شمارهٔ ۱۹
خوش و نکو ز پی هم رسید عید و بهار
بسی نکوتر و خوشتر ز پار و از پیرار
یکی ز جشن عجم جشن خسرو افریدون
یکی ز دین عرب دین احمد مختار
جهان بسان یکی چادری شدست یقین
کجا ز عید و ز نوروز پود دارد و تار
ز روی پیری گلزار چون زلیخا بود
دعای یوسف گشت آب و ابر در گلزار
اگر نسیم گل نو چو خضر در سفرست
ردای خضر چرا بر سر افگنند اشجار ؟
چو میغ گوشۀ چتر سیه برافرازد
بآسمان کبود از میان دریا بار
خدنگ بارد بر آسمان جوشن پوش
ز دامن زره زنگیان تیغ گزار
ز عکس لاله و از عکس سبزه بزخیزد
دو نیم دایره از روی ابر باران بار
گمان بری که ز بس سبزی و ز بس سرخی
که سبزی خط یارست و سرخی لب یار
بسان مهرۀ مارست شکل ژاله و زو
بشکل مار در آید بدشت سیل بهار
اگر ز مار همی مهره خاست ، از چه سبب
کنون ز مهره همی خیزد ، ای شگفتی ، مار ؟
چو پشت مشکین سارست شکل لاله و زو
چکان بسان نقطهای پشت مشکین سار
ستارگان بمجره ، درست پنداری
گل سپید برو آب زر برده بکار
دریده پیرهن سبز غنچه بر گل زرد
چنانکه طوطی بر زعفران زند منقار
ز باد چفته شود برگ زرد گل ، گویی
مگر کسی بفسان برهمی زند دینار
صبا بسوی گل سرخ برد وقت سحر
سماع بلبل روشن روان ز شاخ چنار
درید لالۀ کوهی نقاب زنگاری
چو شمع سوزان مومش سرشته بازنگار
تصوفست همانا طریقت گل سرخ
که بر سماع بدرید جامه صوفی وار
گمان بری که گه زخم بازوی خسرو
سنان لعل ز خفتان سبز کرد گذار
گزیده شمس دول شهریار زین ملوک
که دین و دولت ازو گشت جفت عز و فخار
ابوالفوارس خسرو طغانشه ، آن ملکی
که شاهی از اثر جاه او برد مقدار
خدایگانی ، کز قدر و جاه و بخشش اوست
مدار چرخ و سکون زمین و موج بخار
خصایلش همه تهذیب دانشست و خرد
جوارحش همه ترکیب بخششست و وقار
بسی بلیغ تر آید ز گفت افلاطون
اگر معانی یک لفظ او کنی تکرار
چه لفظ او بسخن در ، چه ابر گوهرپاش
چه سهم او بو غادر، چه شیر مردم خوار
ایا بزرگ عطا خسرو بزرگ اثر
و یا بلند همم سرور بلند آثار
ایا بنزد تو عاقل بلند و جاهل پست
و یا بپیش تو دانش عزیز و خواسته خوار
هر آن تنی که شراب خلاف تو بچشید
زهاب تیغ تو سازد سرش علاج خمار
مخالفان تو هر چند کآدمی گهرند
نه آدمی خردند و نه آدمی کردار
ز نسل آدم مشمارشان که نشاسند
زمی خمار و زطاوس پای و از گل خار
دل عدوی تو مانند سنگ مغناطیس
کشد سنان ترا سوی خویش در پیکار
بطبع و خلق هماییست تیغ تو ، که همی
بخاصیت شکند ز خمش استخوان سوار
چنان ببندد سهم تو خصم را گویی
که گشت موی تنش بر مسام او مسمار
هزار بار بهر لحظه ای فزون خواهد
ز شیر رایت تو شیر آسمان زنهار
عقاب آهن منقار تیر تست و شود
روان خصم ز منقار او بگونۀ قار
مرکبست ز بلغار و هند ، ز آنکه همی
سرش ز هند پدید آید و تن از بلغار
بچرم غرم و بشاخ گوزن بشتابد
