گنجور

شمارهٔ ۶

دگرباره دیدم بجای کنشت
یکی خانقه، رشک قصر بهشت
فضا دلگشا چون کف موسویش
هوا جان فزا چون دم عیسویش
همه آب از چشمه ی زمزمش
همه خاک از پیکر آدمش
ز جان و دل پاک، خشت و گلش
خنک آنکه بودی در آن منزلش
تو گویی که آن بقعه ی بی عدیل
درو گر شدش نوح و بنا خلیل
بهر صفه اش، صوفی یی سینه صاف
زبان، پاکش از لوث لاف و گزاف
بهر گوشه درویشی آزاده بخت
زده تکیه بر پوست چون شه بتخت
همه رانده ی خلوت خاکیان
همه خوانده ی بزم افلاکیان
نه در سر هوائی، نه در دل شکی؛
برآورده چل اربعین هر یکی
همه عور، اما جنیبت کشان!
همه مور، اما سلیمان نشان!
همه سیم پاش و همه پشم پوش
همه دردمند و همه درد نوش
بدانش توانا، بتن ناتوان؛
ز هر خطه تا خط وحدت دوان
همه پا کشیده ز راه هوا
همه چشم پوشیده از ماسوا
زده پا بدنیا دم از دین همه
یکی جو، یکی گو، یکی بین همه!
چو ابدال، از عشق پیرایه شان
فتاده بخورشید و مه، سایه شان
یکایک قرین اویس قرن
زده حلقه پهلوی هم چون پرن
در آن حلقه، سر حلقه دانشوری
گدای درش، شاه هر کشوری
حریفی، بروی جهان کرده پشت
ظریفی، دلش نرم و دلقش درشت
بجام جهان بین زده پشت دست
ازو مست هشیار و هشیار مست
ز زهدش، کهن زال گیتی یله؛
ز گرگ فلک، پاسبان گله
ز تشریف شاهانش آسوده دوش
تن از ناقه ی صالحش پشم پوش
بریده سر خشم و شهوت بصبر
بصبر اختر آورده بیرون ز ابر
بپا داشت از موی سر سلسله
ز جا بر نیاوردیش زلزله
نجنبیدی آن شیخ از آرامگاه
مگر از دم مطرب خانقاه
دل مطربان چون بجوش آمدی
از ایشان یکی در خروش آمدی
ز جا خاستی و اصحاب و جد
چنان کز حدی ناقه ی اهل نجد
کشاندی چنان دامن پاک را
که در رقص آوردی افلاک را
همه دست افشان و من مانده محو
بحالی که دانی، نه سکر و نه صحو
مگر شیخ را در میان سماع
ز دست دل افتاد با دین وداع
نگاهی نهان دید از مهوشی
رهش گم شد از پرتو آتشی
دل و دین و دانش ز کف باخته
که از پردگی پرده نشناخته
چو صنعان سوی روم رفت از حجاز
نبردش بکوی حقیقت مجاز
از آن جا که شاه از شریک است دور
نسازد بانباز طبع غیور
ز دانش بجان غیر شاهیش
ز دریا برون داد جان ماهیش
مریدان سرافگنده در پای پیر
بمردند، دیدند چون مرگ میر
چنان کآدمی را ز سر زندگی است
چو سر رفت، تن را پراکندگی است
در افتاد آن قطب و آن دایره
ز هم ریخت چون بقعه ی بایره
ز پرواز طوطی شیرین نفس
پریدند آن طوطیان در قفس
پس از صوفیان خانقه شد خراب
شد آن چشمه ی زندگانی سراب
بریشان فرود آمد آن خانقاه
به ایزد برم هم ز ایزد پناه

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دگرباره دیدم بجای کنشت
یکی خانقه، رشک قصر بهشت
هوش مصنوعی: بار دیگر دیدم که به جای مکان عبادت تو، یک خانقاه است که حسرت قصر بهشت را به دل می‌آورد.
فضا دلگشا چون کف موسویش
هوا جان فزا چون دم عیسویش
هوش مصنوعی: فضا مانند دستان موسای پیامبر دلنشین و دلگشاست، و هوای آن به حدی نشاط‌آور است که مانند دم عیسی پروانگان را زنده می‌کند.
همه آب از چشمه ی زمزمش
همه خاک از پیکر آدمش
هوش مصنوعی: تمامی آبها از چشمه‌ی زمزم اوست و همه خاک‌ها از جسم و وجود آدمی او نشأت می‌گیرد.
ز جان و دل پاک، خشت و گلش
خنک آنکه بودی در آن منزلش
هوش مصنوعی: کسی که با جان و دل پاک در آن منزل سکنی گزیده، خشت و گل آنجا برایش خنک و دلپذیر است.
تو گویی که آن بقعه ی بی عدیل
درو گر شدش نوح و بنا خلیل
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که این مکان، از نظر بزرگی و اهمیت، مانند بقعه‌ای است که هیچ‌کس مانند آن وجود ندارد. اگر نوح و ابراهیم در آنجا حضور داشته باشند، به معنی این است که آنجا واقعاً جایگاهی ویژه و باارزش است.
