شمارهٔ ۲۳
جشن و نوروز دلیلند بشادی بهار
لاله رخسارا ، خیز و می خوشبوی بیار
طرب افزای بهار آمد و نوروز رسید
باز باید شد بر راه طرب پیش بهار
مطرب از رامش چون زهره نباید پرداخت
ساقی از گردش چون چشم نشاید بی کار
شب و روز از می و شادی و سماع دلبر
نبود خوب تهی دست و دل و گوش و کنار
خاصه نوروز مرا گفت که اندر سفرست
این پیام از من در مجلس صاحب بگزار
که بهار آمد و از بهر عروسان چمن
با خود آورد بسی مرسله و تاج و سوار
همچو ملک از سر کلک تو جهان از پی او
هر زمان بینی آراسته تر کرده شعار
گاه در جلوه بگردند عروسان چمن
گاه در پرده بخندند بتان گلزار
دامن برقع هر لاله براندازد باد
گوشۀ هودج هر غنچه فرو گیرد خار
افسر خویش مکلل کند اکنون گلبن
کمر خویش مرصع کند اکنون کهسار
لاله را قیمت و مقدار نباشد پس ازین
که ز بس لاله ستان بر شد از وی مقدار
تا تویی بادۀ گلرنگ نباشی زین پس
تا تو یک ساعت بی جام نباشی هشیار
ورت از بلبل خیزد هوس این روزی چند
گوش زی نغمۀ این بلبل خوش الحان دار
بلبل بی پر و منقار ولیکن دمساز
ساق او بی پر و از تارک کرده منقار
آن کمانیست که بر حلق و سرین وزانوش
ساخته در هم تیر و هدفست و سوفار
آن نزاریست شده پوست بر اندامش خشک
شاید ار خشک شود پوست بر اندام نزار
اوست آن الکن با معنی و لفظ بی حد
اوست آن اصلع با طره و زلف بسیار
سخن از لفظ و زبان گوید چون خواهد گفت
هر زبانی را باید که شود لفظی یار
دل او تافته مانندۀ زلفین ویست
ورنه چون زلف بتان دلش چرا باشد تار ؟
همه اندام زبانست و بدین گونه بود
هر زبانی را در مدحت صاحب گفتار
عارض لشکر منصور سعید احمد
آنکه تیغ و قلم اوست جهان را معمار
آنکه در پرورش اوست فلک را تاکید
و آنکه در بندگی اوست جهان را اقرار
سخن ورایش دشمن فکن و نصرت یاب
قلم و تیغش کشور شکن و فتح شکار
خوب حالیست بدو ملک زمین را الحق
گرم کاریست بد و سعد فلک را نهمار
لفظ و دیدارش اندوه بر وشادی بخش
دست و انگشتش دینار ده و گوهر بار
خصل زوار درش هیچ نگردد محسوس
گر نباشد ز عطاهاش در آن خصل آثار
آسمان قدر شوی ، گر ز پیش جویی قدر
سو زیان بار شوی،گر ز درش جویی بار
حسن دانایان را هیچ نگردد محسوس
تا نباشد ز عطا ها ش در آن چیز آثار
چون عطایی را خدمت کند ، آن خدمت او
شرم دارد که عطایی بدهد دیگر بار
نگذاردش تواضع که نشیند بر صدر
یا بدان ماند کز صدر همی دارد عار
آلت حشمت چندان و تواضع چندین
آری افکنده بود شاخ که بیش آرد بار
ای بهار خرد از رای تو با تابش و فر
وی تر از سخن از لفظ تو پر نقش و نگار
مدد صحت از رأی تو باشد ، سهلست
گر شود مملکت از رنج ضلالت بیمار
نکند عمر قبول آنرا کو شد ز تو فرد
نکند بخت عزیز آن را کو شد ز تو خوار
گر کنند آینه اعدای تو از آب چو زنگ
ز آب چون زنگ خلاف تو بر آرد زنگار
گشته سیراب سنانیست ترا تشنه بخون
خورده زهر اب حسابیست ترا رمح گزار
کرده چون شاعر تشبیه حسامت بپرند
چون پرند او را دستیست بخون در آغاز
دست ابطال فرو کوفته با حربه بحرب
