گنجور

شمارهٔ ۲ - مغنی نامه

بیا نایی، آن نی که دهقان برید
ز هر پرده اش تنگ شکر درید
شکر خند لب بر لبش نه دگر
که بارش لبالب کنی از شکر
بیا نایی، ای یار فرخنده دم
چو روح القدس بر من این دم بدم
شنیدم گریزد غم از بانگ نی
چو زنهاد کم مغز، از بوی می
مغنی بیا، ارغنون ساز کن
دری را که بست آسمان باز کن
بکاشانه ی آگهان پا گذار
جهان را به اهل جهان واگذار
مغنی! گسسته است تار رباب
شده چون شب شیب، روز شباب
چه باشد که دستی بساز آوری؟
ز عمر آنچه رفته است بازآوری!
مغنی! شب عید بردار عود
دهی تا نگون اخترم را صعود
غمم بر زدای و دلم بر فروز
که هم عود سازی و هم عود سوز
مغنی! بچنگ آر گیسوی چنگ
که دارم دلی چون دهان تو ننگ
مگر دل رهد از پریشانیم
ز زانو شود دور پیشانیم
مغنی! سر اندر کنار من آر
چو داری سر بربط اندر کنار
اگر همدم تست با وی بنال
وگر شد رگش سست، گوشش بمال
مغنی! بزن رود و برکش سرود
مگر ز آسمان زهره آری فرود
که پیرانه با هم برقصیم مست
کشانیم پا و فشانیم دست
مغنی! نوای حدی ساز کن
گره از زبان جرس باز کن
مگر آیدم ناقه رقصان بوجد
کشد محمل ناز لیلی ز نجد
مغنی! مکن راه نزدیک دور
به آهنگ داود سرکن زبور
مگر نایدت دور گردون بیاد
که چون داد تخت سلیمان بیاد؟!
ندیدی در این وادی هولناک
که چون گنج قارون فرو برد خاک؟!
مغنی! زبان بسته، بگشای گوش
که در گوش دارم ز ارباب هوش
که هر نغمه کو محفل آراسته است
ز گردیدن نه فلک خاسته است
کنون دف بکف گیر، کامد بهار
ببین چون کشیده است صورت نگار
بیک دایره نقش نه دایره
که بر هر دل افتاد زآن، نایره
مکش هان ز دف گوش، کش رازهاست
از این دف، بهر گوش آوازهاست
مرا هم باین نغمه گوش آشناست
غنای فقیری چو من، ز آن غناست
چو از جوشش می خم آورده کف
کفی بر کفی زن، گرت نیست دف
شنیدم ز دستک زدن در سماع
شود پای کوبان غم اندر وداع
برقص آور آن شاهد مست را
بگویش چو بر هم زند دست را
که: دستی چو دستان سرایی بزن
به بختم که خفته است پائی بزن

