شمارهٔ ۹
به ناگه دمید از افق صبح عید
در آن عرصه میخانهای شد پدید
گشاده چو دست کریمان درش
به دست مه نو، کلید زرش
درِ باز آن، بسته نادیده کس
مگر در همه سال، سی روز و بس!
چو باز آمدی از دم مِیْ فروش
شب عید خون سیاوش به جوش
ز دی صبحدم تکیه بر مصطبه
به کف جام می چون مه یکشبه
فشاندی به رخ آب خورشید را
برآوردی از خواب جمشید را
همی داد از راح پیوند روح
همی گفت: الاح الصباح، الصبوح
در آن یافته رند و زاهد پناه
نه درویش محروم از آن در نه شاه
بسا خسروانی خم از هر طرف
ز جوش درون بر لب آورده کف
چه خم، هر یکی از گل زیرکی
فلاطونی آسوده در هر یکی
میاش صافی، چون رشحهٔ سلسبیل
ز پیر مغان، می کشان را سبیل
رسیدی از آن بر زمین گر نمی
ز هر ذرهاش خاستی آدمی
گرفته صراحی به کف می فروش
بهه ر کس که میداد، میگفت: نوش
هم از دور جم داده جامش نشان
هم از خاتم او لب می کشان
لبالب به کف جامهای رحیق
ز یاقوت و لعل و بلور عقیق
در آن مجلس دلکش بی نفاق
ستاده بسی ساقی سیم ساق
گرفته به کف شیشه ز افسونگری
تو گویی که در شیشه بودش پری
به هر سو فراوان گزک ریخته
به هم پخته و خامش آمیخته
به زرین طبق، مرغ و ماهی کباب
به سیمین سبد، نار و لیمو پر آب
ظریفان همه گوی نارنج باز
حریفان همه نرد و شطرنج باز
ز هم مهره در ششدر انداخته
ز هم کام دل برده، دل باخته
ز رخ سوخته جان آذرگشسب
پیاده گرو برده از پیل و اسب
رسیده به فر زینی از بیدقی
فگنده شهان را به بی رونقی
نشسته به یک گوشه خنیاگران
دل از غم سبک، سر ز مینا گران!
جگر، زخمی زخمهٔ سازشان
به گوش دل، آویزه آوازشان
همه ارغنون ساز و قانون نواز
نگه کوته از ناز و مژگان دراز
یکی زلف ناهید بستی به چنگ
ز خون دل آرام، رنگینش چنگ
به آن محفل آوردیَش موکشان
رگ از ناخنان کردیش خون فشان
بط می به کف، بربط بسته دست
به یک کاسه، صد باربد کرده مست
به گوش نکیسا گر آواز رود
رسیدی، روان کردی از دیده رود
شنیدم به هر بزم هر هوشمند
پی عطر، عود اندر آتش فگند
در آن بزم دیدم که عود از خروش
فگند آتش اندر دل اهل هوش
به گوش رباب آمدی مالشی
که از هر رگش خاستی نالشی
یکی رنگ دادی لب از جام می
زدی آن یک از لعل آتش به نی
شگرفان به رخ، بدر نادیده نقص
چو سرو، از نسیم بهاری به رقص
همه دست افشان به آهنگ دف
همه پای کوبان زده کف به کف
بچه هندوی هر طرف گوی باز
مه و مهرش، از یم و زر گوی ساز
گرفته از آن بزم شب تن کنار
غم و ترس و کین، رنج و بخل و خمار
ز مستی مگر روز کی می فروش
پسندید مخموری دُرد نوش
دل دُرد نوش آمد از غم به دَرد
خروشید و از دل کشید آه سرد
به ناگه یکی زاهد از چشم شور
نمک ریخت بر جامهای بلور
زد از چشم بد طرفه نقشی بر آب
کز آن سرکه شد هر چه در خم شراب
عسس رو ترش، شحنه گفتار تلخ
رسیدند چون تنگ چشمان بلخ
گرفته به دُردی کشان کار تنگ
زده بر کدو دشنه، بر شیشه سنگ!
به کین از تن دف کشیدند پوست
کند آدمی هر چه در خوی اوست
دریدند از چنگ و نی پردهها
که آزرمشان باد از آن کردهها
بسا آب، پاکان که در خاک ریخت
چو خون جگر گوشهٔ تاک ریخت
همه خاک میخانه بر باد رفت
گزکها به تاراج زهاد رفت
فشاند آستین محتسب بر چراغ
که نتوان گرفتن ز دزدان سراغ
نماندند در میکده از خروش
نشان از می و می کش و می فروش
همان بود چشمم نظر بازشان
همان بود گوشم بر آوازشان
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به ناگه دمید از افق صبح عید
در آن عرصه میخانهای شد پدید
هوش مصنوعی: به ناگاه صبح عید از افق طلوع کرد و در آن مکان، یک میخانه به وجود آمد.
