شمارهٔ ۳
بنام خداوند جان و جهان
که برتر بود ز آشکار و نهان
خداوند جان و خداوند جسم
که بسته است از جسم بر جان طلسم
بر آرنده ی نه رواق بلند
نگارنده ی نقش هر نقشبند
گرفته از او پای آیندگان
سپرده به او جای پایندگان
بره ماندگان، ره نماینده او
بدر راندگان، در گشاینده او
قدیمی که او بود و، بودی نبود؛
بغیر از وجودش، وجودی نبود
رها شد ز بودش، حدوث از قدم
جدا شد ز جودش، وجود از عدم
بلوح از قلم نقش بر نیست بست
ز نقشی از او هست شد هر چه هست
جوادی که، کاریش جز جود نه
ز سودای خلقش، غرض سود نه
حکیمی، همه حکمش اندر جهان
چه پیدا در آن حکمتی، چه نهان
علیمی، برش هر نهان آشکار
ز آغاز دانسته انجام کار
همه رازها گر خفی ور جلی است
در آیینه ی علم او منجلی است
سمیعی که، ناگفته مطلب شنید
بصیری که ننموده احوال دید
کریمی که، بخشیدپیش از طلب
جنین خورد از او رزق نگشوده لب
از او در خور است آنچه نعمت دهد
که نه مزد خواهد، نه منت نهد
رحیمی که، بخشود بر عذر خواه
وگر نامه بود از گناهش سیاه
عزیزی که، عزت بود خاص او
عزیزند خاصان ز اخلاص او
ز رحمت خسی را چو بخشد بها
عصای شبانی شود اژدها
ز غیرت کسی را چو خواهد ذلیل
خداوند مصر، اندر آرد به نیل
بخود زنده، گویا و، بینا و فرد
که بی حکمتی نیست هر کار کرد
نه انباز خواهد، نه مادر نه جفت
چه پرسی ز من گبر و ترسا چه گفت؟!
فرو نایدم جز بقدوس سر
چه مادر، چه روح القدس، چه پسر؟!
نه یزدان چو مغ گوی نه اهرمن
یکی دان صنم، گر منم برهمن
همه اهل دانش ز شاه و شبان
به یکتاییش یکدل و یکزبان
بلی، هر که داند یکی از دو باز
زبانش باین نکته باشد دراز
که اول بود هر عدد را یکی
عدد خواه بسیار و خواه اندکی
بصبح ازل جز و انس و ملک
نگفتند حرفی جز الملک لک
بشام ابد هم سپید و سیاه
حدیثی نگویند جز لا اله
نیازش بجان نیست جان آفرین
زبان می نخواهد زبان آفرین
بچشم ار نبینیش، نایی بخشم
که چشم آفرین دید نتوان بچشم
بلی، ز آفرینش توان برد پی
به آن آفریننده دانای حی
ز مصنوع، صانع توان فاش دید
که هر چشم از نقش نقاش دید
کشید آسمان بر فراز زمین
هم آن شاهد قدرت است و هم این
گل تر برآورد از چوب خشک
به نی شهد پرورد، از نافه مشک
رطب ز استخوان کرد و چشمه ز خاک
ز آب سیه قطره ی تابناک
پدیدار کرد آب و آتش ز سنگ
یکی سیمگون و یکی لعل رنگ
از این بس شب تار روشن شده
وز آن بس گل تیره گلشن شده
شب و روز، ازو روشنان سپهر
بخاک زمین سوده رخشنده چهر
به تسبیح او، غافل از یکدگر
جماد و نبات و ملک، جانور
برندش بدبار عزت سجود
چه مسلم، چه ترسا، چه مغ، چه یهود
خورندش ز خوان عنایت رغیف
غنی و فقیر و قوی و ضعیف
به مسلم، چو روزی مسلم نکرد
باو آنچه داد از مغی کم نکرد
نه روزی بدانش فروزی دهد
بهر کس که جان داد روزی دهد
نبندد ره روزه هیچکس
جز آن روز کش بست راه نفس
جهان را چو روزی ده آمد خدای
گرسنه نمانند شاه و گدای
تفاوت نه، چون هر دو گشتند سیر
گر این نان جو خورد، آن شهد و شیر
ازویند چون تیرودی جامه خواه
برهنه نمانند درویش و شاه
چو تن گرم شد، فرق نه در میان
گر این پشم پوشید و آن پرنیان
گر آسوده یی بینی اندر جهان
ز من پرس، مشمارش از آگهان!
ندانسته مستدرج از مستحق
مگو رستگاری او جسته حق
ببین چون نشستند، بر فرق تاج
سلیمان و شداد بر تخت عاج
ور آزرده یی بینی از آسمان
ز من پرس و از وی مشو بدگمان
ندانسته از امتحان انتقام
مگو از مکافات شد تلخ کام
ببین کرده چون کرم و پشه ز نیش
تن و مغز ایوب و نمرود ریش
چه شد جایگاه کعبه، یا دیر شد
خوش آن بنده کش عاقبت خیر شد
بسا موبد زند خوان کز کنشت
کشاندش بطوف حرم سرنوشت
بسا شیخ وارسته کز خانقاه
بدیرش درآورد بخت سیاه
گنه بیند و از نظر، برد
مگر بنده خودو، پرده ی خود درد
چو بحر عنایت در افزایش است
بهر جرم امید بخشایش است
بحق شرک اگر آورد ابلهی
پشیمانی او را نماید رهی
بناحق چو رنجد ازو جان کس
همین کو پشیمان شود نیست بس
چو بخشایش دادگر بایدش
بکوشد که رنجیده بخشایدش
وگرنه ز عدل است دور اندکی
که باشند مظلوم و ظالم یکی
که ایزد ز ظالم مگو بگذرد!
چو مظلوم بگذارد، او بگذرد
چو بینی دو روزی ای آموزگار
که ظالم امان یافت از روزگار
نگویی که، از وی نپرسند باز
که اید ز پی روزگاری دراز
خوش آن سرشکن، کش سراکنون شکست
همین جا ز اندیشه ی حشر رست
چه شد ظالم امروز بر دار نیست؟!
که دار مکافات این دار نیست!
