شمارهٔ ۷
کنم شکر ایزد، که چون سامری
نیم رهزن مردم از ساحری
قلم بر کفم رایت موسوی است
سخن بر لبم آیت عیسوی است
چه رایت؟ کزان شاه را بندگی است!
چه آیت؟ کز آن مرده را زندگی است!
برخصت که دستم قلم برگرفت
ز وصف سخن لوح زیور گرفت
جهان آفرین کاین جهان آفرید
طراز جهان خواست، جان آفرید
ز هر چیز بینی در این انجمن
فزون است کالای جان را ثمن
زهر جانور نیز شد در زمی
بلند از خرد پایه ی آدمی
بحکم خرد آدمی دمبدم
ز هر پایه خواهد فراتر قدم
چو در زیستن برتری دید و بس
همی جست آن پایه در هر نفس
چرا کآنچه نامش نهادی کمال
همه اندک، اندک پذیرد زوال؟!
درین دیر فانی است باقی کسی
که از وی نشان دیر ماند بسی
بلی ماند و ماند ز خلق ز من
نشان باقی از نام و نام از سخن
بهای سخن خود چنان شد گران
که شد معجز ختم پیغمبران
چو شد خلقت جنیس حیوان درست
سخن خاصه ی آدمی شد نخست
بود آری آنکوست آدم نژاد
بسنجیدن گوهر نظم شاد
بهای سخن، از حد افزون بود؛
فزون تر بود خود، چو موزون بود
سخن را گرفتند میزان بکف
شناسند تا وزن در از خزف
نبینی که رسم است گوهر فروش
ز دانش کشد بار میزان بدوش
وگرنه خریدار در در دکان
نداند بهای کم و بیش آن
نخست آنکه گنج سخن برگشاد
ز سنجیدن گوهر آورد یاد
ز حکمت طلسمی بر آن گنج بست
که نتواند آن را بخیلی شکست
نه هر کس برد ره بآن گنج راز
مگر کاو نخسبد شبان دراز
سحرگاه خواند هزار و یک اسم
بدست وی آید کلید طلسم
کند دل از آن گنج بیرنج شاد
بخیر آرد از صاحب گنج یاد
بشادی در آن گنج آراسته
که هست از خزف ریزه پیراسته
چنان بنگرد، کش نخوانند دزد
تماشای گوهر بسش دست مزد
و یا باغبانی یکی باغ کشت
کزو شد خجل باغبان بهشت
تذرو تو آن سرو موزون در آن
گل و بلبل از حد افزون در آن
چنان وقت رفتن در باغ بست
که پای خزان و پر زاغ بست
مگر ز آمد و رفت لیل و نهار
بآنجا کشد دامن اندر بهار
وزد بادنوروز در باغها
گریزند از بلبلان زاغها
بآن باغ، از خنده ی نوگلی
در آید خروشان کهن بلبلی
بنظاره ی سروی از این چمن
نشیند تذروی بشاخ سمن
بشام و سحر، نغمه سازی کنند
بسرو بگل، دست یازی کنند
دگر باغبانان آزاده بخت
بنوبت کشیده بآن باغ رخت
هر آنکو زد آنجا بشادی دمی
بهر دم برون کرد از دل غمی
گهی میوه خورد و گهی گل در ود
فرستاد بر باغبانش درود
چو رنگین گلی چید، تخمی فشاند
چو شیرین بری خورد، نخلی نشاند
که هر کاید آنجا ز آیندگان
سر آرد دمی با سرایندگان
گلش چیند و دل کند شاد از آن
برش نوشد و آورد یاد از آن
سخن سنج یاران عهد قدیم
که بودند در بزم دانش ندیم
بروی عروسان معنی بکر
که جا بودشان در شبستان فکر
فگندند از خط مشکین نقاب
نهفتند از شب پره آفتاب
که تا چشم نامحرمان باد دور
ز رخسار آن مهوشان غیور
مگر روزی آزاده مردی ز راه
در آید کشد برقع از روی ماه
دهد جلوه گلها چو بلبل بباغ
بخندد بکنج نغمه خوانی زاغ
ز نظم آنچه دفتر بپرداختند
کهن جلدی از بهر آن ساختند
که نابخردی سوی او ننگرد
مباد از جدل پرده ی خود درد
چنان کز غرور ابله زرق کوش
زند طعنه بر صوفی پوست پوش
بود روزی از گردش مهر و ماه
ز صاحبدلی بروی افتد نگاه
هم از دیدنش، دیده روشن کند
هم از خواندنش، سینه گلشن کند
شود آگه از رازهای نهان
که پوشیده دانشوران ز ابلهان
از آن نیکویی در نهاد آورد
برحمت ز گوینده یاد آورد
چه ماند نگارنده را دل بتاب
نخوانند اگر عامیانش کتاب
شمارهٔ ۶ - در کیفیت معراج رفتن آن جناب افضل التحیه و الثنا: شبی نور پرور سپهر برینشمارهٔ ۸: یکی روز در ساحت گلشنی
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کنم شکر ایزد، که چون سامری
نیم رهزن مردم از ساحری
هوش مصنوعی: پس ایزد را شکر میگزارم که من مانند سامری، نه دزد مردم هستم و نه جادوگر.
