شمارهٔ ۲۰
دی در آمد ز در آن لعبت زیبا رخسار
نه چنان مست به غایت، نه به غایت هشیار
طربی در دل آن ماه نو آیین ز نبیذ
اثری در سر آن لعبت زیبا رخسار
از خم زلفش برگ سمنش غالیه پوش
سر زلفینش بر برگ سمن غالیه بار
رنگ نو دیدم بر عارض رنگینش دویست
بوی نو یافتم از زلفک مشکینش هزار
لاله با روی درفشان وی اندر وحشت
مشک با زلف پریشان وی اندر پیکار
این همی گفت که: رنگ من از آن روی بده
وآن همی گفت که: بوی من از آن زلف بیار
آخته قدش و رویش چو بدیدم گفتم
که همی سرو روان ماه تمام آرد بار
گفتم این بار غم عشق تو آن کرد به من
که نکردهست بر آن گونه غم یار به یار
کس به زنهاری خویش اندر زنهار نخورد
زینهاریست دلم پیش تو ای بت، زنهار
گر ترا میل به باده است هم آخر بر من
بادهای یابی و هم در خور او باده گسار
ور به نقل و می و بازی دل تو میل کند
می و شطرنج به دست آید و اسباب قمار
ای به رخ باغ، ز گریانی و از خندانی
چشم من ابر بهارست و رخت روز بهار
دانهٔ نارش با من چو در آمد به سخن
ناردان کرد دلم را ز غم آن دانۀ نار
مرمرا گفت که: ای عاشق زار، از پی من
چون تو بسیار بُدست از غم من عاشق زار
مر ترا سیم عزیزست و مرا بوسه عزیز
اندرین باره ترا راست نبینم هنجار
عشق بازی و خود از بی درمی رنجه شوی
رو به بازی شو و خود را و مرا رنجه مدار
بر گل عارضم ار فتنه شدی بی زر و سیم
شکر کن کز کف دست تو برون ناید خار
یار تو سیم همی خواهد و تو بی سیمی
به حقیقت نشود پر ز چنین یار کنار
اندر اشعار گرفتم که تو خود رودکیی
من چه دانم که چه چیزست و چه باشد اشعار
کاغذ شعر نخواهم، درمی خواهم نغز
قل هو الله به خط خوب بَرو کرده نگار
مر مرا این غزل عاشق و ارایچ مگوی
عشق را سود ندارد غزل عاشقوار
چون ازین گونه شنیدم سخن دلبر خویش
صبرم اندک شد و اندیشه و رنجم بسیار
طعنۀ دوست چنان زد شرری بر دل من
که زند آتش غم در عدوی خواجه شرار
شرف الدوله علی بن محمد، که بدوست
قوت دولت و جاه حق و تمدیح فخار
آن خداوند که با همت و رایش ناید
نه ز افلاک نشان و نه ز انجم آثار
خرد و همت او خالی و صافی کردهست
سیرت او ز مجاز و سخن او ز عوار
گر تو خواهی که کمین لفظش تکرار کنی
منتخب کرده علوم حکما بی تکرار
ورنه مدحش به روان و به زبان گفتندی
نه روان را شرفستی، نه زبان را مقدار
ای خداوند، که از عدل تو و هیبت تو
پنجۀ شیر کند ناخن روباه شکار
زامن و عدل تو به صحرا ز پی دانه چِدن
مخلب باز فرو ریزد و روید منقار
در دیار تو، ز بس عدل تو، ای خواجه کنون
آشیان سازد گنجشک همی دیدۀ مار
مردمی نام بری، در فکر آید صفتت
دایره یاد کنی، در فکر آید پرگار
جود تو نامتناهیست، وگرنه ز چه روی
قوت عقل درو راه نیابد به شمار؟
اثر روح همانا اثر جود تو شد
که طبایع اثر جود تو دارد بر کار
رسم و ترتیب تو گویی همه علمست و خرد
شخص و ترکیب تو گویی همه حلمست و وقار
هر دلی کو نه به اقبال تو شادست، فلک
زند از آهن ادبار بر آن دل مسمار
بر عدو چارۀ بخت تو چنان قوت کرد
که به بیچارگی خویش عدو کرد اقرار
گر به خامه بنگارند صفت دست ترا
شود از صورت او خامه پر از رنگ و نگار
بر تو دینار ز اشیای جهان خوارترست
چه بدی کرد به جای تو، ندانم دینار!
