شمارهٔ ۴۳
ز تاب عنبر با تاب بر سهیل یمن
هزار حلقه شکست آن نگار عهدشکن
چه حلقهای که معلق نهاد دام بلا
چه عنبری که معنبر نمود اصل فتن
گهی ز نافۀ مشکست ماه را زنجیر
گهی ز برگ بنفشه است لاله را خرمن
مرا ز آتش و یاقوت عارض و لب او
شدهست جزع بآب فسرده آبستن
بر غم خسته دلم یک زمان جدا نشود
دهان او ز سر زلف و زلف او ز دهن
ز رشکِ هر دو همی جان و دل براندازم
اگر چه عاشق این هر دواَم به جان و به تن
بهار نقش سپهر جمال او دارد
شبی ز خوشهٔ سنبل، مهی ز برگ سمن
مهی به زیر شبی مشک بوی نور افزای
شبی بگرد مهی سیم رنگ سایه فگن
خیال روی وی اندر بهار دیدۀ من
بتی شدهست که جانست پیش او چو شمن
ز بس که خون بربایم به ناخن از مژگان
ز روی ناخن من بردمد همی روین
لگن ز زردی من زعفران سوده شود
چو دست شوی ز دستم فرو شود به لگن
چهار چیز ورا از چهار چیز آمد
که هست هر یک از آن نادر زمان و زمن
ز عقد لؤلؤ دندان، ز برگ لاله دهان
ز شاخ سنبل گیسو، ز پاک نقره ذقن
مرا ز سنبل او نال گشت سرو سهی
مرا ز لالهٔ او شنبلید شد سوسن
مرا ز لؤلؤ او جزع گشت مروارید
مرا ز نقرهٔ او گشت زر سبیکهٔ تن
ایا فراخته تیغ جفا ز بد عهدی
بزن، که زخم ترا صبر من بس است مجن
دریغ کز سخن دلفریب رنگینت
نخست روز به عهد بدت نبردم ظن
اگر تو تیر جفا را دلم نشانه کنی
به جان خواجهٔ فاضل نگویمت که مزن
حکیم سید ابوالقاسم، آنکه شهر سرخس
ز قدر او به فلک بر همی کند مسکن
نبشته سیرت او را زمانه بر ارکان
نهاده همت او را سپهر بر گردن
اگر غرایب عقلی ز زخم فکرت او
به گرد پیکر خود پرده بندد از جوشن
خدنگ فکرت او دیدۀ غرایب را
کند به نیزه و پیکان چو چشم پرویزن
چو گرم خواهد گشتن ز زخم پنداری
که مغز گردد در استخوان او روین
اگر به آینه در بنگرد مخالف او
خیال رویش خیزد به پیش او دشمن
ز بس توان و بلندی همی تفکر را
ستارهای شود اندر سپهر جان روشن
ایا گزیده خصالی، که بردباری را
به زیر طبع تو یزدان پدید کرد وطن
ز طبع و لفظ تو در سپید در دریا
ز دست و کلک تو یاقوت سرخ در معدن
که گفت دانۀ یاقوت زیر آتش تیز
خنک بود، چو هوا، روز برف، در بهمن؟
اگر بر آتش طبع تو برنهی یاقوت
ز تفتگی ز میانش برون جهد روغن
ز ذل خویش شود رسته خصمت از خواری
ز بی تنی نتوان بست ذره را به رسن
به زیر خاک درون شاخ خیزران گردد
ز بهر عشرت تو مار قیر گون گرزن
اگرچه مایهٔ اهریمن است کفر و ضلال
به نور رای تو دیندار گردد اهریمن
ز بهر زخم بلا بر تن مخالف تو
سلیح و گرز شود تار و پود پیراهن
ز بس بلا که سلب بر تنش نهاده شود
به روز مرگ وصیت کند به ترک کفن
خجسته خامهٔ تو، ناخریده در ثمین
چو زر ساو شدهست از برای نقد شمن
کبوتریست که بر چنگ و مخلب شاهین
به راه دیده ز ژاغر برافگند ارزن
سرشک سرخ شود در کنار چشم صدف
گیاه سبز شود در مسام کوه عدن
ز روی زرد شود در دهان شب به کمین
به دیده عنبر سارا برآرد از مکمن
به زرسا و چو مشک از دهان نافه ربود
به سیم سوخته منقوش کرد پیراهن
ز قدر خویش ندارد خبر که بی خبرست
ز زر زمین و ز دانش دل و ز روح بدن
سرش پدید شود چون ز تن ببری پست