بزخم غرم و بصید گوزن روز شکار
بنزد عقل چو هنجار زخم خواهد جست
چو نور عقل در آید براه بی هنجار
اگر عدوی تو ار شست بر گشاید تیر
بروید ، ای ملک ، اندر زه کمان سوفار
طلسم ساخت سکندر ، که مال گیتی را
بقهر بستد و در خشک خاک کرد انبار
اگر بسد سکندر درون بود زر تو
بطمع سایل بشکافد آهنین دیوار
شعاع دیدۀ آن کیمیای زر گردد
که دست راد تو بیند بخواب در ، یک بار
از آن جهت ، ملکا ، زرد گشت گونۀ زر
که با سخای تو از ذل خویش دارد عار
چو زر بسایل بخشی بدست خویش ببخش
که از نهیب تو گردد برو کآشفته نگار
حدیث میر خراسان و قصۀ توزیع
بگفت رودکی از روی فخر در اشعار
بدانچه داده بد او را هزار دیناری
بنا وجوب بهم کرده از صغار و کبار
تو در هری بشبی ، خسروا ، ببخشدی
زر مدور صافی دو بار بیست هزار
سخا و فضل و شجاعت ز تو جدا نشود
چو جان ز لفظ و خط از حرف و مرکز از پرگار
ز دست طبع و زبانت چنان گریزد بخل
که دیو از آتش ولاحول و لفظ استغفار
ایا شهنشه مردم شناس مردم دوست
و یا شهنشه چاکر نواز چاکردار
بگاه مدح تو گویی که روح روشن من
از این کثافت ارکان همی ندارد یار
چنان صفاوت مدح توام کند صافی
که در دو عالم سازد روان من دیدار
اگر روان و زبان مدح تو نگفتندی
نه با روان خردستی ، نه با زبان گفتار
برنج و سختی یک سال روز بشمردم
بغیبت تو در ، ای عالی آفتاب تبار
رهی ز دانش خواهیم یافت سخت آسان
پس از شمردن این روزگار بس دشوار
بدان دلیل که رامش همی شود ، ملکا
که با شکوفه تأمل کنی حروف شمار
خدایگا نا،آن روزگار کی باشد
که رایت تو زند در هری لوای شکار؟
ببینم آخر کز نعل سم مرکب تو
رسد ز خاک فراوان سوی ستاره غبار
هزار قبه شود بر مثال کوه بلند
بجلوه صف زده طاوس بر یمین و یسار
ز قبه های ملون بپای اسب تو در
بجای سیم و زر ، ای شاه ، جان کنیم نثار
خجسته روی چو خورشید تو همی بینم
گهی بمجلس بزم و گهی بصفۀ بار
همیشه تا نشود خاک چون سپهر لطیف
همیشه تا نکند کوه چون ستاره مدار
غلام و چاکر و فرمانبر و رهی بادت
بملکت اندر فغفور و رای و قیصر و شار
همیشه تا که جوانی و ملک بستایند
تو بادیا ، ز جوانی و ملک ، برخوردار
نگاهدار تو بادا خدای عزوجل
بسال و ماه و بنیک و بد و بلیل و نهار
باعتقاد من ، ای شاه ، و سوخته دل من
باستجابت پیوندد این دعا ناچار
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوش و نکو ز پی هم رسید عید و بهار
بسی نکوتر و خوشتر ز پار و از پیرار
هوش مصنوعی: عید و بهار با هم رسیدند و این بار بهتر و زیباتر از سالهای گذشته و از سالهای پیش است.
یکی ز جشن عجم جشن خسرو افریدون
یکی ز دین عرب دین احمد مختار
هوش مصنوعی: در میان جشنهای مختلف، یکی جشن بزرگ خسرو افریدون از فرهنگ عجم و دیگری دین و مذهب احمد مختار از دین عرب است.