فخر عالم همه در جمع درم بسته بود
وین عجبتر که تو از جمع درم داری عار
تا کف تو عدوی زر و دُر آمد، شب و روز
زر و در از کف تو سنگ و صدف کرد حصار
نظم اشعار همه وصف شعار تو بود
تا بر اشعار ترا دادن مالست شعار
کر به دل فکرت قدر تو وجود تو کنم
دل پر اشکال فلک یابم و امواج بحار
ای خداوندی کز علم تو و بخشش تو
دانش و خواسته نزد تو عزیز آمد و خوار
اندرین خلعت فرخنده و تشریف ترا
مشتری کرد سعود از فلک خویش نثار
شرف خلعت تو شادی احرار آمد
که بدین خلعت و تشریف تو شادند احرار
غرض بخت چنان بد که مجسم بودی
تا بدی پیش تو و مرکب تو غاشیه دار
مه ببوسید سر گرد سواران ترا
چون سوی ماه شد از موکب تو گرد سوار
خلعتی خواهد پوشید ترا دولت تو
که بود پوش از فخر و ز پیروزی تار
هر که امروز بدین شادی تو شادان نیست
غم مرگ از دل و از جانش برآراد دمار
تا همی دولت یکسان نبود با محنت
تا همی شادی یکسان نبود با تیمار
فتح را باد بدین درگه فرخنده سکون
بخت را باد بدین صدر گرانمایه مدار
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دی در آمد ز در آن لعبت زیبا رخسار
نه چنان مست به غایت، نه به غایت هشیار
هوش مصنوعی: دی، آن معشوقه زیبا از در آمد، نه آنچنان مست بود که همه چیز را فراموش کند، و نه آنقدر هشیار بود که از لذّت غافل شود.
طربی در دل آن ماه نو آیین ز نبیذ
اثری در سر آن لعبت زیبا رخسار
هوش مصنوعی: در دل آن زن که چون ماه نو میدرخشد، شادی و سرور وجود دارد و چهره آن معشوق زیبا تأثیری خاص به همراه دارد.
از خم زلفش برگ سمنش غالیه پوش
سر زلفینش بر برگ سمن غالیه بار
هوش مصنوعی: از درخت زلف او، برگهای سمن مانند عطر خوشبو فرشی روی سر زلفهایش قرار گرفته است.
رنگ نو دیدم بر عارض رنگینش دویست
بوی نو یافتم از زلفک مشکینش هزار
هوش مصنوعی: نگاه کردم به چهرهاش که پر از زیبایی و رنگهای تازه بود و از گلهای معطر و خوشبو در دو برابر احساس کردم که بوی خوشی از گیسوان مشکیاش به مشام میرسد.
لاله با روی درفشان وی اندر وحشت
مشک با زلف پریشان وی اندر پیکار
هوش مصنوعی: لالهای که با زیبایی و درخشش خود در دشتهای وحشتزا میدرخشد، به همراه زلفهایی آشفته و زیبا، در میادین نبرد حضور دارد.
این همی گفت که: رنگ من از آن روی بده
وآن همی گفت که: بوی من از آن زلف بیار
هوش مصنوعی: این شخص میگفت که: رنگ من را از زیبایی صورتت بگیر و آن شخص دیگر میگفت که: عطر من را از آن موهای زیبا بیاور.
آخته قدش و رویش چو بدیدم گفتم
که همی سرو روان ماه تمام آرد بار
هوش مصنوعی: وقتی قد و چهرهاش را دیدم، به خودم گفتم که این دختر مانند سرو روان و ماهی کامل است که زیبایی خاصی دارد.
گفتم این بار غم عشق تو آن کرد به من
که نکردهست بر آن گونه غم یار به یار
هوش مصنوعی: گفتم: این بار غم عشق تو به من تاثیر عجیبی گذاشت که هیچگاه بر من چنین غمی از نرمی یار نداشته است.
کس به زنهاری خویش اندر زنهار نخورد
زینهاریست دلم پیش تو ای بت، زنهار
هوش مصنوعی: کسی که به خود نیاز دارد، از کسی دیگر کمک نمیگیرد. دلم برای تو، ای معشوق، نیازمند است.
گر ترا میل به باده است هم آخر بر من
بادهای یابی و هم در خور او باده گسار
هوش مصنوعی: اگر تمایل به نوشیدن شراب داری، در نهایت با من شرابی خواهی یافت و همچنین در کنار او نیز شراب نوشان زیادی هست.