گشاده چو دست کریمان درش
به دست مه نو، کلید زرش
هوش مصنوعی: دستهای بخشنده همچون دستان کریمان گشوده است و در این میان، درخشش ماه نو به عنوان کلیدی برای گنجینههای ارزشمند است.
درِ باز آن، بسته نادیده کس
مگر در همه سال، سی روز و بس!
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که در باز شدن درِ آسمان و رحمت الهی، تنها در سی روز از سال به روی انسانها گشوده میشود و در بقیهی ایام، کسی قادر به دیدن و بهرهمندی از آن نیست. اشاره دارد به موقعیتهای خاص و محدودیتی که در دسترسی به نعمتهای کلان وجود دارد.
چو باز آمدی از دم مِیْ فروش
شب عید خون سیاوش به جوش
هوش مصنوعی: زمانی که از دیدار میفروش به خانه برمیگردی، در شب عید، حوادث تلخ و غمانگیز گذشته دوباره زنده میشود و احساسات شادی و غم با هم در دل تکرار میشود.
ز دی صبحدم تکیه بر مصطبه
به کف جام می چون مه یکشبه
هوش مصنوعی: از صبح دیروز بر تکیهگاه نشستهام و با یک جام می در دست، مانند ماهی که در یک شب ظاهر میشود.
فشاندی به رخ آب خورشید را
برآوردی از خواب جمشید را
هوش مصنوعی: تو با تابش نور خورشید، بر آب ها درخشیدی و خواب جمشید را از چشمانش ربودید.
همی داد از راح پیوند روح
همی گفت: الاح الصباح، الصبوح
هوش مصنوعی: از راه پیوند روح، صدایی به گوش میرسد که میگوید: صبح بخیر، بیدار شو.
در آن یافته رند و زاهد پناه
نه درویش محروم از آن در نه شاه
هوش مصنوعی: در آنجا هم رند و هم زاهد به پناه میرسند، نه اینکه فقط درویش از خیر آن محروم باشد و نه شاه از آن جا وقتی بهرهمند شده است.
بسا خسروانی خم از هر طرف
ز جوش درون بر لب آورده کف
هوش مصنوعی: بسیاری از پادشاهان بزرگ، از داغ درون و شور و هیجانی که دارند، کف بر لب میآورند.
چه خم، هر یکی از گل زیرکی
فلاطونی آسوده در هر یکی
هوش مصنوعی: هر کدام از گلهای زیبا و باهوش مانند فلسفهدانان بزرگ، در خوشی و آرامش زندگی میکنند.
میاش صافی، چون رشحهٔ سلسبیل
ز پیر مغان، می کشان را سبیل
هوش مصنوعی: میکدری که صاف و زلال است، مانند جویبار بهشتی. از پیر مغان که به کار میپردازد، افرادی که مینوشند را با آن سبیل خود راهنمایی میکند.
رسیدی از آن بر زمین گر نمی
ز هر ذرهاش خاستی آدمی
هوش مصنوعی: اگر از زمین برسی، انسانیت تو به خاطر هر ذرهای که از آن بلند میشود، تحقق پیدا میکند.
گرفته صراحی به کف می فروش
بهه ر کس که میداد، میگفت: نوش
هوش مصنوعی: شرابفروشی که در دستش جامی دارد، برای هر کسی که پول میداد، میگفت: بنوش!
هم از دور جم داده جامش نشان
هم از خاتم او لب می کشان
هوش مصنوعی: هم از دور، با نشان جامش طرف ماست و هم از انگشتری که بر دست دارد، لبهایش را به سمت ما میکشاند.
لبالب به کف جامهای رحیق
ز یاقوت و لعل و بلور عقیق
هوش مصنوعی: جامهایی پر از نوشیدنی خوشمزه و دلپذیر که از سنگهای قیمتی مانند یاقوت و لعل و بلور ساخته شدهاند.
در آن مجلس دلکش بی نفاق
ستاده بسی ساقی سیم ساق
هوش مصنوعی: در آن مجلس زیبا، که پر از دوستی و بدون هرگونه دشمنی است، تعداد زیادی ساقی با ساقهای زیبا حضور دارند.
گرفته به کف شیشه ز افسونگری
تو گویی که در شیشه بودش پری
هوش مصنوعی: در دستانم شیشهای است که به خاطر جادوگری تو، به نظر میرسد که در آن یک پری وجود دارد.
به هر سو فراوان گزک ریخته
به هم پخته و خامش آمیخته
هوش مصنوعی: در هر سو، چیزهای زیادی پخش شده است که شامل موارد پخته و خام میباشد و همه آنها در هم آمیخته شدهاند.