جهان بسان یکی چادری شدست یقین
کجا ز عید و ز نوروز پود دارد و تار
هوش مصنوعی: جهان مانند یک چادر بزرگ است که از رنگ و نور و جشنها بافته شده و دارای تار و پود خاصی است.
ز روی پیری گلزار چون زلیخا بود
دعای یوسف گشت آب و ابر در گلزار
هوش مصنوعی: چهرهی پیر گلزار مانند زلیخا است و دعای یوسف باعث شده که در گلزار، آب و باران باشد.
اگر نسیم گل نو چو خضر در سفرست
ردای خضر چرا بر سر افگنند اشجار ؟
هوش مصنوعی: اگر نسیم تازه گل مانند خضر در حرکت باشد، چرا درختان باید پوشش خضر را بر سر بگذارند؟
چو میغ گوشۀ چتر سیه برافرازد
بآسمان کبود از میان دریا بار
هوش مصنوعی: وقتی ابر تاریک گوشههای چتر سیاه خود را به سمت آسمان آبی بلند میکند، بارانی از دل دریا میبارد.
خدنگ بارد بر آسمان جوشن پوش
ز دامن زره زنگیان تیغ گزار
هوش مصنوعی: باران مانند تیرهایی است که به آسمان میبارد و همانند جنگافزاری که به تن دارد، به زمین میافتد و مانند تیغی که از زره آهنین بیرون آمده، به دامن زمین میرسد.
ز عکس لاله و از عکس سبزه بزخیزد
دو نیم دایره از روی ابر باران بار
هوش مصنوعی: از تصویر لاله و سبزه، دو نیم دایره از تابش باران بر روی ابر به وجود میآید.
گمان بری که ز بس سبزی و ز بس سرخی
که سبزی خط یارست و سرخی لب یار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که رنگ سبز و قرمزی که مشاهده میکنی، به خاطر زیباییهای طبیعی آنها نیست، بلکه این زیباییها از محبوبی و یاری سرچشمه میگیرند. سبزی به خط یار و سرخی به لب یار اشاره دارد و نشاندهندهی تأثیر عواطف و زیباییهای عشق است.
بسان مهرۀ مارست شکل ژاله و زو
بشکل مار در آید بدشت سیل بهار
هوش مصنوعی: شکل ژاله مانند مهرهی مار است و در بهار وقتی سیل میآید، به شکل مار در میآید.
اگر ز مار همی مهره خاست ، از چه سبب
کنون ز مهره همی خیزد ، ای شگفتی ، مار ؟
هوش مصنوعی: اگر مهرهای از مار به وجود آمده، پس چرا اکنون مهرهاش زنده است؟ ای عجیب! مار چه میخواهد بگوید؟
چو پشت مشکین سارست شکل لاله و زو
چکان بسان نقطهای پشت مشکین سار
هوش مصنوعی: چو پشت مشکین سارا، شبیه لاله است و از او قطرههایی مانند نقاطی بر پشت مشکین سارا میچکد.
ستارگان بمجره ، درست پنداری
گل سپید برو آب زر برده بکار
هوش مصنوعی: ستارهها در آسمان درخشان هستند، در حالی که درستاندیشی و دقت در کار موجب شکوفایی و برجستگی میشود. مانند گلی که با آب طلا رشد میکند و به بار مینشیند.
دریده پیرهن سبز غنچه بر گل زرد
چنانکه طوطی بر زعفران زند منقار
هوش مصنوعی: پیرهن سبز غنچه مانند طوطی که بر زعفران میزند، به طرز زیبایی بر گل زرد شکاف خورده است.
ز باد چفته شود برگ زرد گل ، گویی
مگر کسی بفسان برهمی زند دینار
هوش مصنوعی: برگ زرد گل همچون کسی است که در اثر وزش باد به این حال درآمده است، گویی که فردی با فریاد و صدا، به او کلامی میگوید و او را به حرکت وا میدارد.
صبا بسوی گل سرخ برد وقت سحر
سماع بلبل روشن روان ز شاخ چنار
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی به سمت گل سرخ میوزد و در وقت سحر صدای دلنواز بلبل که از شاخ چنار میآید، جان تازهای به فضا میبخشد.
