شمارهٔ ۳۱ - حکایت
شنیدم یکی شاه آزاده بخت
که بود از پدر صاحب تاج و تخت
خدیو خداترس درویش دوست
که آرایش مغز کردی نه پوست
بنزدیک ایوان یکی باغ داشت
که فردوس را ساحتش داغ داشت
در آن هیچ گردی نه غیر از سحاب
در آن برگ زردی نه جز آفتاب
بوقتی که گل در شکر خنده بود
ز رخ یاسمین برقع افگنده بود
روان شد که آن باغ بیند همی
کشد می، گل از شاخ چیند همی
مگر چشمش افتاد بر گلبنی
که بر دل بزد هر گلش ناخنی
قبا بر تن از برگ آراسته
چو سرو از لب جوی برخاسته
چوعیسی روانبخش بوی گلش
چو داود در نغمه هر بلبلش
خلیلی در آتش نه خضری در آب
کلیمی بدست از گلش آفتاب
همش ساق، چون ساعد ساقیان؛
همش خار، چون تیغ قبچاقیان
ز گلبن شگفتید و چون گل شکفت
بسر باغبان را زر افشاند و گفت
که: زنهار مگذار ای هوشمند
باین گلبن آید ز گلچین گزند
مگر روزکی چند در پای وی
گذاریم بر سر ز مینای می
دل از غم رهانیم و سر از خمار
که پابست غم را نباشد شمار
سحرگاه کاین روضه ی لاجورد
شد از زرفشان لاله ی مهر زرد
چو بلبل که نالد ز جور خزان
زمین بوسه زد باغبان لب گزان
که شاها جهان بر تو گلزار باد
بچشم عدوی تو گل خار باد
پر افشانی بلبل شور بخت
فرو ریخت هر گل که بد ز آندرخت
بپاسخ چنین گفت شه: کز سپهر
ببیند سزای خود آن سست مهر
دگر روز کز تیر خونریز مهر
بخون شفق زاغ شب شست مهر
بدرگاه شه، باغبان چهره سود
دهان پر ز خنده، زبان برگشود
که شاها همت عمرو هم داد باد
ز دادت همه عالم آباد باد
ز بخت توام نوجوان پور نغز
به تیری ز بلبل تهی کرد مغز
شهش گفت: کآن کودک کم خرد
هم از آنچه کرده است کیفر برد
چو طاووس صبح از افق پر گشاد
سیه مار شب مهره ی مهرزاد
در ایوان شه باغبان شد ز رنج
چو موری که مارش گزد، ناله سنج
که شاها مهت دور از سلخ باد
ز غم دشمنت را دهان تلخ باد
بپاداش آن تیر یک تیره مار
برآورد از جان پورم دمار
شهش گفت: از این ره مبادت غمی
که، زهری که پیمود نوشد همی
سحرگاه کز تیغ خونریز هور
ز گنج سحر مار شب گشت دور
بزد باغبان بوسه بر آستان
بشه خواند خندان لب این داستان
که شاها سر دشمنت کنده باد
سرت سبز وجان شاد و دل زنده باد
همان مار کشتم بخون پسر
که خونم بدل کرد وخاکم بسر
چو گل خنده زد شاه و گفت: ای عزیز
همان کز تو دیدند، بینی تو نیز
سحرگاه کز اعتدال هوا
بهر شاخ سر زد ز مرغی نوا
شد از ابر نیسان و باد بهار
هوا ژاله بار و زمین لاله زار
برآمد شه از قصر و با دوستان
صبوحی کشان رفت تا بوستان
بفرمود کز گلرخان حرم
شود ساحت باغ رشک ارم
نکرده همان مهر روشن چراغ
نرفته همان باغبان صحن باغ
که آمد شهنشه بکف جام می
پریچهره پوشیده رویان ز پی
دل باغبان تنگ از آن رستخیز
نه جای درنگ و نه راه گریز
سراسیمه، پا سست و لبها سیاه
ز هر سو همی شد نمی جست راه
در آخر کهن سروی از باغ جست
که با سرو کشمر ز یکشاخ رست
یکی جوی در پای آن سرو بود
کز آن خشک بودی لب زنده رود
بناچار زد دست بر شاخ سرو
چو از چنگ شاهین گریزان تذرو
