گنجور

شمارهٔ ۳۰ - حکایت

شنیدم برافروخت نیک اختری
شبستان ز خورشید رخ دختری
بپرداخت چون حجله، در تنگ بست؛
بتاراج گلزار بگشاد دست
بامید گل، باغ را در گشاد؛
بشوق گهر، گنج را سر گشاد
نخستش یکی بوسه از لب گرفت
پی سفتن لعل مثقب گرفت
ز منقار بلبل گل آشفته دید
گهر از دگر مثقبش سفته دید
عجب ماند و این راز با کس نگفت
عجب تر کز آن سرو قد هم نهفت
گمان برد دختر که دیدش خموش
که غافل ز عیب است آن عیب پوش
ندانست کآن مرد ایزد پرست
ز عیبش لب از شرم دانسته بست
دو روزی چو بگذشت از آن ماجرا
تهی گشت از میهمانان سرا
یکی روز کآرایش کاخ کرد
بمشاطگی دست گستاخ کرد
دهد جفت تا گوشواریش جفت
دو گوش خود از سوزن سیم سفت
پس آنگاه با شوی شد همزبان
که ای نازنین همسر مهربان
منت بنده ام با سرافگندگی
بگوشم بکش حلقه ی بندگی
نیوشنده را شد دل از خنده سست
نگر تا چه گفتش جوابی درست
که: ای دلبر سرو بالای من!
درخشنده لولوی لالای من
چرا گوش کش مام بایست سفت
کنون سفتی و حلقه خواهیش جفت؟!
چرا آنچه بایستمش سفت من
بکاخ پدر سفتی ای اهرمن؟!
بگوهرشناسان گهر ز ابلهی
نسفته فروشی و سفته دهی
اگر بستمت از نکوهش زبان
مرا گول نشمار و غافل مدان!

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شنیدم برافروخت نیک اختری
شبستان ز خورشید رخ دختری
هوش مصنوعی: شنیدم که ستاره‌ای در آسمان، به زیبایی دخترکی، نورانی و روشنایی‌اش در شب را به آن مکان تابانده است.
بپرداخت چون حجله، در تنگ بست؛
بتاراج گلزار بگشاد دست
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای که او برای برپایی عروسی تلاش کرده است، در شرایط سخت تسلیم نمی‌شود و در عوض، در باغی که پر از گل است، دست به چپاول می‌زند.
بامید گل، باغ را در گشاد؛
بشوق گهر، گنج را سر گشاد
هوش مصنوعی: با امید رسیدن به گل، باغ را گسترش می‌دهد؛ به شوق یافتن گوهر، گنج را باز می‌کند.
نخستش یکی بوسه از لب گرفت
پی سفتن لعل مثقب گرفت
هوش مصنوعی: او ابتدا یک بوسه از لبانش گرفت تا بتواند لعل (جواهر) باارزشی را محکم در دستانش بگیرد.
ز منقار بلبل گل آشفته دید
گهر از دگر مثقبش سفته دید
هوش مصنوعی: بلبل در حالتی شگفت‌انگیز، از منقار خود گل‌های آشفته و زیبا را به نمایش می‌گذارد و در کنارش، چیزهای گرانبهایی را که دیگران نمی‌توانند ببینند، در می‌یابد.
عجب ماند و این راز با کس نگفت
عجب تر کز آن سرو قد هم نهفت
هوش مصنوعی: عجب است که این راز نگفتنی ماند و تنها این که خود آن سرو بلند هم آن را پنهان کرده است، جالب‌تر است.
گمان برد دختر که دیدش خموش
که غافل ز عیب است آن عیب پوش
هوش مصنوعی: دختر گمان کرد که اگر او را در سکوت ببیند، عیب‌هایش پنهان شده است، در حالی که او از عیب‌های خود بی‌خبر است.
ندانست کآن مرد ایزد پرست
ز عیبش لب از شرم دانسته بست
هوش مصنوعی: او نمی‌دانست که آن مرد، که پرستنده‌ی خداست، به خاطر عیبش از شرم سکوت کرده و چیزی نمی‌گوید.
دو روزی چو بگذشت از آن ماجرا
تهی گشت از میهمانان سرا
هوش مصنوعی: پس از گذشت دو روز از آن حادثه، خانه از حضور مهمانان خالی شد.
یکی روز کآرایش کاخ کرد
بمشاطگی دست گستاخ کرد
هوش مصنوعی: یک روز که آرایش کاخ را درست می‌کردند، آرایشگر با جسارت و اعتماد به نفس کارش را انجام داد.
دهد جفت تا گوشواریش جفت
دو گوش خود از سوزن سیم سفت
هوش مصنوعی: گوشواره‌ای که به دو گوش فرد می‌خورد، از سوزن نازک و محکم ساخته شده است.
پس آنگاه با شوی شد همزبان
که ای نازنین همسر مهربان
هوش مصنوعی: سپس همسرش با او به گفت‌وگو نشست و گفت: ای عزیز، همسر مهربان من.
منت بنده ام با سرافگندگی
بگوشم بکش حلقه ی بندگی
هوش مصنوعی: من نازنین تو هستم و با افتخار از بندگی‌ام سخن می‌گویم. مرا در زنجیره‌ای از بندگی خود قرار بده.
نیوشنده را شد دل از خنده سست
نگر تا چه گفتش جوابی درست
هوش مصنوعی: گوش کن! دل شنونده از خنده نرم شد، ببین چه پاسخی درست به او داد.
که: ای دلبر سرو بالای من!
درخشنده لولوی لالای من
هوش مصنوعی: ای محبوب من که مثل سرو بلند و زیبا هستی، تو روشنایی و زیبایی زندگی من هستی.
چرا گوش کش مام بایست سفت
کنون سفتی و حلقه خواهیش جفت؟!
هوش مصنوعی: چرا باید برای تسلط بر کارها و شرایط سخت تلاش کنیم و در عوض، به دنبال همدلی و همکاری باشیم؟
چرا آنچه بایستمش سفت من
بکاخ پدر سفتی ای اهرمن؟!
هوش مصنوعی: چرا آن چیزی که من به آن استقامت می‌کنم، تو آن را محکم گرفته‌ای، ای شیطان؟
بگوهرشناسان گهر ز ابلهی
نسفته فروشی و سفته دهی
هوش مصنوعی: دانایان و حکمت‌مندان از نادانی و بی‌خردی بازاریابی و داد و ستد بی‌ارزش دوری می‌کنند.
اگر بستمت از نکوهش زبان
مرا گول نشمار و غافل مدان!
هوش مصنوعی: اگر به تو انتقاد کنم و زبانم را به نیش و کنایه برانم، مرا فریبکار و نادان نپندار!