تنش ندارد سر تا نبریش بر تن
عجبتر آنکه چو آهن بدو فرو بردی
به عقد لؤلؤ زو یاره برگرفت آهن
به مار زرین ماند به نوک سر پران
که جان جهل ز شخصش همی کند گلشن
به دست اندر گفتی که قرصهٔ خورشید
به باغ لفظ ز انجم همی کند گلشن
ایا سپهر بزرگی ، چه عذر دانم خواست
که سیرت تو گران کرد بار من بر من
گرم زمانه تهی دست کرد، پر دارم
دلی گشاده ز اندیشهای مستحسن
کمند صبر مرا نرمتر ز موم شود
اگر زمانه شود تند کرۀ تو سن
سخن شناسی و دانی که من چه گفتهستم
سخن شناس شناسد بها و قدر سخن
همیشه تا نبود لاله در دهان صدف
همیشه تا ندمد لؤلؤ از کنار چمن
به کام زی و به شادی بمان و خرم باش
ولی به ناز و به شادی، عدو به گُرم و حزن
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز تاب عنبر با تاب بر سهیل یمن
هزار حلقه شکست آن نگار عهدشکن
هوش مصنوعی: از نور خوشبو و دلفریب عطر عنبر، با زیبایی ستاره سهیل در سرزمین یمن، هزاران حلقه عشق و وفا در برابر آن دلبر فریبنده شکسته میشود.
چه حلقهای که معلق نهاد دام بلا
چه عنبری که معنبر نمود اصل فتن
هوش مصنوعی: چه زنجیری است که دام بلا را معلق کرده است و چه بویی است که اصل فتنه را مشخص کرده است؟
گهی ز نافۀ مشکست ماه را زنجیر
گهی ز برگ بنفشه است لاله را خرمن
هوش مصنوعی: گاهی به خاطر عطر خوش مشک، زیبایی ماه به چشم میآید و گاهی به خاطر برگهای بنفشه، گل لاله زیبایی خود را نمایان میکند.
مرا ز آتش و یاقوت عارض و لب او
شدهست جزع بآب فسرده آبستن
هوش مصنوعی: من از آتش و زیبایی یاقوتی که در چهره و لب او وجود دارد دچار اضطراب شدم، همانطور که آب سرد به حالت انتظار و انتظار برای تولدی جدید به سر میبرد.
بر غم خسته دلم یک زمان جدا نشود
دهان او ز سر زلف و زلف او ز دهن
هوش مصنوعی: غم و اندوه دل من را آرامش نمیدهد و همیشه یاد او و زلفهایش در ذهنم باقی میماند.
ز رشکِ هر دو همی جان و دل براندازم
اگر چه عاشق این هر دواَم به جان و به تن
هوش مصنوعی: از حسادت هر دوی آنها، جان و دل خود را از دست میدهم، هرچند که به هر دوی آنها در عشق وابستهام، هم به روح و هم به جسم.
بهار نقش سپهر جمال او دارد
شبی ز خوشهٔ سنبل، مهی ز برگ سمن
هوش مصنوعی: بهار زیباییهای آسمان او را به تصویر میکشد؛ شبی مانند خوشههای سنبل و ماهی که از برگهای سمن تابیده است.
مهی به زیر شبی مشک بوی نور افزای
شبی بگرد مهی سیم رنگ سایه فگن
هوش مصنوعی: در زیر ماه، عطری خوش مانند مشک در هوای شب پراکنده شده است. ماهی سفید رنگ در سایهها در حال حرکت است و جلب توجه میکند.
خیال روی وی اندر بهار دیدۀ من
بتی شدهست که جانست پیش او چو شمن
هوش مصنوعی: در بهار، در چشم من تصور چهره او به گونهای است که او به قدری زیبا و جذاب است که جان من در برابر او مانند خورشید است.
ز بس که خون بربایم به ناخن از مژگان
ز روی ناخن من بردمد همی روین
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه بسیار از خون خود میزنم، مژگانم مانند ناخنهایم برآمده است و خون من از روی ناخنهایم به بیرون میآید.