شه و بانوان در تماشای باغ
که دادند از آن سرو جویش سراغ
ابا نازنینان، شه کامجوی
چو گلبن نشستند بر طرف جوی
رخش شد، چو گل ز آتش باده گرم
فرو ریخت از نرگسش آب شرم
بخیل غزال فریبنده دید
غزالی بفتراک زیبنده دید
بجنبید، جنبیدنی چون پلنگ
پی صید آهو بیازید چنگ
غزالان رمیدند چون شیر جست
شدش صید، آن آهوی شیر مست
بسینه نشستش شه سرفراز
چو بر سینه ی کبک یا زنده باز
بدندان، لب نوشخندش گزید
بلب، شهد پرورد قندش مزید
بگوهر همی سفت لعل ترش
ز لعل آب میداد بر گوهرش
ازو باغبان داشت پوشیده چشم
چه از پاس شرم و چه از بیم خشم
چنان خفته آن سرو قد بر قفا
خوی افشان ز شبنم گلش را صفا
بدان سرو بیگانه یی خفته دید
به بیداری آن خواب آشفته دید
همه باغ در چشمش آمد سیاه
شکستش پرو بال مرغ نگاه
همه قصه ی سرو، آن سرو ناز
بچشم و بابرو بشه گفت باز
چو بر سرو افتاد شه را نظر
ز پیراهنش مو بر آورد سر
چنان برق خشمش شد آتش فشان
که میداد باغش ز دوزخ نشان
گل و لاله اش اخگر و، سرو دود
فلک را از آن دود معجر کبود
بسر و اندر، آشفته دل باغبان
نه بیناش چشم و نه گویا زبان
تنش بود بر شاخ لرزان چو برگ
شنیدی ز هر برگ آواز مرگ
ز بس لرزه چون برگ خشک از درخت
بخاک ره افتاد آن تیره بخت
شنیدم نپرسیده عذر گناه
چو فرمان بخونریز او داد شاه
ز ناسازی بخت ناپایدار
همی گفت و میرفت تا پای دار
که شاها، دلت از غم آسوده باد
سر رایتت، بر فلک سوده باد
سه حکم از زبانت شنیدم سه روز
که بودت زبان شمع گیتی فروز
عیان دیدم آنها که گفتی نهان
همانا تویی رازدان جهان
نخفتم، ولی تا زمانی خموش
ز اندیشه ی چارمین حکم دوش
برین سروم اکنون اگر ره فتاد
نه گستاخم ای شه که چون بامداد
خبر شد گه سجده ی زاهدان
مرا از قدوم شه و شاهدان
نشد فرصت رفتن از گلشنم
بناچار این سرو شد مسکنم
دگر خود ز بس بیم جان داشتم
پری زاده را دیو پنداشتم
چو من ریختم خون ماری بقهر
که خون ریخت بس جانور را ز زهر
ز خونش پسر را گرفتم قصاص
ز زهرش بسی جان که کردم خلاص
بپاداش آن، بیگنه زیر تیغ
نشاندند اینک دریغ ای دریغ!
تو کز تیغ بیداد خون ریزیم
بناحق سر از دار آویزیم
نگر تا چه باشد سرانجام تو
می وخون، چه ریزند در جام تو؟!
همیگویم این پند، بشنو زمن؛
مشو غافلاز گفته ی خویشتن
بهوش آمد از باده ی خشم شاه
بجان رست از تیغش آن بیگناه
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شنیدم یکی شاه آزاده بخت
که بود از پدر صاحب تاج و تخت
هوش مصنوعی: روزی شنیدم که یک شاه بزرگ و خوششانس وجود داشت که از پدری متولّد شده بود که صاحب سلطنت و قدرت بود.
خدیو خداترس درویش دوست
که آرایش مغز کردی نه پوست
هوش مصنوعی: درویشی که از خداوند میترسد و به درگاه او عشق و احترام میگذارد، ارزش و زیبایی وجودش را به عمق فکر و اندیشهاش میداند نه به ظواهر و شکل ظاهری.
بنزدیک ایوان یکی باغ داشت
که فردوس را ساحتش داغ داشت
هوش مصنوعی: در نزدیکی ایوان، باغی بود که زیباییاش مانند بهشت را مینمود.