درید لالۀ کوهی نقاب زنگاری
چو شمع سوزان مومش سرشته بازنگار
هوش مصنوعی: گل کوهی، پردهای زنگاری را درید و همچون شمعی سوزان، مومش را دوباره شکل داد.
تصوفست همانا طریقت گل سرخ
که بر سماع بدرید جامه صوفی وار
هوش مصنوعی: طریقت و روش تصوف همانند گل سرخ است که در حال شادی و نشاط، لباس صوفیانه را کنار میزند.
گمان بری که گه زخم بازوی خسرو
سنان لعل ز خفتان سبز کرد گذار
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که زخم بازوی خسرو به رنگ لعل درآمده و به سبز کردن خفتان (لباس) او مدد رسانده است. این تصویر به نوعی نشاندهنده زیبایی و جذابیتی است که از یک آسیب یا زخم نشأت میگیرد.
گزیده شمس دول شهریار زین ملوک
که دین و دولت ازو گشت جفت عز و فخار
هوش مصنوعی: شمس دول شهریار، از میان این پادشاهان، به گونهای است که دین و حکومت برای او در کنار هم قرار گرفتهاند و او را به عزت و افتخار رساندهاند.
ابوالفوارس خسرو طغانشه ، آن ملکی
که شاهی از اثر جاه او برد مقدار
هوش مصنوعی: ابوالفوارس خسرو طغانشه، آن پادشاهی است که به واسطه عظمت و جلالش، سلطنت و قدرتی به دست آورده است.
خدایگانی ، کز قدر و جاه و بخشش اوست
مدار چرخ و سکون زمین و موج بخار
هوش مصنوعی: خدایی هست که برتری و مقام و سخاوت اوست که باعث حرکت آسمان و ثبات زمین و جریان بخار میشود.
خصایلش همه تهذیب دانشست و خرد
جوارحش همه ترکیب بخششست و وقار
هوش مصنوعی: ویژگیهای او تماماً از تهذیب علم و دانایی سرچشمه میگیرد و هر یک از اعضای او نشاندهندهی بخشش و باوقاری است که در وجودش نهفته است.
بسی بلیغ تر آید ز گفت افلاطون
اگر معانی یک لفظ او کنی تکرار
هوش مصنوعی: اگر معانی یک کلمه را مکرراً تکرار کنی، بسیار تاثیرگذارتر و گیراتر از سخنان افلاطون خواهد بود.
چه لفظ او بسخن در ، چه ابر گوهرپاش
چه سهم او بو غادر، چه شیر مردم خوار
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که سخن شخصی بسیار تاثیرگذار و ارزشمند است، مانند ابرهایی که جواهرات را پراکنده میکنند. همچنین اشاره دارد که در برابر افرادی که از موقعیت و قدرت خود سوءاستفاده میکنند، او نیز جایگاه و سهم خاص خود را دارد. در نهایت به افرادی که دیگران را ضعیف و زبون میکنند، مانند شیرانی که به مردم آسیب میزنند، کنایه زده شده است.
ایا بزرگ عطا خسرو بزرگ اثر
و یا بلند همم سرور بلند آثار
هوش مصنوعی: آیا این بزرگ و بخشنده که آثارش بزرگ و شگرف است، بهتر است، یا آن کسی که همت بلندی دارد و او نیز آثار برجستهای به جا میگذارد؟
ایا بنزد تو عاقل بلند و جاهل پست
و یا بپیش تو دانش عزیز و خواسته خوار
هوش مصنوعی: آیا به نزد تو است که فردی عاقل و با درک بالا باشد، در حالی که فردی نادان و بیخود در پایینتری جایگاه قرار گیرد، یا اینکه در مقابل تو دانش با ارزش و گرانبها باشد، در حالی که خواستههای ناچیز و بیاهمیت در کنار آن قرار داشته باشد؟
هر آن تنی که شراب خلاف تو بچشید
زهاب تیغ تو سازد سرش علاج خمار
هوش مصنوعی: هر بدنی که شراب ناپسند تو را بچشد، در اثر تیغ تو به درمان دردش میپردازد.
