شمارهٔ ۴۷ - حکایت
شنیدم که: آزاده یی پاک زاد
که والا گهر بود وعالی نژاد
نظر کرد بر تخت گاه کیان
بجای هما، بسته جغد آشیان!
چو آشفتگی دید در روزگار
بلندی و پستیش بی اعتبار
سحر خسروی دید بر روی تخت
شبانگه بویرانه یی برده رخت
گدایی بشب حسرت قوت داشت
سحر تاج بر سر ز یاقوت داشت
بهم زشت و زیبا هم آغوش دید
خسک با گل و نیش با نوش دید
شکر دید با زهر آمیخته
بدامان گل، خار آویخته
ز تنگی گیتی دلش گشت تنگ
دلش تنگ شد از جهان دو رنگ
بدرویشی از خواجگی دل نهاد
بفرد امل، خط باطل نهاد!
از آن پیشتر کش ببندند رخت
برون برد رخت خود آن نیکبخت
سرش ز افسر فقر زیور گرفت
تنش نقش از بوریا برگرفت
بویرانه یی رفت و تنها نشست
ره خویش و بیگانه، بر خویش بست
نه از قصر شاهان بسر سایه اش
نه از گنج عالم بکف مایه اش
یکی گفتش از دوستداران نغز
که: بیرون کش از پوست ای دوست مغز
بگو تا چه دیدی ز وضع جهان
که کردی ز اهل جهان رخ نهان
ز عیش جهان چشم بستی، چرا؟!
ز قصر شهان پا شکستی، چرا؟!
بپاسخ چنین گفتش آن نیکمرد
که: بشنو اگر هستی از اهل درد
جهان را همی بینم آن تازه باغ
که هستش گل و بلبل و خار و زاغ
بمن باغبان چون نبخشد گلش
دریغ آید از نغمه ی بلبلش
چه با خار او دست یازی کنم
چه با زاغ آن نوحه سازی کنم؟!
جهان چیست؟ پیمانه یی پر می است!
که هم صاف و هم درد می در وی است
ز صافش، چو ساقی نپیمایدم؛
ز دردش چه نوشم که درد آیدم؟!
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شنیدم که: آزاده یی پاک زاد
که والا گهر بود وعالی نژاد
هوش مصنوعی: شنیدهام که فردی آزاد و اصیل، از خانوادهای نجیب و با اصل و نسب بلند است.
نظر کرد بر تخت گاه کیان
بجای هما، بسته جغد آشیان!
هوش مصنوعی: او به تخت پادشاهی کیان نگریست و به جای پرنده هما، جغدی را دید که آشیانهاش را ساخته است.
چو آشفتگی دید در روزگار
بلندی و پستیش بی اعتبار
هوش مصنوعی: وقتی که به ناپایداری روزگار و بیاعتباری فراز و نشیبهایش نگاه کردم، احساس نگرانی و اضطراب کردم.
سحر خسروی دید بر روی تخت
شبانگه بویرانه یی برده رخت
هوش مصنوعی: در صبح زود، شاهی را دیدم که بر روی تختی نشسته بود و شب را به قصر خود برمیگرداند.
گدایی بشب حسرت قوت داشت
سحر تاج بر سر ز یاقوت داشت
هوش مصنوعی: در شب گدایی، آرزو میکرد که قوتی داشته باشد، اما صبح که بیدار شد، تاجی از یاقوت بر سر داشت.
بهم زشت و زیبا هم آغوش دید
خسک با گل و نیش با نوش دید
هوش مصنوعی: در اینجا به رابطه دوگانۀ زیبایی و زشتی اشاره شده است. شاعر مشاهده میکند که چگونه عناصر متضاد، مانند خاک و گل، و همچنین نیش و نوش، در کنار هم وجود دارند و هر کدام بخشی از زندگی را تشکیل میدهند. این مفهوم نشاندهندۀ واقعیتهای مختلفی است که در کنار هم میتوانند معنا پیدا کنند و زیبایی و زشتی در تعامل با یکدیگر به نمایش درمیآیند.
شکر دید با زهر آمیخته
بدامان گل، خار آویخته
هوش مصنوعی: شکر در کنار زهر قرار گرفته و به گل آویخته شده، همچنین خاری به آن چسبیده است.