در آن هیچ گردی نه غیر از سحاب
در آن برگ زردی نه جز آفتاب
هوش مصنوعی: در آن فضا هیچ چیزی جز ابرهای آسمانی وجود ندارد و هیچ برگی زردی نیست جز تابش آفتاب.
بوقتی که گل در شکر خنده بود
ز رخ یاسمین برقع افگنده بود
هوش مصنوعی: در زمانی که گل به خاطر شادی و زیباییاش میخندید، یاسمن با چادری از زیبایی خود پوشیده بود.
روان شد که آن باغ بیند همی
کشد می، گل از شاخ چیند همی
هوش مصنوعی: نفسش به باغی رفته که در آنجا شرابی مینوشد و گلها را از شاخهها میچینند.
مگر چشمش افتاد بر گلبنی
که بر دل بزد هر گلش ناخنی
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که چشمانش به باغ گلی بیفتد که هر گل آن، بر دل انسان زخم میزند؟
قبا بر تن از برگ آراسته
چو سرو از لب جوی برخاسته
هوش مصنوعی: لباسی به زیبایی از برگهای درخت بر تن دارد، مانند درخت سرو که از کنار جوی آب سر برآورده است.
چوعیسی روانبخش بوی گلش
چو داود در نغمه هر بلبلش
هوش مصنوعی: همچون عیسی که جانها را نوازش میدهد و بوی گلش دلنشین است، داود هم در آوازهایش مانند بلبل هر ترانهای را با زیبایی اجرا میکند.
خلیلی در آتش نه خضری در آب
کلیمی بدست از گلش آفتاب
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن دو حالت متضاد است. در یک طرف، شخصی در آتش به سر میبرد و در طرف دیگر، فردی در آب قرار دارد. همچنین اشاره به یک شخصیت مقدس دارد که در نهایت به نوعی درخشش و تابندگی اشاره میکند. این موضوع میتواند نماد مبارزه و تحمل در شرایط سخت باشد و در عین حال به زیبایی و امید نیز اشاره کند.
همش ساق، چون ساعد ساقیان؛
همش خار، چون تیغ قبچاقیان
هوش مصنوعی: همه چیز مانند ساق پا، از آنها که مینوشند؛ و همه چیز پر از خار، مانند تیغهای قبچاقیان است.
ز گلبن شگفتید و چون گل شکفت
بسر باغبان را زر افشاند و گفت
هوش مصنوعی: از باغ زیبا و پرگل شگفت زده شد و وقتی که گل شکفت، باغبان با شادی طلا را بر سرش افشاند و گفت.
که: زنهار مگذار ای هوشمند
باین گلبن آید ز گلچین گزند
هوش مصنوعی: ای هوشمند، مراقب باش که اجازه ندهی کسی به این باغ زیبا نزدیک شود و آسیب بزند.
مگر روزکی چند در پای وی
گذاریم بر سر ز مینای می
هوش مصنوعی: آیا نمیتوانیم مدت زیادی را در کنار او بگذرانیم و از شراب لذت ببریم؟
دل از غم رهانیم و سر از خمار
که پابست غم را نباشد شمار
هوش مصنوعی: بیا غم را فراموش کنیم و از حالت مستی بیرون بیاییم، زیرا شمارش غمها هرگز به پایان نمیرسد.
سحرگاه کاین روضه ی لاجورد
شد از زرفشان لاله ی مهر زرد
هوش مصنوعی: در صبحگاه، این باغ زیبا که همچون لاجورد میدرخشد، بهخاطر نور خورشید همچون لالهای با رنگ زرد است.
چو بلبل که نالد ز جور خزان
زمین بوسه زد باغبان لب گزان
هوش مصنوعی: مانند بلبل که از ظلم پاییز ناله میزند، باغبان با لبان خشک و گریان به زمین بوسه میزند.
که شاها جهان بر تو گلزار باد
بچشم عدوی تو گل خار باد
هوش مصنوعی: ای پادشاه، جهانی که در آن هستی باید مانند گلزار باشد و دشمنانت همچون خاری در آن گلزار به چشم بیایند.
پر افشانی بلبل شور بخت
فرو ریخت هر گل که بد ز آندرخت
هوش مصنوعی: بلبل ناکام به خاطر غم و اندوهش، هر گلی را که از آن سرزمین خراب شده بود، بر زمین افکند.
