شمارهٔ ۹
ای خداوند آسمان و زمین
شاهد قدرتت همان و همین
صاحب الکبریاء و الجبروت
خالق الخلق و مالک الملکوت
اولی، از تو این جهان بوجود
آخری، جز تو کس نخواهد بود
شاه و درویش، پروریده ی تست
هر چه جز تست، آفریده ی تست
هستی، از هستیت کس آگه نیست
نیستی را، بهستیت ره نییست
بود از هستی تو، هستی ما
از می جود تست، مستی ما
هستی ما جدا و، از تو جداست
ناخدا را کسی نگفته خداست
سرنوشت همه، نوشته ی تست
بیش و جدوار هر دو کشته ی تست
ما گنه پیشگان جرم اندیش
در دو عالم ز شرم سر در پیش
تو چه خواهی، که عقده بگشایی
هم ببخشی و هم ببخشایی؟!
خطبه ی آدم، از کردم خواندی
از بهشتش بمصلحت راندی
که شود نسل آدمی پیدا
تا کنی دل ز عشقشان شیدا
خرد آن دیده بان شهر دماغ
از شناساییت نکرده سراغ
عاجز از وصف آن صفات بود
که صفات تو عین ذات بود
در شناسایی تو، نابیناست
گر همه شیخ ابوعلی سیناست
انبیای کرام عالیقدر
آسمان جلیل را مه بدر
همه سرگشته ی جمال تواند
کامل و عاجز از کمال تواند
ای صفاتت ز فکر ما بیرون
چو ز ذاتت شود کس آگه چون؟!
که نبی گفت، مستعیذا بک
ماعرفنا ک حق معرفتک
مهتر و بهتر همه عالم
فخر ذریه ی بنی آدم
شاه یثرب، محمد عربی
مصطفی، کز خطاب نیمشبی
والی کشور ولایت شد
کوکب مشرق هدایت شد
خاتم خاتمی در انگشتش
روی خاتم نموده از پشتش
هادی شاهراه فوز و فلاح
کش بود سنت سنیه نکاح
رحمت حق، بر او و اولادش
خاصه زوج بتول و دامادش
علی، آن شاه شهربند کمال؛
مهر رخشنده ی سپهر جمال
آنکه در علم و حلم وجود و رشاد
مثلش از مادر زمانه نزاد
آنکه قفل فلک، گشاده ی اوست
زال گیتی طلاق داده اوست
آنکه افگنده رخنه در دل سنگ
از چه؟ از برق تیغ آتش رنگ!
تیر ماری است، خورده اژدرها
قطره آبی گذشته از سرها
برتر از آفتاب مایه ی او
از سرم کم مباد سایه ی او
داستانی است، دوستان شنوید
ناله ی مرغ بوستان شنوید
روزی از روزهای فصل خزان
که شدی زرد برگ سبز رزان
زعفران زار گشته ساحت باغ
باغ از خنده دلگشا چو چراغ
هر گیاهی که از جمن رسته
روی خود ز آب زعفران شسته
یوسف مهر، رفته در میزان
چون زلیخا، درخت زر ریزان
نونهالان بوستان سرکش
همه پوشیده جامه ی زرکش
یرقان چمن شده شهره
رفته خطاف کآورد مهره
بال و پر کرده سندروسی سار
زاغ را، زردچوبه بر منقار
ساحت بوستان، ز باد خزان
گشته چون دستگاه رنگرزان
سبزه، پیرایه صندلی کرده
سبز خفتان ز تن برآورده
زان دلاویز صندل سوده
دل ز غم، سر ز درد آسوده
میوه ها، از درخت ها ریزان
گرد صندل ز شاخها بیزان
از رخ به، غبار شسته سحاب
هر ترنج آفتاب عالمتاب
در چنین فصل خوش که لاله ی باغ
شسته بودش ز سینه باران داغ
هوس سیر بوستان کردم
رفتم و یاد دوستان کردم
بوستانی ز باغ رضوان به
همه خاکش ز آب حیوان به
ز اعتدالش، هوا نه گرم و نه سرد
برگ، نیمیش سبز و نیمی زرد
آنچه از میوه خوردنی، خوردم؛
و آنچه از بهره بردنی، بردم!
هر طرف سیر باغ میکردم؛
دوستان را، سراغ میکردم!
که مگر دوستی بباغ آید،
چون من آن نیز در سراغ آید
که چو تنها رود بباغ کسی
بودش هر گلی بدیده خسی
اهل دل را بود بساحت باغ
بوی گل بی رفیق موی دماغ
ناگه آمد یکی ز طراران
یار مستان رفیق هشیاران
رهرو کوی عشق خوش فرجام
لیک گم کرده ره در اول گام
خویش را خوانده عاشق، اما نه؛
از رخش نور عشق پیدا نه
مایل امرد، از زن آسوده؛
دامنش چاک، لیک آلوده!
نام خط کرده مشکبوی گیاه
لقب زلف داده مار سیاه
بوصال زنان گزیده فراق
داده پیش از نکاحشان سه طلاق
دختران را، عدوی جوشن پوش؛
پسران را، غلام حلقه بگوش
تارک نسل و منکر فرزند
دل بفرزند دیگران خرسند
گرچه با من بیک سلیقه نبود
بیک آیین و یک طریقه نبود
لیک، یک عمر بوده این هوسم
که برندی ازین گروه رسم
که سخن سنج و نکته دان باشد
آشنای دل و زبان باشد
خلوتی کرده، گوشه یی گیریم
دانه یی کشته، خوشه یی گیریم
جز من و او، دگر کسی نبود
با دو طاووس، کرکسی نبود
هیچ یک را، ز هم نباشد باک؛
نبود در میانه بیم هلاک
از دو سو تیغ در غلاف بود
جنگ در پشت کوه قافبود
سخنی چند گفته و شنویم
دانه یی چند کشته و درویم
تا ببنیم ره که رفته درست
تا بدانیم گشته پای که سست؟!
پای صحبت چو در میان آید
از کجی راستی عیان آید
گر شویم از دلیل هم راضی
وارهیم از تحکم قاضی
ورنه جوییم نکته دان حکمی
هر دو دمساز او شویم دمی
آنچه دانیم، پیش او گوییم
برهی کو نشان دهد پوییم
دولتم یار و، بخت یاور شد
آنچه میخواستم میسر شد
کز قضا آنکه پا نهاد آنجا
گره از کار من گشاد آنجا
بود از عارفان آن فرقه
خرق عادات کرده در خرقه
نه در آن قوم، ازو کسی بهتر؛
نه زمن مدعا رسی بهتر
نه از آن باغ، خلوتی خوشتر؛
نه از آن بحث، صحبتی خوشتر!
پیش رفتم، گرفتم او را دست؛
کردم از جام التفاتش مست
گفتم از هر کجا، سخن با او؛
با من او رام شد، چو من با او!
