شمارهٔ ۲۹ - حکایت
یکی چنگ زن مطرب نغمه ساز
که نشناختش کس ز ناهید باز
بهشتی ز سرو و گل آراسته
گل تازه و سرو نوخاسته
مه زهره آهنگ خورشید خد
گل بلبل آواز شمشاد قد
به پیراهن حلقش از نغمه خاک
دل هر کس از زخمه اش زخمناک
ازو دست افشان عروسان نجد
وزو شیخ در رقص و صوفی بوجد
بجان کسان بودیش گر هوس
دریغش ازو نامدی هیچکس
گدایش نمد داد و شاهش حریر
نشاند آنش بر پوست، این بر سریر
بباغش چو باد خزانی دمید
ز پیریش چون چنگ قامت خمید
بیکدیگر آمیخت کافور ومشک
شدش گوهر لعل بی آب و خشک
گرفتش طپیدن دل و رعشه دست
نفس گشت کوتاه و آواز پست
شدش نغمه چون نوحه ی بوم شوم
رمیدند ازو اهل آن مرز و بوم
روان بر در خلق میشد بسی
نمیداد راهش بمجلس کسی
قدم در راه بینوایی گذاشت
بروزی دو رفت از کفش هر چه داشت
یکی روز، کش پای آمد بسنگ
بدستی عصا و بدستیش چنگ
شد از شهر بیرون، چو ابر بهار
بسنگ مزاری نشست اشکبار
سر ناخنی بر رگ چنگ زد
چو شد چنگ نالان، بر آهنگ زد
که ای بینوا من، نوازنده تو؛
همه ساخته جز تو، سازنده تو!
بود در دلم گفتنیها بسی
که نتوانمش گفت با هر کسی
کنون کآمدم خانه پرداخته
ز بیگانگان خلوتی ساخته
ببخشای اگر عجز نالی کنم
بپوزش دل از درد خالی کنم
چگویم؟ نه من نه کسی را شکی است
که ناگفته و گفته پیشت یکی است!
ولی عرض حالم از آن خوش فتاد
که خوش داری از عرض حال عباد
از این پیش روزی که بودم جوان
قدم نارون بود و رخ ارغوان
هم از رنگ من، ماه در نقص بود
هم از چنگ من، زهره در رقص بود
گدا و شه از ذوق آوای من
سرو افسر افگنده در پای من
مرا کیسه و کاسه پر زر و می
ز زر، سرد تیر و؛ ز می گرم دی!
ز آرایش افزود آلایشم
ز تو غافلم کرد آسایشم
پذیرفت چون رنگ زردی گلم
هم آواز شد با زغن بلبلم
رمیدند خلقم ز همخانگی
کشید آشنایی به بیگانگی
خروشیدم از بیکسیها بسی
نشد دستگیرم ز یاران کسی
کنون کآمدم بر درت شرمسار
بود دست آویزم این چنگ زار
نوازم تو را ساز ای کار ساز
که عالم پناهی و عاجز نواز
ز نور کرم، جانفروزیم بخش
گناهم ببخشای و روزیم بخش
مگر سالکی، شحنه ی شهر بود
که از دانش و بینشش بهر بود
ز بیدار بختی در آن روز خفت
بخواب اندرش هاتف غیب گفت
که: ما را یکی بنده ی سالخورد
کش از باده در جام مانده است درد
گران کرده پیری بهر محفلش
ز طعن جوانان هراسان دلش
کنون در فلان جا، دل از غصه تنگ
مرا خواند و خواند بآواز چنگ
ندید از رفیقان چو دلسوزی او
زمن خواست آمرزش و روزی او
همان بدره سیمی که دوش از فلان
گرفتی و بود الحق از غافلان
بآن بینوا ده، بگو : شادباش
به بخشایش و بخشش آزاد باش
فگندند از چشم چون مردمت
برافروخت حق انجمن ز انجمت
شدند از تو گر دوستداران نفور
تو را دوستدار است رب غفور
می از جام «لاتقنطوا» نوش کن
غم هر دو عالم فراموش کن
چو بیدار شد شحنه، برداشت سیم
خرامید دامن کشان چون نسیم
بمیعاد گه پیری آشفته دید
چو بخت سیاه منش خفته دید
بگوش و بدامن ز لطف و کرم
رساندش پیام و فشاندش درم
برآورد چون چنگ چنگی خروش
که از مرحمت مژده دادش سروش
زر افشاند بر بینوا چنگ چنگ
کشید آه و زد جنگ خود را بسنگ
ز جا جست، از شحنه شد عذر خواه
نه بر پای موزه، نه بر سر کلاه
گذشت اول از هر چه باید گذشت
پس آنگاه رفت از همانجا بدشت
ز مژگان خونین بخار و بسنگ
همی داد آب وهمی داد رنگ
همی کرد فریاد دیوانه وار
همی گفت : ای پاک پروردگار
به بیگانه کاین لطف شایان کنی
ندانم چه با آشنایان کنی؟!
