گنجور

شمارهٔ ۱۸

چون چتر روز گوشه فرو زد بکوهسار
بر زد سر علامت عید از شب آشکار
هر کوکبی بتهنیت عید بر فلک
در زیور شعاع برآمد عروس وار
چون بر فراخت عید علامت بدست شب
نوروز در رسید و علمهای نوبهار
باد صبا مقدمه بود از سپاه گل
لشکر همی کشید بهر کوه و هر قفار
چون گوشۀ علامت عید از فلک بدید
اندیشه در گرفت و فرو شد باضطرار
تافر خجسته رایت نوروز در رسید
از گرد راه با علم و خیل بی شمار
باد صبا بیامد و خدمت نمود و گفت :
کای جان لهو و کام دل و سعد روزگار
آگه نه ای که عید همایون ببندگیست
درگوش چرخ کرد زر اندوده گوشوار
گر ما بپیش لشکر او بر گذر کنیم
هم جای فتنه باشد و هم بیم کارزار
نوروز ماه گفت : مرا با خجسته عید
شرطیست مهر پرور و عهدیست استوار
ز ایدر عنان بتاب و بدو بر پیام من
بنشین ، بگو و بشنو ، برگرد و پاسخ آر
ز اول زمین ببوس و ثنا خوان و پس بگوی :
کای رایت سعادت و فهرست افتخار
بخرام سوی من ، که ز بهر خرام تو
بستم هزار قبه ز کشمیر و قندهار
با تختهای جامۀ دیبای شوشتر
با عقدهای لؤلؤ دریای زنگبار
بر گرد گرد قبه گروه از پی گروه
مرجان سلب پیاده و مینا سنان سوار
مرجان گرفته در لب و زنگار در قدم
شنگرف سوده بر رخ و در دل نهاده قار
رایاتشان ز تودۀ یاقوت شب چراغ
اعلامشان ز دانۀ لؤلؤی شاهوار
از بهر آنکه چون سوی صحرا برون روند
بر روی خاک تیره بسازند رهگذار
در سپید ابر فرو ریزد از دهن
مشک سیاه باد برافشاند از کنار
بیجاده حقه حقه بسایم ببوستان
پیروزه حلقه حلقه بر آرم ز جویبار
هم چهره های سرخ برون آرم از چمن
هم بیخهای سبز برون آرم از چنار
سیماب چون بلور فرو ریزم از هوا
شنگرف چون عقیق بر آرم ز شاخسار
زنگار و سیم خام فشانم زبار و برگ
کافور و زر پخته نمایم ز برگ و بار
بر سایۀ سر تو ، بهر جا که بگذری
چتری زنم بنفش ز دیبای سبزکار
مشک سرشته در دل بیجاده افکند
دست زمین ز بهر تو برطرف مرغزار
از بهر مدحت تو زبان سازد از عقیق
اندر دهان غنچه گل سرخ کامگار
زان پیشتر که به سر حراقۀ فلک
خورشید تیغ بر کشد از تیغ کوهسار
بخرام ، تا پگاه بآیین بندگی
هر دو بهم رویم بدرگاه شهریار
شمس دول طغانشه ، زین امم کزوست
ایام شادمانه و افلاک بختیار
از خشم اوست آتش سوزنده را شتاب
و ز حلم اوست خاک گراینده را وقار
زرین شود زمانه ، گر از بحر دست او
کمتر ز ساعتی بهوا بر شود بخار
با بوی گرد لشکر او آهوان هند
بر دشت ترک نافه همی بفگنند خوار
گر بشنود پلنگ امین خدنگ او
هر سال پوست بفکند از تن بسان مار
از بیم شیر رایت او شیر دست کش
در صورت گوزن همی گردد آشکار
ای آفتاب بخشش و شادی بروز بزم
وی آسمان همت و رادی بروز بار
تا ز آب رنگ تیغ تو الماس بر دمید
الماس جز در آب نگیرد همی قرار