چو بجنگ اندر اسب تو بر انگیخت غبار
آن چه گر ز دست کزو گرد و هبا گردد کوه ؟
آن چه تیغست کزو برکۀ خون گردد غار ؟
در زمانی بجهان آن دو بگردند دلیر
وز جهانی بزمان آن دو بر آرند دمار
بر دل دشمن تاریک کنی روز دغا
ز آنکه تن باشد بی جان جسد جان او بار
ساخته کار قوی گشته ترا کار آموز
یافته دست قوی بوده ترا کار گزار
رنج نا کرده اثر در تو و با عزم نشاط
باز پرداخته چون مرد ز لهو از پیکار
ناز صدرایی بردن ز جهانی بر خصم (؟)
دل تهی کرده و نگذاشته ز ایشان دیار
گشته بر خوردار از رزم تو این خلق دژم
وز تو خلقی بسخای تو شده بر خوردار
تو چه ذاتی که هنر بی تو نگیرد قوت ؟
تو چه شخصی که سخابی تو ندارد بازار ؟
هم دری لشکر و هم داری ، نشگفت که تو
تیغ را لشکر در داری و قلم لشکردار
روشن آن دیده که با خلعت سلطان دیدت
آنکه پودش بود از دولت و اقبالش تار
بخت بر گونۀ او اصل و شرف کرده بهم
طبع در سدۀ او سعد فلک برده بکار
طبع فردوس درو دیده ضمیر رضوان
فر خورشید بدو داده سپهر دوار
داشته فرو بها از تو ، چو روز از خورشید
یافته نور و محل از تو ، چو چشم از دیدار
بر براق آمده چونانکه رسول از معراج
وز جمال تو چو فردوس برین گشته دیار
بر براقی که خرد چار لقب کرد او را :
کوه تن ، بحر در روراهرو و کوه گذار
آن گهش یابی خرم که بود منزل دور
وآنگهش بینی غمگین که بود جای قرار
بحر و بر را بتمامی ببرد وز تک او
از جهان دیدن بی بهره بود چشم سوار
ایستد ساکن چون نقطۀ پرگار بسیم
دایره سازد بر خاک چو نوک پرگار
گشته از خدمت زوار تو پیش در تو
همچو انگشت که بر دست محاسب بشمار
شاعر از فکرت آسوده نبوده یک دم
راوی از خواندن خاموش نگشته هموار
هر کرا بود ز مدح تو دهان پر گوهر
آستینش شده از صلت تو پر دینار
رفته از پیش تو با صله هزار اهل هنر
هم چنین بادی در دولت سالی دو هزار
تا سبب باشد نصرت را دولت بمدد
تا مدارست فلک را بکمالی ناچار
سبب نصرة را از علمت باد مدد
فلک ملت را بر قلمت باد مدار
تا جهان را ز چهار ارکان اصلست و نظام
چار چیز تو بری باد همیشه ز چهار
نعمت از معرض کم بودن و طبع از اندوه
دولت از آفت کم گشتن و جان از تیمار
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جشن و نوروز دلیلند بشادی بهار
لاله رخسارا ، خیز و می خوشبوی بیار
هوش مصنوعی: جشن و نوروز نشانههای شادی و سرسبزی بهار هستند. ای زیباروی، بیدار شو و بوی خوش شراب را بیاور.
طرب افزای بهار آمد و نوروز رسید
باز باید شد بر راه طرب پیش بهار
هوش مصنوعی: بهار شگفتانگیز و جشن نوروز دوباره فرا رسیده است و زمان آن فرارسیده که دوباره به جستجوی شادی و سرور برویم.
مطرب از رامش چون زهره نباید پرداخت
ساقی از گردش چون چشم نشاید بی کار
هوش مصنوعی: چیست که هنرمند نباید به زیبایی و لذتهای زندگی وابسته شود و همچنین، ساقی نباید تنها به خاطر تماشای چشمان زیبا، از وظیفهاش غافل شود. هر کدام باید با دقت و تمرکز به کار خود بپردازند و از حواسپرتی بپرهیزند.