باغ را بسته راه پیمودیم
تا بپای درختی آسودیم
خود نشستم، نشاندم او را نیز؛
سخنی چند رفت لطف آمیز
گفتم: ای روزگار دیده بسی
گرم و سرد جهان چشیده بسی
مشکلی از تو در دل افتاده است
گر نگویی تو، مشکل افتاده است
در میان من و دل دعوائی است
اینک این باغ بیخطر جایی است
هر چه میپرسمت، جوابی ده
تشنه یی را ز رحمت آبی ده
آن دلیلی که خود گزیدستی
و آنچه از دیگران شنیدستی
یک بیک بازگو، که گوش کنم
جرعه جرعه فشان، که نوش کنم
گفت: بسم الله ای وحید جهان
هر چه دارم، ندارم از تو نهان
خاصه اکنون که نیست غمازی
تا بر آرد ز پرده آوازی
هان بپرس از من آنچه میخواهی
دهمت تا ز مطلب آگاهی
غرض، از هر دو سو سخن شد گرم
هر دو یک سو فگنده پرده ی شرم
نه مرا خنجر و، نه او را تیغ؛
هیچ یک در سخن نکرده دریغ
گفتم: ای دیو بر تو راه زده
تو ره خلق بیگناه زده
با زنت چیست دشمنی که زنان
پریانند و خوانی اهرمنان؟!
زن بود گر ه ماه سرو خرام
زو گذاری چو آفتاب غمام
زن بود گرچه سرو مه پرتو
زو هراسی چو صرمی از مه تو
زن بود گرچه دختر کاووس
زو گریزی چو مار از طاووس
پسر ار چه بود ز حسن بری
بینی او را بامتیاز پری!
پسر ار چه شناسیش ناکس
خواهی او را چو جیفه را کرکس
پسر ارچه بود سیه دل زشت
جویی او را چو حامله انگشت
ای برون رفته از طریق خرد
مرد دیدی که نام زن نبرد؟!
مرد، دهقان باغ زندگی است
صبح تا شام در دوندگی است
که گزیند درین جهان باغی
که ننالد بساحتش زاغی؟!
چون چنین باغ قابلی بیند
خیزد از جا، ز پای ننشیند
گرم گردد، خوی از رخ افشاند
تخم ریزد، نهال بنشاند
از نم آب، پیشتش آب دهد
وز دم گرمش آفتاب دهد
اندر آن باغ، نخلی آراید
مگرش زیر سایه آساید
شاخهای بلند بیند ازو
میوه های رسیده چیند ازو
نام آن باغ، بچه دان زن است؛
که بباغ بهشت طعنه زن است
زان بود باغبان باغ مدام
که ز باران کند چراغ مدام
چون رسد وقت آن که بار دهد
صد اگر خواهی، او هزار دهد
تو که در شوره زار کشت کنی
زشتکاری، که کار زشت کنی
حسرت میوه، در دلت ماند
ز اشک غم، پای در گلت ماند
مرد غواص بحر احسان است
آب پشتش، زلال نیسان است!
چون فرو میچکد، نسفته در است
زان در ناب، این سحاب پر است
صدف در بود، مشیمه ی زن؛
خازنی در است شیمه ی زن
گیرد آن آب و در ناب دهد
کیست کو را نخواهد آب دهد؟!
تو که از بحر تشنه برگشتی
رخت بیرون کشیدی از کشتی
تیشه بر کف شدی بکان کندن
سود کان کندن است، جان کندن!
بس درین آرزو کشیدی رنج
که کنی پر ز زر کانی گنج
ناگهت تیشه زرد شد تا بیخ
زر مپندار، کو بود زرنیخ
نخرد کس، بنرخ زرنیخش؛
ور خرد، میکنند تو ببخش!
مو چو از خایه ی کسی نبرد
کس بزرنیخیش چگونه خرد؟!
هیچ حیوان، ز وحش و طیر و هوام
که بود اختلاطشان بدوام
کند این کار، دیده باشی؟! نه!
از دگر کس شنیده باشی؟! نه!
تو که خود اشرفی ز هر حیوان
آگه از راز ماه تا کیوان
خوش بود از تو سر زند این کار؟!
نایدت ز آدمیت خود عار؟!
راه سودا بزن کسی که گشود
حفظ نوع و بقای نسلش سود
حیف کز عشرت جهان دوری
زنده یی، لیک زنده در گوری!
زین جهان، کش بکس قراری نیست؛
میروی وز تو یادگاری نیست؟!
میوه ی باغ دل بود فرزند
مرهم داغ دل بود فرزند
در تجارت که رایگان نبود
هیچ سودی نه، کش زیان نبود
غیر ازین، کایزدت دهد فرزند؛
آگه و کاردان و دانشمند
تا درین چارسو مکان داری
سر سودا درین دکان داری
هم بلند از وی است پایه ی تو
هم گران از وی است مایه ی تو
از زیانکاریش، تو را نه زیان؛
چون عیان شد، چه حاجتم به بیان؟!
چون کشی رخت ازین سرای مجاز
هست فرزند تو، تو را انباز
بودش جان بمنت تو رهین
گاه سودش، تویی شریک مهین
بیش ازین سود در تجارت نیست
کاحتمالیت از خسارت نیست
گوش مردان مرد، ای فرزند
زیب دارد ز گوشواره ی پند
پند پیران شنو، که پیر شوی
با دلیران نشین، دلیر شوی
زین سخن، یاری توام غرض است
ورنه فارغم، تو رامرض است
شهری، آسوده از غم دشتی
پسرش غرق و نوح در کشتی
حکم، یا عقلی است یا نقلی؛
نقل، خود نشنوی ز بی عقلی!
ورنه در هر کتاب کش خوانی
زشتی کار خویشتن دانی
ز آنکه ز انواع معصیت بجهان
خواه باشد عیان و خواه نهان
هر چه در ملتی از آن خلل است
در دگر ملت اذن محتمل است
بجزاین فعل نه که در همه کیش
فاعلش عاصی است و جرم اندیش
رو بپرس این حدیث پنهانی
از یهود و مجوس و نصرانی
نیست چون نیستت کنون سر نقل
حاکمی در میانه غیر از عقل
هان بیا تا بعقل پیوندیم
تا تنور است گرم، نان بندیم
عقل چون در میان ما حکم است
گر نباشد کسی حکم، چه غم است؟!
عقل، نه قال و قیل میخواهد
هر چه گویی دلیل میخواهد
گاه دعوی نباشدت چو دلیل
هست قولت ضعیف و رای علیل
گر کشد بحث پا برون ز قیاس
دیگران زیرکند و خرده شناس
گر تو آیی ز گفتگو فائق
نگشاییم زبان بنالایق
هم خود از راه رفته برگردم
با تو همراه و همسفر گردم
هم کنم رهنمایی یاران
تا نباشند از غلطکاران
ور بیاری حضرت باری
من برآیم براست گفتاری
هم تو زان ره که رفته یی برگرد
که سر از راستی نپیچد مرد
هم بیاران خود ده آگاهی
کت درین ره کنند همراهی
نشنوند از تو پند گر ایشان
چون سیه دل حدیث درویشان
ترک این کار ناروا نکنند
چاره ی درد بیدوا نکنند
تو از آن قید خویش را برهان
ترک ایشان کن آشکار و نهان
کآنچه بینی ز نیکوان و بدان
همه تأثیر صحبت است، بدان!
گفت: این بدگمانی از چه ره است؟!
سوء ظن در حق منت گنه است!
من، بجز عشق، نیست آیینم
روشن از عشق شد جهان بینم
من ز صهبای عشق بیهوشم
نیست جز حرف عشق در گوشم
عشق را، عارفان شمرده کمال؛
که جمیل است دوستدار جمال
برتر است از سپهر پایه ی عشق
آفتاب است زیر سایه ی عشق
نیستت گر ز عشق آگاهی
برو از جان من چه میخواهی؟!