این مملکت گرفتن و این ملک داشتن
در گوهر شریف تو بنهاد کردگار
زخم درشت باید و پیکان سنگ سنب
تیغ بنفش خواهد و بازوی کامگار
سعهد سپهر مرکز شاهی و قطب ملک
زین چار نگذارند و داری تو هر چهار
تیغ تو برفگند و سنان تو بر درید
بر چرخ سیر انجم و بر کوه خاره غار
از ران و ساعد تو جهان در هم افکند
آن خنگ شیر زهره و آن گرز گار سار
بحریست همت تو سخارا ، سپهر موج
ابریست فکرت تو سخن را ، ستاره یار
از چنبر سپهر بخدمت فرو نشست
بر گوشۀ کلاه تو خورشید چند بار
وز فر خدمت تو کنون از شعاع او
لعل بدیع روید و یاقوت آبدار
گر عکس تیغ تو بهوا روشنی دهد
ارواح کشتگان شود اندر هوا فگار
خونی که از عدو بچکاند سنان تو
بر خاک سطرهای مدیحت کند نگار
شیری که گرد اسب تو بر سوی او نشست
هر چند گاه گیرد نافش بمشک بار
گر اشک دشمن تو بلؤلؤ صفت کنند
بیرون دمد ز لؤلؤ ناسفته نوک خار
سیمرغ پر ز پوست بمنقار برکشد
از بهر آنکه تیر ترا برشود بکار
در سایۀ سنان تو گردد گیاه سبز
رنگین چو لعل سوده و سوزنده چون شرار
آهو کزان گیا بخورد قطره های مشک
اندر دهان نافه کند دانهای نار
گر بشنود نهنگ بدریا ز زخم تو
چون خارپشت سینه کند پیش سر حصار
جان مخالف تو بصد میل بشنود
از کوهۀ سنان تو آواز گیرو دار
دندان بپنجه در دهن شیر بشکند
آن روبهی که از تو شود رسته در شکار
کان شیشۀ بلور شود در مسام سنگ
گر رای روشن تو کند بر فلک مدار
شاخ گیای زرد شود کیمیای زر
کز نعل مرکب تو نشنید برو غبار
ساز نشاط باید و آیین خسروی
ای شاه نامجوی ، بدین جشن نامدار
از بسکه تیغ جود تو در زر گذارد زخم
و ز بسکه کرد دست تو سیم سخا نثار
سیم از دل شکوفه برآمد بجای برگ
زر در دهان غنچه فرو شد بزینهار
چون روی لاله باد بشوید بچشم ابر
در هم زند بنفشه سر زلف تابدار
بلبل همی بنالد بر هجر یار سخت
قمری همی بگرید بی آب دیده زار
چون تودۀ عقیق یمانی بدست گیر
در ساغر بلور می لعل خوشگوار
از دست دلبری ، که بود سوی و روی او
بر مشتری بنفشه و بر ماه لاله زار
تا پنجۀ هزبر نگردد سرین گور
تا سینۀ صدف نشود پشت سوسمار
گیر و ببوس و بشنو و بستان ، بنه کنون
زلف و لب و سماع و می ، از سر غم خمار
شعر و سماع خواه و طرب جوی و باده خور
دینار و بدره بخش و جهان گیر و ملک دار

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون چتر روز گوشه فرو زد بکوهسار
بر زد سر علامت عید از شب آشکار
هوش مصنوعی: زمانی که نور خورشید همچون چتری در گوشه‌ای پایین می‌آید، نشانه‌ای از عید بر قله کوه نمایان می‌شود و این نشانه در روشنایی صبح مشخص می‌گردد.
هر کوکبی بتهنیت عید بر فلک
در زیور شعاع برآمد عروس وار
هوش مصنوعی: هر ستاره‌ای به مناسبت عید، در آسمان با نورش همچون عروسی در لباس زیبا، درخشید.