هم امروز و فرداست فاش و نهان
که مظلوم و ظالم روند از جهان
هم امروز تا چشم بر هم زنی
رود هم فقیر از جهان هم غنی
چو فردا ز مغرب دمد آفتاب
کشد هر کجا خفته یی سر ز خواب
که و مه، در افگنده سرها بزیر
ستمگر، بدست ستمکش اسیر
در آنجا شود نیک از بد جدا
ز عفو و غضب، تا چه خواهد خدا
غرض، هیچکس واقف از کار نیست
دریغا که یک دیده بیدار نیست
نظر خواست دیدن نشانی از او
زبان خواست کردن بیانی از او
از اول نظر سر بسنگ آمدش
در اول نفس، دل به تنگ آمدش
خود گفت: ازین ره سراغیم هست
که از نور ذاتش چراغیم هست
ز اندازه چون پای برتر نهاد
هم اول قدم پای بر سر نهاد
دل از گوهر عشق چون مایه داشت
در این راه هم پای و هم پایه داشت
همی رفت افتان وخیزان براه
همی گفت هر گام، وا خجلتاه
ندانم کجا با که دمساز گشت
که نتواند از بیخودی بازگشت
نه هر دل در این رهگذر پا گرفت
نه هر مهره بر تاج شه جا گرفت
شناسایی او، چو ناید ز ما
بعجز خود اقرار باید ز ما
کسی کش دل از دانش خود خوش است
چو آن خارکش، پیر، خواری کش است
که با شمع شب پا بصحرا نهد
نداند کجا سر، کجا پا نهد؟!
چو از شمع مهرش شود دیده گرم
کشد شمع خود، زیر دامان ز شرم
خدایا چو هستی ما خواستی
ز حرفی دو این مجلس آراستی
بر افروختی نه سپهر و در آن
برافروختی شمعها ز اختران
از این چارگو هر که کردی عیان
زمین ساختی نقشها در میان
ز گل نقش آدم بپرداختی
بشکلی که میخواستی ساختی
ز جان و خرد، کردیش سرفراز
دلی دادیش، گنج صدگونه راز
چو آگاه بودی ز داناییش
بهر کار دادی تواناییش
از آن روز فیروز، تا این زمان
که بر ما همی گردد این آسمان
گه از بطن زال حبش مهوشی
بر آری چو ز انگشت دان آتشی
گه از صلب میر ختن زنگیان
کنی همچو انگشت از آتش عیان
ز نیروی حکم تو رب مجید
بد از نیک و نیک از بد آمد پدید
اگر بیهش آمد وگر هوشمند
همه نقش ها را تویی نقشبند
ولی سر نقشت، بما فاش نیست
بلی، نقش آگه ز نقاش نیست
در آن روز کآیینه ها صاف بود
ز نور جمال تو شفاف بود
بهر گوش کآمد نوای الست
بلی گفت چون آینه زنگ بست
همه گفتگوها فراموش کرد
چراغی که افروخت خاموش کرد
چه بودی گذشتی خوش ایام ما
چو آغاز ما بودی انجام ما
چه میگویم ای روزگارم سیاه
نه رهبر شناسم نه رهزن نه راه
اگر گم کنم راه، بر من مگیر؛
و اگر عذر خواهم، ز من درپذیر!
بهم کرده هر جا دو کس داوری
ز تو جسته هر یک نهان یاوری
بسوی تو هر کس ز هر سو روان
تو را خوانده هم دزد و هم کاروان
شب و روز جویند فارغ ز غیر
مسلمانت از کعبه ترسا ز دیر
اگر پرده از روی کار افگنی
ز هم هر دو را شرمسار افگنی
نبود و نباشد تو رامنزلی
بجز دل، بود گر کسی را دلی
یکی را بسر بر فرازی درفش
یکی را کنی تنگ بر پای کفش
یکی ا دهی گوهر شب چراغ
یکی روز از مهر گیرد سراغ
یکی را نهی جام زرین بدست
یکی را سبوی سفالین، شکست
یکی را کنی جامه از پرنیان
یکی دلق پشمینش رفت از میان
یکی هر چه خواهد برآریش کام
یکی آرزوها گذاریش خام
یکی مرغ و ماهیش بر خوان نهی
یکی سفره خواهیش از نان تهی
گر آن سرخوشان شد، ور این لب گزان
نه سودت ازین، نه زیانت از آن!
خوش آید ز تو، هر چه آید همی
که آن از تو آید، که شاید همی
نشانی بجنت، کشانی بنار
ز کس می نیندیشی ای کردگار
همه روزه خضری و اسکندری
بری گر بظلمات و باز آوری!
گر این آب نوشد، که نگذاردش؟!
ور آن تشنه ماند، که آب آردش؟!
ز تو هر چه پیدا، ندانم چه ای؟!
ز تو هر که شیدا، ندانم که ای؟!
بطفلی که هیچ اختیارم نبود
توانایی هیچ کارم نبود
ز پستان مادر بپروردیم
بگفتار و رفتار آوردیم
چو بگرفت نیرو سراپای من
کشیدم سر از طاعت، ای وای من
روانی خرد جوی دادی مرا
زبانی سخنگوی دادی مرا
چنان کن، که گویم ثنایت همی
چنان کن، که جویم رضایت همی
ز بهر تماشای این گلشنم
دو چشم از کرم ساختی روشنم
چنان کن، که هر گل که بینم نخست
شناسم که عکس گل روی تست
ز اول چنان کن، که باشم رضا
بهر حکم کآخر کنی از قضا
رسد ورنه حکم قضا بیگمان
چه غمگین بود بنده، چه شادمان
بکش دستم از آستین کرم
پس آنگه بدامانم افشان درم
نماند درم، ورنه آخر بکف
چه خود داده باشم، چه گردد تلف
چو سازم تلف، از کریمان نیم
چو خود داده باشم، پشیمان نیم
ز من، تا کسی نشنود آه سرد
شکیباییم بخش و آنگاه درد
جهان بگذرد، ورنه از نیش و نوش
چه بیهوده نالم چه باشم خموش
چو نالم، جهانی کنم تنگدل؛
چو بندم لب، از کس نباشم خجل
ز جان، با خرد آشناییم ده
بچشم، از خرد روشناییم ده
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بنام خداوند جان و جهان
که برتر بود ز آشکار و نهان
هوش مصنوعی: بنام خداوندی که خالق زندگی و دنیا است و او برتر از هر چیز پنهان و آشکار است.
