باغ‌ها دیده می‌شود، تجلی یابد.
ور مشک در ختن بود و نقش در ختا
زلفین و روی اوست پس اندر ختاختن
هوش مصنوعی: اگر مشک در ختن (سرزمین خوشبو) باشد و زیبایی و نقش گیسوان و چهره او در آنجا باشد، پس چرا در ختن نمی‌رقصند و شادمانی نمی‌تراشند؟
در نازکی و کوچکی اندر جهان که دید
نازک تر از میانش و کوچک تر از دهن ؟
هوش مصنوعی: در نازکی و کوچکی در دنیا، چه چیزی را می‌توان دید که نازک‌تر از میانش و کوچک‌تر از دهنش باشد؟
زیبا و دلفریب بدان نازکی کمر
شیرین و جان فزای بدان کوچکی سخن
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت او به قدری است که کمرش همچون نازکی است و دل را شاد می‌کند و کلامش به اندازه‌ای شیرین و دلنشین است که زندگی را تازه می‌کند.
صافی و دور بین دل و جانیست مر مرا
هر دو به دست مهر و مدیحند مرتهن
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر بیان می‌کند که میان قلب و جان او هیچ فاصله‌ای وجود ندارد و هر دو تحت تأثیر عشق و ستایش قرار گرفته‌اند. این نشان‌دهنده وابستگی عمیق او به احساسات و عواطف است.
مهر نگار یاسمن اندام ماهروی
مدح سدید دین شرف الدولة بو الحسن
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی یاسمن به قامت دلربای ماه، ستایش واقعی دین شرف‌الدوله بو الحسن را نشان می‌دهد.
آن پاک جان و پاکدل و پاک اعتقاد
آن راستگوی و راستی آرای و راست ظن
هوش مصنوعی: شخصی که پاکی و صداقت در دل و فکرش وجود دارد، راستگو و با صداقت است و به درستی و راستی باور دارد.
جز مدح او مگوی و جز از خدمتش مجوی
کان پرورد روانت و این پرورد بدن
هوش مصنوعی: جز ستایش او چیزی نگویید و جز خدمت به او چیزی جستجو نکنید؛ چرا که او پرورش‌دهنده روح شما و پروردگار جسمتان است.
با هر کسی که بینی و با هر کسی ازو
جنسیست از محامد و نوعیست از منن
هوش مصنوعی: هر کس را که می‌بینی، نوعی از خوب و پسندیده بودن در او وجود دارد و می‌توان از او ویژگی‌های مثبت و خوبی را پیدا کرد.
شغلی که او گزارد و از پیش او رود
ز انصاف و راستی شود آن شغل چون سنن
هوش مصنوعی: هر کار یا شغلی که او انجام می‌دهد و از آن دور می‌شود، اگر از روی انصاف و صداقت نباشد، آن کار مانند عادت‌ها و سنت‌های نادرست خواهد شد.
در مدح میغ گفته شده‌ست این که «بهره زو
یکسان برند شوره گز و شاخ یاسمن»
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده است که از میغ (که نماد عشق و زیبایی است) هر کسی به اندازه خود بهره‌مند می‌شود، به طوری که شوره گز و شاخ یاسمن هر دو از آن استفاده می‌کنند. این نشان می‌دهد که زیباترین چیزها نیز می‌توانند به افراد با ویژگی‌ها و وضعیت‌های متفاوت رسیدگی کنند.
در کثرت سخاوت ازین مدح عالیست
باری من این مدیح نخواهم به هیچ فن
هوش مصنوعی: به خاطر سخاوت زیاد، این ستایش بسیار خوب است؛ اما من این ستایش را به هیچ روشی نخواهم کرد.
اسراف در حدود سخاوت ستوده نیست
واجب بود حدود سخاوت شناختن
هوش مصنوعی: اسراف و زیاده‌روی در بخشش و سخاوت، رفتار خوبی نیست و لازم است که انسان مرزهای سخاوت را بشناسد.
بخشنده ایست او ، که به بازی و ناوجوب
ز احسان او نصیب بیابند مرد و زن
هوش مصنوعی: او فردی بخشنده است که هم مردان و هم زنان، حتی از طریق بازی و کارهای غیرضروری، می‌توانند از لطف و احسان او بهره‌مند شوند.
ور دادخواه مستحقش عالمی بوند
زو حق و داد خویش بیابند تن به‌ تن
هوش مصنوعی: اگر کسی در جستجوی حق و عدالت باشد، حتی اگر به تعداد زیادی هم باشد، می‌توانند حق و حقوق خود را پیدا کنند.
موقوف بر مروت و بر اعتقاد اوست
تشریف اهل فضل و مراعات ممتحن
هوش مصنوعی: احترام و موقعیت افراد بافضیلت به شخصیت و باورهای خود آن‌ها بستگی دارد و این موضوع نیازمند توجه به امتحان و آزمون است.
ای مدحت مجرد تو جلوۀ نعات
وی سیرت مهذب تو تحفۀ فطن
هوش مصنوعی: شما به گونه‌ای هستید که ستایش شما جلوه‌ای از ویژگی‌های خوبتان را به نمایش می‌گذارد و شخصیت تربیت‌یافته‌تان، هدیه‌ای برای درک و فهم بالاست.
شاداب بوستان بهارست سیرتت
وندر تو از فنون بزرگی بسی فنن
هوش مصنوعی: بهار را شاداب و سرزنده می‌کند، همچون سیرت تو که در خود ویژگی‌های بزرگی را به وفور دارد.
از قدر و روشنی چمنش جفت آسمان
گل‌های او چو ماه و چو خورشید در چمن
هوش مصنوعی: چمنش به اندازه‌ای زیبا و روشن است که گل‌هایش مانند ماه و خورشید در آسمان درخشان به نظر می‌رسند.
