شمارهٔ ۱۰
گفتم: اول نگفتم ای سره مرد
که یک امروز گرد حیله مگرد؟!
عشق را، ساختی بهانه ی خویش
که برون آیدت دل از تشویش؟!
تا دگر از تو هر خطا بینند
بدل آزاری تو ننشینند؟!
همه، لب از نکوهشت بندند
دلت از غصه رنجه نپسندند؟!
ساده لوحان که غافل از کارند
هوست دیده، عشق پندارند؟!
لیک در عالم نشیب و فراز
نیست مخفی بخرده بینان راز
شبهه پیش من اعتبارش نیست
نقد، چون قلب شد، عیارش نیست!
صیرفی چون بکف محک دارد
در بد و نیک زر، چه شک دارد؟!
نیست گر عاشقی، مرا سخنی
که منم همچو تو، تو همچو منی!
شأن والای عشق، از من پرس
نرخ کالای عشق، ازمن پرس
عشقبازی، کمال آدمی است؛
در حریم جلال، محرمی است!
گردد از عشق، آسیای فلک؛
آدمی شد ز عشق به ز ملک
این جهان، خانه یی منقش دان؛
نقشهایش بدیع و بیغش دان
نقشبندش، خداست جل جلال
نقشها را زبان ز حیرت لال
نقش را، عشق نقشبند اولی؛
سر مردان، درین کمند اولی
لیک، این ره بخویش نتوان رفت؛
تا نخوانند، پیش نتوان رفت!
گر کسی را، بدل فتد این ذوق؛
افگند ذوق، گردنش را طوق!
بحقیقت، چو ره نه غیر مجاز؛
عشق با نقش نیز یافت جواز
بود القصه چه نهان و چه فاش
عاشق نقش، عاشق نقاش!
آری از نقشهای یزدانی
خوشتر آمد چو نقش انسانی
خوشتر آمد بنقش خوشتر، عشق
حسن چون اخگر است و مجمر عشق
مظهر عشق، روی انسان است
خواه زنف خواه مرد یکسان است
روی از آن دلکش است، کایزد فرد
خلق آدم بصورت خود کرد
هین ببین کابروان ز چشم سیاه
دل برند از اشاره وز نگاه
هین ببین لعل لب، در دندان
در چه کارند از شکر خندان؟!
هین ببین گوش و گوشواره بهم
جلوه ی صبح، باستاره بهم
هین ببین غبغبی، چو مه شفاف
زنخ سیب رنگ ساده ی صاف
آنچه گفتم، تمام خاصه روست
رو، کش اینها نکو بود نیکوست
لیک باید ز موی رو ساده
خس بدامان گل نیفتاده
موی در سر خوش است، در رو، بد
رو بپرس این سخن ز اهل خرد
روی بیموی، ماه روی زن است؛
که بمهر سپهر طعنه زن است
روی زن، چون گل شکفته بود؛
کز گلش خار مو نهفته بود
روی زن، آتش فروزان است؛
نیستش دود موی و سوزان است
پسران چون زنند، نیز مگوی؛
تا نرسته است مویشان از روی
گر بدی آن صفا همیشه بجا
دل نماندی میان خوف و رجا
من که خود غیر عشق کارم نیست
عاشق ار نیستم، قرارم نیست
کی کنم منع دیگران از عشق؟!
که سرافگنده سروران از عشق!
گر دلت شد بدام عشق اسیر
چون کنم منع، حرف من مپذیر
ز آنکه من نیز خسته ی عشقم
از ازل صید بسته ی عشقم
گر بدریای شهوتستی غرق
فتد از کودکت بخرمن برق
نکنم منع هیچکس از عشق
گر شناسد کسی هوس از عشق
هر که عاشق نه، آدمی نبود؛
زو نشان به که در زمی نبود
عشق، از هر چه گویم افزون است؛
از بیان من و تو، بیرون است!
لیک میترسم از وساوس نفس
عقربم عقربم زد، حذر کنم ز کرفس
عشق کو، ای سر هوسناکان؟!
لاف پاکی کجا و ناپاکان؟!
