گنجور

شمارهٔ ۴۶ - حکایت

بخیلی شنیدم یکی روز، چاشت
بدستار خوان نان، عسل نیز داشت
شنید از در خانه آواز پای
نماندش دل از بیم مهمان بجای
ز خوان زود برداشت نان وز کسل
نشد فرصتش تا رباید عسل
مگر بود آسوده زین فکر و بس
که بی نان عسل خود نخورده است کس
بمنزلگه او درآمد چو مرد
ز ناخوانده مهمان کشید آه سرد
شد آشفته چون گل ز باد خزان
باو گفت پس دل طپان، لب گزان
که: می بینمت دل ز صفرا بجوش
وگرنه چرا نیستی شهدنوش؟!
ازین حرف مهمان فزودش هوس
بجام عسل غوطه زد چون مگس
ز شیرینیش روی مهمان شکفت
نمی چون نماند از عسل خواجه گفت
که : بی نان عسل؟ دل نسوزد عجب
نگیرد عجب تن از آن سوز تب؟!
همیگفت با میزبان میهمان
که : سوزد دل، اما دل میزبان!
---
شگفت آمدش از رخ آن جوان
که چون سرو بار آورد ارغوان؟!
چو خط مه چارده ساله دید
بگرد مه چارده هاله دید
شدش کار از آن یک نگه ساخته
سوی خانه برگشت دلباخته
نیارست در خانه ماندن دمی
فزودی دمادم غمش را غمی
ببازار شد باز چون رهزنان
زنند اینچنین مرد را ره زنان!
نه از نام یاد آمدش نه ز ننگ
گل عصمتش از هوس باخت رنگ
حقوق زن و شوییش شد زیاد
بروی جوان وصل را در گشاد
ره آن جوان زد به افسونگری
بشیشه در آورد از افسون پری
بهم، عمری این نرد می باختند
دل از وصل هم شاد میساختند
یکی روز آن تازه سرو جوان
ز دنبال زن شد بمنزل روان
زن و شوی را هر دو درخانه دید
بیک خانه آن شمع و پروانه دید
نشسته در ایوان بت ماه چهر
گرفته بکف شوی میزان مهر
بطرزی خوش آن شاه ملک طراز
نهان سوی خود خواند زن را بناز
زن از دیدن او چنان گشت شاد
که بلبل ز دیدار گل بامداد
ز نظاره ی سرو بالای او
در افتاد چون سایه بر پای او
زدی بوسه بر پای او دمبدم
ازو خواستی عذر رنج قدم
نهان برد از شوی او را ببام
چو بر بام افلاک ماه تمام
به پیش هم آن رشک حور و پری
نشستند چون زهره و مشتری
کشیدند از رخ نقاب حجاب
بهم کام بخش و زهم کامیاب
بناگاه از بام دید آن جوان
بآن ساده دل مردک ناتوان
که میگیرد از آفتاب ارتفاع
ولی غافل از کار آن اجتماع
ترازوی خورشید چون دید ماه
بسر پنجه یی پیر گم کرده راه
سطرلاب، کش جم لقب جام کرد
هم اسکندر آیینه اش نام کرد
ز وضع سطرلابش آمد شگفت
سر زلف مشکین آن زن گرفت
باو گفت: در دست این مرد چیست؟!
بگو سود کاری که او کرد چیست؟!
زنش گفت: شوی من ناسپاس
ستاره شمار است و اختر شناس
کند وزن اختر ترازوی او
دهد گردش چرخ بازوی او
مقیم مقام فلک جاهی است
کزین نیلگون بامش آگاهی است
بپاسخ چنین گفتش آن هوشمند
که: ای ساده دل دلبر نوشخند
عجب کان که از اخترش کام نیست
از آن بام آگه، وزین بام نیست؟!

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بخیلی شنیدم یکی روز، چاشت
بدستار خوان نان، عسل نیز داشت
هوش مصنوعی: روزی شنیدم که یکی با دست پر و در حال صبحانه، نانی و عسل را در اختیار داشت.