همی سوخت جانم ز شرم گناه
بر آن شرم بخشایش افزودی آه
نسوزد چسان از دو آتش خسی
بسوز دل من مبادا کسی
اگر دوزخ آمد فروزنده تر
بود آتش شرم سوزنده تر
بیا آذر، از جام من نوش کن
یکی پند، کت میدهم، گوش کن
چو بینی خموشمند کارآگهان
برویت نیارند عیب نهان
نگویی که از عیب آگه نیند
بهر خلوتی با تو همره نیند
بود از جهان آفرین شرمشان
ز ستاری ایزد آزرمشان
ز بیدانشی پرده بر خود مدر
وگرنه شمارند خونت هدر
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یکی چنگ زن مطرب نغمه ساز
که نشناختش کس ز ناهید باز
هوش مصنوعی: یک نوازنده چنگ در حال نواختن آوازهایی است که هیچکس او را نمیشناسد و این نواختن به خاطر مهارتش در کارش و عشقش به موسیقی است.
بهشتی ز سرو و گل آراسته
گل تازه و سرو نوخاسته
هوش مصنوعی: باغی زیبا و پر از درختان سرو و گلهای تازه و شاداب است.
مه زهره آهنگ خورشید خد
گل بلبل آواز شمشاد قد
هوش مصنوعی: ماه همچون زهره به سوی خورشید میرود و گل، بلبل را به آواز خواندن فرا میخواند تا شمشاد قد بلند خود را به نمایش بگذارد.
به پیراهن حلقش از نغمه خاک
دل هر کس از زخمه اش زخمناک
هوش مصنوعی: به خاطر پیراهنی که به گردن حلقهای آویخته شده، هر کسی از درد دلش زخمی شده و نغمهای از آن بر زمین باقی مانده است.
ازو دست افشان عروسان نجد
وزو شیخ در رقص و صوفی بوجد
هوش مصنوعی: دست افشان به شادی عروسهای نجد و رقص و شور و حال شیخ و صوفی از او ناشی میشود.
بجان کسان بودیش گر هوس
دریغش ازو نامدی هیچکس
هوش مصنوعی: اگر کسی به جان دیگران آسیب برساند، از کسی که از این کار دلسرد میشود و صدمه میبیند، هیچ نام و نشانی نخواهد بود.
گدایش نمد داد و شاهش حریر
نشاند آنش بر پوست، این بر سریر
هوش مصنوعی: یک گدا برای خود نمدی گرفت و شاه بر روی تخت خود پارچهای نرم و نفیس قرار داد.
بباغش چو باد خزانی دمید
ز پیریش چون چنگ قامت خمید
هوش مصنوعی: وقتی باد پاییزی به باغ نفوذ کرد، به خاطر پیری، قامتش مانند چنگ خم شد.
بیکدیگر آمیخت کافور ومشک
شدش گوهر لعل بی آب و خشک
هوش مصنوعی: وقتی کافور و مشکی به هم آمیخته شوند، گوهر لعل به وجود میآید که بدون آب و خشک است.
گرفتش طپیدن دل و رعشه دست
نفس گشت کوتاه و آواز پست
هوش مصنوعی: دلش از شدت هیجان به تپش افتاده و دستش میلرزد. نفسش به شماره افتاده و صدایش به آرامی درآمده است.
شدش نغمه چون نوحه ی بوم شوم
رمیدند ازو اهل آن مرز و بوم
هوش مصنوعی: نغمهاش به اندازهای حزین و شبیه نوحه بود که اهل آن سرزمین از او دور شدند و فرار کردند.