میزنی دم ز عشق و بوالهوسی
ناکسی و گمانت اینکه کسی؟!
کس نگوید که: عاشقی گنه است!
اینکه شدخاص امرد از چه ره است؟!
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گفتم: اول نگفتم ای سره مرد
که یک امروز گرد حیله مگرد؟!
هوش مصنوعی: گفتم: ای مرد دانا، چرا امروز در کارها فریب میخوری؟
عشق را، ساختی بهانه ی خویش
که برون آیدت دل از تشویش؟!
هوش مصنوعی: آیا عشق را بهانهای قرار دادهای تا دلت از نگرانیها رهایی یابد؟
تا دگر از تو هر خطا بینند
بدل آزاری تو ننشینند؟!
هوش مصنوعی: آیا باز هم خطاهای تو را میبینند و برای تو آزاری برای آن نمینویسند؟
همه، لب از نکوهشت بندند
دلت از غصه رنجه نپسندند؟!
هوش مصنوعی: همه در مورد تو بد میگویند و از ناراحتیها صحبت میکنند، اما آیا دل تو از این غصهها خوشنود نیست؟
ساده لوحان که غافل از کارند
هوست دیده، عشق پندارند؟!
هوش مصنوعی: افرادی که ناآگاهانه در اشتباه هستند، آیا این را نمیدانند که عشق واقعی چیزی فراتر از تصورات و خیالاتشان است؟
لیک در عالم نشیب و فراز
نیست مخفی بخرده بینان راز
هوش مصنوعی: اما در دنیای پر فراز و نشیب، رازها برای کسانی که به دقت نگاه میکنند، پنهان نیست.
شبهه پیش من اعتبارش نیست
نقد، چون قلب شد، عیارش نیست!
هوش مصنوعی: شبهه و تردید برای من ارزش و اعتباری ندارد، زیرا زمانی که به قلب و احساسات رسید، دیگر معیار و سنجشی برای آن وجود ندارد.
صیرفی چون بکف محک دارد
در بد و نیک زر، چه شک دارد؟!
هوش مصنوعی: اگر شخصی در کارش تجربه و مهارت داشته باشد، در تشخیص خوب و بد و ارزش واقعی چیزها، شک و تردیدی نخواهد داشت.
نیست گر عاشقی، مرا سخنی
که منم همچو تو، تو همچو منی!
هوش مصنوعی: اگر عاشق نباشی، برای من حرفی نیست که بزنم، زیرا من هم مانند تو هستم و تو هم مانند من!
شأن والای عشق، از من پرس
نرخ کالای عشق، ازمن پرس
هوش مصنوعی: جایگاه بلند عشق را از من بپرس، اما قیمت عشق را از من نخواه.
عشقبازی، کمال آدمی است؛
در حریم جلال، محرمی است!
هوش مصنوعی: عشق و محبت، بالاترین مرتبه انسانیت است؛ و در مکانهای مقدس، در نزد حق، فرد خاصی وجود دارد که به این عالم نزدیکتر است.
گردد از عشق، آسیای فلک؛
آدمی شد ز عشق به ز ملک
هوش مصنوعی: از عشق، چرخ روزگار به حرکت درمیآید؛ انسان به خاطر عشق، برتر از پادشاهی میشود.
این جهان، خانه یی منقش دان؛
نقشهایش بدیع و بیغش دان
هوش مصنوعی: این دنیا را مانند خانهای زینتی تصور کن؛ تزئیناتش جدید و بدون نیرنگ است.
نقشبندش، خداست جل جلال
نقشها را زبان ز حیرت لال
هوش مصنوعی: نقشهایی که خلق شدهاند، به دست خداوند است و آنچنان زیبا و حیرتانگیزند که انسان از شگفتی قادر به گفتن نیست.
نقش را، عشق نقشبند اولی؛
سر مردان، درین کمند اولی
هوش مصنوعی: عشق و محبت، نقاشی را در آغاز به تصویر کشیده و به همین خاطر، سرانجام مردان بزرگ و سربلند در دام این عشق گرفتار شدهاند.
لیک، این ره بخویش نتوان رفت؛
تا نخوانند، پیش نتوان رفت!