ور به نقل و می و بازی دل تو میل کند
می و شطرنج به دست آید و اسباب قمار
هوش مصنوعی: اگر دل تو به بازی و نوشیدن علاقهمند شود، میتوانی با خوردن می و بازی شطرنج و سرگرمیهای دیگر خود را مشغول کنی.
ای به رخ باغ، ز گریانی و از خندانی
چشم من ابر بهارست و رخت روز بهار
هوش مصنوعی: ای باغ، از اشک و لبخند من مانند ابر بهار پر شدهای و لباس تو شبیه روزهای بهاری است.
دانهٔ نارش با من چو در آمد به سخن
ناردان کرد دلم را ز غم آن دانۀ نار
هوش مصنوعی: وقتی دانهی انار به من نزدیک شد و با من سخن گفت، دل من را از غم آن دانهی انار پر کرد.
مرمرا گفت که: ای عاشق زار، از پی من
چون تو بسیار بُدست از غم من عاشق زار
هوش مصنوعی: او به من گفت: ای عاشق نالان، چرا اینقدر به دنبالم میگردی؟ بسیاری از عاشقان مانند تو به خاطر غم من در زحمت هستند.
مر ترا سیم عزیزست و مرا بوسه عزیز
اندرین باره ترا راست نبینم هنجار
هوش مصنوعی: تو برای من ارزشمندی و من نیازی به بوسهی تو دارم، اما در این موضوع نمیتوانم به تو اعتماد کنم.
عشق بازی و خود از بی درمی رنجه شوی
رو به بازی شو و خود را و مرا رنجه مدار
هوش مصنوعی: در عشق، اگر دردی برایت ایجاد میشود، خودت را نرنجان و من را هم نرنجان. به جای این مسأله، بازی عشق را بپذیر و در آن غرق شو.
بر گل عارضم ار فتنه شدی بی زر و سیم
شکر کن کز کف دست تو برون ناید خار
هوش مصنوعی: اگر بر گلهای عارض من فتنه ایجاد کنی، و هیچ زیوری در دست نداشته باشی، باز هم شکرگزار باش، زیرا از دستان تو خار نخواهد رویید.
یار تو سیم همی خواهد و تو بی سیمی
به حقیقت نشود پر ز چنین یار کنار
هوش مصنوعی: دوست تو به دنبال زیور و زیبایی است، اما تو بیزیبایی به حقیقت نمیتوانی کنار چنین دوستی زندگی کنی.
اندر اشعار گرفتم که تو خود رودکیی
من چه دانم که چه چیزست و چه باشد اشعار
هوش مصنوعی: در اشعار به این نکته پی بردم که تو خود همان رودکی هستی، اما من نمیدانم که چیست و چه نوع اشعاری وجود دارد.
کاغذ شعر نخواهم، درمی خواهم نغز
قل هو الله به خط خوب بَرو کرده نگار
هوش مصنوعی: من به کاغذ شعر نیازی ندارم، بلکه میخواهم جامی از شراب داشته باشم. بهجای آن، جملهای زیبا از آیه «قل هو الله» را با خط زیبا بر روی آن بنویسید.
مر مرا این غزل عاشق و ارایچ مگوی
عشق را سود ندارد غزل عاشقوار
هوش مصنوعی: من را از عشق و زیباییهای آن نگو، چون عشق، سودی برای غزل عاشقانه ندارد.
چون ازین گونه شنیدم سخن دلبر خویش
صبرم اندک شد و اندیشه و رنجم بسیار
هوش مصنوعی: وقتی سخنان دلبرم را از این نوع شنیدم، صبرم کم شد و اندیشه و ناراحتیام زیاد شد.
طعنۀ دوست چنان زد شرری بر دل من
که زند آتش غم در عدوی خواجه شرار
هوش مصنوعی: دوست به من چنان زخم و ضربهای زد که درد و غم در دلم شعلهور شد و این آتش در دل دشمنان نیز روشن کرد.
شرف الدوله علی بن محمد، که بدوست
قوت دولت و جاه حق و تمدیح فخار
هوش مصنوعی: شرفالدوله علی بن محمد، که قدرت و عظمت دولت و شرافتش به او وابسته است.