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا نایی، آن نی که دهقان برید
ز هر پرده اش تنگ شکر درید
هوش مصنوعی: بیا و به نغمه‌ای تازه بپرداز، مانند نی‌ای که کشاورز آن را از هر سمت کوتاه کرد و شکرینگی در آن شکافت.
شکر خند لب بر لبش نه دگر
که بارش لبالب کنی از شکر
هوش مصنوعی: دندان‌هایش مثل شکر شیرین است و اکنون که لبخند بر لب دارد، دیگر نمی‌توانی او را با شیرینی پر کنی.
بیا نایی، ای یار فرخنده دم
چو روح القدس بر من این دم بدم
هوش مصنوعی: ای دوست خوشبخت، بیایید و با هم باشیم، چون روح‌القدس در دل من می‌دمی و زندگی را تازه می‌کنی.
شنیدم گریزد غم از بانگ نی
چو زنهاد کم مغز، از بوی می
هوش مصنوعی: شنیدم که غم از صدای نی فرار می‌کند، همان‌طور که زنی که عقل کافی ندارد، از بوی شراب دوری می‌کند.
مغنی بیا، ارغنون ساز کن
دری را که بست آسمان باز کن
هوش مصنوعی: منظور این است که ای خواننده یا هنرمند، به صدا و نغمه بپرداز و در این لحظه شادی و زیبایی را به زندگی تزریق کن، همچون دری که به روی آسمان باز می‌شود و نوید روشنی و خوشی را می‌دهد.
بکاشانه ی آگهان پا گذار
جهان را به اهل جهان واگذار
هوش مصنوعی: بهتراست که آگاهان و دانایان به زندگی و دنیا بپردازند و امور آن را به اهلش بسپارند.
مغنی! گسسته است تار رباب
شده چون شب شیب، روز شباب
هوش مصنوعی: خواننده! تار رباب پاره شده و به دلایل غم و اندوه، حالتی مشابه شب تیره و تار پیدا کرده است، در حالی که روزهای جوانی و شادابی به سر آمده‌اند.
چه باشد که دستی بساز آوری؟
ز عمر آنچه رفته است بازآوری!
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که تو چیزی جدید بسازی؟ نگذار که زمان از دست رفته‌ات را برگردانی!
مغنی! شب عید بردار عود
دهی تا نگون اخترم را صعود
هوش مصنوعی: خواننده! شب عید، عود را بردار و بسوزان تا ستاره شوم را به اوج برساند.
غمم بر زدای و دلم بر فروز
که هم عود سازی و هم عود سوز
هوش مصنوعی: غم را از من دور کن و دل من را روشن کن، زیرا تو هم سازنده‌ی عود هستی و هم سوزاننده‌ی آن.
مغنی! بچنگ آر گیسوی چنگ
که دارم دلی چون دهان تو ننگ
هوش مصنوعی: خواننده! بیا و با چنگت گیسوانم را بگیر، زیرا دلی دارم که مثل دهانت شرمنده است.
مگر دل رهد از پریشانیم
ز زانو شود دور پیشانیم
هوش مصنوعی: آیا ممکن است دل ما از این آشفتگی رها شود تا سر به پیشانی‌مان نزدیک‌تر شود؟
مغنی! سر اندر کنار من آر
چو داری سر بربط اندر کنار
هوش مصنوعی: خواننده! سر خود را کنار من بگذار، چون که تو لذت نواختن عود را در کنار من داری.
اگر همدم تست با وی بنال
وگر شد رگش سست، گوشش بمال
هوش مصنوعی: اگر همدم تو در کنارت غمگین است و به دلش می‌رسد که ضعیف شده، باید با محبت و مهربانی او را آرام کنی و به او دلگرمی بدهی.
مغنی! بزن رود و برکش سرود
مگر ز آسمان زهره آری فرود
هوش مصنوعی: خواننده! شروع کن به نواختن و آواز خواندن، اما مبادا که ستاره‌ها از آسمان به زمین بیافتند.
که پیرانه با هم برقصیم مست
کشانیم پا و فشانیم دست
هوش مصنوعی: در روزهای پیری، بیایید با شوق و شادی دور هم رقص کنیم، پاهایمان را به حرکت درآوریم و دستانمان را به یادانه بالا ببریم.
مغنی! نوای حدی ساز کن
گره از زبان جرس باز کن
هوش مصنوعی: خواننده! آهنگی بساز که حد و مرزها را بشکند و زبان جرس را آزاد کند.
مگر آیدم ناقه رقصان بوجد
کشد محمل ناز لیلی ز نجد
هوش مصنوعی: شاید من با شوق و شادابی بیایم و بار و بنه لذت و ناز لیلی را از نجد حمل کنم.
مغنی! مکن راه نزدیک دور
به آهنگ داود سرکن زبور
هوش مصنوعی: ای خواننده! کاری کن که از نزدیک به دور نروی و با آهنگ داود به خواندن بپرداز.
مگر نایدت دور گردون بیاد
که چون داد تخت سلیمان بیاد؟!
هوش مصنوعی: آیا نمی‌فهمی که دور روزگار چقدر تغییرات دارد؟ آیا می‌خواهی منتظر بمانی تا به وسعت تخت سلیمان، قدرت و عظمت زمانه دوباره برگردد؟
ندیدی در این وادی هولناک
که چون گنج قارون فرو برد خاک؟!
هوش مصنوعی: آیا تا به حال در این سرزمین ترسناک دیده‌ای که چگونه خاک همه‌چیز را مانند گنج قارون بلعید و پنهان کرد؟
مغنی! زبان بسته، بگشای گوش
که در گوش دارم ز ارباب هوش
هوش مصنوعی: ای خواننده! زبانی ندارم، اما گوش‌های تو را باز کن که از فرزندان خرد و عقل، مطالبی دارم.
که هر نغمه کو محفل آراسته است
ز گردیدن نه فلک خاسته است
هوش مصنوعی: هر صدایی که به محفل زیبایی می‌افزاید، ناشی از چرخش فضیلت‌ها و نه از گردش ستاره‌هاست.
کنون دف بکف گیر، کامد بهار
ببین چون کشیده است صورت نگار
هوش مصنوعی: اکنون دف را در دست بگیر و بهار را ببین که چگونه چهره زیبا را نمایان کرده است.
بیک دایره نقش نه دایره
که بر هر دل افتاد زآن، نایره
هوش مصنوعی: یک دایره‌ای وجود دارد که نقش آن در دل‌ها نقش می‌بندد و اثر آن همچون آتش در دل‌ها می‌سوزاند.
مکش هان ز دف گوش، کش رازهاست
از این دف، بهر گوش آوازهاست
هوش مصنوعی: به صدای دف گوش نده و آن را نزن، زیرا این دف حاوی رازهاست و برای گوش، خدنگ و زیبایی‌های صدا را به همراه دارد.
مرا هم باین نغمه گوش آشناست
غنای فقیری چو من، ز آن غناست
هوش مصنوعی: من هم به این آواز آشنا هستم؛ بیکاری و فقر من از همین غنا و موسیقی ناشی می‌شود.
چو از جوشش می خم آورده کف
کفی بر کفی زن، گرت نیست دف
هوش مصنوعی: زمانی که از سر رفتن نوشیدنی در لیوان حباب‌هایی بر روی سطح آن ایجاد می‌شود، اگر ساز و دهنی همراه نداری، خودت آن لحظه را شادی کن.
شنیدم ز دستک زدن در سماع
شود پای کوبان غم اندر وداع
هوش مصنوعی: شنیدم که وقتی در حال رقص و شادی، کسی در برابر ما دست می‌زند و با پا به زمین می‌کوبد، درد و غم در لحظه وداع خود را نشان می‌دهد.
برقص آور آن شاهد مست را
بگویش چو بر هم زند دست را
هوش مصنوعی: بگویید که آن معشوق خوشگلی که مست و سرمست است، برقصید و به او بگویید زمانی که دستش را به هم می‌زند، چه جذابیتی دارد.
که: دستی چو دستان سرایی بزن
به بختم که خفته است پائی بزن
هوش مصنوعی: دستی مانند دستان یک خانه، بر سرنوشتم بزن؛ زیرا که تقدیرم در خواب به سر می‌برد، پس برای تغییر آن اقدام کن.