بپاسخ چنین گفت شه: کز سپهر
ببیند سزای خود آن سست مهر
هوش مصنوعی: شاه در پاسخ گفت: از آسمان میتواند ببیند که چه سرنوشتی برای کسانی که مهر و محبت ضعیفی دارند، رقم زده شده است.
دگر روز کز تیر خونریز مهر
بخون شفق زاغ شب شست مهر
هوش مصنوعی: روزی دیگر خواهد آمد که از تیر خونی که خورشید بر دل افق میکشد، شب را به زندهدلی خواهد شست و رنگ سرخ شفق را به یادگار خواهد گذاشت.
بدرگاه شه، باغبان چهره سود
دهان پر ز خنده، زبان برگشود
هوش مصنوعی: در حضور پادشاه، باغبان با چهرهای خندان و پر از شادی، لب به سخن گشود.
که شاها همت عمرو هم داد باد
ز دادت همه عالم آباد باد
هوش مصنوعی: ای شاه، آرزو و تلاش عمرو را باد برآورده کند و به برکت تو، همه جهان آباد و برقرار باشد.
ز بخت توام نوجوان پور نغز
به تیری ز بلبل تهی کرد مغز
هوش مصنوعی: از خوش اقبالیام، جوان و زیبا هستم که با تیر عشق بلبل، احساساتم را تحت تأثیر قرار داده است.
شهش گفت: کآن کودک کم خرد
هم از آنچه کرده است کیفر برد
هوش مصنوعی: شهش میگوید: آن کودک بیفکر نیز به خاطر کارهایی که انجام داده، مجازات خواهد شد.
چو طاووس صبح از افق پر گشاد
سیه مار شب مهره ی مهرزاد
هوش مصنوعی: همانطور که طاووس صبحگاه از افق بالهایش را میگشاید، مار شب سیاه هم به مهر و زیبایی صبح خود را نشان میدهد.
در ایوان شه باغبان شد ز رنج
چو موری که مارش گزد، ناله سنج
هوش مصنوعی: در حیاط باغ، کسی که به زحمت افتاده و ناراحت است، مانند موری است که توسط مار گزیده شده و در حال ناله و شکایت است.
که شاها مهت دور از سلخ باد
ز غم دشمنت را دهان تلخ باد
هوش مصنوعی: ای پادشاه، دوری از حادثههای ناگوار و غم دشمن، کام تو را تلخ نکند.
بپاداش آن تیر یک تیره مار
برآورد از جان پورم دمار
هوش مصنوعی: به خاطر آن تیر، زندگی پسرم به طور کامل پایان یافت و او جان خود را از دست داد.
شهش گفت: از این ره مبادت غمی
که، زهری که پیمود نوشد همی
هوش مصنوعی: در اینجا هشدار داده میشود که از این مسیر نگران نباشی، زیرا هر آنچه تلخ است، ممکن است به پایان خوشی منتهی شود.
سحرگاه کز تیغ خونریز هور
ز گنج سحر مار شب گشت دور
هوش مصنوعی: در صبحگاه که خورشید با تیغ تیز و خونیاش میتابد، شب به پایان میرسد و از گنج سحر، مار شب به دور افتاده است.
بزد باغبان بوسه بر آستان
بشه خواند خندان لب این داستان
هوش مصنوعی: باغبان با شادی و لبخند به درگاه معشوق بوسه میزند و این داستان را با خنده روایت میکند.
که شاها سر دشمنت کنده باد
سرت سبز وجان شاد و دل زنده باد
هوش مصنوعی: ای شاه، سر دشمنت قطع شود و تو همیشه سرزنده، شاداب و شادباشی.
همان مار کشتم بخون پسر
که خونم بدل کرد وخاکم بسر
هوش مصنوعی: من همان ماری را کشتم که پسر، خونم را به خاکم تبدیل کرد.
چو گل خنده زد شاه و گفت: ای عزیز
همان کز تو دیدند، بینی تو نیز
هوش مصنوعی: وقتی شاه خندید و گفت: ای عزیز، تو هم باید مانند دیگران ببینی که چه چیزی از تو دیدهاند.