آن خداوند که با همت و رایش ناید
نه ز افلاک نشان و نه ز انجم آثار
هوش مصنوعی: این خداوندی که با اراده و تدبیرش نمیتوان او را شناسایی کرد، نه نشانی از آسمانها دارد و نه آثارش در ستارهها دیده میشود.
خرد و همت او خالی و صافی کردهست
سیرت او ز مجاز و سخن او ز عوار
هوش مصنوعی: او به واسطهٔ هوش و ارادهاش، خودش را از تنگناها و سطحیگریها آزاد کرده و روحش از حواشی دور است و سخنانش نیز از نادرستیها پاک و واضح است.
گر تو خواهی که کمین لفظش تکرار کنی
منتخب کرده علوم حکما بی تکرار
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که با تکرار کلمهها به اثری مهم دست یابی، باید از دانش حکما که بینیاز از تکرار است، بهرهگیری.
ورنه مدحش به روان و به زبان گفتندی
نه روان را شرفستی، نه زبان را مقدار
هوش مصنوعی: اگر بود، افراد با روح و زبان در ستایش او سخن میگفتند، اما نه روح ارزشمند است و نه زبان در این معنا ارزش دارد.
ای خداوند، که از عدل تو و هیبت تو
پنجۀ شیر کند ناخن روباه شکار
هوش مصنوعی: ای خداوند، تویی که به خاطر عدل و عظمتت، حتی شیر هم نمیتواند به راحتی شکار کند و ضعف بیچاره روباه را در نظر میگیری.
زامن و عدل تو به صحرا ز پی دانه چِدن
مخلب باز فرو ریزد و روید منقار
هوش مصنوعی: زمانی که تو کنار من هستی و انصاف را رعایت میکنی، در دشتهای وسیع برای دستیابی به شکار، پنجههای خود را پایین میآوری و به سوی هدف حمله میکنی.
در دیار تو، ز بس عدل تو، ای خواجه کنون
آشیان سازد گنجشک همی دیدۀ مار
هوش مصنوعی: در سرزمین تو، به خاطر فراوانی انصاف و عدل تو، اکنون حتی گنجشکها هم با خیال راحت لانهسازی میکنند و چشم مارها را نمیبینند.
مردمی نام بری، در فکر آید صفتت
دایره یاد کنی، در فکر آید پرگار
هوش مصنوعی: مردم به یاد تو میافتند و نامت را بر زبان میآورند، مانند دایرهای که در ذهن خطی از یاد تو میکشد، و این یادآوری شبیه پرگاری است که دایرهای را ترسیم میکند.
جود تو نامتناهیست، وگرنه ز چه روی
قوت عقل درو راه نیابد به شمار؟
هوش مصنوعی: بخشش و generosity تو حد و مرزی ندارد، وگرنه چگونه ممکن است که قدرت و عقل ما بتوانند آن را اندازهگیری کنند؟
اثر روح همانا اثر جود تو شد
که طبایع اثر جود تو دارد بر کار
هوش مصنوعی: اثر روح به حقیقت نشانهای از بخشندگی و مهربانی توست، زیرا طبیعتها تحت تأثیر فضایل تو در کارهای خود قرار دارند.
رسم و ترتیب تو گویی همه علمست و خرد
شخص و ترکیب تو گویی همه حلمست و وقار
هوش مصنوعی: شکل و ظاهر تو نشان دهندهٔ تمام دانش و خرد است و ویژگیهای تو، همچون آرامش و وقار، نمایانگر تمام بردباری و متانت به شمار میآید.
هر دلی کو نه به اقبال تو شادست، فلک
زند از آهن ادبار بر آن دل مسمار
هوش مصنوعی: هر دلی که با شادی تو همراه نیست، آسمان با بدبختی و بینصیب ماندن، بر آن دل سختی خواهد آورد.
بر عدو چارۀ بخت تو چنان قوت کرد
که به بیچارگی خویش عدو کرد اقرار
هوش مصنوعی: برخی از دشمنان به قدری به قدرت و توانایی تو اعتراف کردند که خودشان را در وضعیت ناتوانی و درماندگی دیدند.
گر به خامه بنگارند صفت دست ترا
شود از صورت او خامه پر از رنگ و نگار
هوش مصنوعی: اگر بر روی کاغذ صفت دست تو را بنگارند، آن دست تبدیل به قلمی خواهد شد پر از رنگ و زیبایی.
بر تو دینار ز اشیای جهان خوارترست
چه بدی کرد به جای تو، ندانم دینار!
