شمارهٔ ۱۴ - در طلب کلیات جامی علیه الرحمه
سرت مینام از باد بهاران
به بیدآباد رو از باغ کاران
در آن مشکوی مشکین شو خرامان
معطر ساز آنجا جیب و دامان
که آن گلزار، خاکش عنبرین است؛
گلستان ارم، خلد برین است
ازین گلشن، بآن گلشن چو رفتی؛
بآن نزهتگه روشن چو رفتی
گل و سروی، اگر بینی قبا پوش؛
مکن از حال زار من فراموش
پیام بلبل خونین جگر گوی
حدیث قمری بی بال و پر گوی
که ای فرخ رخ فرخنه پیغام
ندانی آن گل و آن سرو را نام؟!
همان آرام قلب و نور عین است
که اخلاقش حسن، نامش حسین است
منم آن بلبل و آن قمری زار
که در دل داغ دارم، در جگر خار
پس از عرض سلام بی نهایت
بگو از من بآیین حکایت
بآن دستور عهد و آصف عصر
که ای برتر ز قصر قیصرت قصر
نباشد ای ز آصف در کرم پیش
ز دریای کفت، دریا کفی بیش!
که و مه، غرقه ی دریای جودت
بر اعیان جهان، لازم سجودت
فلک را، کار سال و مه ثنایت
ملک را، ورد روز و شب دعایت
دلت آیینه است، و سینه ات گنج؛
در آنجا خازن حکمت گهر سنج
گر اسکندر نه ای، آیینه داری!
ور افریدون نه ای، گنجینه داری!
ارسطو حکمتا، آصف نژادا؛
فلاطون فطرتا، لقمان نهادا!
طلب کردم کتابی از توزین پیش
طلب از خواجه نبود عیب درویش
کتابی مملو و مشحون تمامی
ز خط جامی و از شعر جامی
کتابی، چون کتاب آسمانی ؛
سطورش جوی آب زندگانی
سوادش، چون سواد چشم مخمور؛
بیاضش، چون بیاض سینه ی حور!
خطش، خط عذار ماهرویان؛
نقط، خال رخ مشکینه مویان!
ز لطفم، وعده روز عید دادی
در امید بر رویم گشادی
چو بلبل کو ز شوق گل شب و روز
سر آرد فصل دی، با آه جان سوز
کشیدم انتظار عید یک چند
که گردد نخل امیدم برومند!
کنون، عید است و آغاز بهار است؛
کرا دیگر مجال انتظار است؟!
بیا بنشین بعیش و شاد کامی
تو جام جم بکش، من جام جامی
بده دیوان جامی را و مگذار
بدیوان قیامت افتدم کار
شمارهٔ ۱۳: آوخ چکنم؟ که سینه تنگ است!شمارهٔ ۱۵ - تاریخ وفات رشید بک و جهانگیر خان افشار: آه کز شعبده بازی فلک
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سرت مینام از باد بهاران
به بیدآباد رو از باغ کاران
هوش مصنوعی: نسیم بهاری سرت را نوازش میکند، به باغ بیدآباد برو و از زحمتکشان باغها دوری کن.
در آن مشکوی مشکین شو خرامان
معطر ساز آنجا جیب و دامان
هوش مصنوعی: به آن جایی برو که با عطر مشک آکنده شده است و با ناز و ادبی خاص خود، آن مکان را معطر کن و لباس و دامن خود را پر از عطر کن.
که آن گلزار، خاکش عنبرین است؛
گلستان ارم، خلد برین است
هوش مصنوعی: محل زیبای آن گلزار دارای خاکی خوشبو و معطر است و باغ ارم همچون بهشتی زیبا و دلنشین به نظر میآید.
ازین گلشن، بآن گلشن چو رفتی؛
بآن نزهتگه روشن چو رفتی
هوش مصنوعی: وقتی از این باغ خوشبو و زیبا به آن باغ دیگر رفتی، به آن مکان دلانگیز و روشن نیز رفتهای.
گل و سروی، اگر بینی قبا پوش؛
مکن از حال زار من فراموش
هوش مصنوعی: اگر گل و درخت سرو را ببینی که لباس زیبا بر تن دارند، فراموش نکن که حال من چه سوال است و در چه وضعیتی هستم.
پیام بلبل خونین جگر گوی
حدیث قمری بی بال و پر گوی
هوش مصنوعی: بلبل زخمی و غمگین، پیامی را میرساند که از قناری بیپر و بال میگوید.
که ای فرخ رخ فرخنه پیغام
ندانی آن گل و آن سرو را نام؟!
هوش مصنوعی: ای خوشچهره، آیا پیام آن گل و آن سرو را نمیدانی؟
همان آرام قلب و نور عین است
که اخلاقش حسن، نامش حسین است
هوش مصنوعی: او همانطور که آرامش قلب و نور چشم است، ویژگیهای نیکو دارد و نامش حسین است.
منم آن بلبل و آن قمری زار
که در دل داغ دارم، در جگر خار
هوش مصنوعی: من همان بلبل و قمری غمگین هستم که در دلِ خود داغی بزرگ دارم و در وجودم خاری احساس میکنم.