سحرگاه کز اعتدال هوا
بهر شاخ سر زد ز مرغی نوا
هوش مصنوعی: در سپیدهدم، وقتی هوای ملایم برقرار بود، صدای پرندهای از درختی به گوش میرسید.
شد از ابر نیسان و باد بهار
هوا ژاله بار و زمین لاله زار
هوش مصنوعی: در فصل بهار، بارش باران و وزش باد، هوای تازه و خنکی را به ارمغان آورده و زمین پر از گلها و لالهها شده است.
برآمد شه از قصر و با دوستان
صبوحی کشان رفت تا بوستان
هوش مصنوعی: شاه از قصر بیرون آمد و با دوستانش که شراب نوشیده بودند، به سمت باغ رفتند.
بفرمود کز گلرخان حرم
شود ساحت باغ رشک ارم
هوش مصنوعی: او دستور داد که با وجود زیبایی چهرههای حرم، فضای باغ باید به قدری دلربا و جذاب باشد که شایسته ناز و زیبایی آنها باشد.
نکرده همان مهر روشن چراغ
نرفته همان باغبان صحن باغ
هوش مصنوعی: مهر روشن همانند چراغی است که همچنان روشن مانده و باغبانی که در باغ مشغول کار است، هنوز به دور نرفته است.
که آمد شهنشه بکف جام می
پریچهره پوشیده رویان ز پی
هوش مصنوعی: شهنشه با جام می در دستش آمد، و زیبایانی که چهرههایشان را پوشاندهاند، به دنبال او هستند.
دل باغبان تنگ از آن رستخیز
نه جای درنگ و نه راه گریز
هوش مصنوعی: دل باغبان از آن رو ناراحت و پرتنش است که واقعهای رخ داده و نه فرصتی برای توقف دارد و نه راهی برای فرار.
سراسیمه، پا سست و لبها سیاه
ز هر سو همی شد نمی جست راه
هوش مصنوعی: نگرانی و ترس همهجا از چهرهها پیداست و لبها بر اثر دلشوره به رنگ سیاه درآمدهاند. در این حال، کسی نمیتواند راهی پیدا کند یا مسیر درستی را انتخاب کند.
در آخر کهن سروی از باغ جست
که با سرو کشمر ز یکشاخ رست
هوش مصنوعی: در پایان، درخت بلندی از باغ بیرون آمد که با درختانی از کشمر، از یک شاخه روییده بود.
یکی جوی در پای آن سرو بود
کز آن خشک بودی لب زنده رود
هوش مصنوعی: در نزدیکی آن درخت سرو، جویی وجود داشت که اگرچه خشک شده بود، اما به لطف آن درخت، زندگی هنوز در آن جریان داشت.
بناچار زد دست بر شاخ سرو
چو از چنگ شاهین گریزان تذرو
هوش مصنوعی: به ناچار به شاخههای درختی دست زد تا از دستان شاهین فرار کند و به امنیت برسد.
شه و بانوان در تماشای باغ
که دادند از آن سرو جویش سراغ
هوش مصنوعی: پادشاه و زنان در حال تماشای باغ بودند و از سرو زیبایش میپرسیدند.
ابا نازنینان، شه کامجوی
چو گلبن نشستند بر طرف جوی
هوش مصنوعی: با حضور دلبران زیبا و دلانگیز، شاهِ خوشبختی مانند گلی در کنار جوی آب نشسته است.
رخش شد، چو گل ز آتش باده گرم
فرو ریخت از نرگسش آب شرم
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند گلی درخشان است و زمانی که از شراب داغ مینوشد، از چشمانش قطرههای شرم به زمین میریزد.
بخیل غزال فریبنده دید
غزالی بفتراک زیبنده دید
هوش مصنوعی: شخص بخیلی که مهارت در فریب دارد، یک غزال زیبا و جذاب را دیده و قصد دارد آن را با فریبی به دام بیندازد.
بجنبید، جنبیدنی چون پلنگ
پی صید آهو بیازید چنگ
هوش مصنوعی: بشتابید و اقدام کنید، مانند پلنگی که به دنبال آهو میرود و برای شکار چنگ میاندازد.
غزالان رمیدند چون شیر جست
شدش صید، آن آهوی شیر مست
هوش مصنوعی: غزالان با ترس فرار کردند، چون شیر به سمت آنها پرید و شکارش را گرفت؛ آن آهوی شجاع و مست.