قلم بر کفم رایت موسوی است
سخن بر لبم آیت عیسوی است
هوش مصنوعی: قلم در دست من نشانی از رهبری موسوی دارد و آنچه بر زبانم میآید، مانند پیام و معجزه عیسی است.
چه رایت؟ کزان شاه را بندگی است!
چه آیت؟ کز آن مرده را زندگی است!
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که چه نشانی میتوان یافت؟ زیرا بندگی برای شاه است! و چه دلیلی میتواند وجود داشته باشد؟ چرا که زندگی به وسیلهٔ مردهای تأثیر میپذیرد.
برخصت که دستم قلم برگرفت
ز وصف سخن لوح زیور گرفت
هوش مصنوعی: به دلیل زیبایی و جذابیت سخنانت، دست من به قلم رفت و شروع به نوشتن کرد. در واقع کلمات تو مانند زیور بر روی لوحی نقش بستند.
جهان آفرین کاین جهان آفرید
طراز جهان خواست، جان آفرید
هوش مصنوعی: خالق جهان که این دنیا را به وجود آورد، برای آن دنیا خواستههایی دارد و به همین دلیل، حیات و روح را نیز آفرید.
ز هر چیز بینی در این انجمن
فزون است کالای جان را ثمن
هوش مصنوعی: در این جمع، هر چیزی که میبینی، از ارزش و اهمیت بیشتری برخوردار است و ارزش جان انسان بسیار بالاتر از هر کالای دیگر است.
زهر جانور نیز شد در زمی
بلند از خرد پایه ی آدمی
هوش مصنوعی: زهر جانوران هم با وجودی که خطرناک است، در زمین بلند و مستحکم، به اندازهی خرد و عقل انسان اهمیت ندارد.
بحکم خرد آدمی دمبدم
ز هر پایه خواهد فراتر قدم
هوش مصنوعی: آدمی به خاطر هوش و فراستش همواره میخواهد از هر سطحی بالاتر برود و پیشرفت کند.
چو در زیستن برتری دید و بس
همی جست آن پایه در هر نفس
هوش مصنوعی: هرگاه انسان برتری در زندگی را مشاهده کند، در هر لحظه به دنبال آن مقام و مرتبه بلند میگردد.
چرا کآنچه نامش نهادی کمال
همه اندک، اندک پذیرد زوال؟!
هوش مصنوعی: چرا آنچه را که کمال نامیدهای، به تدریج دچار زوال و نقصان میشود؟
درین دیر فانی است باقی کسی
که از وی نشان دیر ماند بسی
هوش مصنوعی: در این دنیا که موقتی است، کسی باقی میماند که اثری از او بر جای بماند.
بلی ماند و ماند ز خلق ز من
نشان باقی از نام و نام از سخن
هوش مصنوعی: بله، نشانی از من در دل مردم باقی مانده است؛ نشانی که به خاطر کلام و سخن من شناخته میشود.
بهای سخن خود چنان شد گران
که شد معجز ختم پیغمبران
هوش مصنوعی: قیمت و ارزش حرفهایم آنقدر بالا رفت که به اندازهی معجزات پیغمبران ارزشمند شد.
چو شد خلقت جنیس حیوان درست
سخن خاصه ی آدمی شد نخست
هوش مصنوعی: زمانی که آفرینش موجودات زنده به خوبی انجام شد، سخنان ویژهای که مربوط به انسان است، در ابتدا پدیدار شد.
بود آری آنکوست آدم نژاد
بسنجیدن گوهر نظم شاد
هوش مصنوعی: آری، او انسانی است که میتواند قیمتی و ارزش واقعی نظم و زیبایی را درک کند و با دقت به آن بپردازد.
بهای سخن، از حد افزون بود؛
فزون تر بود خود، چو موزون بود
هوش مصنوعی: بها و ارزش کلام از حد و اندازهای فراتر میرود؛ زمانی که کلام موزون و زیبا باشد، ارزش آن بیشتر خواهد بود.
سخن را گرفتند میزان بکف
شناسند تا وزن در از خزف
هوش مصنوعی: سخن را با دقت و انصاف میسنجند تا بتوانند ارزش آن را به درستی تشخیص دهند، حتی اگر ظاهر آن ساده یا بیارزش به نظر برسد.