پس از عرض سلام بی نهایت
بگو از من بآیین حکایت
هوش مصنوعی: بعد از اینکه سلامی گرم و بیپایان نثارت کردم، از من داستانی با شکوه و زیبا بگو.
بآن دستور عهد و آصف عصر
که ای برتر ز قصر قیصرت قصر
هوش مصنوعی: به آن فرمان و پیمانی که به آصف داده شد، که ای کسی که از قصر قیصر نیز برتر هستی.
نباشد ای ز آصف در کرم پیش
ز دریای کفت، دریا کفی بیش!
هوش مصنوعی: اگر فضیلتهای تو را با کرم آصف بسنجیم، نمیتوان گفت که تو چندان بزرگ هستی؛ زیرا در برابر دریا، یک کفت (کف) بیش نیستی.
که و مه، غرقه ی دریای جودت
بر اعیان جهان، لازم سجودت
هوش مصنوعی: ای عشق و زیبایی، تو همچون ماه در دریای بزرگواریات غرق شدهای و به خاطر وجود تو، همهی مخلوقات باید برایت سجده کنند.
فلک را، کار سال و مه ثنایت
ملک را، ورد روز و شب دعایت
هوش مصنوعی: کارهایی که به گردونه آسمان مربوط میشود، به تو مربوط است و در روز و شب، نام تو بر زبانهاست.
دلت آیینه است، و سینه ات گنج؛
در آنجا خازن حکمت گهر سنج
هوش مصنوعی: دل تو مانند آیینهای صاف و روشن است، و صدشت تو مانند گنجینهای پر ارزش. در این گنجینه، نگهبان حکمت و دانش گرانبهای زندگی قرار دارد.
گر اسکندر نه ای، آیینه داری!
ور افریدون نه ای، گنجینه داری!
هوش مصنوعی: اگر تو مانند اسکندر نیستی، لااقل آینهای داری که خود را در آن ببینی! و اگر مانند افریدون نیستی، حداقل گنجی در درون خود داری که ارزشمند است!
ارسطو حکمتا، آصف نژادا؛
فلاطون فطرتا، لقمان نهادا!
هوش مصنوعی: آریستوی حکمت و دانایی، از نسل آصف؛ و افلاطون، با طبیعتی خاص، لقمان را به کمال رسانده است!
طلب کردم کتابی از توزین پیش
طلب از خواجه نبود عیب درویش
هوش مصنوعی: من از تو کتابی درخواست کردم، اما خواستهام نادیده گرفته شد و نقصی در درخواست من به عنوان یک درویش وجود نداشت.
کتابی مملو و مشحون تمامی
ز خط جامی و از شعر جامی
هوش مصنوعی: این کتاب پر از نوشتهها و شعرهای جامی است و به خوبی زنده و پرمحتواست.
کتابی، چون کتاب آسمانی ؛
سطورش جوی آب زندگانی
هوش مصنوعی: کتابی مانند کتاب آسمانی است که خطوط آن مانند جوی آب زندگیبخش است.
سوادش، چون سواد چشم مخمور؛
بیاضش، چون بیاض سینه ی حور!
هوش مصنوعی: رنگ سیاهش به مانند رنگ بستر چشم دلباخته است و سفیدیاش به مانند سفیدی سینهی پریزاد زیباست.
خطش، خط عذار ماهرویان؛
نقط، خال رخ مشکینه مویان!
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و هماهنگی میان خط و نقش صورت اشاره دارد. اشاره به این دارد که خط او به اندازه زیبایی چهره محبوبان است و به نوعی زیبایی و جذابیت او را با نقش و خال موهای سیاه مقایسه میکند.
ز لطفم، وعده روز عید دادی
در امید بر رویم گشادی
هوش مصنوعی: به خاطر مهربانی من، وعده دادی که در روز عید، بر روی من باز شود و دلگرمیام را به من بدهی.
چو بلبل کو ز شوق گل شب و روز
سر آرد فصل دی، با آه جان سوز
هوش مصنوعی: بلبل از عشق گل به صورت مداوم و بیوقفه آواز میخواند و در فصل زمستان با دلی پر از درد و سوز، فریاد میزند.
کشیدم انتظار عید یک چند
که گردد نخل امیدم برومند!
هوش مصنوعی: من مدت زیادی منتظر عید هستم تا ببینم که آیا امیدهای من به بار مینشیند و به نتیجه میرسد!
کنون، عید است و آغاز بهار است؛
کرا دیگر مجال انتظار است؟!
هوش مصنوعی: اکنون زمان عید و شروع بهار است؛ چه کسی دیگر فرصتی برای انتظار دارد؟
بیا بنشین بعیش و شاد کامی
تو جام جم بکش، من جام جامی
هوش مصنوعی: بیا بنشین و از زندگی لذت ببر، تو از جامی که به خوشبختی اشاره دارد بنوش، من هم از جامی دیگر مینوشم.
بده دیوان جامی را و مگذار
بدیوان قیامت افتدم کار
هوش مصنوعی: بده جامی را و نگذار که کارم به دیوان قیامت بیفتد.