چون بر فراخت عید علامت بدست شب
نوروز در رسید و علمهای نوبهار
هوش مصنوعی: هنگامی که عید فرا می‌رسد و نشانه‌های آن در دست ماست، شب نوروز فرامی‌رسد و پرچم‌های بهار تازه به اهتزاز درمی‌آیند.
باد صبا مقدمه بود از سپاه گل
لشکر همی کشید بهر کوه و هر قفار
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی با خود بوی گل‌ها را به همراه می‌آورد و این بوی خوش به سمت کوه‌ها و دشت‌ها می‌وزد.
چون گوشۀ علامت عید از فلک بدید
اندیشه در گرفت و فرو شد باضطرار
هوش مصنوعی: زمانی که نشانه‌های عید را از آسمان مشاهده کرد، ذهنش مشغول شد و به شدت تحت تأثیر قرار گرفت.
تافر خجسته رایت نوروز در رسید
از گرد راه با علم و خیل بی شمار
هوش مصنوعی: بهار خوشی‌ها از راه رسید و همراه با خود با پرچم‌های زیبا و جمعیت فراوانی آمده است.
باد صبا بیامد و خدمت نمود و گفت :
کای جان لهو و کام دل و سعد روزگار
هوش مصنوعی: باد صبا به نزد تو آمد و سلام کرد و گفت: ای جان! این زندگی پر از شادی و لذت و روزهای خوش برای تو فراهم آمده است.
آگه نه ای که عید همایون ببندگیست
درگوش چرخ کرد زر اندوده گوشوار
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که عید بزرگ به زودی نزدیک است و در گوش فلک، جشن و سروری بر پا خواهد بود، مانند گوشواره‌ای که با طلا زینت داده شده است؟
گر ما بپیش لشکر او بر گذر کنیم
هم جای فتنه باشد و هم بیم کارزار
هوش مصنوعی: اگر ما به پیش لشکر او برویم، در آن صورت هم می‌تواند باعث فتنه و آشوب شود و هم خطر جنگ و درگیری وجود دارد.
نوروز ماه گفت : مرا با خجسته عید
شرطیست مهر پرور و عهدیست استوار
هوش مصنوعی: نوروز به ماه گفت: من در ارتباط با عید خجسته‌ای که داریم، پیمانی دارم که با محبت و دوستی همراه است و این پیمان بسیار مستحکم و جدی است.
ز ایدر عنان بتاب و بدو بر پیام من
بنشین ، بگو و بشنو ، برگرد و پاسخ آر
هوش مصنوعی: از اینجا زین را به حرکت درآور و به او پیام من را برسان، بگو و بشنو، برگرد و پاسخ بده.
ز اول زمین ببوس و ثنا خوان و پس بگوی :
کای رایت سعادت و فهرست افتخار
هوش مصنوعی: از ابتدا، خاک را ببوس و ستایش کن، سپس بگو: ای راه سعادت و فهرست افتخارات.
بخرام سوی من ، که ز بهر خرام تو
بستم هزار قبه ز کشمیر و قندهار
هوش مصنوعی: به سمت من بیا و قدم بزن؛ زیرا به خاطر قدم‌های تو هزاران کعبه و معبد از کشمیر و قندهار ساخته‌ام.
با تختهای جامۀ دیبای شوشتر
با عقدهای لؤلؤ دریای زنگبار
هوش مصنوعی: تخت‌های زیبای دیبای شوشتر با گنجه‌های مروارید مانند دریای زنگبار.
بر گرد گرد قبه گروه از پی گروه
مرجان سلب پیاده و مینا سنان سوار
هوش مصنوعی: دور قبه، گروهی پس از گروه دیگر جمع شده‌اند. بعضی در حال پیاده‌روی هستند و برخی دیگر سوار بر اسب‌های میناگون هستند.
مرجان گرفته در لب و زنگار در قدم
شنگرف سوده بر رخ و در دل نهاده قار
هوش مصنوعی: مروارید در لبانش و زنگار در پاهایش، سرخی رنگی بر چهره‌اش نشسته و در دلش حسرتی نهفته است.
