شمارهٔ ۳۶ - حکایت
شنیدم که فردوسی نیکبخت
کشید از جهان چون به فردوس رخت
شد از رحمت ایزدی کامیاب
یکی دید از زاهدانش به خواب
به باغی، نه مانند این باغها
از آن بر دل باغها داغها
نشسته است در قصر یاقوتفام
می لعلیش کرده ساقی به جام
نه از سایه روزش چو شب تیره بود
نه از آفتابش نظر خیره بود
نفس تازهاش از ریاحین باغ
ز بوی گلش عطر پرور دماغ
هر آن میوه کو را فتادی پسند
فتادیش بر پا ز شاخ بلند
هر آن نغمه کو در نظر داشتی
همه مرغ آن نغمه برداشتی
ز حورش، کنیزان ناز آفرین
رهش رُفته با طرهٔ عنبرین
ز غلمان، غلامان مستش به ناز؛
گرفته خط بندگی از ایاز
نه جز عشرتاندیشیاش پیشهای
نه از شاه محمودش اندیشهای
ز روحانیان انجمن کرده گرم
همه گلفروشان بازار شرم
چو دور است ظلمت ز تشریف نور
همیدید زاهد به حسرت ز دور
شگفتید و گفتا به دانای طوس
که: ای از تو روشن چراغ مجوس
مرا راستی حیرت از کار تست
که کار تو با عقل ناید درست
تو تا بودی از جملهٔ زندگان
ندید از تو کس طاعت بندگان
نه جز شاه غزنین یاریت بود؟!
نه جز نظم شهنامه کاریت بود؟!
چه کردی که جنت مقام تو شد؟!
چه کردی که رضوان غلام تو شد؟!
تبسمکنان گفتش: ای بیگناه!
چه میپرسی از بندهٔ روسیاه؟!
مرا ز آنچه گویی گنه بود بیش
که خود بهتر آگاهم از حال خویش
ببخشود لیک ایزد ذوالمنن
بهاین شعر من سر بهسر جرم من:
«خدای بلندی و پستی تویی
ندانم چهیی، هرچه هستی تویی»
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شنیدم که فردوسی نیکبخت
کشید از جهان چون به فردوس رخت
هوش مصنوعی: شنیدم که فردوسی خوشبخت از این دنیا رفت و به دنیای دیگر رفت که مانند بهشت است.
شد از رحمت ایزدی کامیاب
یکی دید از زاهدانش به خواب
هوش مصنوعی: از رحمت خدا یکی به موفقیت رسید و در خواب یکی از زاهدان را مشاهده کرد.
به باغی، نه مانند این باغها
از آن بر دل باغها داغها
هوش مصنوعی: این باغ، باغی که تو میبینی نیست؛ بلکه دلی پر از دردها و زخمهایی عمیق دارد.
نشسته است در قصر یاقوتفام
می لعلیش کرده ساقی به جام
هوش مصنوعی: در قصر زیبای یاقوتی، ساقی مشغول سرو دادن به میگساران است و جام پر از شراب را به دست دارد.
نه از سایه روزش چو شب تیره بود
نه از آفتابش نظر خیره بود
هوش مصنوعی: نه شب تاریکش آن قدر تیره بود که سایهای ایجاد کند، و نه نور خورشیدش آن قدر درخشان بود که چشم را خیره کند.
نفس تازهاش از ریاحین باغ
ز بوی گلش عطر پرور دماغ
هوش مصنوعی: نفس تازه او بوی دلانگیز گلهای باغ را مثل عطر در خود دارد و به مشام میرساند.
هر آن میوه کو را فتادی پسند
فتادیش بر پا ز شاخ بلند
هوش مصنوعی: هر میوهای که مناسب چیده شود، از شاخهی بلند میافتد.
هر آن نغمه کو در نظر داشتی
همه مرغ آن نغمه برداشتی
هوش مصنوعی: هر نغمهای که در ذهنت داشتی، تمام پرندگان آن نغمه را از آسمان گرفتهای.
ز حورش، کنیزان ناز آفرین
رهش رُفته با طرهٔ عنبرین
هوش مصنوعی: از زیبایی او، دختران خوشسیمای زیادی به سادگی او را دنبال کردهاند و با موهای خوشبو و خوشرنگش در راهش حضور دارند.
ز غلمان، غلامان مستش به ناز؛
گرفته خط بندگی از ایاز
هوش مصنوعی: از زیباییهای جوانان خدمتگزارش لذت ببر؛ او از ایاز، که خدمتگزار وفاداری است، نشانهی بندگی را به همراه دارد.
نه جز عشرتاندیشیاش پیشهای
نه از شاه محمودش اندیشهای
هوش مصنوعی: نه از لذت فکر میکند و نه به فکر مقام شاه محمود است.
ز روحانیان انجمن کرده گرم
همه گلفروشان بازار شرم
هوش مصنوعی: هر کس در انجمن روحانیان به گفتگو و تبادل نظر پرداخته است، باید از همه گلفروشان بازار شرم کند.
چو دور است ظلمت ز تشریف نور
همیدید زاهد به حسرت ز دور
هوش مصنوعی: زمانی که تاریکی دور است از حضور نور، زاهد با حسرت به دوردستها نگاه میکند.
شگفتید و گفتا به دانای طوس
که: ای از تو روشن چراغ مجوس
هوش مصنوعی: شما شگفتزده شدید و گفتید به دانای طوس که: ای کسی که مانند چراغی نورانی هستی، مانند چراغ مجوس.
مرا راستی حیرت از کار تست
که کار تو با عقل ناید درست
هوش مصنوعی: من از کارهای تو به شدت متعجبم، زیرا کارهای تو با منطق و عقل سازگار نیستند.
تو تا بودی از جملهٔ زندگان
ندید از تو کس طاعت بندگان
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو زنده بودی، هیچکس از بندگان اینگونه اطاعت نکرد.
نه جز شاه غزنین یاریت بود؟!
نه جز نظم شهنامه کاریت بود؟!
هوش مصنوعی: آیا جز شاه غزنین هیچ یاری برای تو وجود داشت؟ آیا جز نظم شاهنامه هیچ کاری برای تو بوده است؟
چه کردی که جنت مقام تو شد؟!
چه کردی که رضوان غلام تو شد؟!
هوش مصنوعی: چه کردهای که بهشتی برای تو چنین ارزشمند شده؟ چه کردهای که بهشتبان برای تو خدمتگزار شده است؟
تبسمکنان گفتش: ای بیگناه!
چه میپرسی از بندهٔ روسیاه؟!
هوش مصنوعی: با لبخند گفت: ای بیگناه! چرا از بندهای که در گناه غرق است، سوال میکنی؟
مرا ز آنچه گویی گنه بود بیش
که خود بهتر آگاهم از حال خویش
هوش مصنوعی: من از آنچه تو میگویی بیشتر از خودم آگاه هستم که شایستهی گناه نیست.
ببخشود لیک ایزد ذوالمنن
بهاین شعر من سر بهسر جرم من:
هوش مصنوعی: ای خدای بخشنده، مرا ببخش که در این شعر به تمام گناهانم اشاره کردهام.
«خدای بلندی و پستی تویی
ندانم چهیی، هرچه هستی تویی»
هوش مصنوعی: تو ای خدای بلند و پایین که نمیدانم چه هستی، هر آنچه که هستی، تویی.
حاشیه ها
1402/05/17 20:08
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)
خدایِ بلندی و پستی تویی
ندانم چه یی هرچه هستی تویی

آذر بیگدلی