شب و روز از می و شادی و سماع دلبر
نبود خوب تهی دست و دل و گوش و کنار
هوش مصنوعی: در شب و روز، همیشه پر از شراب، شادی و آوازهایی است که دلبر میخواند. حتی در دستان و دل و گوش و اطراف، هیچ چیز خوب و خوشی وجود ندارد.
خاصه نوروز مرا گفت که اندر سفرست
این پیام از من در مجلس صاحب بگزار
هوش مصنوعی: نوروز به من گفت که در سفر است و این پیام را به مهمانان مجلس برسانید.
که بهار آمد و از بهر عروسان چمن
با خود آورد بسی مرسله و تاج و سوار
هوش مصنوعی: بهار فرا رسیده و برای عروسهای گلزار، هدایا و تاج و سوار زیادی با خود آورده است.
همچو ملک از سر کلک تو جهان از پی او
هر زمان بینی آراسته تر کرده شعار
هوش مصنوعی: دنیای اطراف مانند ملکی زیبایی است که به دنبال کلام تو همواره خود را زیباتر و آراستهتر میسازد.
گاه در جلوه بگردند عروسان چمن
گاه در پرده بخندند بتان گلزار
هوش مصنوعی: گاهی عروسهای گلزار با زیبایی خود جلب توجه میکنند و گاهی هم در سکوت و آرامش، زیباییهای خود را به نمایش میگذارند و میخندند.
دامن برقع هر لاله براندازد باد
گوشۀ هودج هر غنچه فرو گیرد خار
هوش مصنوعی: باد دامن حجاب هر گل را میزند و در عین حال، خارها گوشههای هر غنچه را میپوشانند.
افسر خویش مکلل کند اکنون گلبن
کمر خویش مرصع کند اکنون کهسار
هوش مصنوعی: اکنون به زینتسازی و تزیین زیباییهای خود پرداخته و دیار کوهستانیاش را نیز به حالت آراسته و باشکوه درآورده است.
لاله را قیمت و مقدار نباشد پس ازین
که ز بس لاله ستان بر شد از وی مقدار
هوش مصنوعی: پس از این نمیتوان برای لاله ارزش و قیمتی تعیین کرد، زیرا به اندازهای از آن جمعآوری شده که دیگر هیچ مقدار و نسبتی برایش باقی نمانده است.
تا تویی بادۀ گلرنگ نباشی زین پس
تا تو یک ساعت بی جام نباشی هشیار
هوش مصنوعی: تا وقتی که تو مانند باده رنگین نیستی، از این به بعد حتی اگر یک ساعت بدون جام بمانی، هشیار نخواهی بود.
ورت از بلبل خیزد هوس این روزی چند
گوش زی نغمۀ این بلبل خوش الحان دار
هوش مصنوعی: از بلبل آواز زیبا و دلانگیز میشنوم، آرزو دارم که کمی دیگر از این لحظههای خوش را تجربه کنم.
بلبل بی پر و منقار ولیکن دمساز
ساق او بی پر و از تارک کرده منقار
هوش مصنوعی: پرندهای بدون پر و منقار وجود دارد که با ساق او هماهنگ است؛ او نیز بدون پر است و منقار خود را از بالای سرش برداشته.
آن کمانیست که بر حلق و سرین وزانوش
ساخته در هم تیر و هدفست و سوفار
هوش مصنوعی: این کمان به گونهای است که در قسمت گردن و کمر ساخته شده و تیر و هدف را به هم متصل کرده و در آنجا به یکدیگر نزدیک میشود.
آن نزاریست شده پوست بر اندامش خشک
شاید ار خشک شود پوست بر اندام نزار
هوش مصنوعی: این شخصی که به شدت ضعیف و لاغر شده، پوستش به تنش چسبیده و خشک شده است. اگر این روند ادامه پیدا کند، ممکن است کاملاً خشک و بیجان شود.
اوست آن الکن با معنی و لفظ بی حد
اوست آن اصلع با طره و زلف بسیار
هوش مصنوعی: او همان کسی است که با وجود اینکه زبانش لکنت دارد، معنای عمیقی دارد و او همان فرد طاس است که بسیار موهای زیبا و فرخورده دارد.