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای خداوند آسمان و زمین
شاهد قدرتت همان و همین
هوش مصنوعی: پروردگار آسمان و زمین، گواه بر نیروی تو هستی همین و بس.
صاحب الکبریاء و الجبروت
خالق الخلق و مالک الملکوت
هوش مصنوعی: خداوند صاحب عظمت و قدرت، آفریننده موجودات و مالک همه چیز است.
اولی، از تو این جهان بوجود
آخری، جز تو کس نخواهد بود
هوش مصنوعی: ابتدا تو باعث ایجاد این جهان شدی و بعد از تو هیچکس دیگری وجود نخواهد داشت.
شاه و درویش، پروریده ی تست
هر چه جز تست، آفریده ی تست
هوش مصنوعی: شاه و درویش هر دو از آن تو هستند؛ هر چیزی که جز توست، ساخته و آفریده توست.
هستی، از هستیت کس آگه نیست
نیستی را، بهستیت ره نییست
هوش مصنوعی: هیچکس از وجود تو آگاه نیست و در واقع، هیچکس نمیداند که عدم وجود چیست؛ بنابراین، راهی به سوی بهترین بودن وجود ندارد.
بود از هستی تو، هستی ما
از می جود تست، مستی ما
هوش مصنوعی: وجود ما وابسته به وجود توست، و نشئه و شادی ما از نوشیدن می عشق توست.
هستی ما جدا و، از تو جداست
ناخدا را کسی نگفته خداست
هوش مصنوعی: ما از وجود خودمان و از تو جدا هستیم و هیچکس نگفته که ناخدای این دنیا، همان خداست.
سرنوشت همه، نوشته ی تست
بیش و جدوار هر دو کشته ی تست
هوش مصنوعی: سرنوشت همه، به قلم تو رقم خورده است و هر دو جانب این داستان، به تو وابستهاند.
ما گنه پیشگان جرم اندیش
در دو عالم ز شرم سر در پیش
هوش مصنوعی: ما، کسانی که گناهکاریم و به خطاهایمان فکر میکنیم، در این دو جهان به خاطر شرم و ننگ، سرمان را پایین انداختهایم.
تو چه خواهی، که عقده بگشایی
هم ببخشی و هم ببخشایی؟!
هوش مصنوعی: تو چه میخواهی که در عین گشایش دلها، هم ببخشی و هم مورد بخشش قرار گیری؟
خطبه ی آدم، از کردم خواندی
از بهشتش بمصلحت راندی
هوش مصنوعی: آدم از بهشت بیرون رفت و تو سخنرانیاش را خواندی و این کار را به خاطر مصلحت انجام دادی.
که شود نسل آدمی پیدا
تا کنی دل ز عشقشان شیدا
هوش مصنوعی: نسل آدمی پیش میآید تا دل تو را به عشقشان شیفته کند.
خرد آن دیده بان شهر دماغ
از شناساییت نکرده سراغ
هوش مصنوعی: خرد مانند ناظری است که از آگاهی و شناختش بهره میبرد و در تماشای امور، از تو نشانهای نمیگیرد.
عاجز از وصف آن صفات بود
که صفات تو عین ذات بود
هوش مصنوعی: توانایی توصیف آن ویژگیها را ندارم، زیرا صفات تو خود نمودِ واقعی وجود تو هستند.
در شناسایی تو، نابیناست
گر همه شیخ ابوعلی سیناست
هوش مصنوعی: اگرچه همهی دانشمندان و بزرگان مثل شیخ ابوعلی سینا در شناختن تو تلاش کنند، اما باز هم نسبت به درک واقعی تو ناتوان و کور هستند.
انبیای کرام عالیقدر
آسمان جلیل را مه بدر
هوش مصنوعی: پیامبران بزرگ و محترم مانند ماه در آسمان بلند، نور و روشنایی بخش هستند.
همه سرگشته ی جمال تواند
کامل و عاجز از کمال تواند
هوش مصنوعی: همه به زیبایی تو دل بسته و در عین حال از دستیابی به کمال و زیبایی اصلی ناتوان هستند.
ای صفاتت ز فکر ما بیرون
چو ز ذاتت شود کس آگه چون؟!
هوش مصنوعی: تو صفاتت از فکر و ذهن ما بیرون است، زیرا وقتی کسی از ذات تو آگاه نباشد، چگونه میتواند به صفات تو پی ببرد؟
که نبی گفت، مستعیذا بک
ماعرفنا ک حق معرفتک
هوش مصنوعی: این شعر به دنبال بیان این است که پیامبر، از خداوند طلب یاری میکند تا بتواند او را به درستی بشناسد و حقیقت شناخت خداوند را درک کند. در واقع، این درخواست نشاندهنده اهمیت شناخت الهی و نیاز به هدایت الهی برای درک عمیقتر مفاهیم معنوی است.
مهتر و بهتر همه عالم
فخر ذریه ی بنی آدم
هوش مصنوعی: بهترین و برتر از همه موجودات، افتخار نسل انسانهاست.
شاه یثرب، محمد عربی
مصطفی، کز خطاب نیمشبی
هوش مصنوعی: پادشاه یثرب، محمد عربی مصطفی است که در یک شب به او سخنی وحی شد.
والی کشور ولایت شد
کوکب مشرق هدایت شد
هوش مصنوعی: حاکم کشور، به مقام رهبری رسید و درخشش او مانند ستارهای است که هدایت را به مشرق میآورد.
خاتم خاتمی در انگشتش
روی خاتم نموده از پشتش
هوش مصنوعی: انگشت او نشاندهندهی قدرت و مقام اوست، که نشانهای از تاریخ و هویتش را به همراه دارد.
هادی شاهراه فوز و فلاح
کش بود سنت سنیه نکاح
هوش مصنوعی: راهنما و هدایتکننده واقعی برای رسیدن به موفقیت و سربلندی، پیروی از سنت پاک و نیکویی ازدواج است.
رحمت حق، بر او و اولادش
خاصه زوج بتول و دامادش
هوش مصنوعی: نعمت و رحمت خداوند بر او و فرزندانش به ویژه بر همسر پاک او و شوهرش نازل است.
علی، آن شاه شهربند کمال؛
مهر رخشنده ی سپهر جمال
هوش مصنوعی: علی، آن سلطان بزرگ و با فضیلت؛ همچون خورشید درخشان زیبایی.
آنکه در علم و حلم وجود و رشاد
مثلش از مادر زمانه نزاد
هوش مصنوعی: کسی که در دانش و بردباری و شجاعت مانند او پیدا نمیشود و هیچکس به پای او نمیرسد.
آنکه قفل فلک، گشاده ی اوست
زال گیتی طلاق داده اوست
هوش مصنوعی: آن کسی که دروازههای آسمان به خاطر او گشوده شده، زالی است که دنیا را ترک کرده است.
آنکه افگنده رخنه در دل سنگ
از چه؟ از برق تیغ آتش رنگ!
هوش مصنوعی: کسی که توانسته است در دل سنگ ترک و شکاف ایجاد کند، به خاطر درخشش تیغی با رنگی شبیه آتش است.