شنید از در خانه آواز پای
نماندش دل از بیم مهمان بجای
هوش مصنوعی: صدای قدمی از در خانه به گوشش رسید و از ترس مهمان، دلش آرام نگرفت.
ز خوان زود برداشت نان وز کسل
نشد فرصتش تا رباید عسل
هوش مصنوعی: او به سرعت از سفره نان برداشت و فرصت را از دست نداد تا عسل را هم بردارد.
مگر بود آسوده زین فکر و بس
که بی نان عسل خود نخورده است کس
هوش مصنوعی: آیا کسی می‌تواند از فکر و خیال راحت باشد در حالی که هیچ‌کس بدون نان نمی‌تواند عسلش را بچشد؟
بمنزلگه او درآمد چو مرد
ز ناخوانده مهمان کشید آه سرد
هوش مصنوعی: به خانه او که رسید، مانند مردی وارد شد، و از آنجا که مهمان ناخواسته ای بود، آهی سرد کشید.
شد آشفته چون گل ز باد خزان
باو گفت پس دل طپان، لب گزان
هوش مصنوعی: به خاطر وزش باد پاییزی، مانند گلی پژمرده و پریشان حال شده است. در این حال، کم‌کم دلش می‌طپد و لب‌هایش به صحبت می‌آید.
که: می بینمت دل ز صفرا بجوش
وگرنه چرا نیستی شهدنوش؟!
هوش مصنوعی: دیدن تو برای من باعث می‌شود که دلم به تپش بیفتد و سرشار از شوق شود، و اگر تو را نمی‌بینم، دلیلش چیست که چشیدنی شیرین از این زندگی احساس نکنم؟
ازین حرف مهمان فزودش هوس
بجام عسل غوطه زد چون مگس
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که از زمانی که مهمان صحبت کرد، خواسته‌اش بیشتر شد و مثل مگسی که در عسل غوطه‌ور می‌شود، به سمت چیزی شیرین و دلپذیر جذب شد.
ز شیرینیش روی مهمان شکفت
نمی چون نماند از عسل خواجه گفت
هوش مصنوعی: می‌گوید که به دلیل شیرینی و جذابیت خاص مهمان، هیچ چیز از عسل آن خواجه باقی نمانده است. از این رو، تاثیر آن شیرینی به قدری زیاد است که دیگر هیچ چیز نمی‌تواند با آن برابری کند یا در مقابلش قرار بگیرد.
که : بی نان عسل؟ دل نسوزد عجب
نگیرد عجب تن از آن سوز تب؟!
هوش مصنوعی: چطور می‌توان بدون نان، مزه عسل را چشید؟ آیا دل‌سوزی برای کسی که درد و رنج را نمی‌شناسد، جای تعجب دارد؟!
همیگفت با میزبان میهمان
که : سوزد دل، اما دل میزبان!
هوش مصنوعی: او به میزبان می‌گفت که: دل من سوخته است، ولی دل میزبان همچنان آرام است!
---
شگفت آمدش از رخ آن جوان
هوش مصنوعی: او از چهره آن جوان شگفت زده شد.
که چون سرو بار آورد ارغوان؟!
چو خط مه چارده ساله دید
هوش مصنوعی: آیا ارغوان وقتی که سرو به بار می‌آید، چه حالتی پیدا می‌کند؟ وقتی به زیبایی و نازکی خطی که به سن چهارده سال می‌رسد، توجه می‌کنم.
بگرد مه چارده هاله دید
شدش کار از آن یک نگه ساخته
هوش مصنوعی: چشم زدن به چهرهٔ زیبای او مانند ماه تمام در آسمان است، و همین یک نگاه باعث شده که دل من به این حال و روز بیفتد.