هوش مصنوعی: اما نمیتوان به تنهایی در این مسیر پیش رفت؛ چون تا زمانی که نخوانند، نمیتوان جلو رفت!
گر کسی را، بدل فتد این ذوق؛
افگند ذوق، گردنش را طوق!
هوش مصنوعی: اگر کسی به حالتی دچار شود که شوق و ذوق به او دست بدهد، این شوق مانند طوقی بر گردنش خواهد افتاد.
بحقیقت، چو ره نه غیر مجاز؛
عشق با نقش نیز یافت جواز
هوش مصنوعی: در واقع، زمانی که راهی به جز راه صحیح وجود نداشته باشد، عشق حتی با وجود موانع و مشکلات، اجازه ادامه پیدا میکند.
بود القصه چه نهان و چه فاش
عاشق نقش، عاشق نقاش!
هوش مصنوعی: در هر حال، چه به طور پنهان و چه به طور آشکار، عاشق تصویر و عاشق هنرمند است!
آری از نقشهای یزدانی
خوشتر آمد چو نقش انسانی
هوش مصنوعی: بله، از تصویرهای الهی زیباتر است که تصویری از انسان وجود داشته باشد.
خوشتر آمد بنقش خوشتر، عشق
حسن چون اخگر است و مجمر عشق
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت عشق را میتوان با جلوههای دلربا و پرحرارت مقایسه کرد. عشق به حسن مانند آتشی است که در ظرفی روشن شده، و این عشق، جلوهای زیبا و دلنواز را به وجود میآورد.
مظهر عشق، روی انسان است
خواه زنف خواه مرد یکسان است
هوش مصنوعی: عشق در واقع در چهره انسان تجلی پیدا میکند و این ویژگی نه تنها در زنها بلکه در مردها نیز به یک اندازه وجود دارد.
روی از آن دلکش است، کایزد فرد
خلق آدم بصورت خود کرد
هوش مصنوعی: چهره زیبای او به قدری دلنشین است که خالق آدم او را به صورت خود آفرید.
هین ببین کابروان ز چشم سیاه
دل برند از اشاره وز نگاه
هوش مصنوعی: حالا نگاه کن چگونه کاروانی از چشمان تیره دلها، از یک اشاره و نگاه حرکت میکنند.
هین ببین لعل لب، در دندان
در چه کارند از شکر خندان؟!
هوش مصنوعی: بهتر است نگاهی به زیبایی و درخشش لبهای سرخ بیندازی، چنان که دندانها در عجب و شگفتی از خوشمزگی و شادیشان در حال مسابقه هستند!
هین ببین گوش و گوشواره بهم
جلوه ی صبح، باستاره بهم
هوش مصنوعی: بنگر که چگونه گوش و گوشواره، همچون زیبایی صبح، به هم درخشندگی میبخشند.
هین ببین غبغبی، چو مه شفاف
زنخ سیب رنگ ساده ی صاف
هوش مصنوعی: به زودی نگاهی بینداز به یه صورت زیبا و شفاف که مانند ماه درخشان میدرخشد و رنگش به سیب صاف و ساده میماند.
آنچه گفتم، تمام خاصه روست
رو، کش اینها نکو بود نیکوست
هوش مصنوعی: هر چیزی که بیان کردم، از درون لایههای پنهان و عمیق وجودم برخواسته است، زیرا این موضوعات از نظر من بسیار خوب و شایسته هستند.
لیک باید ز موی رو ساده
خس بدامان گل نیفتاده
هوش مصنوعی: اما باید بدانیم که از موهای زیبای خود، نباید به سادگی به دامان گل آسیب رسانده شود.
موی در سر خوش است، در رو، بد
رو بپرس این سخن ز اهل خرد
هوش مصنوعی: موهای زیبا و خوش حالت در سر خوب است، اما در ظاهر اگر بد به نظر بیاید، بهتر است این موضوع را از افرادی با درک و فهم بالا بپرسی.
روی بیموی، ماه روی زن است؛
که بمهر سپهر طعنه زن است
هوش مصنوعی: چهرهی زیبا و درخشان او مانند ماه است و در کنار آن، زیباییهای دیگر نیز هستند که میتوانند تحت تأثیر زیبایی او قرار بگیرند.