رایاتشان ز تودۀ یاقوت شب چراغ
اعلامشان ز دانۀ لؤلؤی شاهوار
هوش مصنوعی: پرچم‌هایشان مانند توده‌ای از سنگ‌های قیمتی درخشان است و علامت‌هایشان همچون دانه‌های لؤلؤی گران‌بهایی می‌باشد.
از بهر آنکه چون سوی صحرا برون روند
بر روی خاک تیره بسازند رهگذار
هوش مصنوعی: برای این که وقتی به سمت صحرا می‌روند، بر روی خاک تیره مسیر درست را بسازند.
در سپید ابر فرو ریزد از دهن
مشک سیاه باد برافشاند از کنار
هوش مصنوعی: در میان ابرهای سفید، بویی خوش از درون مشک می‌ریزد و نسیم سیاه، آن را به اطراف پراکنده می‌کند.
بیجاده حقه حقه بسایم ببوستان
پیروزه حلقه حلقه بر آرم ز جویبار
هوش مصنوعی: در میان باغ، با دقت و ظرافت راه‌هایی می‌سازم و از جویبارها حلقه‌هایی می‌سازم.
هم چهره های سرخ برون آرم از چمن
هم بیخهای سبز برون آرم از چنار
هوش مصنوعی: من گل‌های سرخ را از چمن بیرون می‌آورم و جوانه‌های سبز را از درخت چنار خارج می‌کنم.
سیماب چون بلور فرو ریزم از هوا
شنگرف چون عقیق بر آرم ز شاخسار
هوش مصنوعی: مانند شفافیت بلور، از آسمان نازک می‌ریزم؛ و مانند رنگ سرخ شنگرف، از شاخه‌ها بیرون می‌آورم.
زنگار و سیم خام فشانم زبار و برگ
کافور و زر پخته نمایم ز برگ و بار
هوش مصنوعی: من زنگار و سیم خام را از بین می‌برم و از برگ و بار کافور و طلا درست می‌کنم.
بر سایۀ سر تو ، بهر جا که بگذری
چتری زنم بنفش ز دیبای سبزکار
هوش مصنوعی: هر جا که بروی، من به خاطر تو چتری بنفش از پارچه‌ای سبزرنگ برایت می‌زنم.
مشک سرشته در دل بیجاده افکند
دست زمین ز بهر تو برطرف مرغزار
هوش مصنوعی: عطر مشک در دل بیابان پراکنده است و زمین به خاطر تو، از کنار درختان خوشبو، پرچم شادی بر افراشته است.
از بهر مدحت تو زبان سازد از عقیق
اندر دهان غنچه گل سرخ کامگار
هوش مصنوعی: به خاطر ستایش تو، زبان از عقیق در دهان گل سرخ می‌سازد.
زان پیشتر که به سر حراقۀ فلک
خورشید تیغ بر کشد از تیغ کوهسار
هوش مصنوعی: پیش از آنکه خورشید با شدت از پشت کوه‌ها بالا بیاید و گرما و نورش را منتشر کند، باید به وقوع حوادثی در آسمان اشاره شود.
بخرام ، تا پگاه بآیین بندگی
هر دو بهم رویم بدرگاه شهریار
هوش مصنوعی: خوش باش و شاد باش، زیرا تا صبح با احترام و ارادت، هر دو به درگاه پادشاه خواهیم رسید.
شمس دول طغانشه ، زین امم کزوست
ایام شادمانه و افلاک بختیار
هوش مصنوعی: شمس دول، طغانی است که از این ملت سرشار از شادکامی و خوشبختی به وجود آمده است.
از خشم اوست آتش سوزنده را شتاب
و ز حلم اوست خاک گراینده را وقار
هوش مصنوعی: آتش سوزان، ناشی از خشم اوست که به سرعت شعله ور می‌شود و خاکی که به آرامی به سمت او می‌آید، حاصل حلم و صبر اوست.