سخن از لفظ و زبان گوید چون خواهد گفت
هر زبانی را باید که شود لفظی یار
هوش مصنوعی: انسان باید برای بیان افکار و احساساتش از کلمات و زبان مناسب استفاده کند؛ هر زبانی نیاز دارد که با کلمات همخوانی داشته باشد تا مفهوم مورد نظر به درستی منتقل شود.
دل او تافته مانندۀ زلفین ویست
ورنه چون زلف بتان دلش چرا باشد تار ؟
هوش مصنوعی: دل او مانند زلفهایش تابناک و زیباست، وگرنه چرا دلش باید مانند زلفهای محبوبان تار و بیتاب باشد؟
همه اندام زبانست و بدین گونه بود
هر زبانی را در مدحت صاحب گفتار
هوش مصنوعی: تمام قسمتهای زبان در اینجا جمع شدهاند و به همین ترتیب هر زبانی که به ستایش صاحب سخن پرداخته، به این شیوه است.
عارض لشکر منصور سعید احمد
آنکه تیغ و قلم اوست جهان را معمار
هوش مصنوعی: نظامی به لشکر منصور و سعید احمد اشاره میکند، و میگوید که این دو با دستان خود به مانند سازندهای، دنیا را شکل میدهند و فرمانروایی میکنند. آنها هم همچون شمشیر و قلم، قدرت و هنر را در دستان خود دارند.
آنکه در پرورش اوست فلک را تاکید
و آنکه در بندگی اوست جهان را اقرار
هوش مصنوعی: کسی که تحت تربیت و پرورش خداوند قرار دارد، آسمان را تحت تأثیر خود میگذارد، و کسی که در مقام بندگی اوست، تمام جهان به او اعتراف و اقرار میکند.
سخن ورایش دشمن فکن و نصرت یاب
قلم و تیغش کشور شکن و فتح شکار
هوش مصنوعی: با قدرت کلام خود، دشمن را شکست بده و از این طریق حمایت بگیر. قلم و شمشیر او قادر هستند که کشورها را به زیر بیاورند و پیروزیها را به ارمغان بیاورند.
خوب حالیست بدو ملک زمین را الحق
گرم کاریست بد و سعد فلک را نهمار
هوش مصنوعی: در حال خوبی هستم و سلطنت زمین را تحت تأثیر قرار دادهام. واقعاً کارهای زشت و ناپسندی انجام میدهم و در عوض، ستارههای خوششانسی را نابود میکنم.
لفظ و دیدارش اندوه بر وشادی بخش
دست و انگشتش دینار ده و گوهر بار
هوش مصنوعی: بیت اشاره به آن دارد که دیدن کسی و صحبت با او میتواند هم دلانگیز و شاد باشد و هم باعث اندوه و غم. همچنین، به شایستگیهای او اشاره شده که میتواند نعمتها و ثروتهای زیادی را به همراه داشته باشد. در واقع، این شخص به گونهای است که حضورش با خود خوشی و غم را به همراه دارد و ثروتش میتواند چیزهای ارزشمندی را به ارمغان بیاورد.
خصل زوار درش هیچ نگردد محسوس
گر نباشد ز عطاهاش در آن خصل آثار
هوش مصنوعی: اگر ویژگیهای زائر در او حس نشود، نشان از آن است که آثاری از بخششها و نعمتهای او در آن ویژگیها وجود ندارد.
آسمان قدر شوی ، گر ز پیش جویی قدر
سو زیان بار شوی،گر ز درش جویی بار
هوش مصنوعی: اگر از آسمان بالا بروی و قدرت را به دست آوری، همانا از پیش، دچار آسیب خواهی شد. و اگر از درِ آن وارد شوی، بار سنگینی بر دوشت خواهد بود.
حسن دانایان را هیچ نگردد محسوس
تا نباشد ز عطا ها ش در آن چیز آثار
هوش مصنوعی: زیبایی و فهم عالمان به خودی خود قابل درک نیست، مگر اینکه آثار و نشانههای عطا و بخششهای آنها در آن چیزها نمایان باشد.