روی زن، چون گل شکفته بود؛
کز گلش خار مو نهفته بود
هوش مصنوعی: چهره آن زن مانند گلی زیبا و شکفته بود، اما در دل او مشکلات و نواقصی نهفته شده بود.
روی زن، آتش فروزان است؛
نیستش دود موی و سوزان است
هوش مصنوعی: چهره زن مانند آتش درخشان و جذاب است؛ و این زیبایی و جذابیت او هیچ نشانی از تاریکی یا درد ندارد.
پسران چون زنند، نیز مگوی؛
تا نرسته است مویشان از روی
هوش مصنوعی: وقتی پسران رفتارهایی دارند، دلیلی برای گفتن آنها نیست؛ تا زمانی که هنوز موهایشان به رشد نرسیده و بزرگ نشدهاند.
گر بدی آن صفا همیشه بجا
دل نماندی میان خوف و رجا
هوش مصنوعی: اگر آن پاکی و صفا همیشه باقی بود، دل تو نمیتوانست در میان ترس و امید باقی بماند.
من که خود غیر عشق کارم نیست
عاشق ار نیستم، قرارم نیست
هوش مصنوعی: من که هیچکاری جز عشق انجام نمیدهم، اگر عاشق نباشم، آرامش و قرار ندارم.
کی کنم منع دیگران از عشق؟!
که سرافگنده سروران از عشق!
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم دیگران را از عشق بازدارم؟ در حالی که خود بزرگان و سروران هم به خاطر عشق خوار و خفیف شدهاند؟
گر دلت شد بدام عشق اسیر
چون کنم منع، حرف من مپذیر
هوش مصنوعی: اگر دل تو در عشق به دام افتاد، چگونه میتوانم جلوت را بگیرم؟ حرف من را قبول نکن.
ز آنکه من نیز خسته ی عشقم
از ازل صید بسته ی عشقم
هوش مصنوعی: از زمانی که عشق در وجودم پدید آمد، من نیز خسته و اسیر عشق شدهام.
گر بدریای شهوتستی غرق
فتد از کودکت بخرمن برق
هوش مصنوعی: اگر در دریای شهوت غرق شوی، از کودکت مانند دانهای در خرمن برق درخواهی ماند.
نکنم منع هیچکس از عشق
گر شناسد کسی هوس از عشق
هوش مصنوعی: من هیچکس را از عشق بازنمیدارم، اگر کسی احساس کند که عشق چه لذتی دارد.
هر که عاشق نه، آدمی نبود؛
زو نشان به که در زمی نبود
هوش مصنوعی: هر کسی که عاشق نیست، انسان کامل و حقیقی نیست؛ این را میتوان از این که در زمین نشانی از عشق ندارد، فهمید.
عشق، از هر چه گویم افزون است؛
از بیان من و تو، بیرون است!
هوش مصنوعی: عشق فراتر از هر چیزی است که بتوانم بگویم؛ فراتر از کلمات من و تو است!
لیک میترسم از وساوس نفس
عقربم عقربم زد، حذر کنم ز کرفس
هوش مصنوعی: اما از وسوسههای نفس میترسم، چون عقربم نیش زده و باید از خطرات دوری کنم.
عشق کو، ای سر هوسناکان؟!
لاف پاکی کجا و ناپاکان؟!
هوش مصنوعی: عشق کجاست، ای سرشار از آرزوها؟! کجا برتری پاکی و ناپاکی؟!
میزنی دم ز عشق و بوالهوسی
ناکسی و گمانت اینکه کسی؟!
هوش مصنوعی: تو با حرفهای عاشقانه و بیپروایی از عشق سخن میگویی، اما نمیدانی که در واقع خودت هم شخص خاصی نیستی!
کس نگوید که: عاشقی گنه است!
اینکه شدخاص امرد از چه ره است؟!
هوش مصنوعی: هیچکس نمیگوید که عشق کردن گناه است! پس چرا این موضوع خاص کسانی است که جوان و خوشچهرهاند؟