زرین شود زمانه ، گر از بحر دست او
کمتر ز ساعتی بهوا بر شود بخار
هوش مصنوعی: اگر دست او از دریا کمتر از یک ساعت به هوا بخار کند، زمانه طلايي و عالی خواهد شد.
با بوی گرد لشکر او آهوان هند
بر دشت ترک نافه همی بفگنند خوار
هوش مصنوعی: با عطر خنکی که از لشکر او پخش می‌شود، آهوان هند در دشت ترک‌ها به سر و سامان می‌آیند و به آرامی در گوشه‌ای می‌خوابند.
گر بشنود پلنگ امین خدنگ او
هر سال پوست بفکند از تن بسان مار
هوش مصنوعی: اگر پلنگی که باوفا و با تدبیر باشد، به صدا یا خبر شنید، هر سال پوست خود را مانند یک مار از تنش جدا می‌کند.
از بیم شیر رایت او شیر دست کش
در صورت گوزن همی گردد آشکار
هوش مصنوعی: از ترس شیر، پرچم او را در دست گرفته و در عوض، در دیوانگی به سمت گوزن می‌رود و خود را نشان می‌دهد.
ای آفتاب بخشش و شادی بروز بزم
وی آسمان همت و رادی بروز بار
هوش مصنوعی: ای روشنی‌بخش و مظهر شادی، تو به میهمانی آسمان جلوه‌گر می‌شوی و باعث برکت و خیر و برکات دیگر می‌گردی.
تا ز آب رنگ تیغ تو الماس بر دمید
الماس جز در آب نگیرد همی قرار
هوش مصنوعی: تا زمانی که آب رنگ تیغ تو را روشن و درخشان کند، الماس در آب آرامش نمی‌گیرد.
این مملکت گرفتن و این ملک داشتن
در گوهر شریف تو بنهاد کردگار
هوش مصنوعی: این سرزمین و این حکومت را خداوند در جوهر با ارزش تو قرار داده است.
زخم درشت باید و پیکان سنگ سنب
تیغ بنفش خواهد و بازوی کامگار
هوش مصنوعی: باید زخم عمیق و جدی داشته باشیم تا درد را احساس کنیم. تیر سنگین و تیزی لازم است تا بتوانیم رنگ بنفش را مشاهده کنیم. همچنین باید نیرویی در بازوهای خود داشته باشیم تا به موفقیت دست یابیم.
سعهد سپهر مرکز شاهی و قطب ملک
زین چار نگذارند و داری تو هر چهار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به اهمیت و ارزش سلطنت و حکومت اشاره می‌کند. او بیان می‌کند که برای حفظ و استمرار پادشاهی و سلطنت در مرکز و نقطهٔ اصلی کشور، نیاز به تلاش و فداکاری دارد و این را به عنوان وظیفه‌ای مهم و ضروری می‌داند. در نهایت، او بر این نکته تأکید می‌کند که با وجود چالش‌ها و مشکلات، این وظیفه نباید به فراموشی سپرده شود.
تیغ تو برفگند و سنان تو بر درید
بر چرخ سیر انجم و بر کوه خاره غار
هوش مصنوعی: تیغ تو مانند برفی نرم و سنان تو برنده و قوی است. بر چرخ گردونه‌ی آسمان و بر کوه‌ها و غارهای سخت، قدرت تو نمایان است.
از ران و ساعد تو جهان در هم افکند
آن خنگ شیر زهره و آن گرز گار سار
هوش مصنوعی: زیبایی و قدرت تو باعث شده که دنیا در هم بریزد، همانند آن شیر نادان و آن گرزی که از چهره تو نشأت گرفته است.
بحریست همت تو سخارا ، سپهر موج
ابریست فکرت تو سخن را ، ستاره یار
هوش مصنوعی: همت و اراده‌ی تو همچون دریا است و اندیشه‌ات مانند ابرهای آسمان می‌باشد که در آن ستاره‌های درخشان عشق می‌درخشند.
