گنجور

شمارهٔ ۴۱ - حکایت

بمن دوستی گفت از دوستان
که با من همی گشت در بوستان
که: از روزگارم غمی در دل است
که ناگفتن و گفتنش مشکل است
مرا هست رازی نهان در جهان
کنون خواهم آن راز گویم نهان
بفخر زمان خان گیلان زمین
کش از عدل شه گله را گرگ امین
بزرگ است و دانا و آزاده مرد
ز درمان نشاید نهان داشت درد
ندانم، ولی کی توان جست راه
نهان از رقیبان در آن بزمگاه؟!
چو خضر ار کنی رهنمایی مرا
ازین قید بخشی رهایی مرا
منم خشک لب، اوست بارنده میغ؛
چرا آب از تشنه داری دریغ؟!
از این بیش مپسند ای آموزگار
ستم بر ستمدیده ی روزگار
منش گفتم: ای سالک ره نورد
ز درد خود آوردیم دل بدرد
بناید دریغم ز مقصود تو
زیانی مرا نیست از سود تو
در خانه یی کاو بدولت گشاد
ز کس نیست خالی که خالی مباد
کند مجلس آن دم تهی از کرم
که ریزد بدامان سائل درم
ز شرم کسان بسکه شرم آیدش
بوقت عطا خلوتی بایدش

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بمن دوستی گفت از دوستان
که با من همی گشت در بوستان
هوش مصنوعی: دوستی به من گفت که کسی از دوستانش در حال گردش در باغ با او بود.
که: از روزگارم غمی در دل است
که ناگفتن و گفتنش مشکل است
هوش مصنوعی: در دل من غمی از روزگار وجود دارد که نه می‌توانم از آن سخن بگویم و نه می‌توانم آن را از خودم دور کنم.
مرا هست رازی نهان در جهان
کنون خواهم آن راز گویم نهان
هوش مصنوعی: من یک راز نهفته دارم که در این دنیا وجود دارد و اکنون می‌خواهم آن راز را به زبان آورم، اما همچنان مخفی نگه می‌دارم.
بفخر زمان خان گیلان زمین
کش از عدل شه گله را گرگ امین
هوش مصنوعی: در زمانه‌ای که خان گیلان بر زمین حکمرانی می‌کند، با افتخار از عدالت پادشاه، شکایت‌ها و مشکلات مردم را حل می‌کند و به مانند گرگِ مورد اعتماد، از حقوق آنها دفاع می‌کند.
بزرگ است و دانا و آزاده مرد
ز درمان نشاید نهان داشت درد
هوش مصنوعی: مردان بزرگ، دانا و آزاد نمی‌توانند درد و رنج خود را پنهان کنند.
ندانم، ولی کی توان جست راه
نهان از رقیبان در آن بزمگاه؟!
هوش مصنوعی: نمی‌دانم، اما آیا کسی می‌تواند در آن محفل پنهانی راهی را پیدا کند که از رقبایش مخفی باشد؟
چو خضر ار کنی رهنمایی مرا
ازین قید بخشی رهایی مرا
هوش مصنوعی: اگر مانند خضر، مرا راهنمایی کنی، از این بند و محدودیت رهایم کن.
منم خشک لب، اوست بارنده میغ؛
چرا آب از تشنه داری دریغ؟!
هوش مصنوعی: من خودم در خشکی و بی‌آبی به سر می‌برم و او مثل ابر، باران می‌بارد؛ پس چرا آب را از کسی که تشنه است، دریغ می‌کنی؟!
از این بیش مپسند ای آموزگار
ستم بر ستمدیده ی روزگار
هوش مصنوعی: از این بیشتر نپسند، ای معلم، ظلم بر ستمدیده‌ای که در این دوران زندگی می‌کند.
منش گفتم: ای سالک ره نورد
ز درد خود آوردیم دل بدرد
هوش مصنوعی: من به تو می‌گویم: ای مسافر، سفر کن؛ از درد و رنج خود، دل را به زنجیر دردها درآورده‌ایم.
بناید دریغم ز مقصود تو
زیانی مرا نیست از سود تو
هوش مصنوعی: حسرت نمی‌خورم که به هدف تو نرسیدم، زیرا از نفع تو برای من ضرری نیست.
در خانه یی کاو بدولت گشاد
ز کس نیست خالی که خالی مباد
هوش مصنوعی: در خانه‌ای که فردی با خوشبختی زندگی می‌کند، هیچ‌کس تنهایش نمی‌گذارد و برکت و محبت در آن جاری است.
کند مجلس آن دم تهی از کرم
که ریزد بدامان سائل درم
هوش مصنوعی: مجلس آن زمان از مهربانی خالی می‌شود که کسی درِ کیسه‌اش را برای کمک به درویش باز نکند.
ز شرم کسان بسکه شرم آیدش
بوقت عطا خلوتی بایدش
هوش مصنوعی: به دلیل شرمی که از دیگران دارد، در زمان بخشش نیاز به تنهایی دارد تا بتواند بدون دغدغه و راحت عمل کند.