خداوند جان و خداوند جسم
که بسته است از جسم بر جان طلسم
هوش مصنوعی: خداوندی که حیات و جسم را آفریده، طلسمی است که جان را از جسم جدا نمیکند.
بر آرنده ی نه رواق بلند
نگارنده ی نقش هر نقشبند
هوش مصنوعی: کسی که نه تنها رواقهای بلند را میآراید، بلکه نقشهایی را هم که میسازد، به زیبایی به تصویر میکشد.
گرفته از او پای آیندگان
سپرده به او جای پایندگان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که نسلهای آینده از زندگی و تجربیات پیشینیان بهرهمند میشوند و در واقع مسیر و راهی که پیشینیان برای آنان ایجاد کردهاند، به عنوان راهنما و الگو برای آنها باقی میماند. نسلهای آینده با اتکا به آثار و دستاوردهای پیشینیان، به زندگی خود ادامه میدهند و به آنها احترام میگذارند.
بره ماندگان، ره نماینده او
بدر راندگان، در گشاینده او
هوش مصنوعی: در این بیت به افرادی اشاره میشود که هنوز در مسیر درست و روشن قرار دارند و به دنبال هدایت و راهنمایی هستند. آنها کسانی هستند که به دنبال روشنایی و افرادی هستند که در باز کردن درها و فراهم کردن فرصتها به آنها کمک میکنند.
قدیمی که او بود و، بودی نبود؛
بغیر از وجودش، وجودی نبود
هوش مصنوعی: در زمانهای گذشته فقط او بود و هیچ کس دیگری وجود نداشت؛ به جز وجود او، وجود دیگری وجود نداشت.
رها شد ز بودش، حدوث از قدم
جدا شد ز جودش، وجود از عدم
هوش مصنوعی: از حالت پیشین خود آزاد شد، وجود جدیدی از ابتدا پیدا کرد و از generosity او، وجود از عدم جدا شد.
بلوح از قلم نقش بر نیست بست
ز نقشی از او هست شد هر چه هست
هوش مصنوعی: همه چیزهایی که وجود دارند، به نوعی از یک طرح یا اثر الهی الهام گرفتهاند. به عبارت دیگر، هر آنچه در این جهان وجود دارد، نشان و نشانهای از یک حقیقت بالاتر است.
جوادی که، کاریش جز جود نه
ز سودای خلقش، غرض سود نه
هوش مصنوعی: کسی که کارش فقط بخشش است و هیچ نیازی به آرزو و هدف دیگران ندارد، به دنبال نفع شخصی نیست.
حکیمی، همه حکمش اندر جهان
چه پیدا در آن حکمتی، چه نهان
هوش مصنوعی: یک حکیم در جهان، حکمتی دارد که برخی از آن روشن و پیداست و برخی دیگر نیز در خفا و پنهان است.
علیمی، برش هر نهان آشکار
ز آغاز دانسته انجام کار
هوش مصنوعی: در اینجا به فردی با دانشی اشاره شده است که توانسته است از ابتدا تا انتهای کار را درک کند و هر چیزی که پنهان است را آشکار کند. او از شناخت عمیق و درک کاملی برخوردار است که به او این امکان را میدهد که حتی جزئیات پنهان را نیز درک کند.
همه رازها گر خفی ور جلی است
در آیینه ی علم او منجلی است
هوش مصنوعی: تمامی رازها، چه پنهان و چه آشکار، در نور علم او روشن و نمایان است.
سمیعی که، ناگفته مطلب شنید
بصیری که ننموده احوال دید
هوش مصنوعی: شخصی با بصیرت و درک عمیق، توانسته است بدون اینکه چیزی گفته شود، آنچه را که لازم بوده بفهمد و شرایط را دریابد.
کریمی که، بخشیدپیش از طلب
جنین خورد از او رزق نگشوده لب
هوش مصنوعی: بخشش الهی به بندگانش پیش از اینکه چیزی بخواهند، همانند غذایی است که به نوزاد پیش از اینکه دندان درآورد داده میشود.
از او در خور است آنچه نعمت دهد
که نه مزد خواهد، نه منت نهد
هوش مصنوعی: آنچه او به ما میبخشد، از طرف خود اوست و خواستهای در ازای آن ندارد؛ نه انتظاری دارد و نه از ما توقعی میکند.
رحیمی که، بخشود بر عذر خواه
وگر نامه بود از گناهش سیاه
هوش مصنوعی: رحمی که نسبت به کسی که عذرخواهی میکند، نشان داده میشود، بسیار ارجمند است؛ زیرا اگر نامهای از گناه او داشته باشی، آن را در نظر نمیگیرد و به راحتی آن را فراموش میکند.
عزیزی که، عزت بود خاص او
عزیزند خاصان ز اخلاص او
هوش مصنوعی: عزیزان و کسانی که مقام والایی دارند، به خاطر اخلاص و صداقت او به این مرتبه رسیدهاند.
ز رحمت خسی را چو بخشد بها
عصای شبانی شود اژدها
هوش مصنوعی: زمانی که رحمت الهی به شخصی بیارزش اهمیت و ارزش میدهد، او مانند یک اژدها در میآید که قدرت و نفوذی فراتر از حد انتظار دارد.
ز غیرت کسی را چو خواهد ذلیل
خداوند مصر، اندر آرد به نیل
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد به خاطر غیرت خود دیگری را خوار کند، خداوند او را در سرنوشت سختی همچون فرعونیان با نیل مواجه خواهد کرد.
بخود زنده، گویا و، بینا و فرد
که بی حکمتی نیست هر کار کرد
هوش مصنوعی: انسان باید خود را زنده، هوشیار و آگاه نگه دارد، زیرا بدون حکمت و درک درست، رفتارهایش بیمعنا خواهد بود.
نه انباز خواهد، نه مادر نه جفت
چه پرسی ز من گبر و ترسا چه گفت؟!
هوش مصنوعی: نه کسی با من همصحبت خواهد شد، نه مادر و نه همراه. از من نپرس که آن گبر و ترسا چه گفتند؟!
فرو نایدم جز بقدوس سر
چه مادر، چه روح القدس، چه پسر؟!
هوش مصنوعی: من هیچ چیزی جز خداوند پاک را نمیپرستم؛ چه مادرم باشد، چه روحالقدس و چه پسر.