از چنبر سپهر بخدمت فرو نشست
بر گوشۀ کلاه تو خورشید چند بار
هوش مصنوعی: خورشید به خاطر تو و در کمال تواضع، از آسمان پایین آمد و بر لبه کلاهِ تو نشسته است.
وز فر خدمت تو کنون از شعاع او
لعل بدیع روید و یاقوت آبدار
هوش مصنوعی: از نور تو اکنون درخشان و زیبا، لعل‌های بدیع و یاقوت‌های آبدار سر درمی‌آورند.
گر عکس تیغ تو بهوا روشنی دهد
ارواح کشتگان شود اندر هوا فگار
هوش مصنوعی: اگر تصویر تیغ تو در آسمان نوری ایجاد کند، ارواح کشته‌شدگان در آسمان به حالتی گیج و پریشان درخواهند آمد.
خونی که از عدو بچکاند سنان تو
بر خاک سطرهای مدیحت کند نگار
هوش مصنوعی: خونی که از دشمن بر زمین بریزد، تیغ تو را به عنوان نشانه‌ای از زیبایی‌ها و فضیلت‌ها در دیوان تو تجلیل خواهد کرد.
شیری که گرد اسب تو بر سوی او نشست
هر چند گاه گیرد نافش بمشک بار
هوش مصنوعی: شیرانی که عطر گرد و غبار اسب تو به او می‌رسد، هرچند که مدتی برایش دچار مشکل می‌شود، در نهایت به شکوه و عظمت خود باز می‌گردد.
گر اشک دشمن تو بلؤلؤ صفت کنند
بیرون دمد ز لؤلؤ ناسفته نوک خار
هوش مصنوعی: اگر اشک‌های دشمن تو مانند مروارید جلوه کند، از درون آن مروارید، ناخواسته و به شدت نوک خاری بیرون خواهد زد.
سیمرغ پر ز پوست بمنقار برکشد
از بهر آنکه تیر ترا برشود بکار
هوش مصنوعی: سیمرغ، پرهایی از پوست دارد و با منقار خود پرواز می‌کند تا تیر تو را از کار بیندازد.
در سایۀ سنان تو گردد گیاه سبز
رنگین چو لعل سوده و سوزنده چون شرار
هوش مصنوعی: زیر سایهٔ شمشیر تو، گیاهان سبز و رنگین می‌رویند، مانند دانه‌های سرخ و سوزان که مانند آتش می‌درخشند.
آهو کزان گیا بخورد قطره های مشک
اندر دهان نافه کند دانهای نار
هوش مصنوعی: آهو که از گیاه خوشبویی تغذیه کند، مانند خوشبوترین گل‌ها دانه‌های نار را به شکلی زیبا و دلربا نمایان می‌سازد.
گر بشنود نهنگ بدریا ز زخم تو
چون خارپشت سینه کند پیش سر حصار
هوش مصنوعی: اگر نهنگ دریا از زخم تو خبر دار شود، مانند خارپشتی سینه‌اش را به جلو می‌آورد و دفاع می‌کند.
جان مخالف تو بصد میل بشنود
از کوهۀ سنان تو آواز گیرو دار
هوش مصنوعی: عشق و ارادت فرد به تو آنقدر عمیق است که حتی از دور صدای تو را به گوش جانش می‌رسد و تپش دلش را به سمت تو می‌کشاند.
دندان بپنجه در دهن شیر بشکند
آن روبهی که از تو شود رسته در شکار
هوش مصنوعی: اگر روباهی که از تو دور شده، به جمع آوری شکار بپردازد، نمی‌تواند در برابر دندان‌های تیز شیر مقاومت کند و به راحتی شکسته خواهد شد.
کان شیشۀ بلور شود در مسام سنگ
گر رای روشن تو کند بر فلک مدار
هوش مصنوعی: اگر ذهن روشنت به روشنایی برسد، می‌تواند مانند شیشه‌ای شفاف در میان سنگ‌ها بدرخشد و خود را در سطحی بالاتر از دنیا نشان دهد.