لگن ز زردی من زعفران سوده شود
چو دست شوی ز دستم فرو شود به لگن
هوش مصنوعی: اگر به زردی من زعفران بیفزاید، وقتی دستهایم را بشویند، لگن از دستم بیفتد.
چهار چیز ورا از چهار چیز آمد
که هست هر یک از آن نادر زمان و زمن
هوش مصنوعی: چهار چیز وجود دارد که از چهار چیز دیگر به وجود آمدهاند، و هر یک از آنها به گونهای نادر و با ویژگیهای خاص خود در زمان و مکان به شمار میآید.
ز عقد لؤلؤ دندان، ز برگ لاله دهان
ز شاخ سنبل گیسو، ز پاک نقره ذقن
هوش مصنوعی: از دندانهایش که مانند مروارید درخشان است، و از لبهایش که شبیه گلهای لاله زیباست، و از موهایش که به شاخ گل سنبل میماند، و از چانهاش که مانند نقره خالص است، توصیف میشود.
مرا ز سنبل او نال گشت سرو سهی
مرا ز لالهٔ او شنبلید شد سوسن
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی او مرا مانند سرو بلند ناراحت کرده و غمگین میکند، و زیبایی لالهاش باعث شده که من مانند سوسن به خود بیایم و درونم را پر از احساسات کنم.
مرا ز لؤلؤ او جزع گشت مروارید
مرا ز نقرهٔ او گشت زر سبیکهٔ تن
هوش مصنوعی: زیبایی و درخشندگی او دل مرا مجذوب کرده و همانند مرواریدی ارزشمند به من احساس شگفتی میدهد. وجود او برایم چون زر گرانبها و نفیس است و حس میکنم که تأثیر عمیقی بر زندگیام گذاشته است.
ایا فراخته تیغ جفا ز بد عهدی
بزن، که زخم ترا صبر من بس است مجن
هوش مصنوعی: ای کسی که در دل، تنگنا و سختی را احساس میکنی، دیگر از بدعهدی و ستم نیاز نداشته باشی. درد و زخم این جفا دیگر برای من قابل تحمل نیست.
دریغ کز سخن دلفریب رنگینت
نخست روز به عهد بدت نبردم ظن
هوش مصنوعی: متأسفم که نتوانستم از زیبایی کلام تو در آغاز روز عهد و پیمان، برداشت نادرستی کنم.
اگر تو تیر جفا را دلم نشانه کنی
به جان خواجهٔ فاضل نگویمت که مزن
هوش مصنوعی: اگر تو با تیر جفا به دل من هدف بگیری، به جان خواجه فاضل نمیگویم که نزن.
حکیم سید ابوالقاسم، آنکه شهر سرخس
ز قدر او به فلک بر همی کند مسکن
هوش مصنوعی: حکیم سید ابوالقاسم، کسی است که به خاطر عظمت خود، شهر سرخس را به جایگاهی بالا در آسمانها میرساند و آنجا سکونت دارد.
نبشته سیرت او را زمانه بر ارکان
نهاده همت او را سپهر بر گردن
هوش مصنوعی: سیرت و ویژگیهای او را زمانه بر پایههای زندگیاش قرار داده و تواناییهای او را آسمان بر دوش او گذاشته است.
اگر غرایب عقلی ز زخم فکرت او
به گرد پیکر خود پرده بندد از جوشن
هوش مصنوعی: اگر افکار عجیب و غریب به واسطه زخمهای فکری او به دور خود بپیچد، خود را از زرهای پنهان میکند.
خدنگ فکرت او دیدۀ غرایب را
کند به نیزه و پیکان چو چشم پرویزن
هوش مصنوعی: تفکر او مانند یک تیرانداز است که میتواند دیدن چیزهای عجیب و غریب را هدف قرار دهد و مانند پیکانی که به سمت هدف میرود، به حقیقت نزدیک میشود.
چو گرم خواهد گشتن ز زخم پنداری
که مغز گردد در استخوان او روین
هوش مصنوعی: وقتی که درد و زخم او شدت میگیرد، گویی که مغز او به درون استخوانش نفوذ میکند و او را به گرما میآورد.