سوی خانه برگشت دلباخته
نیارست در خانه ماندن دمی
هوش مصنوعی: عاشق به سمت خانه رفت و نتوانست حتی یک لحظه در خانه بماند.
فزودی دمادم غمش را غمی
ببازار شد باز چون رهزنان
هوش مصنوعی: همواره غم او روز به روز افزایش می‌یابد و مانند دزدان به بازار می‌آید.
زنند اینچنین مرد را ره زنان!
نه از نام یاد آمدش نه ز ننگ
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که مردان در مسیر زندگی به گونه‌ای رفتار می‌کنند که با زنان مانند یک رهزن برخورد می‌شود؛ به طوری که نه به نام و عنوان آن‌ها توجه می‌شود و نه به عواقب و ننگ ناشی از رفتارشان. در واقع، این بیت به نوعی انتقاد از رفتار و نگرش مردان به زنان و عدم درک عواقب اعمالشان اشاره دارد.
گل عصمتش از هوس باخت رنگ
حقوق زن و شوییش شد زیاد
هوش مصنوعی: به خاطر بی‌وفایی و اشتباهات، زیبایی و پاکی او تحت‌الشعاع قرار گرفت و حقوقش در مقام همسر به فراموشی سپرده شد.
بروی جوان وصل را در گشاد
ره آن جوان زد به افسونگری
هوش مصنوعی: در مسیر زندگی، جوانی با جاذبه‌های خاص خود، به دیگری که در جستجوی عشق و ارتباط است، تأثیر عمیقی می‌گذارد و او را مجذوب می‌کند.
بشیشه در آورد از افسون پری
بهم، عمری این نرد می باختند
هوش مصنوعی: او از جادو و سحر پری طاقت‌فرسایی، شیشه را خارج کرد و مردم سال‌ها در این بازی می‌باختند.
دل از وصل هم شاد میساختند
یکی روز آن تازه سرو جوان
هوش مصنوعی: دل از دیدار معشوق آرام می‌گرفت و خوشحال می‌شد، همان‌طور که یک روز جوانی با طراوت و خوش‌تیپ باعث شادابی و سرزندگی می‌شود.
ز دنبال زن شد بمنزل روان
زن و شوی را هر دو درخانه دید
هوش مصنوعی: زیر نظر شادی، زن به خانه رفت و مرد و زن را هر دو در خانه مشاهده کرد.
بیک خانه آن شمع و پروانه دید
نشسته در ایوان بت ماه چهر
هوش مصنوعی: در یک خانه، شمع و پروانه را دید که در ایوان، کنار دلبر زیبا نشسته‌اند.
گرفته بکف شوی میزان مهر
بطرزی خوش آن شاه ملک طراز
هوش مصنوعی: در دستانت میزان عشق را به شیوه‌ای زیبا بگیر، ای پادشاه نمونه و الگو.
نهان سوی خود خواند زن را بناز
زن از دیدن او چنان گشت شاد
هوش مصنوعی: زنی که به صورت پنهانی به سوی خود فراخوانده شد، از دیدن او به شدت شاد و خوشحال گشت.
که بلبل ز دیدار گل بامداد
ز نظاره ی سرو بالای او
هوش مصنوعی: بلبل به خاطر دیدن گل در صبحگاه، از تماشای سرو زیبای او شگفت‌زده شده است.
در افتاد چون سایه بر پای او
زدی بوسه بر پای او دمبدم
هوش مصنوعی: چون مانند سایه بر پای او افتادی، هر آن لحظه بر پای او بوسه می‌زدی.
ازو خواستی عذر رنج قدم
نهان برد از شوی او را ببام
هوش مصنوعی: از او خواستی که به خاطر رنجی که به تو داده، پا پس بکشد و از کنار شوهرش دور شود و به بام بیفتد.
چو بر بام افلاک ماه تمام
به پیش هم آن رشک حور و پری
هوش مصنوعی: وقتی که ماه کامل بر بالای آسمان می‌تابد، زیبایی آن به قدری است که حور و پری هم به آن حسادت می‌کنند.