به زرین طبق، مرغ و ماهی کباب
به سیمین سبد، نار و لیمو پر آب
هوش مصنوعی: در یک سفره بزرگ، غذایی متنوع شامل مرغ و ماهی کبابی قرار دادهایم و در کنار آنها، میوههای تازه مانند نارنگی و لیمو که آبدار هستند هم گذاشتهایم.
ظریفان همه گوی نارنج باز
حریفان همه نرد و شطرنج باز
هوش مصنوعی: افراد باهوش و لطیف در هنرهای ظریف مشغول هستند، در حالی که رقیبان همه در بازیهای فکری و استراتژیک مثل نرد و شطرنج مشغولند.
ز هم مهره در ششدر انداخته
ز هم کام دل برده، دل باخته
هوش مصنوعی: در این بیت بیان شده که شخصی با عشق و تمایل به کسی نزدیک شده و از آن فرد خوشحال و راضی است، اما در عین حال دل به او داده و با احساسات عمیق گرفتار شده است. به نوعی، این جمله نشاندهندهی ارتباط عاطفی و تاثیر عمیق عشق بر دل انسان است.
ز رخ سوخته جان آذرگشسب
پیاده گرو برده از پیل و اسب
هوش مصنوعی: از چهره سوختهی آذرگشسب، سپاهی پیاده از اسبان و فیلها جدا شده است.
رسیده به فر زینی از بیدقی
فگنده شهان را به بی رونقی
هوش مصنوعی: بیدقی که از آن فرزین یا نیکوکار به وجود آمده، شاهان را به بیرون میکشاند.
نشسته به یک گوشه خنیاگران
دل از غم سبک، سر ز مینا گران!
هوش مصنوعی: در یک گوشه نشسته و به آوازخوانان گوش میدهد، دلش از غم سبک شده و با لذت به شرابنوشان نگاه میکند.
جگر، زخمی زخمهٔ سازشان
به گوش دل، آویزه آوازشان
هوش مصنوعی: دل من از شنیدن صدای دلنشین ساز آنها زخم خورده و مجروح شده است. این آواز به گونهای است که همچون زخمهایی بر جانم نشسته و به یادگار مانده است.
همه ارغنون ساز و قانون نواز
نگه کوته از ناز و مژگان دراز
هوش مصنوعی: همه سازها و آهنگها مینوازند و همه چیز تحت قانون و قاعده است، ولی نگاه کن که ناز و فریب حریف میتواند بر کمال و زیبایی تاثیر بگذارد.
یکی زلف ناهید بستی به چنگ
ز خون دل آرام، رنگینش چنگ
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و جذابیت زلف ناهید (سیاره زهره) اشاره میکند که به مانند گیسوانی تاریک و دلربا به چنگ آمده و بر اثر غم و دلتنگی، رنگی زیبا و شگفتانگیز به خود گرفته است. این تصویر استعارهای از زیبایی و درد در عشق است که با هم آمیخته شدهاند.
به آن محفل آوردیَش موکشان
رگ از ناخنان کردیش خون فشان
هوش مصنوعی: او را به محفل آوردند و گویی که از ناخنهایش خون میریزد، همچون موکشان.
بط می به کف، بربط بسته دست
به یک کاسه، صد باربد کرده مست
هوش مصنوعی: یک بطری در دست دارم و مشغول نوازندگی هستم؛ با یک کاسه، همانند صد باربد (نوازنده مشهور) سر مست و شادابم.
به گوش نکیسا گر آواز رود
رسیدی، روان کردی از دیده رود
هوش مصنوعی: اگر صدای نکیسا به گوش تو رسید، آن را بشنو و از چشمان خودت بگذار که بروید.
شنیدم به هر بزم هر هوشمند
پی عطر، عود اندر آتش فگند
هوش مصنوعی: شنیدم که هر فردی که دانا و باهوش است، برای شرکت در مهمانی، عطر و عود را بر آتش میافکند.
در آن بزم دیدم که عود از خروش
فگند آتش اندر دل اهل هوش
هوش مصنوعی: در آن مهمانی مشاهده کردم که دود عود به قدری به شدت منتشر شد که آتش را در دل افرادی که اهل درک و فهم بودند، روشن کرد.
به گوش رباب آمدی مالشی
که از هر رگش خاستی نالشی
هوش مصنوعی: به صدای رباب نزدیک شدی، آوای ملایمی که از عمق وجودش برخاست و دل را مینوازد.
یکی رنگ دادی لب از جام می
زدی آن یک از لعل آتش به نی
هوش مصنوعی: یک نفر با رنگی که از شراب به لبش زده، به نظر میرسد که مشغول لذت بردن است، و دیگری هم با زیبایی و جذابیتش مانند آتش میدرخشد.