بهر صفه اش، صوفی یی سینه صاف
زبان، پاکش از لوث لاف و گزاف
هوش مصنوعی: برای جلوه‌گری‌اش، عارفی با دل پاک و زبانی بدون آلودگی از سخنان بیهوده و بزرگ‌نمایی حضور دارد.
بهر گوشه درویشی آزاده بخت
زده تکیه بر پوست چون شه بتخت
هوش مصنوعی: در گوشه‌ای، فردی آزاد و بی‌قید و شرط به راحتی نشسته است و بر روی جلدی یا پشتی استراحت می‌کند، مانند یک پادشاه که بر تختش تکیه زده باشد.
همه رانده ی خلوت خاکیان
همه خوانده ی بزم افلاکیان
هوش مصنوعی: تمام کسانی که از کارهای دنیایی طرد شده‌اند، در واقع دعوت شده به مهمانی آسمانی‌ها هستند.
نه در سر هوائی، نه در دل شکی؛
برآورده چل اربعین هر یکی
هوش مصنوعی: نه آرزوی خاصی در ذهن دارم و نه شکی در دل. هر کدام از چهل روز، خواسته‌ای محقق شده است.
همه عور، اما جنیبت کشان!
همه مور، اما سلیمان نشان!
هوش مصنوعی: همه نقص‌هایی دارند، اما تو با خصوصیات ویژه‌ای جلوه می‌کنی! همه مانند موریانه‌اند، اما تو نشانی از سلیمان داری!
همه سیم پاش و همه پشم پوش
همه دردمند و همه درد نوش
هوش مصنوعی: همه به نوعی دچار مشکل و رنج هستند، برخی با ظاهری زیبا و برخی دیگر با ظاهری ساده، اما در نهایت همه با درد و رنج دست و پنجه نرم می‌کنند.
بدانش توانا، بتن ناتوان؛
ز هر خطه تا خط وحدت دوان
هوش مصنوعی: با علم و دانش برتر، بر جسم ضعیف چیره می‌شوی؛ از هر نقطه تا جایی که وحدت وجود دارد، حرکت می‌کنی.
همه پا کشیده ز راه هوا
همه چشم پوشیده از ماسوا
هوش مصنوعی: همه از مسیر خواسته‌ها و آرزوهای خود کنار کشیده‌اند و به چیزهای دیگر توجهی ندارند.
زده پا بدنیا دم از دین همه
یکی جو، یکی گو، یکی بین همه!
هوش مصنوعی: به دنیای جدید پا گذاشته‌ایم، در این زمان همگی باید یکصدا باشیم و هم‌نوا. هر کس باید حرفش را بزند، ببیند و بشنود.
چو ابدال، از عشق پیرایه شان
فتاده بخورشید و مه، سایه شان
هوش مصنوعی: مانند افراد دیندار و عارف که از عشق و محبت خالی شده‌اند، سایه‌هایشان در برابر خورشید و ماه محو شده است.
یکایک قرین اویس قرن
زده حلقه پهلوی هم چون پرن
هوش مصنوعی: هر یک از آن‌ها به مانند اویس قرنی، در کنار او به یکدیگر پیوسته‌اند و همگی مانند مرواریدها در یک رشته جمع شده‌اند.
در آن حلقه، سر حلقه دانشوری
گدای درش، شاه هر کشوری
هوش مصنوعی: در آن گردهمایی، کسی که در رأس دانش و علم قرار دارد، مانند گدای درِ خانه‌اش می‌باشد؛ او هم‌چون فرمانروایی است که بر هر سرزمینی سلطنت می‌کند.
حریفی، بروی جهان کرده پشت
ظریفی، دلش نرم و دلقش درشت
هوش مصنوعی: یک رقیب سرسخت در دنیا وجود دارد که با ظاهری نازک و شکننده، دل بزرگ و لطیفی دارد. لباسش شاید بزرگ و متفاوت به نظر آید، اما در واقع درونی نرم و مهربان دارد.
بجام جهان بین زده پشت دست
ازو مست هشیار و هشیار مست
هوش مصنوعی: عقل خود را از دنیای مادی و ظاهری جدا کرده‌ام و به عمق حقایق دست یافته‌ام. اکنون به حالت خاصی رسیده‌ام که در آن هم هشیارم و هم در حالتی شبیه به مستی از درک عمیق لذت می‌برم.
ز زهدش، کهن زال گیتی یله؛
ز گرگ فلک، پاسبان گله
هوش مصنوعی: از پارسایی او، کهن‌ترین مردان جهان به راحتی زندگی می‌کنند؛ و از خشم آسمانی، نگهبان گله‌ها و مخلوقات است.
ز تشریف شاهانش آسوده دوش
تن از ناقه ی صالحش پشم پوش
هوش مصنوعی: از راحتی و مقام شاهان، بدن از زین ناقه صالحش نرم و راحت است.