نه یزدان چو مغ گوی نه اهرمن
یکی دان صنم، گر منم برهمن
هوش مصنوعی: نه خدا را مانند مغهای زرتشتی بدان، نه شیطان را یکسان با او. جان و روح من، اگر باشد، همان برهماست.
همه اهل دانش ز شاه و شبان
به یکتاییش یکدل و یکزبان
هوش مصنوعی: تمام دانشمندان و فرزانگان، چه از طبقه شاه و چه از طبقه رعیت، در مورد یکتایی و یگانگی خداوند با هم اتفاق نظر دارند و به یک زبان و دل واحد به این موضوع میپردازند.
بلی، هر که داند یکی از دو باز
زبانش باین نکته باشد دراز
هوش مصنوعی: بله، هر کسی که دانا باشد، زبانش در مورد این موضوع بسیار گویا و مفصل است.
که اول بود هر عدد را یکی
عدد خواه بسیار و خواه اندکی
هوش مصنوعی: هر عددی که وجود دارد، در ابتدا به عنوان یک عدد واحد شناخته میشود، چه آن عدد بزرگ باشد و چه کوچک.
بصبح ازل جز و انس و ملک
نگفتند حرفی جز الملک لک
هوش مصنوعی: در صبح ازل، فقط موجودات و فرشتگان چیزی جز کلمه "ملک برای توست" نگفتند.
بشام ابد هم سپید و سیاه
حدیثی نگویند جز لا اله
هوش مصنوعی: از ابتدای زمان تا ابد، شب و روز چنان خواهند بود که جز گفتهی "لا اله" (هیچ معبودی جز خدا نیست) سخنی دیگر نخواهند گفت.
نیازش بجان نیست جان آفرین
زبان می نخواهد زبان آفرین
هوش مصنوعی: حتی اگر قلبش به عشق شما نیاز داشته باشد، برای بیان احساساتش به کلام و زبان نیاز دارد. عشق بیکلام نمیتواند معنا پیدا کند و باید به شیوهای بیان شود.
بچشم ار نبینیش، نایی بخشم
که چشم آفرین دید نتوان بچشم
هوش مصنوعی: اگر نتوانی با چشمت ببینی، من نخواهم توانست به تو نگاهی ببخشم؛ چرا که نگاهی که آفریننده چشم است، نمیتواند توسط چشم دیده شود.
بلی، ز آفرینش توان برد پی
به آن آفریننده دانای حی
هوش مصنوعی: شک نیست که از مخلوقات و آفرینش میتوان به وجود و علم خالق دانا پی برد.
ز مصنوع، صانع توان فاش دید
که هر چشم از نقش نقاش دید
هوش مصنوعی: از آثار ساختهشده، خالق میتواند به وضوح ببیند که هر چشمی چگونه تصویر هنرمند را مینگرد.
کشید آسمان بر فراز زمین
هم آن شاهد قدرت است و هم این
هوش مصنوعی: آسمان بر فراز زمین کشیده شده، که هم نشانهای از قدرت است و هم میتواند بر معانی دیگر دلالت کند.
گل تر برآورد از چوب خشک
به نی شهد پرورد، از نافه مشک
هوش مصنوعی: گل تازهای از چوب خشک به وجود آمد، همانطور که از مشک خوشبو عطر میتراود.
رطب ز استخوان کرد و چشمه ز خاک
ز آب سیه قطره ی تابناک
هوش مصنوعی: او از استخوان، رطب و میوهای شیرین به وجود آورد و از خاک، چشمهای جوشان و زلال. از آب سیاه، قطرهای درخشان و زیبا پدید آورد.
پدیدار کرد آب و آتش ز سنگ
یکی سیمگون و یکی لعل رنگ
هوش مصنوعی: آب و آتش با سنگ پدیدار شدند؛ یکی به رنگ نقرهای و دیگری به رنگ سرخ.
از این بس شب تار روشن شده
وز آن بس گل تیره گلشن شده
هوش مصنوعی: به خاطر سختیها و مشکلات زیادی که داشتیم، حالا به جایی رسیدهایم که تاریکیها به روشنایی تبدیل شدهاند و گلهای پژمرده دوباره شکوفا شدهاند.
شب و روز، ازو روشنان سپهر
بخاک زمین سوده رخشنده چهر
هوش مصنوعی: شب و روز به دلیل نور و روشنی او، آسمان را روشن کرده و بر روی زمین چهرهای درخشان و تابناک به ارمغان آورده است.
به تسبیح او، غافل از یکدگر
جماد و نبات و ملک، جانور
هوش مصنوعی: همه موجودات، از سنگ و گیاه تا فرشتگان و حیوانات، در حال ذکر و ستایش او هستند و از یکدیگر بیخبرند.
برندش بدبار عزت سجود
چه مسلم، چه ترسا، چه مغ، چه یهود
هوش مصنوعی: اجازه ندهید که عزا و مصیبت شما را در برابر خداوند به زانو درآورد، چه شما مسلمان باشید، چه مسیحی، چه زرتشتی و چه یهودی.
خورندش ز خوان عنایت رغیف
غنی و فقیر و قوی و ضعیف
هوش مصنوعی: از سفره لطف و محبت، همه افراد چه غنی و چه فقیر، چه قوی و چه ضعیف، بهرهمند میشوند و غذای خود را میخورند.
به مسلم، چو روزی مسلم نکرد
باو آنچه داد از مغی کم نکرد
هوش مصنوعی: به طور مسلم، وقتی کسی روزیاش قطعی نشده باشد، هیچ چیز از آنچه به او داده میشود کاهش نمییابد.
نه روزی بدانش فروزی دهد
بهر کس که جان داد روزی دهد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که دانش و علم برای همه به یکسان بهرهای نمیبخشد؛ تنها کسی که جان و تلاش خود را در راه کسب دانش صرف میکند، میتواند از ثمرات آن بهرهمند شود.
نبندد ره روزه هیچکس
جز آن روز کش بست راه نفس
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند بهخوبی از روزه بهرهبرداری کند، جز آن که آن روزی که نفس را در اختیار کشید، راه را برای خود باز کند.
جهان را چو روزی ده آمد خدای
گرسنه نمانند شاه و گدای
هوش مصنوعی: جهان در روزی به وجود آمد که خداوند آن را خلق کرد؛ به طوری که هیچکس، حتی شاه و گدا، در آن گرسنه نماندند.