هوش مصنوعی: بر تو، پول و ثروت از هر چیز دیگری در دنیا کمتر ارزش دارد. نمیدانم چه بدی کرده که جانشین تو شده و جای تو را گرفته است.
فخر عالم همه در جمع درم بسته بود
وین عجبتر که تو از جمع درم داری عار
هوش مصنوعی: تمام افتخار و بزرگی دنیا در دور هم بودن و جمع کردن اموری است اما این شگفتی است که تو از دیگران دوری کردهای و از وابستگی به جمعیت احساس ننگ میکنی.
تا کف تو عدوی زر و دُر آمد، شب و روز
زر و در از کف تو سنگ و صدف کرد حصار
هوش مصنوعی: وقتی که دست تو از دشمن پر شود، شب و روز، طلا و جواهر از دست تو خارج میشود و به جای آن سنگ و صدف به دور تو حصار میکشد.
نظم اشعار همه وصف شعار تو بود
تا بر اشعار ترا دادن مالست شعار
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که تمام اشعار به نوعی به تو اشاره دارند و آنچه درباره تو گفته میشود، لزوماً به خودت مربوط است و به دیگران تعلق ندارد. در واقع، همه این سرودهها به نوعی نمایانگر ویژگیها و صفات تو هستند و به همین خاطر، ارزش و اعتبار دارند.
کر به دل فکرت قدر تو وجود تو کنم
دل پر اشکال فلک یابم و امواج بحار
هوش مصنوعی: با تغییر در افکار و اندیشهام، به ارزش وجود تو پی میبرم. اگر دل پر از مشکلات و چالشهای دنیا را داشته باشم، به عمق احساسات و تجارب زندگی دست پیدا میکنم.
ای خداوندی کز علم تو و بخشش تو
دانش و خواسته نزد تو عزیز آمد و خوار
هوش مصنوعی: ای خداوندی که علم و بخششت، باعث ارزش و قیمتی شدن دانش و آرزوها در نزد تو میشود، در حالی که بدون این علم و بخشش، آنها بیارزش و ناتوانند.
اندرین خلعت فرخنده و تشریف ترا
مشتری کرد سعود از فلک خویش نثار
هوش مصنوعی: در این لباس خوشیمن و این مقام، بخت تو از آسمان بر تو نیکی نثار کرد.
شرف خلعت تو شادی احرار آمد
که بدین خلعت و تشریف تو شادند احرار
هوش مصنوعی: لباس افتخار تو باعث شادی آزادگان شد، زیرا آنها به خاطر این لباس و مقام تو خوشحال هستند.
غرض بخت چنان بد که مجسم بودی
تا بدی پیش تو و مرکب تو غاشیه دار
هوش مصنوعی: بخت به قدری بد است که گویی برای تو و اسبت، سایهنشینی وجود دارد که هرگز نمیگذارد از بدیها فاصله بگیرید و همیشه در کنار شما هستند.
مه ببوسید سر گرد سواران ترا
چون سوی ماه شد از موکب تو گرد سوار
هوش مصنوعی: ماه به آرامی و زیبایی بالای سواران تو را می بوسد، چرا که وقتی به سمت ماه میروید، آن سواران دیگر در موکب تو نیستند.
خلعتی خواهد پوشید ترا دولت تو
که بود پوش از فخر و ز پیروزی تار
هوش مصنوعی: دولت تو لباس و جامهای زیبا و با شکوه برای تو خواهد آورد؛ این جامهی فخر و پیروزی است که تار و پود آن از افتخار و غلبه بر مشکلات بافته شده است.
هر که امروز بدین شادی تو شادان نیست
غم مرگ از دل و از جانش برآراد دمار
هوش مصنوعی: هر کسی که امروز از شادی تو خوشحال نیست، باید غم مرگ را از دل و جانش دور کند و نابود کند.
تا همی دولت یکسان نبود با محنت
تا همی شادی یکسان نبود با تیمار
هوش مصنوعی: تا زمانی که سعادت و خوشبختی با رنج و مشقت یکی نیست، شادی و خوشحالی نیز نمیتواند بدون غم و اندوه وجود داشته باشد.
فتح را باد بدین درگه فرخنده سکون
بخت را باد بدین صدر گرانمایه مدار
هوش مصنوعی: پیروزی را باد بر این درگاه خوش، و آرامش بخت را بر این مقام باارزش باد.