اگر به آینه در بنگرد مخالف او
خیال رویش خیزد به پیش او دشمن
هوش مصنوعی: اگر کسی به آینه نگاه کند، تصویر مخالف او در آینه نمایان میشود و این تصویر باعث میشود که مانند یک دشمن در برابرش ظاهر شود.
ز بس توان و بلندی همی تفکر را
ستارهای شود اندر سپهر جان روشن
هوش مصنوعی: با اندیشه و تفکر عمیق، انسان میتواند به روشنی و عظمت دست پیدا کند، مانند ستارهای که در آسمان جان درخشان میشود.
ایا گزیده خصالی، که بردباری را
به زیر طبع تو یزدان پدید کرد وطن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که آیا تو ویژگیهای خاصی را در خود داری که باعث شده تا خداوند زمین و مکان مناسبی برای زندگیات فراهم کند. به نوعی به ارزش و مقام انسان در چشم خداوند اشاره دارد و این که فرد باید قدردان نعمتهایی باشد که در زندگیاش وجود دارد.
ز طبع و لفظ تو در سپید در دریا
ز دست و کلک تو یاقوت سرخ در معدن
هوش مصنوعی: از طبیعت و کلام تو، دریا مانند سفیدی است و از هنر و نگارش تو، یاقوت سرخ در دل معادن به حساب میآید.
که گفت دانۀ یاقوت زیر آتش تیز
خنک بود، چو هوا، روز برف، در بهمن؟
هوش مصنوعی: کسی که میگوید دانهی یاقوت زیر آتش داغ خنک است، آیا در روز برفی بهمن، این را از روی تجربه میگوید؟
اگر بر آتش طبع تو برنهی یاقوت
ز تفتگی ز میانش برون جهد روغن
هوش مصنوعی: اگر یاقوتی که داغ و تجزیه شده را بر آتش طبیعت تو قرار دهی، از میان آن روغنی به بیرون سرریز خواهد شد.
ز ذل خویش شود رسته خصمت از خواری
ز بی تنی نتوان بست ذره را به رسن
هوش مصنوعی: اگر از ذلت و خفّت خود رها شوی، دشمنت نیز از وضعیت ذلت و خاری رهایی مییابد. آدمی که وجودش را گم کرده باشد، نمیتواند حتی یک ذره را به چیزی متصل کند.
به زیر خاک درون شاخ خیزران گردد
ز بهر عشرت تو مار قیر گون گرزن
هوش مصنوعی: در زیر خاک، شاخ نی به خاطر خوشی و لذت تو، به شکل کاغذی سفت و تاریک تبدیل خواهد شد.
اگرچه مایهٔ اهریمن است کفر و ضلال
به نور رای تو دیندار گردد اهریمن
هوش مصنوعی: هرچند که کفر و گمراهی از ویژگیهای شیطان است، اما نور فهم و بصیرت تو میتواند حتی شیطان را به سمت دینداری سوق دهد.
ز بهر زخم بلا بر تن مخالف تو
سلیح و گرز شود تار و پود پیراهن
هوش مصنوعی: برای دفاع از آسیبهایی که از جانب دشمن به تو میرسد، سلاح و وسیلهای چون گرز تبدیل به تار و پود پیراهن تو خواهد شد.
ز بس بلا که سلب بر تنش نهاده شود
به روز مرگ وصیت کند به ترک کفن
هوش مصنوعی: به خاطر شدت مصائبی که به او وارد شده، آنقدر ناتوان و رنجور شده است که در لحظه مرگ به خود میگوید که حتی باید کفن خود را پاره کند.
خجسته خامهٔ تو، ناخریده در ثمین
چو زر ساو شدهست از برای نقد شمن
هوش مصنوعی: قلم خوشبخت تو، بیآنکه خریده شده باشد، مانند زر در بازار ارزشمند شده است تا برای تبادل مفاهیم و معانی با ارزش به کار رود.
کبوتریست که بر چنگ و مخلب شاهین
به راه دیده ز ژاغر برافگند ارزن
هوش مصنوعی: کبوتری است که در دام شاهینی گرفتار شده و به خاطر ترس و ناامیدی، از سر ناچاری دانههای ارزن را به هوا پرتاب میکند.
سرشک سرخ شود در کنار چشم صدف
گیاه سبز شود در مسام کوه عدن
هوش مصنوعی: اشک سرخ بر گونهها مینشیند و در کنار آن، گیاهان سبز از دل کوههای سرسبز میرویند.