تفاوت نه، چون هر دو گشتند سیر
گر این نان جو خورد، آن شهد و شیر
هوش مصنوعی: تفاوتی وجود ندارد، زیرا هر دو به اندازه کافی تجربه کردهاند. اگر یکی نان جو بخورد، دیگری شهد و شیر مینوشد.
ازویند چون تیرودی جامه خواه
برهنه نمانند درویش و شاه
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شرایط و وضعیت افراد، چه درویش و چه شاه، در نهایت به گونهای است که برهنه و بیپوشش نمیمانند. مانند تیر که با پرتاب به هدف میرسد، انسانها نیز در زندگی خود به نوعی سرانجام به مقصدی خواهند رسید و هیچکس نمیتواند دائماً در حالت عریانی باقی بماند.
چو تن گرم شد، فرق نه در میان
گر این پشم پوشید و آن پرنیان
هوش مصنوعی: وقتی که بدن گرم میشود، تفاوتی بین پوششها وجود ندارد، چه کسی لباس پشمی بر تن دارد و چه کسی لباس نرم و لطیف میپوشد.
گر آسوده یی بینی اندر جهان
ز من پرس، مشمارش از آگهان!
هوش مصنوعی: اگر در این دنیا آرامش و آسایش میبینی، از من بپرس، چرا که آن را از آگاهان و دانایان نخوان!
ندانسته مستدرج از مستحق
مگو رستگاری او جسته حق
هوش مصنوعی: به کسی که به جای خود ندادن و به جا نیاوردن حق او دستاوردی ممکن نیست. نباید بگوییم کسی که به حقش نرسیده، یا به خوبی نرسیده، حتماً نادان بوده است.
ببین چون نشستند، بر فرق تاج
سلیمان و شداد بر تخت عاج
هوش مصنوعی: نگاهی بینداز به چگونگی نشستن بر تاج سلیمان و شداد، بر تختی از عاج.
ور آزرده یی بینی از آسمان
ز من پرس و از وی مشو بدگمان
هوش مصنوعی: اگر از کسی ناراحت هستی، از من بپرس و نسبت به او بدگمان نشو.
ندانسته از امتحان انتقام
مگو از مکافات شد تلخ کام
هوش مصنوعی: بدون اینکه آگاه باشی از آزمایشات و چالشهایی که بر اثر آنها به وجود آمدهاند، از نتایج تلخ و عواقب آنها شکایت نکن.
ببین کرده چون کرم و پشه ز نیش
تن و مغز ایوب و نمرود ریش
هوش مصنوعی: به تماشای کرم و پشه نشسته است و به یاد نیشی که به تن و مغز ایوب و ریش نمرود زده میشود.
چه شد جایگاه کعبه، یا دیر شد
خوش آن بنده کش عاقبت خیر شد
هوش مصنوعی: چرا جایگاه کعبه تغییر کرده است؟ یا چرا عبادتگاه دیرتر از همیشه شده است؟ خوشا به حال آن بندهای که در نهایت به خیر و نیکی دست پیدا کرد.
بسا موبد زند خوان کز کنشت
کشاندش بطوف حرم سرنوشت
هوش مصنوعی: بسیاری از پیشوایان و رهبران دینی، سرنوشت خود را به دلیل تقدیر و نوشتهای غیرقابل پیشبینی به سرزمینهای دور میکشانند.
بسا شیخ وارسته کز خانقاه
بدیرش درآورد بخت سیاه
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد بزرگ و با فضیلت که به دور از دنیا و در مکانهای معنوی زندگی میکنند، ممکن است به دلایل مختلفی از نعمتها و شانس خوب دور بمانند و با مشکلاتی روبرو شوند.
گنه بیند و از نظر، برد
مگر بنده خودو، پرده ی خود درد
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره میشود که شخصی با دیدن گناه دیگران، خود را از آن دور میکند و در حقیقت، خود را در پردهای از خودخواهی و عدم توجه به اشتباهات خویش پنهان میکند. به نوعی میتوان گفت که فرد به جای اینکه به خود و اشتباهاتش توجه کند، تنها به خطای دیگران نگاه میکند و از این طریق خود را معصوم و بیگناه تصور میکند.
چو بحر عنایت در افزایش است
بهر جرم امید بخشایش است
هوش مصنوعی: همچون دریای رحمت که همیشه در حال افزایش است، به اندازه هر گناهی که داریم، امید به بخشش نیز وجود دارد.
بحق شرک اگر آورد ابلهی
پشیمانی او را نماید رهی
هوش مصنوعی: اگر شخصی جاهلانه به کفر گراید، عاقبت پشیمانی او را به راه راست هدایت میکند.
بناحق چو رنجد ازو جان کس
همین کو پشیمان شود نیست بس
هوش مصنوعی: اگر کسی به حقی از دیگری رنجیده خاطر شود و به دلایل مختلف از او پشیمان گردد، این پشیمانی کافی نیست.
چو بخشایش دادگر بایدش
بکوشد که رنجیده بخشایدش
هوش مصنوعی: انسان باید تلاش کند تا رنجش و ناراحتی را ببخشد و از روی دلسوزی و بخشش عمل کند.
وگرنه ز عدل است دور اندکی
که باشند مظلوم و ظالم یکی
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به دور از عدالت فکر کنیم، هرگز نمیتوانیم بپذیریم که ظالم و مظلوم در یک راستا قرار بگیرند.
که ایزد ز ظالم مگو بگذرد!
چو مظلوم بگذارد، او بگذرد
هوش مصنوعی: خدای بزرگ به ستمگر رحم نمیکند، اما اگر مظلوم از او گذشت و خطایی را نادیده گرفت، او نیز از ستمگر میگذرد.
چو بینی دو روزی ای آموزگار
که ظالم امان یافت از روزگار
هوش مصنوعی: وقتی میبینی که فردی ظالم به مدت دو روز از سختیهای زندگی در امان مانده است، ای معلم، توجه کن که این موضوع نشاندهندهٔ بیثباتی و ناپایداری شرایط است.
نگویی که، از وی نپرسند باز
که اید ز پی روزگاری دراز
هوش مصنوعی: نگو که از او دوباره نپرسند که آیا به دنبال روزگاری طولانی هستی یا نه.
