شمارهٔ ۲۸ - حکایت
یکی روز شهزاده یی نوجوان
شکار افگنان شد بصحرا روان
بناگه غزال فریبنده یی
بفتراک شهزاده از پی سمند
بسرعت همی در نوردید راه
در آن راه کافتاد دور از سپاه
بباغی چو فردوس راهش فتاد
بدهقان پیری نگاهش فتاد
که بیلی بکف، خوی ز رخ می فشاند
به بستان نهالی ز نو می نشاند
شگفت آمد از وی ملک زاده را
چنین گفت آن مرد آزاده را
که: تا چند داری بدنیا هوس؟!
که افتادت اندر کشاکش نفس!
کنون بایدت رفت سوی بهشت
چه کوشی بدینگونه در کار کشت؟!
همانا درختی که می پروری
طمع داری از میوه اش برخوری؟!
کنون نخلت از بار غم خم گرفت!
شد آبت ز گل، نرگست نم گرفت!
ز بخت سیه گشته مویت سفید
چرا نیستی از جهان ناامید؟!
چنین کت ز پیری جبین چین گرفت
خوری میوه ی این درخت ای شگفت؟!
چنین گفت دهقان که: این نیکبخت
بامید این می نشانم درخت
که از سایه اش سرفرازی کنم
که از میوه اش جان نوازی کنم
عجب نیست از گردش آسمان
که گردد یقین آنچه دارم گمان
چه خوش گفت دانای آموزگار
کز امید می گردد این روزگار
نبینی که مردم ز برنا و پیر
بعالم چه دانا چه دانش پذیر
بامید کشتی در آب افگنند
که خرگاه بر طرف ساحل زنند
بامید لشکر فراهم کنند
که آرایش مسند جم کنند
ملک زاده زین گفته آمد بخشم
بدهقان هم از خشم بگشاد چشم
که گر خوردی این میوه از اتفاق
زن اندر سرای من استی طلاق
بگفت این و با صید آن تاج بخش
بلشکر گه خود عنان داد رخش
چو بگذشت از آن عهد سالی چهار
جهان مشکبو شد ز باد بهار
ز لاله هوا گشت یاقوت بار
ز سبزه زمین شد زمرد نگار
ز میوه درختان همه سرگران
چو از تاب می سرو قد دلبران
درختان که دهقان آزاده کشت
چو سرکش درختان باغ بهشت
سراسر بگردون سرافراختند
برآورده و، سایه انداختند
مگر آن ملک زاده را با سپاه
دگر ره بآن باغ افتاد راه
درختان بسی دید پر برگ و بار
همان بیل بر دوش، دهقان زار
نشسته است در سایه ی آن درخت
کش آن روز کشتی ز نیروی بخت
بیاد آمدش حرف روز نخست
از آن سخت گیری عنان کرد سست
فرود آمد از رخش و دهقان بخواند
ز هرگونه با او حکایت براند
بگفت: ای جهاندیده دهقان پیر
که پروردی این روضه ی دلپذیر
کنون میوه ی این درختان کدام
بود بهتر ای پیر شیرین کلام؟!
چو نشناخت دهقان که شهزاده کیست
ندانست قصدش از آن حرف چیست
بگفتش که: تا کشتم این بوستان
شد این بوستان منزل دوستان
نچیدم یکی میوه هرگز ز شاخ
بخود ساختم تنگ عیش فراخ
تو خود خور که بادا گوارا تو را
شود تا نهان آشکارا تو را
بپرسید شهزاده کای هوشمند
مگر دیدی از میوه ی خود گزند؟!
بگفتش که نی، آزمودیم بس
گزندی ندیده است از این میوه کس
ولیکن ازین پیشتر چند سال
بروزی که میکشتم اینجا نهال
بیامد جوانی ندیده جهان
که بود آشکارا جهانش نهان
مگر حرص پنداشت کار مرا
که آزرد جان نزار مرا
ز بیدانشی راه بر من گرفت
بدینگونه سوگند خورد از شگفت
که شیرین کنم گر من از میوه کام
حرم در حریم وی استی حرام
پس از چندی از لطف پروردگار
درختی که خود کشتم، آورد بار
چو آن عهد وسوگندم آمد بیاد
بر از کشته ی خود نخوردم، مباد
که کامم به پیری چو حاصل شود
بر آن نوجوان کار مشکل شود
اگر میوه میخوردم این نغز پور
ز مردی و از مردمی بود دور
ملک زاده چون این حکایت شنفت
جوانمردی پیر را دید و گفت
که: من بودم ای پیر فرخنده بخت
که آزردمت دل بگفتار سخت
چو دانی ز آغاز نادان مرا
بعفو گنه ساز شادان مرا
که تا باشدم در کشاکش نفس
نیازارم از خود دل هیچکس
پس آنگه فشاندش بدامن درم
در افشان شد آن ابر بحر کرم
چنین گفت دهقان که: این نیک بخت
ازین به دگر بر نیارد درخت
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یکی روز شهزاده یی نوجوان
شکار افگنان شد بصحرا روان
هوش مصنوعی: روزی یک شاهزاده جوان به همراه شکارچیان به صحرا رفت تا شکار کند.
