گنجور

شمارهٔ ۴۳ - حکایت

شنیدم که طمقاج با داد و دین
چو شد دادگر در خراسان زمین
فرستاد فرزانه یی بی لجاج
که تا بر نشابور بندد خراج
فرستاده ی خسرو بیهمال
بر آب و زمین بست مال و منال
یکی از رعایای برگشته بخت
روان شد بدرگاه دارای تخت
که ای شاه امین تو را رحم نیست
که ده من خراج مرا دید بیست
ندانستم ای شاه گیتی پناه
ندارد سر مویی انصاف شاه!
شهش گفت: ای ناجوانمرد دون
بودموی رویت زده من فزون
زده من جو، ای مرد، سی روزه راه
باین آستان آمدی دادخواه؟!
ستمدیده کش بود خاطر غمین
بگفتا که: راضی شدم از امین
مرا جان غمین بود و دل ریش از او
بود گفتم انصاف شه بیش از او
کنون کامدم بر درت از امید
امین بود احول یکی را دو دید
تو گویی که ده من بود موی من
نیامد تو را شرم از روی من؟!
ز سر تا بپای من ای محترم!
نرسته است مو بیش از ده درم
ز انصافت ای شاه تا زنده ام
ز احسان آن مرد شرمنده ام
خجل شده شه از روی آن ناتوان
ز هر موی او جویی از خوی روان
بفرمود، کز وی نخواهند باج
بانصاف برداشت از وی خراج

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شنیدم که طمقاج با داد و دین
چو شد دادگر در خراسان زمین
هوش مصنوعی: شنیدم که طمقاج با انصاف و دیانت، وقتی در خراسان به عنوان یک قاضی و داور شناخته شد.
فرستاد فرزانه یی بی لجاج
که تا بر نشابور بندد خراج
هوش مصنوعی: فرستاد شخص دانایی را بدون حوصله و بی‌پیش‌داوری که به نشابور برود و مالیات را جمع‌آوری کند.
فرستاده ی خسرو بیهمال
بر آب و زمین بست مال و منال
هوش مصنوعی: فرستاده ی خسرو، بدون تأخیر، بر روی آب و زمین، ثروت و دارایی را به تدارک می‌آورد.
یکی از رعایای برگشته بخت
روان شد بدرگاه دارای تخت
هوش مصنوعی: یکی از کسانی که به حال خوش برگشته، به سوی صاحب قدرت و سلطنت روانه شد.
که ای شاه امین تو را رحم نیست
که ده من خراج مرا دید بیست
هوش مصنوعی: ای شاه امین، آیا به حال من رحم نمی‌کنی که در عوض ده محلی که دارم، از من بیست خراج می‌گیری؟
ندانستم ای شاه گیتی پناه
ندارد سر مویی انصاف شاه!
هوش مصنوعی: نمی‌دانستم که ای پادشاه، در این جهان پر از مشکلات، حتی یک مو هم از انصاف و عدل تو کم نمی‌شود.
شهش گفت: ای ناجوانمرد دون
بودموی رویت زده من فزون
هوش مصنوعی: شهش گفت: ای بی‌رحم، من را در برابر زیبایی‌ات ناتوان و حقیر کردی.
زده من جو، ای مرد، سی روزه راه
باین آستان آمدی دادخواه؟!
هوش مصنوعی: ای مرد، آیا برای درخواست کمک به این درگاه آمده‌ای که در مدت سی روز از سفر آمده‌ای؟
ستمدیده کش بود خاطر غمین
بگفتا که: راضی شدم از امین
هوش مصنوعی: آدمی که بار مشکلات را تحمل کرده بود و دلش پر از غم بود، گفت: من از این شخص مطمئن و مورد اعتماد راضی شدم.
مرا جان غمین بود و دل ریش از او
بود گفتم انصاف شه بیش از او
هوش مصنوعی: دل من غمگین و زخم‌دار است و از این وضعیت ناراضی‌ام. به او گفتم که انصافاً، تو نسبت به این درد و رنج بیشتر از من باید احساس کنی.
کنون کامدم بر درت از امید
امین بود احول یکی را دو دید
هوش مصنوعی: حال من به در خانه‌ات آمده‌ام و امید دارم که در اینجا به من کمک کنی، مانند کسی که با دو چشم خود یک چیز را می‌بیند.
تو گویی که ده من بود موی من
نیامد تو را شرم از روی من؟!
هوش مصنوعی: شما انگار که به من تعلق دارید، پس چرا حیا از ظاهر من ندارید؟!
ز سر تا بپای من ای محترم!
نرسته است مو بیش از ده درم
هوش مصنوعی: ای محترم! از سر تا پای من هیچ مویی بیشتر از ده درم (واحد پول) رشد نکرده است.
ز انصافت ای شاه تا زنده ام
ز احسان آن مرد شرمنده ام
هوش مصنوعی: ای شاه، من تا زمانی که زنده‌ام به خاطر لطف و محبت آن مرد شرمنده هستم.
خجل شده شه از روی آن ناتوان
ز هر موی او جویی از خوی روان
هوش مصنوعی: شه از چهره‌ی زیبای آن ناتوان شرمنده شده است، زیرا هر رشته موی او به مانند جوی آب، روان و دل‌فریب است.
بفرمود، کز وی نخواهند باج
بانصاف برداشت از وی خراج
هوش مصنوعی: او فرمان داد که از او مالیات عادلانه‌ای دریافت نکنند و دیگر خراجی از او نگیرند.