تیر ماری است، خورده اژدرها
قطره آبی گذشته از سرها
هوش مصنوعی: تیر ماری مانند تسلطی است که اژدها به وجود میآورد، و به مانند قطرهی آبی که از بالای سرها میگذرد، میدانیم که این تهدید ممکن است به سرعت و بیصدا به ما نزدیک شود.
برتر از آفتاب مایه ی او
از سرم کم مباد سایه ی او
هوش مصنوعی: پیش از نور خورشید، وجود او برای من اهمیت بیشتری دارد و امیدوارم که همیشه در سایه محبت او قرار داشته باشم.
داستانی است، دوستان شنوید
ناله ی مرغ بوستان شنوید
هوش مصنوعی: داستانی وجود دارد که دوستان گرامی، صدای ناله و غمگینی را از پرندهای در باغ بشنوید.
روزی از روزهای فصل خزان
که شدی زرد برگ سبز رزان
هوش مصنوعی: در یکی از روزهای فصل پاییز، وقتی که برگها زرد شده بودند و حال و هوای این فصل خوشبو بود.
زعفران زار گشته ساحت باغ
باغ از خنده دلگشا چو چراغ
هوش مصنوعی: زعفران در باغ به طرز زیبا و روشنی گل داده است و محوطه باغ به خاطر شادی و سرور، همچون چراغی روشن و دلنواز به نظر میرسد.
هر گیاهی که از جمن رسته
روی خود ز آب زعفران شسته
هوش مصنوعی: هر گیاهی که از زمین روییده باشد و آب زعفرانی بر آن ریخته شده باشد، نشان از زیبایی و طراوت آن دارد.
یوسف مهر، رفته در میزان
چون زلیخا، درخت زر ریزان
هوش مصنوعی: یوسف با زیباییاش در دلها مانند زلیخا تأثیر میگذارد و درختی از طلا را به ثمر میآورد که زرها از آن میریزند.
نونهالان بوستان سرکش
همه پوشیده جامه ی زرکش
هوش مصنوعی: جوانان باغ سرکش، همه لباسهایی از جنس طلا پوشیدهاند.
یرقان چمن شده شهره
رفته خطاف کآورد مهره
هوش مصنوعی: هوا و فضای چمن به قدری زیبا و دلنشین شده است که همه دربارهاش سخن میگویند و کسی که از آنجا آمده، انگار جواهرات و زیباییهای خاصی را با خود آورده است.
بال و پر کرده سندروسی سار
زاغ را، زردچوبه بر منقار
هوش مصنوعی: سار زاغ، که دمی از زندگیاش را در قفس گذرانده، حالا با پرهای رنگارنگش به پرواز درآمده و بر منقار زردش زردچوبهای نشسته است. این تصویر نشاندهنده آزادی و شادی پرندگان در آسمان است.
ساحت بوستان، ز باد خزان
گشته چون دستگاه رنگرزان
هوش مصنوعی: محوطه باغ به خاطر باد پاییزی مانند پالت رنگآمیزی شده است.
سبزه، پیرایه صندلی کرده
سبز خفتان ز تن برآورده
هوش مصنوعی: چمن، که مانند زیوری برای صندلی جلوهگری میکند، لباس سبز را از تن خود کنار زده است.
زان دلاویز صندل سوده
دل ز غم، سر ز درد آسوده
هوش مصنوعی: به خاطر عطر خوش صندل، دل از غم رهایی یافته و از درد بینیازی دارد.
میوه ها، از درخت ها ریزان
گرد صندل ز شاخها بیزان
هوش مصنوعی: میوهها از درختان فرو میریزند و عطر چوب صندل از شاخهها به مشام میرسد.
از رخ به، غبار شسته سحاب
هر ترنج آفتاب عالمتاب
هوش مصنوعی: از چهرهی او، غبار پاک شده و مانند باران، هر پرتویی از آفتاب روشن و درخشان است.
در چنین فصل خوش که لاله ی باغ
شسته بودش ز سینه باران داغ
هوش مصنوعی: در این فصل دلانگیز که گلهای لاله با باران گرم شسته شدهاند و زیبا به نظر میرسند.
هوس سیر بوستان کردم
رفتم و یاد دوستان کردم
هوش مصنوعی: با اشتیاق به دشت و باغ رفتم و به یاد دوستانم افتادم.
بوستانی ز باغ رضوان به
همه خاکش ز آب حیوان به
هوش مصنوعی: باغی از بهشت که با آبی جاودان سیراب شده و سرسبز است.
ز اعتدالش، هوا نه گرم و نه سرد
برگ، نیمیش سبز و نیمی زرد
هوش مصنوعی: به دلیل توازن و میانهروی هوای این زمان، نه خیلی گرم است و نه خیلی سرد. درختان نیز حالتی دوگانه دارند؛ نیمی از برگها سبز و پرطراوت هستند و نیمی دیگر زرد و پاییزی.
آنچه از میوه خوردنی، خوردم؛
و آنچه از بهره بردنی، بردم!
هوش مصنوعی: هرچه که از نعمتها و خوشیهای زندگی توانستم استفاده کردم و لذت بردم.
هر طرف سیر باغ میکردم؛
دوستان را، سراغ میکردم!
هوش مصنوعی: به هر طرف باغ میرفتم و از دوستانم خبر میگرفتم و جستجو میکردم.
که مگر دوستی بباغ آید،
چون من آن نیز در سراغ آید
هوش مصنوعی: اگر دوستی به باغ بیاید، مثل من هم باید به یاد او بیفتم.
که چو تنها رود بباغ کسی
بودش هر گلی بدیده خسی
هوش مصنوعی: زمانی که کسی به باغی برود و تنها باشد، هر گل را با دیدهای کوچک و بیاهمیت میبیند.
اهل دل را بود بساحت باغ
بوی گل بی رفیق موی دماغ
هوش مصنوعی: دلباختگان به هیچ وجه در باغی که بوی گل دارد، به تنهایی نمیتوانند لذت ببرند؛ چرا که وجود همراهی که شبیه به خودشان باشد برایشان ضروری است.
ناگه آمد یکی ز طراران
یار مستان رفیق هشیاران
هوش مصنوعی: ناگهان یکی از دوستان شاداب و سرخوش یار، به جمع هشیاران پیوست.
رهرو کوی عشق خوش فرجام
لیک گم کرده ره در اول گام
هوش مصنوعی: مسافر راه عشق سرانجام خوبی خواهد داشت، اما در اولین قدم، راه را گم کرده است.
خویش را خوانده عاشق، اما نه؛
از رخش نور عشق پیدا نه
هوش مصنوعی: عاشق خود را فراخوانده، اما هنوز از چهرهاش نشانی از عشق دیده نمیشود.
مایل امرد، از زن آسوده؛
دامنش چاک، لیک آلوده!
هوش مصنوعی: مرد جوان و زیبا، از داشتن همسر راحت است؛ دامن او پاره است، اما کثیف و بینظم به نظر میرسد!
نام خط کرده مشکبوی گیاه
لقب زلف داده مار سیاه
هوش مصنوعی: نام خط را به عنوان عطر مشکبو معرفی کرده و زلف را به رنگ سیاه مار تشبیه کرده است.
بوصال زنان گزیده فراق
داده پیش از نکاحشان سه طلاق
هوش مصنوعی: زنانی که عاشق میشوند، در دوران جدایی قبل از ازدواج، به شدت از هم دور هستند و این جدایی مانند سه طلاق برای آنها دردناک است.