مخالفان تو هر چند کآدمی گهرند
نه آدمی خردند و نه آدمی کردار
هوش مصنوعی: اگرچه دشمنان تو انسانهایی با ارزش به نظر میرسند، اما نه از نظر عقل و نه از نظر رفتار، در سطح آدمهای واقعی نیستند.
ز نسل آدم مشمارشان که نشاسند
زمی خمار و زطاوس پای و از گل خار
هوش مصنوعی: از نسل آدم آنها را حساب نکن که از زمین به خاطر مستی و زینتهای ظاهری، همچون پاهای طاووس و خارهای گل هستند.
دل عدوی تو مانند سنگ مغناطیس
کشد سنان ترا سوی خویش در پیکار
هوش مصنوعی: دل دشمن تو همچون سنگ مغناطیسی است که تیر و نیزهات را در میدان جنگ به سمت خود میکشد.
بطبع و خلق هماییست تیغ تو ، که همی
بخاصیت شکند ز خمش استخوان سوار
هوش مصنوعی: طبیعت و خلق تو همچون تیغی است که به خاطر ویژگیاش میتواند استخوان سوار را از خمیدگی خودش بشکند.
چنان ببندد سهم تو خصم را گویی
که گشت موی تنش بر مسام او مسمار
هوش مصنوعی: چنان کاری میکند که دشمن تو، گویی موهای تنش به میخهای سختی بسته شدهاند.
هزار بار بهر لحظه ای فزون خواهد
ز شیر رایت تو شیر آسمان زنهار
هوش مصنوعی: هر لحظه از لحظههای عمر تو، به اندازه هزار بار ارزش دارد. ای شیر آسمان، مراقب باش که به عظمت تو نباید کاسته شود.
عقاب آهن منقار تیر تست و شود
روان خصم ز منقار او بگونۀ قار
هوش مصنوعی: عقاب با منقار آهنینش تیر تو را به جان خود میگیرد و دشمن از دندانهای او به شدت میهراسد.
مرکبست ز بلغار و هند ، ز آنکه همی
سرش ز هند پدید آید و تن از بلغار
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف موجودی میپردازد که ویژگیها و خصوصیاتش به دو سرزمین مختلف برمیگردد. سر این موجود از هند سرچشمه میگیرد و بدن آن از بلغارستان شکل گرفته است. به عبارتی این ترکیب به نوعی از دو فرهنگ یا سرزمین مختلف نشأت میگیرد.
بچرم غرم و بشاخ گوزن بشتابد
بزخم غرم و بصید گوزن روز شکار
هوش مصنوعی: من با صدای بلند گلویم را میدرم و آمادهی شکار گوزن میشوم، تا از درد زخم خویش بکاهم و به سوی گوزنها بروم و شکار کنم. روز شکار است.
بنزد عقل چو هنجار زخم خواهد جست
چو نور عقل در آید براه بی هنجار
هوش مصنوعی: وقتی عقل به دنبال معالجه زخمها و مشکلات میگردد، به راحتی و با روشنایی وجودش، بیهیچ مانعی راه را پیدا میکند.
اگر عدوی تو ار شست بر گشاید تیر
بروید ، ای ملک ، اندر زه کمان سوفار
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو هم تیرش را رها کند، تو ای پادشاه، باید همچنان در کمان خود نیرومند باشی و آماده به حمله.
طلسم ساخت سکندر ، که مال گیتی را
بقهر بستد و در خشک خاک کرد انبار
هوش مصنوعی: سکندر طلسمی ساخته بود که با آن توانست تمام ثروتهای دنیاست را بگیرد و آنها را در زمینهای خشک ذخیره کند.