چون عطایی را خدمت کند ، آن خدمت او
شرم دارد که عطایی بدهد دیگر بار
هوش مصنوعی: وقتی کسی به دیگری هدیهای میدهد و او در مقابل آن هدیه خدمت میکند، احساس شرم میکند و دیگر نمیتواند به راحتی دوباره هدیهای بدهد.
نگذاردش تواضع که نشیند بر صدر
یا بدان ماند کز صدر همی دارد عار
هوش مصنوعی: تواضع و فروتنی نگذارد که انسان به مقام بالایی برسد، یا اگر هم به مقام بالایی برسد، این احساس را دارد که از آن مقام شرمنده است.
آلت حشمت چندان و تواضع چندین
آری افکنده بود شاخ که بیش آرد بار
هوش مصنوعی: ابزارهای عظمت و بزرگواری تو به قدری زیاد است که تواضع و فروتنیات نیز به همین اندازه نمایان است؛ گویا شاخهای بارور را افکندهای که میخواهد بیشتر از این بار بیاورد.
ای بهار خرد از رای تو با تابش و فر
وی تر از سخن از لفظ تو پر نقش و نگار
هوش مصنوعی: ای بهار خرد، با تدبیر تو، تابش و زیباییات، از هر کلامی خوشتر و پر از جلوههای دلنواز است.
مدد صحت از رأی تو باشد ، سهلست
گر شود مملکت از رنج ضلالت بیمار
هوش مصنوعی: کمک به بهبودی از نظر تو ممکن است، آسان است اگر کشور از درد گمراهی و بیماری رهایی یابد.
نکند عمر قبول آنرا کو شد ز تو فرد
نکند بخت عزیز آن را کو شد ز تو خوار
هوش مصنوعی: شاید عمرت نتواند پذیرای آنچه تو میطلبی باشد و خوشبختی نیز به تو فرصت ندهد. آنچه که برای تو ارزشمند است، ممکن است به خاطر غفلت تو از دست برود.
گر کنند آینه اعدای تو از آب چو زنگ
ز آب چون زنگ خلاف تو بر آرد زنگار
هوش مصنوعی: اگر آینهای از آب برای نمایش تو بسازند، زنگار آن آب، به مانند زنگی که بر روی اشیا مینشیند، میتواند بر خلاف زیبایی تو لایهای کدر و نازیبا به وجود آورد.
گشته سیراب سنانیست ترا تشنه بخون
خورده زهر اب حسابیست ترا رمح گزار
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که تو به شدت برای محتوای خاصی آمادهای و نیاز به تسکینی داری. انگار که به شدت تحت تاثیر احساسات عمیق و دشواری قرار داری، به گونهای که این مشکلات روحی و احساسی تو را به حفرهای عمیق کشانده است. این وضعیت باعث میشود که تو نیاز به کمک و حمایت داشته باشی تا از این حالت رهایی پیدا کنی.
کرده چون شاعر تشبیه حسامت بپرند
چون پرند او را دستیست بخون در آغاز
هوش مصنوعی: شاعر احساس حسادت را به پرندگان تشبیه کرده است و میگوید که آنها مانند پرندگان به سمت حسادت پرواز میکنند؛ اما در این میان، دستان آن شاعر به خون آغشته است.
دست ابطال فرو کوفته با حربه بحرب
چو بجنگ اندر اسب تو بر انگیخت غبار
هوش مصنوعی: دست باطل با نیرویی قوی و با وسایل جنگی تلاش میکند. وقتی که در میدان جنگ، اسب تو به حرکت درمیآید، غبار برمیخیزد.
آن چه گر ز دست کزو گرد و هبا گردد کوه ؟
آن چه تیغست کزو برکۀ خون گردد غار ؟
هوش مصنوعی: هر چیزی که از دست او به هوا برود، چه طور میتواند کوه باشد؟ چه چیزی است که اگر به کار رود، خون را به چشمهای در غار تبدیل کند؟
در زمانی بجهان آن دو بگردند دلیر
وز جهانی بزمان آن دو بر آرند دمار
هوش مصنوعی: در زمانی، آن دو به دور دنیا سفر میکنند و دلیرانه با چالشها روبهرو میشوند و از دنیا، آن دو به نوعی پایان میآورند.