ز تنگی گیتی دلش گشت تنگ
دلش تنگ شد از جهان دو رنگ
هوش مصنوعی: از تنگی و محدودیتهای دنیای اطراف، دل او نیز تنگ و غمگین شد، زیرا او از نفاق و تنوع دوگانه جهان دچار دلگرفتگی شده است.
بدرویشی از خواجگی دل نهاد
بفرد امل، خط باطل نهاد!
هوش مصنوعی: در زندگی، فردی که به سادگی و بیپیرایه زندگی میکند، دل خود را به آرزوهای دور و دراز سپرده است و به این ترتیب، واقعیتهای ناخوشایند را نادیده گرفته و در زمان خود، خیالاتش را به اشتباه و بیاعتبار میسازد.
از آن پیشتر کش ببندند رخت
برون برد رخت خود آن نیکبخت
هوش مصنوعی: قبل از آنکه لباسش را برون کشد، لباس خود را بیرون برد آن خوشبخت.
سرش ز افسر فقر زیور گرفت
تنش نقش از بوریا برگرفت
هوش مصنوعی: سر او با تاجی از فقر زینت یافته و بدنش از بافتههای بیارزش پوشیده شده است.
بویرانه یی رفت و تنها نشست
ره خویش و بیگانه، بر خویش بست
هوش مصنوعی: یک بیاباننشین تنها به راه خود رفت و در پیوند با خود و دیگران، احساس انزوا و جدایی کرد.
نه از قصر شاهان بسر سایه اش
نه از گنج عالم بکف مایه اش
هوش مصنوعی: نه از کاخهای پادشاهان چیزی میخواهم و نه از زر و زیور دنیا بهرهای دارم.
یکی گفتش از دوستداران نغز
که: بیرون کش از پوست ای دوست مغز
هوش مصنوعی: یکی از دوستداران زیبا صحبت میکند و از او میخواهد که حقیقت و عمق موضوع را پیدا کند و آن را از ظواهر و ظاهر جدا کند.
بگو تا چه دیدی ز وضع جهان
که کردی ز اهل جهان رخ نهان
هوش مصنوعی: بگو چه تجربهای از وضعیت دنیا داری که از مردم و اهل آن، روی خود را پنهان کردهای؟
ز عیش جهان چشم بستی، چرا؟!
ز قصر شهان پا شکستی، چرا؟!
هوش مصنوعی: چرا از لذتهای دنیا چشمپوشی کردی؟ چرا از جایگاههای بزرگ و باعظمت فاصله گرفتی؟
بپاسخ چنین گفتش آن نیکمرد
که: بشنو اگر هستی از اهل درد
هوش مصنوعی: آن مرد نیکو گفت: اگر اهل درد و رنج هستی، این حرفها را بشنو و به آن توجه کن.
جهان را همی بینم آن تازه باغ
که هستش گل و بلبل و خار و زاغ
هوش مصنوعی: من این دنیا را مانند یک باغ تازه میبینم که در آن گلها و بلبلها، همچنین خارها و زاغها حضور دارند.
بمن باغبان چون نبخشد گلش
دریغ آید از نغمه ی بلبلش
هوش مصنوعی: وقتی باغبان به من گل ندهد، از آواز خوش بلبلش حسرت میخورم.
چه با خار او دست یازی کنم
چه با زاغ آن نوحه سازی کنم؟!
هوش مصنوعی: آیا باید با خاری که به من آسیب میزند، دست و پنجه نرم کنم یا با زاغی که نوحهسرایی میکند، همدردی کنم؟
جهان چیست؟ پیمانه یی پر می است!
که هم صاف و هم درد می در وی است
هوش مصنوعی: جهان چه چیزی است؟ مانند پیمانهای پر از شراب است که در آن هم خوشی وجود دارد و هم غم.
ز صافش، چو ساقی نپیمایدم؛
ز دردش چه نوشم که درد آیدم؟!
هوش مصنوعی: از آنچه که صاف و ساده است، مانند ساقی، نمیتوانم بنوشم؛ زیرا از دردش چه بنوشم که خود دردی را احساس میکنم؟

آذر بیگدلی