ز روی زرد شود در دهان شب به کمین
به دیده عنبر سارا برآرد از مکمن
هوش مصنوعی: چهره شب به رنگ زرد در میآید و در تاریکی، عطر خوشی مانند عطر عُنبر به مشام میرسد که به طرز پنهانی در فضا پراکنده شده است.
به زرسا و چو مشک از دهان نافه ربود
به سیم سوخته منقوش کرد پیراهن
هوش مصنوعی: بزرگوار و نیکوئی که مانند مشک عطرش در فضا پخش میشود، با بویی دلانگیز و شیرین خود، پیراهن من را زینت بخشید و آغشته به عطر زیبا کرد.
ز قدر خویش ندارد خبر که بی خبرست
ز زر زمین و ز دانش دل و ز روح بدن
هوش مصنوعی: او از ارزش و جایگاه خود بیخبر است و از طلا و زری که در زمین وجود دارد، همچنین از دانشی که در دل و روح بدن نهفته است، هیچ اطلاعی ندارد.
سرش پدید شود چون ز تن ببری پست
تنش ندارد سر تا نبریش بر تن
هوش مصنوعی: وقتی که سر از بدن جدا شود، دیگر جایی برای آن باقی نمیماند و بدون بدن نمیتواند وجود داشته باشد. برای اینکه سر بتواند در این دنیا بماند، باید به بدن متصل باشد.
عجبتر آنکه چو آهن بدو فرو بردی
به عقد لؤلؤ زو یاره برگرفت آهن
هوش مصنوعی: عجیب است که وقتی آهن را در میان لؤلؤ قرار میدهی، آن آهن از آن زو ویژگیهای زیبایی میگیرد.
به مار زرین ماند به نوک سر پران
که جان جهل ز شخصش همی کند گلشن
هوش مصنوعی: بیماری زرین مانند یک سر پرنده است که جان نادانی او باعث میشود تا دیگران را گمراه کند و در زندگی آنان مشکلاتی ایجاد کند.
به دست اندر گفتی که قرصهٔ خورشید
به باغ لفظ ز انجم همی کند گلشن
هوش مصنوعی: در باغ واژهها، نور خورشید همچون للـه ای که از ستارهها میتابد، به گلشن زیبایی میبخشد.
ایا سپهر بزرگی ، چه عذر دانم خواست
که سیرت تو گران کرد بار من بر من
هوش مصنوعی: آیا ای آسمان بزرگ، چه دلیلی برای ناراحتیات دارم؟ که رفتار تو بار سنگینی بر دوشم گذاشته است.
گرم زمانه تهی دست کرد، پر دارم
دلی گشاده ز اندیشهای مستحسن
هوش مصنوعی: اگر زمانه به من چیزی ندهد و بیپول و بیچیز شوم، باز هم دلم از افکار خوب و خوش بینانه پر است.
کمند صبر مرا نرمتر ز موم شود
اگر زمانه شود تند کرۀ تو سن
هوش مصنوعی: صبر من مانند موم نرم میشود، اگر زمانه به سرعت به سمت تو حرکت کند.
سخن شناسی و دانی که من چه گفتهستم
سخن شناس شناسد بها و قدر سخن
هوش مصنوعی: به خوبی میدانی که من چه گفتهام؛ یک سخنشناس میداند که هر سخن چقدر ارزش و اهمیت دارد.
همیشه تا نبود لاله در دهان صدف
همیشه تا ندمد لؤلؤ از کنار چمن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که همانطور که همیشه نمیتوان لاله را در دهان صدف دید، همچنین نمیتوان انتظار داشت که مرواریدها همیشه از کنار چمن به دست بیایند. در واقع، این گفته به عدم داشتن انتظار از چیزهای نایاب یا غیرقابل پیشبینی اشاره دارد و بیانگر این است که برخی زیباییها و نعمتها به سادگی به دست نمیآیند.
به کام زی و به شادی بمان و خرم باش
ولی به ناز و به شادی، عدو به گُرم و حزن
هوش مصنوعی: در زندگی زیبا زندگی کن و شاداب بمان. اما به خواستههای خود ببال و شاد باش، چرا که دشمنان در کمیناند و غم و اندوه ممکن است به سراغت بیاید.

ازرقی هروی