از نظم شاعران و ز الفاظ فاضلان
آواز عندلیبش و دستان چنگ زن
هوش مصنوعی: شعر و سخنرانی شاعران و کلمات داناها مانند آواز پرندگان و نغمه‌ی موسیقی است.
هرگز دو چیز جفت نگردند با دو چیز
با دشمنانت شادی و با دوستان حزن
هوش مصنوعی: هرگز دو چیز نمی‌توانند با دو چیز دیگر هماهنگ شوند؛ مانند شادی با دشمنان و غم با دوستان.
هنگام دستشوی تو ز اقبال دست تو
نشگفت ار آب زر شود و کیمیا لگن
هوش مصنوعی: در زمان دستشویی رفتن، اگر دست تو به آب طلا هم برسد، باز هم فرقی نمی‌کند و هیچ چیز ارزشمند نخواهد بود.
ای مهتر فریشته خو، گشت روزگار
تاری ترست بر سرم از جان اهرمن
هوش مصنوعی: ای استاد نیکوکار، روزگار بر من چنان تاریک و پرمشکل شده است که از جان اهرمن نیز سخت‌تر است.
ننماید آنچه چرخ نماید مرا همی
سودا به هیچ مرد هراسنده در وسن
هوش مصنوعی: هر آنچه که تقدیر و روزگار برای من رقم می‌زند، به هیچ مردی که در شرایط سخت و دشوار است، نمی‌نماید.
سرگشته‌تر ز من نبود در یقین حال
مرغ شب به طیره برون کرده از وطن
هوش مصنوعی: هیچ‌کس مانند من در ناامیدی و سردرگمی نیست، حتی حال و روز پرنده شب که از خانه‌اش دور شده و به دیاری دیگر رفته است.
زیرا که چون به شعر نمایم شکار باز
ننگ آیدم ربودن مردار چون زغن
هوش مصنوعی: زمانی که بخواهم به شعر بپردازم، احساس می‌کنم که شکار کردن یک چیز مرده و بی‌ارزش ننگین است، مانند زغنی که فقط به دنبال مردار می‌گردد.
در مدح ناکسان نکنم کهنه تن بدرد
زان باک نایدم که بود کهنه پیرهن
هوش مصنوعی: من درباره افراد نالایق سخن نمی‌گویم و از این که دیگران درباره من چه بگویند نگران نیستم، چون این چیزها برای من اهمیت ندارد.
آراسته به جامه تن از صلت کریم
به ز آنکه غم کشیدن و پوشیدن کفن
هوش مصنوعی: بهتر است که انسان در زندگی‌اش با لباس و ظاهری آراسته و زیبا باشد و به جای غم و ناراحتی، بر خوشی‌ها و زیبایی‌های زندگی تمرکز کند.
اول به مدح تو ز جهان کردم اقتصار
در باب شاعری چو بشستم لب از لبن
هوش مصنوعی: ابتدا تنها به ستایش تو از جهان بسنده کردم و هنگامی که از شعرگویی فارغ شدم، لبانم از شیرین زبانی خاموش شدند.
وز جور روزگار از آن روز تاکنون
صد ره مرا خریدی و بگزاردی ثمن
هوش مصنوعی: از زمان آن روز تا به حال، به خاطر ظلم و سختی‌های زندگی بارها مرا خریدی و به قیمت خودت رها کردی.
در غیبت تو سال دو از گونه گونه رنج
بر تارکم گذشت بناکام من حزن
هوش مصنوعی: در زمان غیبت تو، دو سال پر از درد و رنج بر من گذشته است و من بی‌خبر از خوشبختی، تنها غم را تجربه کرده‌ام.
امروز چون به طلعت و فر تو در هری
سر برفراخت دولت و بفروخت انجمن
هوش مصنوعی: امروز به خاطر زیبایی و جلوه‌ات در هری، به احترام تو سر بلند کردم و بخت و دولت را برایم به نمایش گذاشت و این مجلس را رونق بخشید.
بی هوش و مست مانده‌ام از خدمت تو دور
گاهی ز جوش شیره و گه از بلای دن
هوش مصنوعی: من از دوری از تو بی‌خبر و سرحال مانده‌ام؛ گاهی به خوشحالی و سرور می‌چرخم و گاهی به خاطر سختی‌های زندگی دچار غم و اندوه می‌شوم.
از غفلت وز خوی من آگاه گشته‌ای
بر خوی من فراخ به من داده‌ای رسن
هوش مصنوعی: تو از بی‌خبر بودن و حالت‌های درونی من آگاه شده‌ای و بر روی من تسلط یافته‌ای، به گونه‌ای که به من آزادی و امکان بروز ماهیت خود را داده‌ای.
تقصیر بی قیاس و مرا روی عذر نی
تقصیرها عفو کن و بپذیر عذر من
هوش مصنوعی: من هیچ عذری ندارم و تقصیر من غیرقابل مقایسه است، لطفاً بی‌توجهی‌های من را ببخش و عذرخواهی‌ام را بپذیر.
تا از حدود غرب نداند کسی ختا
تا از دیار شرق نخواهد کسی یمن
هوش مصنوعی: هر کسی از سرزمین غرب آگاهی نداشته باشد و هیچ‌کس از سرزمین شرق نمی‌تواند یمن را بخواهد.
بر هر سری ز نعمت خود بهره‌ای فشان
بر هر تنی ز کردۀ خود منتی فگن
هوش مصنوعی: هر کسی از نعمت‌های خود به دیگران عطا کند و بر دیگران از کارهای خیر خود قدردانی نماید، باید در عمل به آن اهتمام ورزد.