شمارهٔ ۴۵ - حکایت
شنیدم یکی از ملوک عجم
که فرمان روا بود در ملک جم
اجل افسر جم ربود از سرش
ملک زاده بر سر نهاد افسرش
همه بندی و بنده آزاد کرد
بداد و دهش کشور آباد کرد
شکفته تر از روی گل روی او
جهانی در آسایش از خوی او
دلش رحم و انصاف و پرهیز داشت
ولی در کنایت زبان تیز داشت
ندیدی ازو کس جز این هیچ رنج
که بودش ز شوخی زبان بذله سنج
یکی روز میگشت برگرد باغ
سرانش چو پروانه گرد چراغ
چو دیدش، روان باغبانزاده جست
ز گل دسته یی بست و دادش بدست
ملک زاده چون باغبان زاده دید
چو خود لاله رخ سروی آزاده دید
عیان روی او دید چون روی خویش
تو گفتی مگر داشت آیینه پیش
شگفتید و گفت: ای رخت رشک ماه
مگر مادرت در حرم داشت راه؟!
رخ باغبان زاده چون گل شکفت
ملک زاده را پای بوسید و گفت
که: شاها مرا مادری پیر بود
که در خانه ی خود زمین گیر بود
پدر لیک بودم بباغ حرم
که باغ حرم کرد باغ ارم
ملک زاده را شد دل از شرم آب
پیشیمان شد از گفته ی ناصواب
چرا بایدت با کس این حرف گفت
که نتوانی از وی جوابی شنفت؟!
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شنیدم یکی از ملوک عجم
که فرمان روا بود در ملک جم
هوش مصنوعی: شنیدم که یکی از پادشاهان ایرانی، که در سرزمین جم حکمرانی میکرد، وجود داشت.
اجل افسر جم ربود از سرش
ملک زاده بر سر نهاد افسرش
هوش مصنوعی: مرگ به ناگاه از سر شاهزاده تاج و کلاه را برداشت و بر سر خود گذاشت.
همه بندی و بنده آزاد کرد
بداد و دهش کشور آباد کرد
هوش مصنوعی: همه را از بند و اسارت رها کرد و با بخشش و سخاوتش، کشور را آباد ساخت.
شکفته تر از روی گل روی او
جهانی در آسایش از خوی او
هوش مصنوعی: چهره او به اندازه گل زیباست و زیبایی او باعث آرامش و راحتی جهانیان میشود.
دلش رحم و انصاف و پرهیز داشت
ولی در کنایت زبان تیز داشت
هوش مصنوعی: دلش مهربانی و انصاف داشت و پرهیزگاری در او نمایان بود، اما در سخن گفتن، زبانش تند و بیپروا بود.
ندیدی ازو کس جز این هیچ رنج
که بودش ز شوخی زبان بذله سنج
هوش مصنوعی: هیچ کس را جز تو ندیدم که از شوخی و طعنههای زبانش رنجی ببیند.
یکی روز میگشت برگرد باغ
سرانش چو پروانه گرد چراغ
هوش مصنوعی: روزی در باغی میچرخید، همچون پروانهای که دور چراغ میگردد.
چو دیدش، روان باغبانزاده جست
ز گل دسته یی بست و دادش بدست
هوش مصنوعی: وقتی او را دید، روح باغبان جوان به شوق آمد و شاخهای از گلها را گرفت و به او داد.
ملک زاده چون باغبان زاده دید
چو خود لاله رخ سروی آزاده دید
هوش مصنوعی: یک پسر از خاندان سلطنتی وقتی باغبانی را دید که چهرهاش شبیه لاله بود و آزاد و مستقل به نظر میرسید، احساس خاصی کرد.
عیان روی او دید چون روی خویش
تو گفتی مگر داشت آیینه پیش
هوش مصنوعی: چهرهی او را مانند چهرهی خودت دیدی، آیا ممکن است که او آینهای در پیش داشته باشد؟
شگفتید و گفت: ای رخت رشک ماه
مگر مادرت در حرم داشت راه؟!
هوش مصنوعی: او با حیرت گفت: ای چهرهات که ماه را به حسادت میاندازد، آیا مادرت در حرم جایی داشت که این زیبایی به تو رسید؟
رخ باغبان زاده چون گل شکفت
ملک زاده را پای بوسید و گفت
هوش مصنوعی: چهرهی باغبان مانند گل باز شد و ملکزاده به احترام او زانو زد و گفت.
که: شاها مرا مادری پیر بود
که در خانه ی خود زمین گیر بود
هوش مصنوعی: ای پادشاه، مادری داشتم که در سن و سال بالا به بیماری دچار بود و در خانه نمیتوانست حرکت کند.
پدر لیک بودم بباغ حرم
که باغ حرم کرد باغ ارم
هوش مصنوعی: در باغ حرم، پدر را میدیدم که باغ ارم را به باغ حرم تبدیل کرده است.
ملک زاده را شد دل از شرم آب
پیشیمان شد از گفته ی ناصواب
هوش مصنوعی: فرزند شاه به خاطر شرم و خجالت از آب، دلش دچار تردید شد و از سخنی که نادرست گفته بود، پشیمان گردید.
چرا بایدت با کس این حرف گفت
که نتوانی از وی جوابی شنفت؟!
هوش مصنوعی: چرا باید با کسی صحبت کنی که نمیتوانی از او پاسخی بگیری؟

آذر بیگدلی