شگرفان به رخ، بدر نادیده نقص
چو سرو، از نسیم بهاری به رقص
هوش مصنوعی: عشق و زیباییهای شگفتانگیز به اوج خود رسیدهاند، مانند سروی که در باد بهاری به آرامی میرقصند و نواقص و کم و کاستیهای خود را پنهان کردهاند.
همه دست افشان به آهنگ دف
همه پای کوبان زده کف به کف
هوش مصنوعی: همه با شادی و سرور، دستها را به ریتم دف تکان میدهند و با پای کوبیدن، شادی را نمایان میکنند.
بچه هندوی هر طرف گوی باز
مه و مهرش، از یم و زر گوی ساز
هوش مصنوعی: بچه هندو از هر طرف به زیبایی و درخشش مه و خورشید را توصیف میکند و از آب و طلا برای نشان دادن آن زیبایی استفاده میکند.
گرفته از آن بزم شب تن کنار
غم و ترس و کین، رنج و بخل و خمار
هوش مصنوعی: در آن جشن شب، دور از شادی و خوشحالی، در کنار احساس غم و ترس، و نیز درد و حسادت و حالتی مستیآور قرار دارم.
ز مستی مگر روز کی می فروش
پسندید مخموری دُرد نوش
هوش مصنوعی: آیا روزی را به خاطر میآوری که در حال مستی، خوشایندی و لذت را تجربه کردی؟ حالا که مستی از بین رفته، درد آن خوشی را حس میکنی.
دل دُرد نوش آمد از غم به دَرد
خروشید و از دل کشید آه سرد
هوش مصنوعی: دل از غم به شدت درد میکشد و به خاطر این درد شدید، صدای نالهاش بلند میشود و آهی سرد از دلش برمیآید.
به ناگه یکی زاهد از چشم شور
نمک ریخت بر جامهای بلور
هوش مصنوعی: ناگهان، یکی از زاهدان از سر حسادت یا چشم بد، نمکی بر روی جامهای شیشهای ریخت.
زد از چشم بد طرفه نقشی بر آب
کز آن سرکه شد هر چه در خم شراب
هوش مصنوعی: از چشم بد، تصویری بر آب بیفتاد که باعث شد هر آنچه در خم شراب بود، سرکه شود.
عسس رو ترش، شحنه گفتار تلخ
رسیدند چون تنگ چشمان بلخ
هوش مصنوعی: نگران و ناراحت، مزدور گفتارهای ناگوار بود؛ وقتی که به آنجا رسیدند، به مانند افرادی که تنگنظر و بد بین هستند، رفتار کردند.
گرفته به دُردی کشان کار تنگ
زده بر کدو دشنه، بر شیشه سنگ!
هوش مصنوعی: در اینجا به وضوح درد و رنجی را توصیف میکند که از کارهای سخت و دشوار ناشی میشود. فردی با مشکلات و چالشهای شدید روبهروست که در نتیجه آن، احساس ناامیدی و شکست را تجربه میکند. احساساتی چون نگرانی و اضطراب نیز قابل لمس است، که ناشی از سختیهای زندگی است. این تصویر به وضوح نشاندهندهی سختیهای زندگی و جنگیدن با مشکلات است.
به کین از تن دف کشیدند پوست
کند آدمی هر چه در خوی اوست
هوش مصنوعی: تن را به مانند پوست دفی که میکشند، از آدمی جدا کردند و هر چیزی که در ذات او نهفته است، نمایان شد.
دریدند از چنگ و نی پردهها
که آزرمشان باد از آن کردهها
هوش مصنوعی: آنها از چنگ و نی پردهها را پاره کردند، زیرا شرمشان از کارهایی که انجام دادهاند، برانگیخته شده است.
بسا آب، پاکان که در خاک ریخت
چو خون جگر گوشهٔ تاک ریخت
هوش مصنوعی: بسیاری از کسانی که پاک و با اخلاص بودند، همچون آب در خاک گم شدند، مانند اینکه خون دل فرزند درخت انگور بر روی زمین ریخته شود.
همه خاک میخانه بر باد رفت
گزکها به تاراج زهاد رفت
هوش مصنوعی: تمامی خاک میخانه از بین رفت و مال و اموالش به غارت رفتند، به دست عابدان.
فشاند آستین محتسب بر چراغ
که نتوان گرفتن ز دزدان سراغ
هوش مصنوعی: محتسب آستین خود را بر روی چراغ میزند تا آن را خاموش کند، زیرا از دزدان نمیتواند نشانی بگیرد.
نماندند در میکده از خروش
نشان از می و می کش و می فروش
هوش مصنوعی: در میکده هیچ نشانی از سر و صدای می و شراب و میفروش باقی نمانده است.
همان بود چشمم نظر بازشان
همان بود گوشم بر آوازشان
هوش مصنوعی: چشمم به تماشای آنها باز بود و گوشم به شنیدن صدای آنها.