دختران را، عدوی جوشن پوش؛
پسران را، غلام حلقه بگوش
هوش مصنوعی: دختران را باید مانند جنگجویان با زره محافظت کرد و برای پسران باید زمینهای فراهم کرد که برای دیگران خدمت کنند و به نوعی در خدمت مردم باشند.
تارک نسل و منکر فرزند
دل بفرزند دیگران خرسند
هوش مصنوعی: کسی که نسل خود را ترک کرده و به فرزندش بیاعتناست، باید به خوشحالی دیگران نسبت به فرزندانشان راضی باشد.
گرچه با من بیک سلیقه نبود
بیک آیین و یک طریقه نبود
هوش مصنوعی: اگرچه با من کسی نبود که سلیقه واحدی داشته باشد، اما هیچکس نمیتوانست به یک روش و یک باور خاصی عمل کند.
لیک، یک عمر بوده این هوسم
که برندی ازین گروه رسم
هوش مصنوعی: اما همیشه آرزو دارم که از این گروه نشانهای بر جای بگذارم.
که سخن سنج و نکته دان باشد
آشنای دل و زبان باشد
هوش مصنوعی: آن که درک و فهم عمیق دارد و به نکتهها توجه میکند، باید با دل و زبان آشنا باشد.
خلوتی کرده، گوشه یی گیریم
دانه یی کشته، خوشه یی گیریم
هوش مصنوعی: در جایی دنج و آرام مینشینیم و دانهای برمیداریم که به خوشهای تعلق دارد.
جز من و او، دگر کسی نبود
با دو طاووس، کرکسی نبود
هوش مصنوعی: فقط من و او بودیم و هیچ کس دیگری در کنار ما نبود، همانطور که بین دو طاووس، هیچ کرکس دیگری وجود ندارد.
هیچ یک را، ز هم نباشد باک؛
نبود در میانه بیم هلاک
هوش مصنوعی: هیچیک از آنها به یکدیگر اهمیت نمیدهند؛ در میان آنها هیچ ترسی از نابودی وجود ندارد.
از دو سو تیغ در غلاف بود
جنگ در پشت کوه قافبود
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که درگیری و جنگی در دور دست و در شرایطی پنهان در حال وقوع است، در حالی که ظاهراً هیچ نشانهای از آن وجود ندارد. دو طرف درگیر در این نبرد، بهگونهای آماده و متمرکز هستند که گویی در یک حالت ایمن و آرام قرار دارند، اما در واقع، تنش و تنشهای قوی تمام وجودشان را فرا گرفته است.
سخنی چند گفته و شنویم
دانه یی چند کشته و درویم
هوش مصنوعی: سخنانی گفته شده و حالا وقت آن است که چیزهایی را بشنویم، همانطور که دانههای کاشته شده را برداشت میکنیم.
تا ببنیم ره که رفته درست
تا بدانیم گشته پای که سست؟!
هوش مصنوعی: باید ببینیم که آیا راهی که طی کردهایم درست است یا نه، تا مشخص شود آیا تصمیمات ما محکم بودهاند یا ناپایدار.
پای صحبت چو در میان آید
از کجی راستی عیان آید
هوش مصنوعی: وقتی که به گفتوگو نشستهاید، حقایق و واقعیتها به وضوح قابل مشاهده میشوند و کجراههها و نادرستیها نمایان میگردند.
گر شویم از دلیل هم راضی
وارهیم از تحکم قاضی
هوش مصنوعی: اگر از دلیل قانع شویم و از زورگویی قاضی رهایی یابیم، در آرامش خواهیم بود.
ورنه جوییم نکته دان حکمی
هر دو دمساز او شویم دمی
هوش مصنوعی: اگر از خوبی و حکمت همدیگر بیاموزیم، در آن لحظه به یکدیگر نزدیکتر خواهیم شد.
آنچه دانیم، پیش او گوییم
برهی کو نشان دهد پوییم
هوش مصنوعی: هر آنچه که میدانیم، به او میگوییم و او ما را به راهی که باید برویم، راهنمایی میکند.
دولتم یار و، بخت یاور شد
آنچه میخواستم میسر شد
هوش مصنوعی: شانس و سرنوشت به من کمک کردند و آنچه که آرزو داشتم، به واقعیت تبدیل شد.
کز قضا آنکه پا نهاد آنجا
گره از کار من گشاد آنجا
هوش مصنوعی: به سرنوشت و تقدیر اشاره دارد که کسی وارد زندگیام شد و مشکلاتم را حل کرد.
بود از عارفان آن فرقه
خرق عادات کرده در خرقه
هوش مصنوعی: در میان عارفان آن گروه، کسی بود که عادات و رفتارهای معمول را کنار گذاشته و در پوشش خود، نشانههایی از این تغییر را نمایان ساخته بود.
نه در آن قوم، ازو کسی بهتر؛
نه زمن مدعا رسی بهتر
هوش مصنوعی: هیچکسی در آن گروه از او بهتر نیست؛ و هیچکس از من هم به هدف نمیرسد.
نه از آن باغ، خلوتی خوشتر؛
نه از آن بحث، صحبتی خوشتر!
هوش مصنوعی: نه از آن باغ، جایی آرامتر پیدا میشود؛ نه از آن صحبت، گفتگویی زیباتر وجود دارد!
پیش رفتم، گرفتم او را دست؛
کردم از جام التفاتش مست
هوش مصنوعی: به جلو رفتم و او را در دستم گرفتم؛ و از توجه و محبتش مست و شاد شدم.
گفتم از هر کجا، سخن با او؛
با من او رام شد، چو من با او!
هوش مصنوعی: به او گفتم از هر جایی که هستی، صحبت کن. او وقتی با من صحبت کرد، مثل این بود که آرام شده است؛ چون من نیز با او صحبت کردم.
باغ را بسته راه پیمودیم
تا بپای درختی آسودیم
هوش مصنوعی: در مسیر خود به سمت درختی رفتیم که به ما مکان آرامی را برای استراحت و آسایش فراهم کرد.
خود نشستم، نشاندم او را نیز؛
سخنی چند رفت لطف آمیز
هوش مصنوعی: من خودم نشستم و او را هم نشاندیم؛ چند کلمه با مهربانی رد و بدل شد.
گفتم: ای روزگار دیده بسی
گرم و سرد جهان چشیده بسی
هوش مصنوعی: به روزگار گفتم: ای زمانه، من بارها سختیها و آرامشهای بسیاری را در این دنیا تجربه کردهام.
مشکلی از تو در دل افتاده است
گر نگویی تو، مشکل افتاده است
هوش مصنوعی: در دل من یک مشکل به وجود آمده است که اگر تو دربارهاش صحبت نکنی، همچنان مشکل وجود خواهد داشت.
در میان من و دل دعوائی است
اینک این باغ بیخطر جایی است
هوش مصنوعی: در حال حاضر بین من و دلم اختلافی وجود دارد، اما اینجا جایی امن و آرامی است.
هر چه میپرسمت، جوابی ده
تشنه یی را ز رحمت آبی ده
هوش مصنوعی: هر بار که از تو چیزی میپرسم، پاسخهای روشنی بده. به کسی که تشنه است، رحمتی چون آب عطا کن.