خوش آن سرشکن، کش سراکنون شکست
همین جا ز اندیشه ی حشر رست
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در این دنیا دچار شکست و ناکامی شده، زیرا او در همین لحظه از فکر و خیال روز قیامت نجات یافته است.
چه شد ظالم امروز بر دار نیست؟!
که دار مکافات این دار نیست!
هوش مصنوعی: چرا امروز ظالم بر دار مجازات نیست؟! زیرا اینجا جایی برای پاداش و کیفر نیست!
هم امروز و فرداست فاش و نهان
که مظلوم و ظالم روند از جهان
هوش مصنوعی: امروز و فردا، حقایق آشکار و پنهان به وضوح مشخص میشود که در پایان، هم مظلومان و هم ظالمین از این دنیا میروند.
هم امروز تا چشم بر هم زنی
رود هم فقیر از جهان هم غنی
هوش مصنوعی: امروز با یک چشم بر هم زدن، هم انسانهای فقیر و هم ثروتمندان از این دنیا میروند.
چو فردا ز مغرب دمد آفتاب
کشد هر کجا خفته یی سر ز خواب
هوش مصنوعی: وقتی فردا صبح آفتاب از سمت غرب طلوع کند، هر کسی که خوابیده باشد، سرش را از خواب برخواهد داشت و بیدار خواهد شد.
که و مه، در افگنده سرها بزیر
ستمگر، بدست ستمکش اسیر
هوش مصنوعی: ماه و ستارهها در حال حاضر در این وضعیت ناگوار قرار دارند که تحت فشار و سلطه ستمگرانی قرار گرفتهاند و کسانی که ستمدیدهاند، خود را در بند و اسارت میبینند.
در آنجا شود نیک از بد جدا
ز عفو و غضب، تا چه خواهد خدا
هوش مصنوعی: در آنجا خوب از بد جدا میشود، به واسطه بخشش و خشم، تا خدا چه بخواهد.
غرض، هیچکس واقف از کار نیست
دریغا که یک دیده بیدار نیست
هوش مصنوعی: مقصود این است که هیچکس از جزئیات امور آگاه نیست و افسوس که هیچکسی هم وجود ندارد که به نیکی و حقیقت بنگرد و بیداری نداشته باشد.
نظر خواست دیدن نشانی از او
زبان خواست کردن بیانی از او
هوش مصنوعی: شخصی به دنبال نشانهای از محبوبش است و از زبان برای بیان احساساتش کمک میخواهد. او میخواهد با کلامی معنادار، ابراز محبت کند و از طرفی، به دنبال نشانهای از معشوق میگردد.
از اول نظر سر بسنگ آمدش
در اول نفس، دل به تنگ آمدش
هوش مصنوعی: از همان ابتدا که او را دید، قلبش به شدت غمگین و پر از احساس شد.
خود گفت: ازین ره سراغیم هست
که از نور ذاتش چراغیم هست
هوش مصنوعی: او خود میگوید: ما از این راه به دنبال او هستیم، چرا که وجودش برای ما مانند نوری است که راه را روشن میکند.
ز اندازه چون پای برتر نهاد
هم اول قدم پای بر سر نهاد
هوش مصنوعی: وقتی فردی از حد و مرز خود فراتر میرود و قدمی بلند برمیدارد، در واقع از ابتدا بر برتری و علو جایگاه خود تأکید کرده است.
دل از گوهر عشق چون مایه داشت
در این راه هم پای و هم پایه داشت
هوش مصنوعی: دل که از عشق و محبت سرشار بود، در این مسیر با قوت و استقامت قدم برداشت.
همی رفت افتان وخیزان براه
همی گفت هر گام، وا خجلتاه
هوش مصنوعی: او به آرامی و با تردید در راه میرفت و هر قدم که برمیداشت از خود میپرسید چگونه ممکن است چنین حالتی برایش پیش آمده باشد.
ندانم کجا با که دمساز گشت
که نتواند از بیخودی بازگشت
هوش مصنوعی: نمیدانم چهکسی یا کجا باعث شده که او به حالت بیخودی و شور و شوق فراوان برسد، طوری که نتواند به حالت عادی و خودآگاهیاش برگردد.
نه هر دل در این رهگذر پا گرفت
نه هر مهره بر تاج شه جا گرفت
هوش مصنوعی: در این مسیر، هر کسی نمیتواند پا بگذارد و نه هر کسی بر روی تاج پادشاهی نشسته و مقامدار میشود.
شناسایی او، چو ناید ز ما
بعجز خود اقرار باید ز ما
هوش مصنوعی: اگر نتوانیم او را بشناسیم، باید به ناتوانی خود اعتراف کنیم.
کسی کش دل از دانش خود خوش است
چو آن خارکش، پیر، خواری کش است
هوش مصنوعی: کسی که به علم و دانش خود افتخار میکند، مانند پیر مردی است که در زندگیاش سختی و زحمت کشیده و از آن رنجها و مشکلات درس عبرت گرفته است.
که با شمع شب پا بصحرا نهد
نداند کجا سر، کجا پا نهد؟!
هوش مصنوعی: کسی که با یک شمع در شب به دشت میرود، نمیداند که کجا سرش را قرار دهد و کجا پا بگذارد؟!
چو از شمع مهرش شود دیده گرم
کشد شمع خود، زیر دامان ز شرم
هوش مصنوعی: زمانی که چشمهایم گرم عشق او میشوند، او نیز از شرم خود را زیر بال من میکشد.
خدایا چو هستی ما خواستی
ز حرفی دو این مجلس آراستی
هوش مصنوعی: پروردگارا! تو اراده کردی که وجود ما را به شکلی خاص بسازی و از گفتاری خاص در این محفل استفاده کنی.
بر افروختی نه سپهر و در آن
برافروختی شمعها ز اختران
هوش مصنوعی: تو به آسمان روشنایی بخشیدی و در آن، ستارهها مانند شمعهایی درخشان شدند.
از این چارگو هر که کردی عیان
زمین ساختی نقشها در میان
هوش مصنوعی: هر کسی که از این چهار جهت (یا چهار گوشه) به حقیقت و واقعیت پرداخته و آن را آشکار ساخته، در حقیقت نقش و نگارهایی را بر زمین به تصویر کشیده است.