بریده سر خشم و شهوت بصبر
بصبر اختر آورده بیرون ز ابر
هوش مصنوعی: با کنترل خشم و خواسته‌های درونی، با صبر و تحمل، ستاره‌ای درخشان را از پشت ابرها به نمایش گذاشته‌ای.
بپا داشت از موی سر سلسله
ز جا بر نیاوردیش زلزله
هوش مصنوعی: مراقب باش که موهای سر تو باعث نلرزد و هنگام حرکت از جایت بلند نشوی.
نجنبیدی آن شیخ از آرامگاه
مگر از دم مطرب خانقاه
هوش مصنوعی: این شیخ از آرامگاهش تکان نخورد، مگر اینکه صدای ساز مطرب در خانقاه او را به حرکت درآورد.
دل مطربان چون بجوش آمدی
از ایشان یکی در خروش آمدی
هوش مصنوعی: زمانی که دل نوازندگان از شوق و احساس برآشفت، یکی از آنها شروع به نواختن کرد و صدای خوش آن بلند شد.
ز جا خاستی و اصحاب و جد
چنان کز حدی ناقه ی اهل نجد
هوش مصنوعی: تو از جا برخاستی و همراهان به گونه‌ای شدند که مانند شتری هستند که از حد و مرز خودش فراتر رفته است.
کشاندی چنان دامن پاک را
که در رقص آوردی افلاک را
هوش مصنوعی: شما دامن پاک خود را به گونه‌ای کشاندید که ستاره‌ها و آسمان را به رقص درآوردید.
همه دست افشان و من مانده محو
بحالی که دانی، نه سکر و نه صحو
هوش مصنوعی: همه در حال شادی و ابراز خرسندی هستند، اما من در حالت ویژه‌ای مانده‌ام که فقط تو می‌دانی؛ نه در حالت مستی هستم و نه در حالت هوشیاری.
مگر شیخ را در میان سماع
ز دست دل افتاد با دین وداع
هوش مصنوعی: آیا ممکن است در حین رقص و سماع، شیخ ناگهان از دل خود جدا شده و از دین و ایمانش فاصله بگیرد؟
نگاهی نهان دید از مهوشی
رهش گم شد از پرتو آتشی
هوش مصنوعی: در دیدی پنهان، نگاهی از زیبایی او به من افتاد و به دلیل درخشش آن، راهی که می‌رفتم گم شد.
دل و دین و دانش ز کف باخته
که از پردگی پرده نشناخته
هوش مصنوعی: دل و ایمان و دانش را از دست داده‌ام، زیرا کسی که به بندگی و عبودیت نرسیده، به حقیقت و اصول زندگی آشنا نیست.
چو صنعان سوی روم رفت از حجاز
نبردش بکوی حقیقت مجاز
هوش مصنوعی: وقتی هنرمندان از حجاز به سوی روم رفتند، در مسیرشان با واقعیت و حقیقت روبه‌رو شدند.
از آن جا که شاه از شریک است دور
نسازد بانباز طبع غیور
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه شاه از طرف هم‌پیمانان خود بهره‌مند است، اجازه نمی‌دهد که رقیب او را از مقامش دور کند و تحت تأثیر قرار بگیرد.
ز دانش بجان غیر شاهیش
ز دریا برون داد جان ماهیش
هوش مصنوعی: از دانش برای جان غیر پادشاهی به گونه‌ای استفاده کرد که مانند ماهی‌ای از دریا خارج شد.
مریدان سرافگنده در پای پیر
بمردند، دیدند چون مرگ میر
هوش مصنوعی: پیروان ناامید و غمزده در برابر استادشان جان خود را از دست دادند، چونکه مرگ را چنان نزدیک دیدند.
چنان کآدمی را ز سر زندگی است
چو سر رفت، تن را پراکندگی است
هوش مصنوعی: وقتی که انسان جانش را از دست می‌دهد، فقط تکه‌های پراکندهٔ بدنش باقی می‌ماند و دیگر هیچ نشانی از وجودش نخواهد بود.
در افتاد آن قطب و آن دایره
ز هم ریخت چون بقعه ی بایره
هوش مصنوعی: آن قطب و دایره به هم برخورد کردند و مانند یک بنا که خراب شده است، به هم ریختند.
ز پرواز طوطی شیرین نفس
پریدند آن طوطیان در قفس
هوش مصنوعی: به دلیل آواز دل‌نشین طوطی، دیگر طوطی‌ها هم از قفس فرار کردند.
پس از صوفیان خانقه شد خراب
شد آن چشمه ی زندگانی سراب
هوش مصنوعی: بعد از آنکه عارفان و زاهدان به خانقاه رفتند، چشمه‌ی زندگی که همیشه زلال و تازه بود، تبدیل به سراب شد و دیگر حقیقی و زنده نیست.
بریشان فرود آمد آن خانقاه
به ایزد برم هم ز ایزد پناه
هوش مصنوعی: به خاطر آنکه آن خانقاه بر ایزد نازل شد، از ایزد به من هم پناه داده شد.