آن دلیلی که خود گزیدستی
و آنچه از دیگران شنیدستی
هوش مصنوعی: آن چیزی که خودت انتخاب کردهای و آنچه را که از دیگران آموختهای، هر دو میتوانند دلیل و مدرکی برای تو باشند.
یک بیک بازگو، که گوش کنم
جرعه جرعه فشان، که نوش کنم
هوش مصنوعی: مرا یک داستان بگو تا شنیدنش را کمکم لذت ببرم و از آن بهرهمند شوم.
گفت: بسم الله ای وحید جهان
هر چه دارم، ندارم از تو نهان
هوش مصنوعی: او گفت: با نام خدا، ای یگانه عالم، هر چیزی که دارم، از تو پنهان نیست.
خاصه اکنون که نیست غمازی
تا بر آرد ز پرده آوازی
هوش مصنوعی: به ویژه اکنون که کسی وجود ندارد تا از رازها پرده بردارد و حقیقتی را فاش کند.
هان بپرس از من آنچه میخواهی
دهمت تا ز مطلب آگاهی
هوش مصنوعی: بپرس از من هر چیزی که میخواهی، تا بتوانی به آنچه در نظر داری، پی ببری.
غرض، از هر دو سو سخن شد گرم
هر دو یک سو فگنده پرده ی شرم
هوش مصنوعی: موضوع بحث از هر طرف داغ و پرحرارت شد، در حالی که هر دو طرف با جرأت و بدون نگرانی از شرم به بیان نظرات خود پرداختند.
نه مرا خنجر و، نه او را تیغ؛
هیچ یک در سخن نکرده دریغ
هوش مصنوعی: نه من از سلاح استفاده میکنم و نه او، هیچ کدام در گفتارمان کمبود و نقصی نداریم.
گفتم: ای دیو بر تو راه زده
تو ره خلق بیگناه زده
هوش مصنوعی: به دیو گفتم: تو به کجا رفتهای؟ تو به بیگناهان آسیب رساندهای.
با زنت چیست دشمنی که زنان
پریانند و خوانی اهرمنان؟!
هوش مصنوعی: چرا با همسرت دشواری و دشمنی میکنی؟ که زنان، مانند پریان زیبا و نیکو هستند و این رفتار تو فقط بذر مشکلات بیشتری میافشاند.
زن بود گر ه ماه سرو خرام
زو گذاری چو آفتاب غمام
هوش مصنوعی: اگر زنی باشد که همچون ماه رخشان و سرو خوش قامت است، از او دوری کن که مثل آفتاب، غم و اندوه را از زندگی میزداید.
زن بود گرچه سرو مه پرتو
زو هراسی چو صرمی از مه تو
هوش مصنوعی: زن، هرچند که مانند سرو زیباست، ولی پرتو او نگرانیای به همراه دارد، مانند ترس صرمی که از مه محبوب تو میآید.
زن بود گرچه دختر کاووس
زو گریزی چو مار از طاووس
هوش مصنوعی: این زن، هرچند دختر کاووس است، اما از او دوری میجوید مانند ماری که از طاووس فاصله میگیرد.
پسر ار چه بود ز حسن بری
بینی او را بامتیاز پری!
هوش مصنوعی: اگرچه پسر از زیبایی بیبهره باشد، اما او را با امتیازاتی مشابه پری میتوانید بشناسید.
پسر ار چه شناسیش ناکس
خواهی او را چو جیفه را کرکس
هوش مصنوعی: اگر پسر را بشناسی که بیارزش است، او را مانند لاشهای خواهی دید که کرکسها دورش میچرخند.
پسر ارچه بود سیه دل زشت
جویی او را چو حامله انگشت
هوش مصنوعی: پسر هرچقدر هم که دلش سیاه و سرشتش بد باشد، وقتی به دنیا میآید، او را مثل کسی که باردار است، انگشتنما میکنند.
ای برون رفته از طریق خرد
مرد دیدی که نام زن نبرد؟!
هوش مصنوعی: ای کسی که از مسیر عقل و اندیشه خارج شدهای، فراموش کردی که نامی از زن نبری؟!
مرد، دهقان باغ زندگی است
صبح تا شام در دوندگی است
هوش مصنوعی: مرد مانند کشاورز باغ زندگی است که از dawn تا dusk در تلاش و کوشش به سر میبرد.
که گزیند درین جهان باغی
که ننالد بساحتش زاغی؟!
هوش مصنوعی: در این دنیا کسی باغی را انتخاب کند که در آن زاغی نتواند از جلوهاش شکایت کند؟!
چون چنین باغ قابلی بیند
خیزد از جا، ز پای ننشیند
هوش مصنوعی: هرگاه کسی زیبایی و ارزشمندی را ببیند، از جای خود برمیخیزد و هرگز نمیتواند آرام بنشیند.
گرم گردد، خوی از رخ افشاند
تخم ریزد، نهال بنشاند
هوش مصنوعی: وقتی که اوضاع تغییر کند و رونق بگیرد، طبیعت خود را بروز میدهد و محصولاتی جدید به وجود میآورد.
از نم آب، پیشتش آب دهد
وز دم گرمش آفتاب دهد
هوش مصنوعی: از آب فشانش، چه بسا که برکت ببخشد و از گرمای وجودش، نور و روشنی افراز کند.
اندر آن باغ، نخلی آراید
مگرش زیر سایه آساید
هوش مصنوعی: در آن باغ، نخل از عدم میتواند رویش کند، اما تنها زمانی موفق میشود که زیر سایه آرامش قرار گیرد.
شاخهای بلند بیند ازو
میوه های رسیده چیند ازو
هوش مصنوعی: شاخههای بلند میوههای رسیده را میبیند و از آنها میچیند.
نام آن باغ، بچه دان زن است؛
که بباغ بهشت طعنه زن است
هوش مصنوعی: نام آن باغ، فرزند دختری است که به باغ بهشت اشارهای کنایهآمیز دارد.
زان بود باغبان باغ مدام
که ز باران کند چراغ مدام
هوش مصنوعی: باغبان همواره به مراقبت از باغ میپردازد، چرا که به طور مداوم از باران و طبیعت بهرهمند میشود.
چون رسد وقت آن که بار دهد
صد اگر خواهی، او هزار دهد
هوش مصنوعی: زمانی که موقعیتی پیش آید که نتیجهای بزرگ و ارزشمند به دست آوری، اگر بخواهی، آن نتیجه میتواند بسیار بیشتر از انتظارت باشد.
تو که در شوره زار کشت کنی
زشتکاری، که کار زشت کنی
هوش مصنوعی: تو که در بیابان خشک و بیثمر کار زشت میکنی، چرا همچنان به زشتکاری ادامه میدهی؟
حسرت میوه، در دلت ماند
ز اشک غم، پای در گلت ماند
هوش مصنوعی: حسرت میوه در دل تو باقی مانده و اشکهای غم، بر روی گلهایت نشسته است.
مرد غواص بحر احسان است
آب پشتش، زلال نیسان است!
هوش مصنوعی: مردی که در کار نیکو و احسان غوطهور است، گرچه در پسزمینهاش هزینهها و مشکلاتی وجود دارد، اما همچنان درونش خنک و شفاف است.