ز گل نقش آدم بپرداختی
بشکلی که میخواستی ساختی
هوش مصنوعی: از گل، شکل و قیافه آدم را به طوری که میخواستی، درست کردی و شکل داد از آن.
ز جان و خرد، کردیش سرفراز
دلی دادیش، گنج صدگونه راز
هوش مصنوعی: با جان و هوش، تو را به عظمت رسانید و دلی بزرگ و پر از راز و رمز به تو بخشید.
چو آگاه بودی ز داناییش
بهر کار دادی تواناییش
هوش مصنوعی: وقتی از دانش او آگاه شدی، به او اجازه دادی که از تواناییاش بهرهبرداری کند.
از آن روز فیروز، تا این زمان
که بر ما همی گردد این آسمان
هوش مصنوعی: از آن روز خوشبختی تا به امروز که این آسمان بر ما سایه انداخته است.
گه از بطن زال حبش مهوشی
بر آری چو ز انگشت دان آتشی
هوش مصنوعی: گاهی از دل زال، مهوش و زیبا به دنیا میآید، مثل اینکه که از انگشت یک دانشمند، آتش شعلهور میشود.
گه از صلب میر ختن زنگیان
کنی همچو انگشت از آتش عیان
هوش مصنوعی: گاهی تو از نژاد و نسل پادشاهان زنگی، مانند انگشتی که از آتش پیدا باشد، ظهور میکنی.
ز نیروی حکم تو رب مجید
بد از نیک و نیک از بد آمد پدید
هوش مصنوعی: از قدرت و فرمان تو ای خداوند بزرگ، خوب از بد جدا شد و نیکی از بدی نمایان گشت.
اگر بیهش آمد وگر هوشمند
همه نقش ها را تویی نقشبند
هوش مصنوعی: هر کس بیخبر باشد یا با هوش، در نهایت، تو هستی که همه چیز را شکل میدهی و طراحی میکنی.
ولی سر نقشت، بما فاش نیست
بلی، نقش آگه ز نقاش نیست
هوش مصنوعی: سرنوشت و نقشی که برای تو رقم خورده، برای ما روشن نیست. اما بهطور قطع، این نقش از هنر نقاشی ناشی نمیشود.
در آن روز کآیینه ها صاف بود
ز نور جمال تو شفاف بود
هوش مصنوعی: در آن روز که آینهها به خاطر نور زیبا و درخشان تو، کاملاً روشن و واضح بودند.
بهر گوش کآمد نوای الست
بلی گفت چون آینه زنگ بست
هوش مصنوعی: به گوشها نوای ازلی و بیزمان رسید و در پاسخ به آن یک بله گفتند، مانند آینهای که زنگار آن پاک شده باشد.
همه گفتگوها فراموش کرد
چراغی که افروخت خاموش کرد
هوش مصنوعی: تمام بحثها و صحبتها را فراموش کرد و نوری را که روشن کرده بود، خاموش کرد.
چه بودی گذشتی خوش ایام ما
چو آغاز ما بودی انجام ما
هوش مصنوعی: تو در خوشیهای ما نقش داشتهای و زندگی ما را مثل یک آغاز و پایان زیبا رقم زدهای.
چه میگویم ای روزگارم سیاه
نه رهبر شناسم نه رهزن نه راه
هوش مصنوعی: من در این روزگار تاریک چه بگویم؟ نه کسی را میشناسم که مرا هدایت کند، نه کسی را که در مسیر خطا باشد و نه حتی راهی را برای پیشرفت میبینم.
اگر گم کنم راه، بر من مگیر؛
و اگر عذر خواهم، ز من درپذیر!
هوش مصنوعی: اگر در پیدا کردن مسیرم دچار مشکل شوم، من را سرزنش نکن؛ و اگر از تو بخواهم که ببخشیام، از من دور نشو!
بهم کرده هر جا دو کس داوری
ز تو جسته هر یک نهان یاوری
هوش مصنوعی: هر جا که دو نفر در موردی داوری کنند، از تو کمک و یاری پنهانی برای هر کدام از آنها وجود دارد.
بسوی تو هر کس ز هر سو روان
تو را خوانده هم دزد و هم کاروان
هوش مصنوعی: به سوی تو، هر کس از هر جا میآید؛ هم دزدان و هم کاروانها، همه تو را میطلبند.
شب و روز جویند فارغ ز غیر
مسلمانت از کعبه ترسا ز دیر
هوش مصنوعی: هر شب و روز در جستجوی خود هستند، بیآنکه به غیر از تو توجهی داشته باشند، همچون مسلمانی که از کعبه دور باشد و در عبادتگاه نصرانی.
اگر پرده از روی کار افگنی
ز هم هر دو را شرمسار افگنی
هوش مصنوعی: اگر پرده را کنار بزنی و حقیقت را آشکار کنی، هر دو طرف را در موقعیت شرمنده قرار خواهی داد.
نبود و نباشد تو رامنزلی
بجز دل، بود گر کسی را دلی
هوش مصنوعی: اگر کسی دل داشته باشد، در واقع هیچ منزلی جز دل وجود ندارد و نخواهد داشت.
یکی را بسر بر فرازی درفش
یکی را کنی تنگ بر پای کفش
هوش مصنوعی: در اینجا به تضاد وضعیتهای دو فرد اشاره شده است. یکی در مقام والایی قرار دارد و به نشانهی قدرت و عظمت، بر افراشته است. در حالی که فرد دیگری در موقعیتی محدود و محصور قرار گرفته، به طوری که احساس آزادی کمتری دارد و تحت فشار است. به نوعی تکیه بر اختلاف اجتماعی و شرایط مختلف زندگی افراد میباشد.
یکی ا دهی گوهر شب چراغ
یکی روز از مهر گیرد سراغ
هوش مصنوعی: هر کس که به زیرکی و دانایی مشهور باشد، شبها مانند یک چراغ در تاریکی میدرخشد و روزها نیز شعلهای از مهر و محبت به دیگران نشان میدهد.
یکی را نهی جام زرین بدست
یکی را سبوی سفالین، شکست
هوش مصنوعی: یکی در دستش جام زرینی دارد و دیگری سبوی سفالی که شکسته است.
یکی را کنی جامه از پرنیان
یکی دلق پشمینش رفت از میان
هوش مصنوعی: یک نفر را لباس نازک و زیبای پرنیان میپوشانی، اما در عین حال، لباس پشمی و کهنهاش را از او میگیری.