نشستند چون زهره و مشتری
کشیدند از رخ نقاب حجاب
هوش مصنوعی: آنها مانند سیاره‌های زهره و مشتری نشسته‌اند و از چهره خود پوشش حجاب را برداشتند.
بهم کام بخش و زهم کامیاب
بناگاه از بام دید آن جوان
هوش مصنوعی: ناگهان آن جوان از بالای بام دید که همه به او خوش هستند و از خوشبختی او بهره‌مند می‌شوند.
بآن ساده دل مردک ناتوان
که میگیرد از آفتاب ارتفاع
هوش مصنوعی: به آن مرد ساده‌دل و ناتوان که از آفتاب بلندی‌ها را می‌گیرد.
ولی غافل از کار آن اجتماع
ترازوی خورشید چون دید ماه
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی از ناپایداری و تغییرات تاثیرگذار در جهان غافل است و در عین حال، نسبت به زیبایی و شکوهی که در اطرافش وجود دارد، بی‌توجه است. وقتی که ماه با زیبایی‌اش در آسمان دیده می‌شود، ترازوی خورشید که نماد قضاوت و سنجش است، به برخی از واقعیات موجود در اجتماع و زندگی بی‌توجه است. به نوعی به نقد و بررسی تأثیرات اجتماعی و به ویژه عدم آگاهی نسبت به واقعیت‌ها اشاره می‌کند.
بسر پنجه یی پیر گم کرده راه
سطرلاب، کش جم لقب جام کرد
هوش مصنوعی: یک پیرمرد که به کمک دست‌هایش راهی را گم کرده، به مکانی می‌رود که در آن جامی وجود دارد، در حالی که در جستجوی حقیقت است.
هم اسکندر آیینه اش نام کرد
ز وضع سطرلابش آمد شگفت
هوش مصنوعی: اسکندر به آینه‌ای اشاره کرد که به خاطر شکل و حالت خاصی که داشت، باعث تعجبش شد.
سر زلف مشکین آن زن گرفت
باو گفت: در دست این مرد چیست؟!
هوش مصنوعی: موی سیاه و خوشبوی آن زن را به دست گرفت و از او پرسید: در دستان این مرد چه چیزی وجود دارد؟
بگو سود کاری که او کرد چیست؟!
زنش گفت: شوی من ناسپاس
هوش مصنوعی: بگو فایده کاری که او انجام داد چیست؟ زنش پاسخ داد: شوهر من قدردان نیست.
ستاره شمار است و اختر شناس
کند وزن اختر ترازوی او
هوش مصنوعی: در اینجا، شاعر به سرعت و دقت کسی اشاره می‌کند که ستاره‌ها را می‌شمارد و با شناختی که از آنها دارد، می‌تواند اندازه و وزن هر یک را تعیین کند. او به نوعی بر دانش و مهارت در درک و تحلیل زیبایی‌های آسمانی تأکید می‌کند.
دهد گردش چرخ بازوی او
مقیم مقام فلک جاهی است
هوش مصنوعی: گردش چرخ فلک نشان می‌دهد که قدرت و توانایی او، به شکلی در جایگاه آسمانی قرار دارد.
کزین نیلگون بامش آگاهی است
بپاسخ چنین گفتش آن هوشمند
هوش مصنوعی: از بام نیلگون او، دانش و آگاهی می‌بارد. شخص باهوش به این موضوع پاسخ داد.
که: ای ساده دل دلبر نوشخند
عجب کان که از اخترش کام نیست
هوش مصنوعی: ای دلخوش، دلبر زیبای من، چقدر جالب است که کسی که از ستاره‌اش خوشبختی نمی‌برد، اینگونه خوشحالی می‌کند.
از آن بام آگه، وزین بام نیست؟!
هوش مصنوعی: آیا از آن بلندی خبر داری، یا این بلندی چطور است؟!