روان بر در خلق میشد بسی
نمیداد راهش بمجلس کسی
هوش مصنوعی: روح انسان به قدری در میان مردم مشغول و در حال رفت و آمد است که هیچگاه به مجالس دیگران راه پیدا نمیکند.
قدم در راه بینوایی گذاشت
بروزی دو رفت از کفش هر چه داشت
هوش مصنوعی: او پا در راه فقر و ناداری گذاشت و در روزی دو زانو از هر آنچه که داشت، رها شد.
یکی روز، کش پای آمد بسنگ
بدستی عصا و بدستیش چنگ
هوش مصنوعی: روزی شخصی به سمت سنگی آمد و در دستش عصا و چنگی داشت.
شد از شهر بیرون، چو ابر بهار
بسنگ مزاری نشست اشکبار
هوش مصنوعی: او از شهر خارج شد و مانند ابر بهار بر روی سنگی در کنار قبر نشسته و اشک میریزد.
سر ناخنی بر رگ چنگ زد
چو شد چنگ نالان، بر آهنگ زد
هوش مصنوعی: وقتی سر ناخن بر رگ چنگ میکشد، صدای دلنشینی ایجاد میشود و این صدا مانند نالهای است که بر روی نغمهای به گوش میرسد.
که ای بینوا من، نوازنده تو؛
همه ساخته جز تو، سازنده تو!
هوش مصنوعی: ای دلسوخته من، نوازنده تو هستم؛ همه چیز را ایجاد کردهام جز خودت، که تو سازندهام هستی!
بود در دلم گفتنیها بسی
که نتوانمش گفت با هر کسی
هوش مصنوعی: در دل من حرفهای زیادی وجود دارد که نمیتوانم آنها را به راحتی با هر کسی در میان بگذارم.
کنون کآمدم خانه پرداخته
ز بیگانگان خلوتی ساخته
هوش مصنوعی: حالا که به خانه برگشتم، از بیگانگان دوری کردهام و خلوتی برای خودم فراهم کردهام.
ببخشای اگر عجز نالی کنم
بپوزش دل از درد خالی کنم
هوش مصنوعی: اگر نتوانم درد و ناتوانیام را پنهان کنم، مرا ببخشید و از دل نداشتهام پوزش میطلبم.
چگویم؟ نه من نه کسی را شکی است
که ناگفته و گفته پیشت یکی است!
هوش مصنوعی: چگونه بگویم که نه من و نه هیچ کس دیگری شکی ندارد که سخن نگفته و گفته شده، در حضور تو یکسان است؟
ولی عرض حالم از آن خوش فتاد
که خوش داری از عرض حال عباد
هوش مصنوعی: حال من به گونهای است که خوشحالی تو از حال بندگان خدا، آن را خوب نشان میدهد.
از این پیش روزی که بودم جوان
قدم نارون بود و رخ ارغوان
هوش مصنوعی: در گذشته که جوان بودم، قدمهایم مانند درخت نارون و صورتم همچون گل ارغوانی بود.
هم از رنگ من، ماه در نقص بود
هم از چنگ من، زهره در رقص بود
هوش مصنوعی: چهره من به قدری زیبا و روشن است که حتی ماه هم در برابرش نقصانی دارد و زیبایی من باعث شده زهره (سیاره زهره) نیز با شادی و رقص به نمایش درآید.
گدا و شه از ذوق آوای من
سرو افسر افگنده در پای من
هوش مصنوعی: فقر و ثروت، هر دو از زیبایی صدای من شگفتزده شدهاند، چنانکه سروها به خاطر آواز من در پایم سرخم کردهاند.
مرا کیسه و کاسه پر زر و می
ز زر، سرد تیر و؛ ز می گرم دی!
هوش مصنوعی: من کیسه و کاسهای پر از طلا و شراب دارم، اما در دل سرد و تیرگی زندگیام، شراب گرم دیروز را مینوشم.
ز آرایش افزود آلایشم
ز تو غافلم کرد آسایشم
هوش مصنوعی: از زیباییهای تو، عیبها و ناپاکیهایم بیشتر شده و آسایشم را به فراموشی سپردهای.
پذیرفت چون رنگ زردی گلم
هم آواز شد با زغن بلبلم
هوش مصنوعی: زمانی که گل زرد رنگی را پذیرفتم، صدای بلبل همنوای زغن شد.