چون فرو میچکد، نسفته در است
زان در ناب، این سحاب پر است
هوش مصنوعی: زمانی که باران به آرامی میریزد، در حالی که ناگهان وارد میشود، نیرویی در پشت این جریان وجود دارد. این ابر انباشته از باران است و به زودی برکت خود را نثار زمین خواهد کرد.
صدف در بود، مشیمه ی زن؛
خازنی در است شیمه ی زن
هوش مصنوعی: صدف به عنوان یک موجود در دریا، مانند مشیمهای است که زن به آن شباهت دارد. یعنی، درون این صدف (که به زن تشبیه شده) گوهری ارزشمند وجود دارد. به طور کلی، این بیت به زیبایی و ارزش درونی زنان اشاره دارد.
گیرد آن آب و در ناب دهد
کیست کو را نخواهد آب دهد؟!
هوش مصنوعی: آب جاری میشود و اگر کسی نتواند از آن بهرهبرداری کند، چگونه میتواند از آن استفاده کند؟!
تو که از بحر تشنه برگشتی
رخت بیرون کشیدی از کشتی
هوش مصنوعی: تو که از دریا به خشکی برگشتی و لباسهای خود را از کشتی درآوردی،
تیشه بر کف شدی بکان کندن
سود کان کندن است، جان کندن!
هوش مصنوعی: تو با تیشهات به کار حفاری مشغول شدهای و در حالی که مشغول کندن هستی، باید بدانی که این کار، بسیار دشوار و جانکاه است.
بس درین آرزو کشیدی رنج
که کنی پر ز زر کانی گنج
هوش مصنوعی: تو به خاطر این آرزو خیلی زحمت کشیدهای که بتوانی به ثروت و گنجی دست یابی.
ناگهت تیشه زرد شد تا بیخ
زر مپندار، کو بود زرنیخ
هوش مصنوعی: د plötzlich تیشهات به رنگ زرد درآمد، فکر نکن که به طلا رسیدهای، زیرا که طلا در واقع چیزی دیگر است.
نخرد کس، بنرخ زرنیخش؛
ور خرد، میکنند تو ببخش!
هوش مصنوعی: اگر کسی عاقل و دانا باشد، به بهای کمّیتهای بیارزش بها نمیدهد؛ و اگر کسی دارای خرد باشد، باید از خوبیها و مهربانیها بگذرد و آنها را تقسیم کند.
مو چو از خایه ی کسی نبرد
کس بزرنیخیش چگونه خرد؟!
هوش مصنوعی: وقتی که از کسی نتوانستهای به دست آورد، چگونه میتوانی انتظار داشته باشی که او را به خود بکشانی؟
هیچ حیوان، ز وحش و طیر و هوام
که بود اختلاطشان بدوام
هوش مصنوعی: هیچ حیوانی، چه وحشی باشد و چه پرنده و چه درنده، نمیتواند به طور مداوم با هم اختلاط داشته باشد.
کند این کار، دیده باشی؟! نه!
از دگر کس شنیده باشی؟! نه!
هوش مصنوعی: آیا این کار را خودت دیدهای؟ نه! آیا از شخص دیگری دربارهاش شنیدهای؟ نه!
تو که خود اشرفی ز هر حیوان
آگه از راز ماه تا کیوان
هوش مصنوعی: تو که از هر موجودی برتری و به اسرار آسمان و ستارهها آگاهی، تا چه زمانی قصد داری خاموش بمانی؟
خوش بود از تو سر زند این کار؟!
نایدت ز آدمیت خود عار؟!
هوش مصنوعی: آیا از تو این کار زیبا و خوشایند است؟ آیا از انسانیت خود شرمنده نیستی؟
راه سودا بزن کسی که گشود
حفظ نوع و بقای نسلش سود
هوش مصنوعی: کسی را که به فکر حفظ نوع بشر و بقای نسل خود است، به سمت عشق و دلدادگی راهنمایی کن.
حیف کز عشرت جهان دوری
زنده یی، لیک زنده در گوری!
هوش مصنوعی: زندگی در دوری از لذتهای دنیا تلخ است، اما کسی هم که در دل خاک به خواب رفته، هنوز زنده است.
زین جهان، کش بکس قراری نیست؛
میروی وز تو یادگاری نیست؟!
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ چیز ثابت و دائمی نیست؛ وقتی میروی، هیچ نشانهای از تو باقی نمیماند؟
میوه ی باغ دل بود فرزند
مرهم داغ دل بود فرزند
هوش مصنوعی: فرزند، نتیجهی عشق و محبت است و مانند میوهای از باغ دل، آرامش و تسکیندهندهی زخمهای عاطفی است.
در تجارت که رایگان نبود
هیچ سودی نه، کش زیان نبود
هوش مصنوعی: در تجارت، هیچ سودی بدون هزینه کسب نمیشود، زیرا اگر ضرری در میان نباشد، سودی هم وجود نخواهد داشت.
غیر ازین، کایزدت دهد فرزند؛
آگه و کاردان و دانشمند
هوش مصنوعی: به جز این، ای کسی که خدا به تو فرزندی عطا کند، او باید آگاه، کاردان و دانشمند باشد.
تا درین چارسو مکان داری
سر سودا درین دکان داری
هوش مصنوعی: تا وقتی در این فضا و محیط هستی، درگیر افکار و آرزوهایت هستی و به نوعی در این فضا زندگی میکنی.
هم بلند از وی است پایه ی تو
هم گران از وی است مایه ی تو
هوش مصنوعی: هر دو ویژگی تو، هم از شکوه و عظمت تو ناشی میشود و هم از ثروت و منابعی که در اختیارت هست.
از زیانکاریش، تو را نه زیان؛
چون عیان شد، چه حاجتم به بیان؟!
هوش مصنوعی: از ضرر او برای تو خطری نیست؛ وقتی حقیقت روشن شد، دیگر نیازی به توضیح نیست.
چون کشی رخت ازین سرای مجاز
هست فرزند تو، تو را انباز
هوش مصنوعی: وقتی که از این دنیای فانی و ناپایدار بروی، فرزند تو همراه و همیار تو خواهد بود.
بودش جان بمنت تو رهین
گاه سودش، تویی شریک مهین
هوش مصنوعی: جان او در گرو محبت تو است و او در این راه به سودی رسیده است. تو شریک اصلی و مهم او هستی.
بیش ازین سود در تجارت نیست
کاحتمالیت از خسارت نیست
هوش مصنوعی: دیگر در این تجارت فایدهای نیست چونکه احتمال ضرر وجود ندارد.
گوش مردان مرد، ای فرزند
زیب دارد ز گوشواره ی پند
هوش مصنوعی: سخن را با دقت بشنو، ای فرزند، زیرا از شنیدن نکتهها و wisdom میتوان به بهروزی رسید.
پند پیران شنو، که پیر شوی
با دلیران نشین، دلیر شوی
هوش مصنوعی: به سخنان بزرگترها توجه کن، چون اگر با افراد شجاع همراه شوی، خود نیز شجاع خواهی شد.
زین سخن، یاری توام غرض است
ورنه فارغم، تو رامرض است
هوش مصنوعی: من از تو یاری میطلبم، زیرا هدفم همین است، وگرنه برای من اهمیتی ندارد که تو چه حالتی داری.
شهری، آسوده از غم دشتی
پسرش غرق و نوح در کشتی
هوش مصنوعی: شهری که در آن خبری از غم و اندوه نیست، اما پسرش در بیابان غرق شده و او به مانند نوح در کشتی، در حال عبور از سختیهاست.