اگر بسد سکندر درون بود زر تو
بطمع سایل بشکافد آهنین دیوار
هوش مصنوعی: اگر در دل تو مانند سکندر قدرت و ثروت باشد، حتی دیوارهای آهنین نیز نمیتوانند مانع رسیدن تو به آرزوهایت شوند.
شعاع دیدۀ آن کیمیای زر گردد
که دست راد تو بیند بخواب در ، یک بار
هوش مصنوعی: چشمی که بتواند زیبایی و ارزش واقعی را ببیند، همچون طلا میدرخشد؛ فقط کافی است یک بار دست محبت و علاقهات را در خواب ببیند.
از آن جهت ، ملکا ، زرد گشت گونۀ زر
که با سخای تو از ذل خویش دارد عار
هوش مصنوعی: به خاطر سخاوت و generosity تو، رنگ طلایی زمین از شرم زرد شد، زیرا او از ذلت و خوارگی خود احساس شرم میکند.
چو زر بسایل بخشی بدست خویش ببخش
که از نهیب تو گردد برو کآشفته نگار
هوش مصنوعی: مثل اینکه طلا را با دستانت تقسیم میکنی، آن را به دست خودت ببخش، چون از فریاد تو ممکن است آن دلبر پریشان شود.
حدیث میر خراسان و قصۀ توزیع
بگفت رودکی از روی فخر در اشعار
هوش مصنوعی: رودکی با افتخار داستان شایستگیهای میر خراسان و ماجرای توزیع نعمتها را در شعرهایش بیان کرده است.
بدانچه داده بد او را هزار دیناری
بنا وجوب بهم کرده از صغار و کبار
هوش مصنوعی: او را به خاطر آنچه که داده، هزار دینار بدهکار کرده که بر گردن او حقوق بزرگ و کوچک وجود دارد.
تو در هری بشبی ، خسروا ، ببخشدی
زر مدور صافی دو بار بیست هزار
هوش مصنوعی: تو در هری شب را به صبح رساندی، یادم باشد که از دست دادن سکههای طلا با ارزشی همچون دو بار بیست هزار تومانی را به راحتی فراموش کردید.
سخا و فضل و شجاعت ز تو جدا نشود
چو جان ز لفظ و خط از حرف و مرکز از پرگار
هوش مصنوعی: بخشش، فضل و شجاعت همواره با تو همراه خواهد بود، مانند اینکه جان از کلمات و معانی جدا نیست، یا نقطه از دایره جدا نمیشود.
ز دست طبع و زبانت چنان گریزد بخل
که دیو از آتش ولاحول و لفظ استغفار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که طبع و زبان تو آنقدر از بخل و خساست به دورند که دیو از آتش و کلمات استغفار نیز فرار میکند. به عبارتی، روح لطیف و سخاوتمند تو به قدری روشن و پاک است که بخل و خودخواهی برایش جایی ندارد.
ایا شهنشه مردم شناس مردم دوست
و یا شهنشه چاکر نواز چاکردار
هوش مصنوعی: ای شاهی که مردم را میشناسی و به آنها محبت داری، یا ای شاهی که خدمتگزاران را نوازش میکنی و آنگونه که شایستهاند با آنها رفتار میکنی.
بگاه مدح تو گویی که روح روشن من
از این کثافت ارکان همی ندارد یار
هوش مصنوعی: در زمانی که تو را ستایش میکنم، انگار روح پاک من از این پلیدی و کثافت دور میشود و دیگر یاری ندارد.
چنان صفاوت مدح توام کند صافی
که در دو عالم سازد روان من دیدار
هوش مصنوعی: پاکی و زیبایی ستایش تو چنان است که میتواند روح من را در دو جهان به دیدار تو بکشاند.
اگر روان و زبان مدح تو نگفتندی
نه با روان خردستی ، نه با زبان گفتار
هوش مصنوعی: اگر روح و زبان درباره تو ستایش نمیکردند، نه عقل و آگاهی به تو میپرداختند و نه سخن به زبان میآوردند.
