گنجور

شمارهٔ ۳۶

ایا از ملک زادگان فخر عالم
نژاد ترا ملک عالم مسلم
نه در طالع دشمنان تو یک عز
نه اندر دل دوستان تو یک غم
همی پیش چشم من آید که گیتی
بگیری بخنجر ، سپاری بخاتم
بر مح چو افعی کنی مر عدو را
رگ و پی در اندام افعی و ارقم
دم نای رویین تو چون بر آید
بد اندیش را بر نیاید یکی دم
وز آن هندوی تیغ زهر آب داده
چو یخ بفسرد در عروق عدو دم
ایا پادشاهی ، که گرزنده بودی
بخدمت چمیدی بدر گاه تو جم
پرستیدن خاک نعل ستورت
بود فخر آبای من تا بآدم
بدین نامه تا شادیم برفزودی
بس شادی دشمنان کرده ای کم
ازین پس بحشمت مرا بنده زیبد
هر آن کس که یک بیت گوید بعالم
زشادی و از خرمی مست گشتم
که هرگز مبادی بجز شاد و خرم
تو آن پادشاهی ، که گر زنده بودی
زمین بوسه دادی ترا سام نیرم
تو آن شهر یاری ، که أز تیغ و تیرت
فرو شد بر آوردۀ زال و رستم
گر از خط تو فخر و لافی فزایم
نه لافیست نا حق ، نه فخریست مبهم
الا تا نه هر خانه باشد چو کعبه
الا تا نه هر چاه باشد چو زمزم
خصال تو بادا و نام تو بادا
چو زمزم مطهر ، چو کعبه معظم
روان بداندیشت از آب تیغت
بآتش درون همچو فرزند ملجم
وزان خواب من بنده نیمی بیاید
نیاید دگر نیمه والله اعلم

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ایا از ملک زادگان فخر عالم
نژاد ترا ملک عالم مسلم
هوش مصنوعی: آیا تو از نسل پادشاهان و نژاد برتر جهانی؟ تو که پادشاه واقعی عالم هستی.
نه در طالع دشمنان تو یک عز
نه اندر دل دوستان تو یک غم
هوش مصنوعی: در سرنوشت دشمنان تو هیچ شادمانی وجود ندارد و در دل دوستانت نیز هیچ اندوهی نیست.
همی پیش چشم من آید که گیتی
بگیری بخنجر ، سپاری بخاتم
هوش مصنوعی: تصور می‌کنم که دنیا را با خنجر بگیرند و آن را به دست تقدیر بسپارند.
بر مح چو افعی کنی مر عدو را
رگ و پی در اندام افعی و ارقم
هوش مصنوعی: اگر بر تو به مانند افعی حمله کنند، باید دشمن را در رگ و پوست او، مانند خود افعی، مورد هدف قرار دهی.
دم نای رویین تو چون بر آید
بد اندیش را بر نیاید یکی دم
هوش مصنوعی: وقتی نفس نای آهنین تو به صدا در می‌آید، کسی که به بدی فکر می‌کند، نمی‌تواند حتی یک نفس را تحمل کند.
وز آن هندوی تیغ زهر آب داده
چو یخ بفسرد در عروق عدو دم
هوش مصنوعی: از آن هندی که با تیغ زهرآلود خود دشمن را به شدت می‌آزارد، مانند یخی که در رگ‌های دشمن ذوب می‌شود.
ایا پادشاهی ، که گرزنده بودی
بخدمت چمیدی بدر گاه تو جم
هوش مصنوعی: آیا تو پادشاهی که با قدرت و برتری، همچون یک قهرمان، در برابر تو فروتنانه ایستاده‌ام.
پرستیدن خاک نعل ستورت
بود فخر آبای من تا بآدم
هوش مصنوعی: ستودن خاک نعل اسب تو، نشانه‌ای از افتخار نیاکان من تا به آدم است.
بدین نامه تا شادیم برفزودی
بس شادی دشمنان کرده ای کم
هوش مصنوعی: در این نامه بیان شده که ما با شادی خود افزایش یافته‌ایم، و به همین دلیل توانسته‌ایم اندکی از خوشحالی دشمنان را کاهش دهیم.
ازین پس بحشمت مرا بنده زیبد
هر آن کس که یک بیت گوید بعالم
هوش مصنوعی: از این پس، هرکس که بتواند تنها یک بیت شعر بگوید، شایسته است که من به او احترام بگذارم و او را بزرگ بدانم.
زشادی و از خرمی مست گشتم
که هرگز مبادی بجز شاد و خرم
هوش مصنوعی: به خاطر شادی و خوشحالی از خود بیخود شدم، چرا که هیچ چیزی جز شادی و خوشحالی برای من وجود ندارد.
تو آن پادشاهی ، که گر زنده بودی
زمین بوسه دادی ترا سام نیرم
هوش مصنوعی: تو آن پادشاهی که اگر زنده بودی، زمین را برایت بوسه می‌زد.
تو آن شهر یاری ، که أز تیغ و تیرت
فرو شد بر آوردۀ زال و رستم
هوش مصنوعی: تو در آن شهر محبوبی که به خاطر شمشیر و تیر تو، مبارزانی چون زال و رستم از میدان جنگ نزد تو آمده‌اند.
گر از خط تو فخر و لافی فزایم
نه لافیست نا حق ، نه فخریست مبهم
هوش مصنوعی: اگر از زیبایی و خط و نقش تو به خود ببالم یا در این باره گزافه‌گویی کنم، این نه تنها گناهی ندارد بلکه حقیقتی روشن است.
الا تا نه هر خانه باشد چو کعبه
الا تا نه هر چاه باشد چو زمزم
هوش مصنوعی: مراقب باش که هر خانه‌ای مانند کعبه نیست و هر چاهی نیز به مقام چاه زمزم نمی‌رسد. این بدان معناست که همه مکان‌ها و فضاها ارزش و اهمیت یکسانی ندارند و باید به درستی جایگاه هر یک را شناخت.
خصال تو بادا و نام تو بادا
چو زمزم مطهر ، چو کعبه معظم
هوش مصنوعی: ویژگی‌های تو و نامت مانند زمزمی پاک و کعبه‌ای بزرگ و محترم است.
روان بداندیشت از آب تیغت
بآتش درون همچو فرزند ملجم
هوش مصنوعی: ذهن بدبین تو از تیزی تیغت آگاه است و همچون شعله‌ای درونش می‌سوزد، مانند فرزندی که در آتش گرفتار آمده است.
وزان خواب من بنده نیمی بیاید
نیاید دگر نیمه والله اعلم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم این بیت را به زبان ساده بیان کنم، می‌توان گفت: از خواب من، نیمی از آن به حقیقت می‌پیوندد و دیگر آن نیمه نخواهد آمد. تنها خداوند می‌داند.