نبینی که رسم است گوهر فروش
ز دانش کشد بار میزان بدوش
هوش مصنوعی: نگاه نکن که عادت این است که فروشنده جواهر، به علم و دانش خود تکیه میکند و مسئولیت سنگینی را به دوش میکشد.
وگرنه خریدار در در دکان
نداند بهای کم و بیش آن
هوش مصنوعی: اگر مشتری در مغازه متوجه قیمت واقعی چیزی نشود، نمیتواند تفاوت قیمتها را تشخیص دهد.
نخست آنکه گنج سخن برگشاد
ز سنجیدن گوهر آورد یاد
هوش مصنوعی: اولین نکته این است که خزانهی کلمات باز شد و از سنجش ارزش واقعی آنها یاد کرد.
ز حکمت طلسمی بر آن گنج بست
که نتواند آن را بخیلی شکست
هوش مصنوعی: برای حفاظت از گنجی، بر آن طلسمی از حکمت قرار داد که هیچ کس نتواند آن را با حسادتی که دارد، نابود کند.
نه هر کس برد ره بآن گنج راز
مگر کاو نخسبد شبان دراز
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال گنجی پنهان میرود، نمیتواند از آن بهرهمند شود مگر اینکه مانند شبانی که دراز میخوابد، تلاش و تحمل لازم را داشته باشد.
سحرگاه خواند هزار و یک اسم
بدست وی آید کلید طلسم
هوش مصنوعی: در سپیده دم، هزار و یک نام را به یاد میآورد و به کمک آنها میتواند کلید طلسم را به دست آورد.
کند دل از آن گنج بیرنج شاد
بخیر آرد از صاحب گنج یاد
هوش مصنوعی: دل از گنجی که بیدرد و رنج است، جدا میشود و به یاد صاحب آن گنج، خوشحال میگردد.
بشادی در آن گنج آراسته
که هست از خزف ریزه پیراسته
هوش مصنوعی: در خوشی، آن گنجی نهفته است که با ظرافت و دقت ساخته شده است.
چنان بنگرد، کش نخوانند دزد
تماشای گوهر بسش دست مزد
هوش مصنوعی: چنان باید به چیزها توجه کرد که هیچکس دزد را در حال تماشای جواهر نبیند، زیرا آنچه در این نگاه میبینید، بیشتر از پاداشی است که در دزدی میتوانید به دست آورید.
و یا باغبانی یکی باغ کشت
کزو شد خجل باغبان بهشت
هوش مصنوعی: یک باغبان باغی را کشت که از آن، باغبان بهشت خجالتزده شد.
تذرو تو آن سرو موزون در آن
گل و بلبل از حد افزون در آن
هوش مصنوعی: تو همانند سروی خوش قد و قامت هستی که در کنار گل و بلبل، زیباییات از حد و مرز فراتر رفته است.
چنان وقت رفتن در باغ بست
که پای خزان و پر زاغ بست
هوش مصنوعی: در زمان خروج از باغ، به قدری زیبا و دلنشین بود که حتی پاییز و زاغها نیز احساس حضور کردند و نتوانستند خود را از زیبایی آن جدا کنند.
مگر ز آمد و رفت لیل و نهار
بآنجا کشد دامن اندر بهار
هوش مصنوعی: آیا تنها با تغییر شب و روز میتوان به سرزمین بهار دست یافت؟
وزد بادنوروز در باغها
گریزند از بلبلان زاغها
هوش مصنوعی: در روز نوروز، باد به باغها میوزد و زاغها از ترس بلبلها فرار میکنند.
بآن باغ، از خنده ی نوگلی
در آید خروشان کهن بلبلی
هوش مصنوعی: در آن باغ، صدای خوش نوگلی که خنده به لب دارد، از صدای بلبل کهن بلند میشود.
بنظاره ی سروی از این چمن
نشیند تذروی بشاخ سمن
هوش مصنوعی: دختری با زیبایی چون سرو از این گلزار فرود آمده و بر شاخه ی گلی خوشبو نشسته است.
بشام و سحر، نغمه سازی کنند
بسرو بگل، دست یازی کنند
هوش مصنوعی: در شب و صبح، موسیقیخوانی میکنند و به درختان و گلها نزدیک میشوند.
دگر باغبانان آزاده بخت
بنوبت کشیده بآن باغ رخت
هوش مصنوعی: باغبانان خوشبخت دیگری نوبت را به باغی که تو در آن هستی، میدهند.
هر آنکو زد آنجا بشادی دمی
بهر دم برون کرد از دل غمی
هوش مصنوعی: هرکس که در آنجا لحظهای شاد باشد، هر لحظه از دلش غم را بیرون میکند.
گهی میوه خورد و گهی گل در ود
فرستاد بر باغبانش درود
هوش مصنوعی: گاهی میوه میخورد و گاهی گل را به باغبانش سلام میفرستد.