برنج و سختی یک سال روز بشمردم
بغیبت تو در ، ای عالی آفتاب تبار
هوش مصنوعی: من یک سال را در غیبت تو شمارش کردم و در این مدت با سختیهای زیادی روبرو شدم، ای کسی که از خانواده آفتاب هستی و مقام والایی داری.
رهی ز دانش خواهیم یافت سخت آسان
پس از شمردن این روزگار بس دشوار
هوش مصنوعی: از دانش و آگاهی میتوانیم راهی را بیابیم که برخلاف دشواریهای روزگار، به سادگی هدایتمان کند.
بدان دلیل که رامش همی شود ، ملکا
که با شکوفه تأمل کنی حروف شمار
هوش مصنوعی: به این دلیل که خوشی به وجود میآید، ای پادشاه، وقتی با شکوفهها تأمل کنی، حروف را بشمار.
خدایگا نا،آن روزگار کی باشد
که رایت تو زند در هری لوای شکار؟
هوش مصنوعی: پروردگارا، چه زمانی خواهد رسید که پرچم تو در دشتها به اهتزاز درآید و نشانهای از قدرت و پیروزی تو در صحنههای شکار مشاهده شود؟
ببینم آخر کز نعل سم مرکب تو
رسد ز خاک فراوان سوی ستاره غبار
هوش مصنوعی: میخواهم ببینم در نهایت چه مقدار خاک از سم اسب تو به سوی ستارهها پرتاب میشود.
هزار قبه شود بر مثال کوه بلند
بجلوه صف زده طاوس بر یمین و یسار
هوش مصنوعی: هزاران گنبد همچون کوههای بلند درخشیدهاند و در دو سمت آنها، طاووسها با زیبایی و شکوه خود در صف ایستادهاند.
ز قبه های ملون بپای اسب تو در
بجای سیم و زر ، ای شاه ، جان کنیم نثار
هوش مصنوعی: از برجهای رنگارنگ به پای اسب تو، به جای نقره و طلا، ای پادشاه، جان خود را نثار میکنیم.
خجسته روی چو خورشید تو همی بینم
گهی بمجلس بزم و گهی بصفۀ بار
هوش مصنوعی: چهرهات را مانند خورشید میبینم که در مجالس جشن و در کنار سفرههای مهمانی حضور داری.
همیشه تا نشود خاک چون سپهر لطیف
همیشه تا نکند کوه چون ستاره مدار
هوش مصنوعی: همواره تا زمانی که زمین نرم و لطیف نشود، کوهها نیز به مانند ستارهها در آسمان نمیچرخند.
غلام و چاکر و فرمانبر و رهی بادت
بملکت اندر فغفور و رای و قیصر و شار
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به افراد و طبقات اجتماعی دارد که در خدمت دیگران هستند. به نوعی میگوید که در حکومت و سلطنت، افرادی هستند که از فرمانها پیروی میکنند و به نوعی در نقش خدمتگذاری قرار دارند. همچنین اشاره به بزرگان و سلاطینی همچون "فغفور" و "قیصر" دارد که نماد قدرت و اقتدار در تاریخ هستند. به طور کلی میخواهد بگوید که در این جامعه، افراد به دستههای مختلف تقسیم شده و هر کدام نقش ویژهای را ایفا میکنند.
همیشه تا که جوانی و ملک بستایند
تو بادیا ، ز جوانی و ملک ، برخوردار
هوش مصنوعی: هر زمان که جوانی و زیبایی چشمت را بربایند، تو نیز از جوانی و زیبایی بهرهمند باش.
نگاهدار تو بادا خدای عزوجل
بسال و ماه و بنیک و بد و بلیل و نهار
هوش مصنوعی: خداوند تو را حفظ کند در هر سال و ماه، در خوبیها و بدیها، در شب و روز.
باعتقاد من ، ای شاه ، و سوخته دل من
باستجابت پیوندد این دعا ناچار
هوش مصنوعی: به نظر من، ای شاه، دل شکستهام به این دعا پاسخ خواهد داد و به یقین به خواستهام خواهد رسید.