بسینه نشستش شه سرفراز
چو بر سینه ی کبک یا زنده باز
هوش مصنوعی: شاه سرفراز بر سینهاش نشسته، مانند آنکه بر سینهی کبکی یا باز زنده نشسته باشد.
بدندان، لب نوشخندش گزید
بلب، شهد پرورد قندش مزید
هوش مصنوعی: با دندان، لب خندانش را نیشگون گرفت و بلبل هم به خاطر شیرینی او شهد را پروراند و بر روی قند او افزود.
بگوهر همی سفت لعل ترش
ز لعل آب میداد بر گوهرش
هوش مصنوعی: مروارید قیمتی را به سختی گرفت و لعل تلخ از لعل آب مینوشید.
ازو باغبان داشت پوشیده چشم
چه از پاس شرم و چه از بیم خشم
هوش مصنوعی: باغبان به خاطر شرم و ترس از خشم، چشمانش را از او پنهان کرده بود.
چنان خفته آن سرو قد بر قفا
خوی افشان ز شبنم گلش را صفا
هوش مصنوعی: سرو بلند و زیبایی به قدری خوابش عمیق است که قامتش بر روی زمین افتاده و نور شبنم بر گلش، زیبایی آن را دوچندان کرده است.
بدان سرو بیگانه یی خفته دید
به بیداری آن خواب آشفته دید
هوش مصنوعی: در بیداری، سرو زیبایی را دید که در خواب خود، حالتی آشفته داشت.
همه باغ در چشمش آمد سیاه
شکستش پرو بال مرغ نگاه
هوش مصنوعی: در اینجا، زیبایی و شادابی باغ وقتی در چشم او میافتد، به طرز غمانگیزی به نظر میرسد و همه چیز تیره و تار میشود. به عبارتی دیگر، نگاه او مانند پر و بال یک مرغ، محدود و شکسته شده است و این محدودیت باعث میشود که زیباییها در نظرش از بین بروند.
همه قصه ی سرو، آن سرو ناز
بچشم و بابرو بشه گفت باز
هوش مصنوعی: همه داستان زیبایی و جذابیت سرو، به خاطر آن سرو زیبا و دلربا است که میتوان به راحتی دربارهاش صحبت کرد.
چو بر سرو افتاد شه را نظر
ز پیراهنش مو بر آورد سر
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه به درخت سرو نگاه کرد، از زیبایی پیراهنش موهایش راست شد.
چنان برق خشمش شد آتش فشان
که میداد باغش ز دوزخ نشان
هوش مصنوعی: خشم او به حدی شدید بود که مانند آتشفشانی فوران کرد و باغش را به جهنم تعبیر میکرد.
گل و لاله اش اخگر و، سرو دود
فلک را از آن دود معجر کبود
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیباییهای طبیعت و تأثیر آن بر آسمان میپردازد. گلها و لالهها مانند زبانههای آتش هستند و سروها مانند دودی که از آسمان به بالا میرود، به این خاطر که زیباییهای طبیعت به قدری رسا و دلانگیز است که آسمان نیز تحت تأثیر قرار میگیرد. در هر صورت، این تصویرها به ما نشان میدهند که عشق و زیبایی در طبیعت چگونه میتواند احساسات عمیق را بیدار کند.
بسر و اندر، آشفته دل باغبان
نه بیناش چشم و نه گویا زبان
هوش مصنوعی: باغبانی که دلش پر از آشفتگی است، نه میتواند با چشمانش ببیند و نه با زبانش سخن بگوید.
تنش بود بر شاخ لرزان چو برگ
شنیدی ز هر برگ آواز مرگ
هوش مصنوعی: او روی شاخهای لرزان قرار دارد و مانند برگها صدای مرگ را از هر برگ میشنود.
ز بس لرزه چون برگ خشک از درخت
بخاک ره افتاد آن تیره بخت
هوش مصنوعی: به دلیل شدت نگرانی و اضطراب، آن انسان بدبخت مانند برگ خشک از درخت به زمین افتاد.
شنیدم نپرسیده عذر گناه
چو فرمان بخونریز او داد شاه
هوش مصنوعی: شنیدم که بدون اینکه از او گناهی پرسیده شود، شاه فرمان کشتن را صادر کرد.