بر دل دشمن تاریک کنی روز دغا
ز آنکه تن باشد بی جان جسد جان او بار
هوش مصنوعی: اگر تو در روز فریب، دل دشمن را تاریک کنی، این به این معناست که او هیچ حیات و انرژی ندارد، چرا که جسم او بدون جان مانند جسدی بیروح است.
ساخته کار قوی گشته ترا کار آموز
یافته دست قوی بوده ترا کار گزار
هوش مصنوعی: تو به وسیلهی آنچه که انجام دادی، قوی و توانا شدهای و اکنون دیگران از تجربیاتتو بهرهمند میشوند. کار کردن با توانمندیهایت توانایی تو را افزایش داده و باعث شده است که دیگران نیز از تواناییهایت بهره ببرند.
رنج نا کرده اثر در تو و با عزم نشاط
باز پرداخته چون مرد ز لهو از پیکار
هوش مصنوعی: کسی که رنجی متحمل نشده، تأثیری در او وجود ندارد و با اراده قوی و شادابی، مانند مردی که از بازی و تفریح به مبارزه بازگشته، دوباره تلاش میکند.
ناز صدرایی بردن ز جهانی بر خصم (؟)
دل تهی کرده و نگذاشته ز ایشان دیار
هوش مصنوعی: احساس ناز و خودخواهی در دل فردی دیده میشود که از دنیای اطرافش فاصله گرفته و خود را از منازعه و دشمنیها دور کرده است. او دلش را خالی کرده و اجازه نداده که از این دنیا به جایگاهی رسد.
گشته بر خوردار از رزم تو این خلق دژم
وز تو خلقی بسخای تو شده بر خوردار
هوش مصنوعی: این مردم به خاطر جنگ و فداکاری تو دیگر ناراحت و غمگین نیستند و از دسترنج و سخاوت تو بهرهمند شدهاند.
تو چه ذاتی که هنر بی تو نگیرد قوت ؟
تو چه شخصی که سخابی تو ندارد بازار ؟
هوش مصنوعی: تو چقدر باارزش هستی که هنر بدون تو قوت نمیگیرد؟ تو چه شخصیت والایی هستی که بدون تو بازار رونق نمییابد؟
هم دری لشکر و هم داری ، نشگفت که تو
تیغ را لشکر در داری و قلم لشکردار
هوش مصنوعی: تو همواره در میدان نبرد با شور و شوق هستی و همچنین در عرصه قلم و نوشتن، که نشاندهندهٔ توانمندی و اقتدار تو در هر دو زمینه است. بنابراین طبیعی است که تو هم در کارزارهای نظامی و هم در فعالیتهای ادبی تسلط و قدرت داشته باشی.
روشن آن دیده که با خلعت سلطان دیدت
آنکه پودش بود از دولت و اقبالش تار
هوش مصنوعی: چشمی که لباس سلطانی را ببیند، روشن و زنده است. اما کسی که در بازی تقدیر و سرنوشت، از خود چیزی نداشته باشد، باید در تاریکی باقی بماند.
بخت بر گونۀ او اصل و شرف کرده بهم
طبع در سدۀ او سعد فلک برده بکار
هوش مصنوعی: بخت و شانس به زیبایی او اهمیت ویژهای بخشیده است و قدرت و سرنوشت در زمان او به بهترین شکل عمل کردهاند.
طبع فردوس درو دیده ضمیر رضوان
فر خورشید بدو داده سپهر دوار
هوش مصنوعی: طبیعت بهشتی در آن جا دیده شده و دل رضایت در آنجا است. آفتاب از سپهر در حال چرخش بر آن تابیده است.
داشته فرو بها از تو ، چو روز از خورشید
یافته نور و محل از تو ، چو چشم از دیدار
هوش مصنوعی: من از تو دارم نوری که مثل روز، از خورشید میتابد و جایگاهی که مانند چشم، به خاطر دیدار تو روشن است.