شاخ گیای زرد شود کیمیای زر
کز نعل مرکب تو نشنید برو غبار
هوش مصنوعی: شاخ گیاه زرد به طلا تبدیل می‌شود، زیرا از نعل اسب تو غباری نشنیده است.
ساز نشاط باید و آیین خسروی
ای شاه نامجوی ، بدین جشن نامدار
هوش مصنوعی: برای شادی و خوشحالی، باید موسیقی برقرار باشد و از آداب و رسوم سلطنت پیروی کرد. ای پادشاهی که به دنبال نام و افتخار هستی، در این جشن بزرگ و مشهور، این نکات را لحاظ کن.
از بسکه تیغ جود تو در زر گذارد زخم
و ز بسکه کرد دست تو سیم سخا نثار
هوش مصنوعی: به خاطر generosity و سخاوت تو، زخم‌هایی مانند تیغ بر زر گذاشته‌ای و دست سخاوت تو مانند نثار سیم است.
سیم از دل شکوفه برآمد بجای برگ
زر در دهان غنچه فرو شد بزینهار
هوش مصنوعی: از دل گل شکوفه‌ای به‌وجود آمده که به‌جای برگ‌هایش، در دهان غنچه‌ای نقره‌ای قرار گرفته است. مواظب باش!
چون روی لاله باد بشوید بچشم ابر
در هم زند بنفشه سر زلف تابدار
هوش مصنوعی: وقتی که باد لاله‌ها را نوازش می‌کند، ابر نیز با چشمانش به بنفشه نگاه می‌کند و در این حال، زلف‌های تابدارش را به اهتزاز درمی‌آورد.
بلبل همی بنالد بر هجر یار سخت
قمری همی بگرید بی آب دیده زار
هوش مصنوعی: بلبل از دوری محبوبش غمگین و شکسته‌دل است و قمری هم به شدت در حال گریه و افسوس خوردن است، به طوری که حتی نمی‌تواند اشکی بریزد.
چون تودۀ عقیق یمانی بدست گیر
در ساغر بلور می لعل خوشگوار
هوش مصنوعی: زمانی که توده‌ای از عقیق یمانی را در دست بگیری، نوشیدنی خوشمزه‌ای را در لیوان بلوری میل کن.
از دست دلبری ، که بود سوی و روی او
بر مشتری بنفشه و بر ماه لاله زار
هوش مصنوعی: از شر دلبری که زیبایی‌اش مانند بنفشه به طرف مشتری و مانند لاله به سمت ماه است، رهایی ندارم.
تا پنجۀ هزبر نگردد سرین گور
تا سینۀ صدف نشود پشت سوسمار
هوش مصنوعی: تا زمانی که قدرت زیاد و خشن (هجرت) مانند هزبر (شیر) نباشد، تا آن وقت گور (مرگ) نمی‌تواند سر خود را بلند کند، و تا زمانی که پشتیبانی و محافظتی از طرف قشر ضعيف (صدف) وجود نداشته باشد، سوسمار نمی‌تواند به حیات خود ادامه دهد.
گیر و ببوس و بشنو و بستان ، بنه کنون
زلف و لب و سماع و می ، از سر غم خمار
هوش مصنوعی: بگیر و ببوس و بشنو و بپذیر، اکنون وقت آن است که از زلف و لب و موسیقی و شراب لذت ببری، چرا که غم و اندوه به سر آمده است.
شعر و سماع خواه و طرب جوی و باده خور
دینار و بدره بخش و جهان گیر و ملک دار
هوش مصنوعی: به چالش‌های زندگی اهمیت نده و از زیبایی‌ها لذت ببر. به دنبال شادی و خوشی باش، از می و خوشگذرانی غافل نشو، و در مسیر ثروت و قدرت قدم بگذار.