حکم، یا عقلی است یا نقلی؛
نقل، خود نشنوی ز بی عقلی!
هوش مصنوعی: حکم یا بر اساس عقل است یا بر اساس شنیدهها و نقل قولها. اگر به نقل گوش دهی بدون استفاده از عقل، نشاندهنده بیعقلی توست!
ورنه در هر کتاب کش خوانی
زشتی کار خویشتن دانی
هوش مصنوعی: اگر به هر کتابی نگاهی بندازی، میفهمی که چه زشتیها و ناپسندهایی در کار خودت وجود دارد.
ز آنکه ز انواع معصیت بجهان
خواه باشد عیان و خواه نهان
هوش مصنوعی: از آنجا که انواع گوناگون گناه وجود دارد، برخی از آنها به وضوح نمایان است و برخی دیگر پنهان باقی میمانند.
هر چه در ملتی از آن خلل است
در دگر ملت اذن محتمل است
هوش مصنوعی: هر نقص یا مشکلی که در یک ملت وجود دارد، ممکن است در ملت دیگری هم قابل تحمل باشد.
بجزاین فعل نه که در همه کیش
فاعلش عاصی است و جرم اندیش
هوش مصنوعی: جز این عمل، در تمام عقاید، فاعل آن گناهکار و آلوده به فکر جرم است.
رو بپرس این حدیث پنهانی
از یهود و مجوس و نصرانی
هوش مصنوعی: این جمله به درخواست از شخصی اشاره دارد که از افراد با اعتقادات مختلف (یهودی، زرتشتی و مسیحی) درباره یک موضوع خاص و پنهانی سوال کند. به نوعی، گوینده میخواهد به عمق حکمت یا دانشی دست پیدا کند که در میان این سه گروه وجود دارد.
نیست چون نیستت کنون سر نقل
حاکمی در میانه غیر از عقل
هوش مصنوعی: در حال حاضر، دیگر هیچ چیز مانند نبودنت در میان جمع وجود ندارد، جز عقل و خرد.
هان بیا تا بعقل پیوندیم
تا تنور است گرم، نان بندیم
هوش مصنوعی: بیا تا با هم به فکر و عقل و تدبیر بپردازیم، چون آتش تنور روشن است و ما میتوانیم نان بپزیم.
عقل چون در میان ما حکم است
گر نباشد کسی حکم، چه غم است؟!
هوش مصنوعی: وقتی که عقل و خرد در میان ما فرمانروایی دارند، اگر کسی نتواند قضاوت کند، نیازی به نگرانی نیست.
عقل، نه قال و قیل میخواهد
هر چه گویی دلیل میخواهد
هوش مصنوعی: عقل به گفتوگو و بحثهای بیفایده احتیاج ندارد و هر چیزی که گفته میشود باید با دلیل و منطق پشتیبانی شود.
گاه دعوی نباشدت چو دلیل
هست قولت ضعیف و رای علیل
هوش مصنوعی: گاهی مطرح کردن دعوا و ادعا بیفایده است، وقتی که دلیل وجود دارد. نظر و گفتارت ضعیف و وضعیتت ناتوان است.
گر کشد بحث پا برون ز قیاس
دیگران زیرکند و خرده شناس
هوش مصنوعی: اگر بحث و جدل به جایی برسد که نظرهای دیگران را رد کند، کسی که به جزئیات و نکات ریز توجه دارد، سطحینگر است و نمیتواند به عمق مسائل بپردازد.
گر تو آیی ز گفتگو فائق
نگشاییم زبان بنالایق
هوش مصنوعی: اگر تو بیایی، دیگر نیازی به صحبت نداریم و زبان ما از نوای شایسته خالی خواهد ماند.
هم خود از راه رفته برگردم
با تو همراه و همسفر گردم
هوش مصنوعی: اگر من از مسیر خود برگردم، با تو همراه و همسفر میشوم.
هم کنم رهنمایی یاران
تا نباشند از غلطکاران
هوش مصنوعی: من به یارانم هدایت میکنم تا از اشتباهات دور باشند.
ور بیاری حضرت باری
من برآیم براست گفتاری
هوش مصنوعی: اگر خداوند مرا یاری کند، میتوانم با صداقت و راستگویی حرفهای خود را بیان کنم.
هم تو زان ره که رفته یی برگرد
که سر از راستی نپیچد مرد
هوش مصنوعی: اگر از راهی که رفتهای برگردی، به حق و راستی بازخواهی گشت، چون مردان راستین هرگز از مسیر حق منحرف نمیشوند.
هم بیاران خود ده آگاهی
کت درین ره کنند همراهی
هوش مصنوعی: با دوستانت همفکری کن و آگاهی کسب کن تا در این مسیر با هم پیش بروید.
نشنوند از تو پند گر ایشان
چون سیه دل حدیث درویشان
هوش مصنوعی: اگر دلهای آنان تیره باشد، هرگز پند و نصیحت تو را نمیشنوند، هرچند که درباره درویشان و حکمتهای آنها سخن بگویی.
ترک این کار ناروا نکنند
چاره ی درد بیدوا نکنند
هوش مصنوعی: افراد بیتفاوت به مشکلات دیگران، هیچگاه از انجام کارهای نادرست خود دست نمیکشند و برطرف کردن دردهای دیگران را به عهده نمیگیرند.
تو از آن قید خویش را برهان
ترک ایشان کن آشکار و نهان
هوش مصنوعی: خود را از محدودیتهای درونی و بیرونی رها کن و از بندهایی که تو را میزنند، آزاد باش.
کآنچه بینی ز نیکوان و بدان
همه تأثیر صحبت است، بدان!
هوش مصنوعی: هر چیزی که از خوبان و بدها میبینی، همه نتیجهی صحبت و گفتوگو است، پس به این نکته توجه کن!
گفت: این بدگمانی از چه ره است؟!
سوء ظن در حق منت گنه است!
هوش مصنوعی: گفت: این بیاعتمادی از کجا نشأت میگیرد؟ داشتن سوءظن دربارهی کسی که نیکی کرده، خود خطایی بزرگ است!
من، بجز عشق، نیست آیینم
روشن از عشق شد جهان بینم
هوش مصنوعی: عشق تنها راه و روش من است و جهان را روشن و واضح از طریق عشق میبینم.
من ز صهبای عشق بیهوشم
نیست جز حرف عشق در گوشم
هوش مصنوعی: من از شوق و شور عشق به حالت اغما و بیهوشی افتادهام و تنها صدای عشق در گوشم طنینانداز است.
عشق را، عارفان شمرده کمال؛
که جمیل است دوستدار جمال
هوش مصنوعی: عارفان عشق را به عنوان بالاترین مرتبه از کمال شناختهاند، چرا که زیبایی و عشق به زیبایی را دوست دارند.
برتر است از سپهر پایه ی عشق
آفتاب است زیر سایه ی عشق
هوش مصنوعی: عشق باعظمتتر از آسمان است و مانند آفتابی درخشان، زیر سایه آن قرار دارد.
نیستت گر ز عشق آگاهی
برو از جان من چه میخواهی؟!
هوش مصنوعی: اگر از عشق چیزی نمیدانی، دیگر از زندگی من چه پیشنهادی داری؟