ز ناسازی بخت ناپایدار
همی گفت و میرفت تا پای دار
هوش مصنوعی: از ناسازگاری و ناپایداری سرنوشتش صحبت میکرد و در حال حرکت به سوی دار مجازات بود.
که شاها، دلت از غم آسوده باد
سر رایتت، بر فلک سوده باد
هوش مصنوعی: ای شاه، دلت از غمها رها و آسوده باشد و پرچمت بر آسمان بلند و سربلند بماند.
سه حکم از زبانت شنیدم سه روز
که بودت زبان شمع گیتی فروز
هوش مصنوعی: سه روز بیزبان بودی و از تو سه پیام ارزشمند شنیدم که مانند نوری در تاریکی جهان میدرخشید.
عیان دیدم آنها که گفتی نهان
همانا تویی رازدان جهان
هوش مصنوعی: من افرادی را که میگفتی پنهان هستند، به وضوح دیدم؛ در حقیقت، تو خودت رمز و رازهای جهان را میدانی.
نخفتم، ولی تا زمانی خموش
ز اندیشه ی چارمین حکم دوش
هوش مصنوعی: من پنهان شدم، اما تا زمانی که در مورد حکم چهارم روز گذشته فکر میکنم، سکوت میکنم.
برین سروم اکنون اگر ره فتاد
نه گستاخم ای شه که چون بامداد
هوش مصنوعی: اگر اکنون سر را بلند کنم و به راه بروم، بیپروایم ای پادشاه، مانند بامداد که تازه و باز است.
خبر شد گه سجده ی زاهدان
مرا از قدوم شه و شاهدان
هوش مصنوعی: خبر رسید که زهد و عبادت عابدان و زاهدان به خاطر ورود پادشاه و محبوبان معنویام ارزش و زیبایی پیدا کرده است.
نشد فرصت رفتن از گلشنم
بناچار این سرو شد مسکنم
هوش مصنوعی: به دلیل عدم امکان جدایی از باغ، ناچار این درخت سربلند جایی برای زندگی من شده است.
دگر خود ز بس بیم جان داشتم
پری زاده را دیو پنداشتم
هوش مصنوعی: به دلیل نگرانی و ترس زیادی که از خطرات داشتم، آن موجودی که مانند فرشته بود را به عنوان یک دیو تصور کردم.
چو من ریختم خون ماری بقهر
که خون ریخت بس جانور را ز زهر
هوش مصنوعی: وقتی من به وسیلهی قهر، خون ماری را ریختم، آن خون از زهرش بر بسیاری از موجودات تأثیر گذاشت.
ز خونش پسر را گرفتم قصاص
ز زهرش بسی جان که کردم خلاص
هوش مصنوعی: از خونش قصاص فرزندش را گرفتم، و از زهر او جانهای زیادی را نجات دادم.
بپاداش آن، بیگنه زیر تیغ
نشاندند اینک دریغ ای دریغ!
هوش مصنوعی: به خاطر آن کار بیگناهی که انجام داده بود، او را به شدت مجازات کردند و اکنون افسوس و افسوس بر این وضعیت.
تو کز تیغ بیداد خون ریزیم
بناحق سر از دار آویزیم
هوش مصنوعی: تو که با ظلم و ستم خود، زندگی ما را به سختی کشیدهای، ما بیدلیل از زنده بودن خود دست برنمیداریم و حاضر نیستیم بیگناهی خود را بپذیریم.
نگر تا چه باشد سرانجام تو
می وخون، چه ریزند در جام تو؟!
هوش مصنوعی: به آنچه در آینده برای تو پیش میآید توجه کن، زیرا ممکن است در زندگیات مشکلاتی پیش بیاید که به دلخواهت نباشند.
همیگویم این پند، بشنو زمن؛
مشو غافلاز گفته ی خویشتن
هوش مصنوعی: این نصیحت را بشنو از من؛ از گفتههای خود غافل مشو.
بهوش آمد از باده ی خشم شاه
بجان رست از تیغش آن بیگناه
هوش مصنوعی: با درایت و هشیاری ناشی از خشم شاه، آن بیگناه از جان خود نجات یافت و از خطر تیغ او در امان ماند.

آذر بیگدلی