یکی هر چه خواهد برآریش کام
یکی آرزوها گذاریش خام
هوش مصنوعی: هر کسی میتواند آرزوهای خود را مطرح کند و خواستههایش را بیان کند، اما این مهم نیست که همه آرزوها به حقیقت بپیوندند.
یکی مرغ و ماهیش بر خوان نهی
یکی سفره خواهیش از نان تهی
هوش مصنوعی: یک مرغ و ماهی را روی سفره میگذاری و حالا سفرهات با نان خالی است.
گر آن سرخوشان شد، ور این لب گزان
نه سودت ازین، نه زیانت از آن!
هوش مصنوعی: اگر آن خوشگذران خوشحال شوند یا این لبانی که تلخی دارند، هیچ یک برای تو نفعی ندارد و هیچ ضرری هم به تو نخواهد زد!
خوش آید ز تو، هر چه آید همی
که آن از تو آید، که شاید همی
هوش مصنوعی: هر چیزی که از تو به من برسد برایم دلپذیر است، چون میدانم که اینها همگی از جانب توست.
نشانی بجنت، کشانی بنار
ز کس می نیندیشی ای کردگار
هوش مصنوعی: بهشت و جایگاه آن را نشان بده، اما به آتش جهنم نیز توجهی نکن، ای خالق!
همه روزه خضری و اسکندری
بری گر بظلمات و باز آوری!
هوش مصنوعی: هر روز به حالتی نو و با روحیهای مانند خضر و اسکندر وارد زندگی شو، حتی اگر در تاریکی و ناامیدی باشی، دوباره خود را بازیابی کن و به زندگی بازگرد.
گر این آب نوشد، که نگذاردش؟!
ور آن تشنه ماند، که آب آردش؟!
هوش مصنوعی: اگر کسی این آب را بنوشد، چه چیزی مانع او میشود؟ اما اگر کسی تشنه بماند، چه کسی میتواند آب به او برساند؟
ز تو هر چه پیدا، ندانم چه ای؟!
ز تو هر که شیدا، ندانم که ای؟!
هوش مصنوعی: از تو هر چیز که وجود دارد را نمیدانم چیست! از تو هر کسی که عاشق است را نمیدانم که کیست!
بطفلی که هیچ اختیارم نبود
توانایی هیچ کارم نبود
هوش مصنوعی: من از روی ناتوانی و بیاختیاری خود، هیچ توانایی در انجام هیچ کاری نداشتم.
ز پستان مادر بپروردیم
بگفتار و رفتار آوردیم
هوش مصنوعی: ما از شیر مادر بزرگ شدیم و گفتار و رفتار را آموختیم.
چو بگرفت نیرو سراپای من
کشیدم سر از طاعت، ای وای من
هوش مصنوعی: وقتی که نیرویی مرا فراگرفت، به طاعت و اطاعت پایان دادم و دچار پریشانی شدم.
روانی خرد جوی دادی مرا
زبانی سخنگوی دادی مرا
هوش مصنوعی: به من عقل و درک بخشیدی و زبانی که بتواند از اندیشههایم صحبت کند.
چنان کن، که گویم ثنایت همی
چنان کن، که جویم رضایت همی
هوش مصنوعی: طوری عمل کن که من بتوانم تو را ستایش کنم و به گونهای رفتار کن که بتوانم از تو رضایت پیدا کنم.
ز بهر تماشای این گلشنم
دو چشم از کرم ساختی روشنم
هوش مصنوعی: برای تماشای این گلزار، چشمانم را به لطف خود روشنت کردهای.
چنان کن، که هر گل که بینم نخست
شناسم که عکس گل روی تست
هوش مصنوعی: به گونهای رفتار کن که هر گلی را که میبینم، اولین چیزی که به ذهنم برسد، یاد تو و زیباییات باشد.
ز اول چنان کن، که باشم رضا
بهر حکم کآخر کنی از قضا
هوش مصنوعی: از ابتدا طوری عمل کن که من راضی باشم، تا هر حکمی که در پایان صادر کنی، بر اساس سرنوشت باشد.
رسد ورنه حکم قضا بیگمان
چه غمگین بود بنده، چه شادمان
هوش مصنوعی: اگر قضا و قدر برای انسان به درستی محقق شود، چه بسا که بندهای با این وضعیت غمگین باشد و یا برعکس، خوشحال.
بکش دستم از آستین کرم
پس آنگه بدامانم افشان درم
هوش مصنوعی: دست من را از آستین مهربانی خودت بکش و سپس بر دامان من نیکی و ثروت نثار کن.
نماند درم، ورنه آخر بکف
چه خود داده باشم، چه گردد تلف
هوش مصنوعی: اگر پولی در دست نداشته باشم، چه اهمیتی دارد که چقدر از آن را در اختیار داشتهام یا چه مقدار از آن را به هدر دادهام؟
چو سازم تلف، از کریمان نیم
چو خود داده باشم، پشیمان نیم
هوش مصنوعی: اگر زمانی که کار را خراب کردهام، از بزرگان و کریمان کمکی بگیرم، هیچگاه از خودم پشیمان نخواهم بود، زیرا خودم را در موقعیت درست قرار دادهام.
ز من، تا کسی نشنود آه سرد
شکیباییم بخش و آنگاه درد
هوش مصنوعی: از من، تا وقتی که کسی صدای آه سردم را نشنود، صبر و تحملم را تقسیم کن و سپس درد و رنج را حس کن.
جهان بگذرد، ورنه از نیش و نوش
چه بیهوده نالم چه باشم خموش
هوش مصنوعی: زندگی و زمانه به سرعت میگذرد، اگرچه من از تلخیها و خوشیها شکایت کنم یا سکوت کنم، در واقع اینها بیفایده هستند.
چو نالم، جهانی کنم تنگدل؛
چو بندم لب، از کس نباشم خجل
هوش مصنوعی: وقتی که ناراحتی و درد خود را به زبان میآورم، همه را در اندوه شریک میکنم؛ اما وقتی سکوت میکنم، از هیچکس شرمنده نیستم.
ز جان، با خرد آشناییم ده
بچشم، از خرد روشناییم ده
هوش مصنوعی: ما با علم و خرد آشناییم و با دیدن این خرد، روشنی و روشنایی به چشمان ما افزوده میشود.