رمیدند خلقم ز همخانگی
کشید آشنایی به بیگانگی
هوش مصنوعی: مردم از همسایگی و زندگی مشترک با من فرار کردند و آشنایی با من به دوری و بیگانگی انجامید.
خروشیدم از بیکسیها بسی
نشد دستگیرم ز یاران کسی
هوش مصنوعی: من از تنهایی و بیکسیم فریاد میزنم، اما هیچکس از دوستانم به یاریام نمیآید.
کنون کآمدم بر درت شرمسار
بود دست آویزم این چنگ زار
هوش مصنوعی: اکنون که به درگاه تو آمدهام، شرمنده و خجالتزدهام. پس میخواهم که دستم را به این ساز تیره و غمانگیز بسپارم.
نوازم تو را ساز ای کار ساز
که عالم پناهی و عاجز نواز
هوش مصنوعی: من به تو محبت میکنم، ای خالق عالم، چون تو پناهی برای من هستی و من ناتوانم.
ز نور کرم، جانفروزیم بخش
گناهم ببخشای و روزیم بخش
هوش مصنوعی: از عشق و رحمت تو، زندگیام را روشن کن، و گناهانم را ببخش و روزیام را فراوان کن.
مگر سالکی، شحنه ی شهر بود
که از دانش و بینشش بهر بود
هوش مصنوعی: آیا ممکن است کسی که در دستگیری و حمایت از دیگران باشد، از دانش و درک خوبی برخوردار باشد؟
ز بیدار بختی در آن روز خفت
بخواب اندرش هاتف غیب گفت
هوش مصنوعی: در آن روز، به دلیل خوش شانسی، شخصی خوابیده بود و در خواب، پیامآور غیب به او گفت.
که: ما را یکی بنده ی سالخورد
کش از باده در جام مانده است درد
هوش مصنوعی: در دل ما یک بنده سالخورده از بادهای که در جام باقی مانده، دغدغه و غم ایجاد کرده است.
گران کرده پیری بهر محفلش
ز طعن جوانان هراسان دلش
هوش مصنوعی: پیری به خاطر نیش و کنایههای جوانان، بار خود را سنگین کرده و از مجامع دوری میکند. دلش از سخنان آنان به تنگ آمده است.
کنون در فلان جا، دل از غصه تنگ
مرا خواند و خواند بآواز چنگ
هوش مصنوعی: حال در فلان جا، دلم به خاطر غمهایش فشار میآورد و هر بار با صدای چنگ آن را میخواند و مینوازد.
ندید از رفیقان چو دلسوزی او
زمن خواست آمرزش و روزی او
هوش مصنوعی: دوستان وقتی نیازی به دلسوزی و کمک من دارند، من برایشان آمرزش و روزی طلب نمیکنم.
همان بدره سیمی که دوش از فلان
گرفتی و بود الحق از غافلان
هوش مصنوعی: بدرهی نقرهای که دیشب از فلانی گرفتی، در واقع از آن دسته افرادی بود که از حقیقت غافل بودند.
بآن بینوا ده، بگو : شادباش
به بخشایش و بخشش آزاد باش
هوش مصنوعی: به آن کسی که در مشکلاتی به سر میبرد، بگو: خوشحال باش که بخشش و گذشت وجود دارد و تو میتوانی از آن استفاده کنی.
فگندند از چشم چون مردمت
برافروخت حق انجمن ز انجمت
هوش مصنوعی: چشمهای تو وقتی به خشم میآید، مانند آتش میشود و جمعیت به خاطر تو به هیجان میآید.
شدند از تو گر دوستداران نفور
تو را دوستدار است رب غفور
هوش مصنوعی: چون تو نزد دوستانت مورد نفرت قرار گرفتی، بدان که در این میان، خدایی که بخشنده است، تو را دوست دارد.
می از جام «لاتقنطوا» نوش کن
غم هر دو عالم فراموش کن
هوش مصنوعی: از جام «لاتقنطوا» نوش کن و غمهای این دو جهان را فراموش کن.
چو بیدار شد شحنه، برداشت سیم
خرامید دامن کشان چون نسیم
هوش مصنوعی: وقتی شحنه بیدار شد، شروع به حرکت کرد و با ناز و آرامی مانند نسیم، دامن خود را به آرامی بالا کشید.