بر براق آمده چونانکه رسول از معراج
وز جمال تو چو فردوس برین گشته دیار
هوش مصنوعی: به مانند فرستادهای که از معراج به زمین آمده، بر این مرکب نورانی نشستهای؛ و سرزمین تو به زیبایی تو همچون بهشت برین گشته است.
بر براقی که خرد چار لقب کرد او را :
کوه تن ، بحر در روراهرو و کوه گذار
هوش مصنوعی: او که به واسطه خردش چهار لقب دریافت کرد، در واقع شبیه یک کوه بزرگ و دریایی عمیق است، که در مسیر خود به سوی هدف، همچون کوهی استوار و مقاوم میماند.
آن گهش یابی خرم که بود منزل دور
وآنگهش بینی غمگین که بود جای قرار
هوش مصنوعی: زمانی خوشحالی واقعی را تجربه میکنی که مسافتی دور را طی کرده باشی و در آن موقع، غمگین بودنش را در جایی که باید آرامش داشته باشد، مشاهده کنی.
بحر و بر را بتمامی ببرد وز تک او
از جهان دیدن بی بهره بود چشم سوار
هوش مصنوعی: دریا و زمین را بهطور کامل تحت تأثیر قرار داد و از همینجا بود که چشمان سوار از دیدن دنیا محروم ماندند.
ایستد ساکن چون نقطۀ پرگار بسیم
دایره سازد بر خاک چو نوک پرگار
هوش مصنوعی: مانند نوک پرگار که در یک نقطه ثابت میماند و دایرهای را بر روی زمین میکشد، ایستاده و ساکن میماند.
گشته از خدمت زوار تو پیش در تو
همچو انگشت که بر دست محاسب بشمار
هوش مصنوعی: به خاطر خدمت به تو، زائران مانند انگشتان یک دست به حساب آمده و در جلوی تو قرار گرفتهاند.
شاعر از فکرت آسوده نبوده یک دم
راوی از خواندن خاموش نگشته هموار
هوش مصنوعی: شاعر همیشه درگیر فکری بوده و حتی یک لحظه هم نتوانسته از آن رها شود، در حالی که راوی هم هیچگاه از خواندن و بیان داستانها ساکت نبوده و ادامه داده است.
هر کرا بود ز مدح تو دهان پر گوهر
آستینش شده از صلت تو پر دینار
هوش مصنوعی: هر کسی که در ستایش تو سخنهای شیرین و باارزشی دارد، به گونهای است که آستینش از نعمتهای تو پر از پول و ثروت شده است.
رفته از پیش تو با صله هزار اهل هنر
هم چنین بادی در دولت سالی دو هزار
هوش مصنوعی: او از نزد تو رفته است و با وجود هزاران هنرمند و خوش ذوق، همچنان مثل بادی در محافظت و ثبات سالی دو هزار میوزد.
تا سبب باشد نصرت را دولت بمدد
تا مدارست فلک را بکمالی ناچار
هوش مصنوعی: تا زمانی که به کمک دولت مؤثر، زمینهای برای پیروزی فراهم شود، فلک (سرنوشت) نیز به کمال و نعمت خواهد رسید.
سبب نصرة را از علمت باد مدد
فلک ملت را بر قلمت باد مدار
هوش مصنوعی: برای پیروزی و موفقیت، از علم و دانش خود یاری بگیر و به کمک آن، ملت را در مسیر درست هدایت کن.
تا جهان را ز چهار ارکان اصلست و نظام
چار چیز تو بری باد همیشه ز چهار
هوش مصنوعی: جهان از چهار عنصر اصلی تشکیل شده است و این چهار چیز ساماندهنده آن هستند. پس همیشه از چهار چیز دوری کن.
نعمت از معرض کم بودن و طبع از اندوه
دولت از آفت کم گشتن و جان از تیمار
هوش مصنوعی: نعمت از کمبود و طبع از اندوه، خوشبختی از مشکلات و جان از رنج و درد رنج میبرد.
حاشیه ها
1396/04/19 23:07
سعید اسکندری
این قصیدهی مشهور در دیوان عثمان مختاری هم آمده است