چو رنگین گلی چید، تخمی فشاند
چو شیرین بری خورد، نخلی نشاند
هوش مصنوعی: وقتی که گلی زیبا و رنگارنگ میچیند، تخمی برای آینده میکارد و وقتی که از میوه شیرینش بهرهمند میشود، درختی را نیز میکارد.
که هر کاید آنجا ز آیندگان
سر آرد دمی با سرایندگان
هوش مصنوعی: هر کسی که در آنجا باشد، لحظهای از آثار آینده را به همراه شاعرانی که وجود دارند، به نمایش خواهد گذاشت.
گلش چیند و دل کند شاد از آن
برش نوشد و آورد یاد از آن
هوش مصنوعی: گل را میچینند و با آن دل شاد میکنند، سپس از آن مینوشند و خاطراتی را از آن به یاد میآورند.
سخن سنج یاران عهد قدیم
که بودند در بزم دانش ندیم
هوش مصنوعی: صحبت از تحلیل و ارزیابی دوستان قدیمی است که در مجالس علم و دانش کسی به پای آنها نمیرسید.
بروی عروسان معنی بکر
که جا بودشان در شبستان فکر
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن زیبایی و طراوت عروسان اشاره دارد و به نوعی از ویژگیهای پاک و دست نخورده آنها سخن میگوید. در اینجا به شبستان، که نماد فضایی مقدس و زندگی بکر است، اشاره میشود و به شرایطی که عروسان در آن قرار دارند، تأکید میشود. به طور کلی، مفهوم این بیت به زیبایی و دوری از آلودگیهای دنیوی در زندگی عروسان مربوط میشود.
فگندند از خط مشکین نقاب
نهفتند از شب پره آفتاب
هوش مصنوعی: از خطی که با رنگ مشکی نوشته شده، پردهبرداری کردند و آفتاب را که در شب سوسو میزند، پنهان کردند.
که تا چشم نامحرمان باد دور
ز رخسار آن مهوشان غیور
هوش مصنوعی: برای اینکه نامحرمان دور از چهره آن زیبایانی که غیرت دارند، قرار بگیرند.
مگر روزی آزاده مردی ز راه
در آید کشد برقع از روی ماه
هوش مصنوعی: شاید روزی مردی آزاد و دلیر از راه برسد و پوشش را از چهرهی زیبا بردارد.
دهد جلوه گلها چو بلبل بباغ
بخندد بکنج نغمه خوانی زاغ
هوش مصنوعی: وقتی بلبل در باغ گلها خوشحال و شاداب میخواند و به زیبایی گلها مینگرد، زاغ در گوشهای نشسته و به طور موزون آواز میخواند.
ز نظم آنچه دفتر بپرداختند
کهن جلدی از بهر آن ساختند
هوش مصنوعی: در نتیجه شعرهایی که نوشته شده، نسخهای قدیمی برای حضور در یک کتاب تهیه شده است.
که نابخردی سوی او ننگرد
مباد از جدل پرده ی خود درد
هوش مصنوعی: کسی که بیخردی و نادانی خود را کنار نگذارد، نباید به او نگاه کند و از جدل و بحثهای بیفایده دوری کند.
چنان کز غرور ابله زرق کوش
زند طعنه بر صوفی پوست پوش
هوش مصنوعی: کسی که از روی نادانی و خودبزرگبینی به افراد متواضع و زاهد طعنه میزند، مانند کسی است که به زرق و برق دنیوی خود میبالد و دیگران را مسخره میکند.
بود روزی از گردش مهر و ماه
ز صاحبدلی بروی افتد نگاه
هوش مصنوعی: روزی به خاطر حرکت خورشید و ماه، نگاهی از جانب یک انسان با دل و فهم عمیق به من افتاد.
هم از دیدنش، دیده روشن کند
هم از خواندنش، سینه گلشن کند
هوش مصنوعی: هم از دیدن او چشمها روشن میشود و هم از خواندن کلامش دل مانند یک باغ پرگل سرشار از شادی و زندگی میگردد.
شود آگه از رازهای نهان
که پوشیده دانشوران ز ابلهان
هوش مصنوعی: آدمهای دانا از اسرار پنهانی آگاه میشوند که افراد نادان از آنها بیخبرند.
از آن نیکویی در نهاد آورد
برحمت ز گوینده یاد آورد
هوش مصنوعی: خوشخلقی و نیکی در وجود خود را به یاد آورد و در دلش یاد خاطرات خوب و رحمت گوینده را زنده کرد.
چه ماند نگارنده را دل بتاب
نخوانند اگر عامیانش کتاب
هوش مصنوعی: اگر مردم عادی نتوانند نوشتههای زیبای او را درک کنند، پس دل نویسنده چه ارزش و امیدی برای ادامه کارش خواهد داشت؟