بمیعاد گه پیری آشفته دید
چو بخت سیاه منش خفته دید
هوش مصنوعی: در وقت قرار ملاقات، پیرمردی آشفته حال را دید که سرنوشت تیرهاش را در خواب میبیند.
بگوش و بدامن ز لطف و کرم
رساندش پیام و فشاندش درم
هوش مصنوعی: به گوش و دامانش پیام محبت و بخشش را رساند و به او چیزهایی ارزانی داشت.
برآورد چون چنگ چنگی خروش
که از مرحمت مژده دادش سروش
هوش مصنوعی: زمانی که چنگ، صدای خود را به گوش دیگران میرساند و با شور و شوق به نواختن میپردازد، این صدا به خاطر لطف و محبت چیزی به او به گوش رسیده است.
زر افشاند بر بینوا چنگ چنگ
کشید آه و زد جنگ خود را بسنگ
هوش مصنوعی: طلا بر زمین فقیران پاشیده شد، آنچنان که او در حسرت و درد ناله کرد و به مقابله با مشکلاتش پرداخت.
ز جا جست، از شحنه شد عذر خواه
نه بر پای موزه، نه بر سر کلاه
هوش مصنوعی: از مکان خود فرار کرد و عذرخواهی کرد، نه پاهایش کفش دارند و نه بر سرش کلاه.
گذشت اول از هر چه باید گذشت
پس آنگاه رفت از همانجا بدشت
هوش مصنوعی: از هر چیزی که باید کنار گذاشته شود، گذشت و سپس از همان مکان به راه خود ادامه داد.
ز مژگان خونین بخار و بسنگ
همی داد آب وهمی داد رنگ
هوش مصنوعی: از چشمهای اشکآلود مانند بخار و بر سنگ، هم آب میچکد و هم رنگی را به نمایش میگذارد.
همی کرد فریاد دیوانه وار
همی گفت : ای پاک پروردگار
هوش مصنوعی: او با فریادی دیوانهوار در حال ناله بود و میگفت: ای خداوندی پاک و بینظیر.
به بیگانه کاین لطف شایان کنی
ندانم چه با آشنایان کنی؟!
هوش مصنوعی: تو نسبت به بیگانگان اینقدر محبت و لطف داری، نمیدانم با دوستان و آشنایان خود چه رفتاری میکنی؟!
همی سوخت جانم ز شرم گناه
بر آن شرم بخشایش افزودی آه
هوش مصنوعی: جانم به خاطر شرم از گناه میسوزد، اما تو با بخشش خود به آن شرم افزودهای و آهی بر دل مینشانی.
نسوزد چسان از دو آتش خسی
بسوز دل من مبادا کسی
هوش مصنوعی: دل من نترسد از دو آتش، اما مبادا کسی که فقیر است بسوزد.
اگر دوزخ آمد فروزنده تر
بود آتش شرم سوزنده تر
هوش مصنوعی: اگر جهنم هم بیفتد، آتش آن چنان سوزناک خواهد بود که شرم انسان را بیشتر خواهد آزرد.
بیا آذر، از جام من نوش کن
یکی پند، کت میدهم، گوش کن
هوش مصنوعی: بیا آذر، بیا و از جام من بنوش. من یک نصیحتی دارم که میخواهم بگویم، فقط به حرفم خوب گوش کن.
چو بینی خموشمند کارآگهان
برویت نیارند عیب نهان
هوش مصنوعی: وقتی ببینی که انسانهای با تجربه و دانا ساکت هستند، به روی تو عیبها و مشکلات پنهانی را نمیگویند.
نگویی که از عیب آگه نیند
بهر خلوتی با تو همره نیند
هوش مصنوعی: نگو که از عیوب تو خبر ندارم، چرا که در تنهاییهایت هیچکس جز من همراه تو نیست.
بود از جهان آفرین شرمشان
ز ستاری ایزد آزرمشان
هوش مصنوعی: از خداوند عالمیان شرم و حیا داشتند و به خاطر بزرگی و عظمت او خجالت میکشیدند.
ز بیدانشی پرده بر خود مدر
وگرنه شمارند خونت هدر
هوش مصنوعی: از نادانی و بیخبری، حجاب و پرده بر خود نگذار؛ وگرنه زندگیات را بیارزش و نابود میکنند.

آذر بیگدلی