بناگه غزال فریبنده یی
بفتراک شهزاده از پی سمند
هوش مصنوعی: یکباره، غزالی فریبنده به سمت سمند شاهزاده آمد.
بسرعت همی در نوردید راه
در آن راه کافتاد دور از سپاه
هوش مصنوعی: او به سرعت در مسیر حرکت کرد، حتی در آن راهی که به دور از گروهش افتاده بود.
بباغی چو فردوس راهش فتاد
بدهقان پیری نگاهش فتاد
هوش مصنوعی: یک باغی که مانند بهشت بود، نظر کشاورز پیر به آن افتاد.
که بیلی بکف، خوی ز رخ می فشاند
به بستان نهالی ز نو می نشاند
هوش مصنوعی: کسی که بیل به دست دارد، با چهرهای خشن، در باغی نهالی جدید میکارد.
شگفت آمد از وی ملک زاده را
چنین گفت آن مرد آزاده را
هوش مصنوعی: آن مرد آزاده حرفی به ملک زاده زد که برای او تعجبآور بود.
که: تا چند داری بدنیا هوس؟!
که افتادت اندر کشاکش نفس!
هوش مصنوعی: تا کی میخواهی به دنیا با آرزوهایت دل ببندی؟ که در این حال، گرفتار جنگ و جدال نفس خود شدهای!
کنون بایدت رفت سوی بهشت
چه کوشی بدینگونه در کار کشت؟!
هوش مصنوعی: اکنون باید راهی بهشت شوی، چه نیازی به تلاش بیهوده در کار کشاورزی؟
همانا درختی که می پروری
طمع داری از میوه اش برخوری؟!
هوش مصنوعی: آیا از درختی که خودت پرورش دادهای، انتظار داری که از میوهاش بهرهبرداری کنی؟
کنون نخلت از بار غم خم گرفت!
شد آبت ز گل، نرگست نم گرفت!
هوش مصنوعی: اکنون درخت خرمایت از سنگینی اندوه خم شده است! آب چشمت از گریه، به نرگست رطوبت بخشیده است!
ز بخت سیه گشته مویت سفید
چرا نیستی از جهان ناامید؟!
هوش مصنوعی: چرا از زندگی ناامید شدهای وقتی که موی سیاهت به خاطر شانس بد سفید شده است؟
چنین کت ز پیری جبین چین گرفت
خوری میوه ی این درخت ای شگفت؟!
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی به دوران پیری اشاره میکند و میگوید که با گذر زمان، چهره و ظاهر انسان دستخوش تغییراتی میشود. همچنین، سوالی مطرح میکند که آیا میتوان از ثمرات و تجربههای زندگی بهرهمند شد، حتی اگر پیری به سراغ انسان آمده باشد. این عبارت به نوعی به ارزش و پایداری میوههای زندگی و تجربیات مثبت آن در برابر چروکها و نشانههای پیری اشاره دارد.
چنین گفت دهقان که: این نیکبخت
بامید این می نشانم درخت
هوش مصنوعی: دهقان گفت: من با امید به این درخت این می را مینوشانم که به بخت نیک و آیندهای خوب اشاره دارد.
که از سایه اش سرفرازی کنم
که از میوه اش جان نوازی کنم
هوش مصنوعی: میخواهم به خاطر سایهاش احساس سربلندی کنم و از میوهاش بهرهمند شوم و لذت ببرم.
عجب نیست از گردش آسمان
که گردد یقین آنچه دارم گمان
هوش مصنوعی: عجیب نیست که آسمان به گردش خود ادامه دهد، چرا که آنچه را که من به آن فکر میکنم، به حقیقت میپیوندد.
چه خوش گفت دانای آموزگار
کز امید می گردد این روزگار
هوش مصنوعی: آموزگار دانا به درستی گفته که امید میتواند روزگار را تغییر دهد و به آن زیبایی ببخشد.
نبینی که مردم ز برنا و پیر
بعالم چه دانا چه دانش پذیر
هوش مصنوعی: نگاه نکن که مردم، چه جوان و چه پیر، در دنیا از چه دانایی و دانشپذیری برخوردارند.
بامید کشتی در آب افگنند
که خرگاه بر طرف ساحل زنند
هوش مصنوعی: با امید و آرزو، کشتی را در آب میاندازند تا اینکه خیمهگاه را در کنار ساحل برپا کنند.
بامید لشکر فراهم کنند
که آرایش مسند جم کنند
هوش مصنوعی: امید دارند که نیروهای خود را جمع کنند تا بتوانند زمینه را برای نشستن بر مسند قدرت فراهم کنند.
ملک زاده زین گفته آمد بخشم
بدهقان هم از خشم بگشاد چشم
هوش مصنوعی: فرزند شاه از این سخن به خشم آمد و به دلایلی موجب شد که دهقان نیز از خشم خود چشم بپوشد و آشتی کند.
که گر خوردی این میوه از اتفاق
زن اندر سرای من استی طلاق
هوش مصنوعی: اگر به طور اتفاقی این میوه را بچینی، زنت در خانهام به جدایی میرسد.
بگفت این و با صید آن تاج بخش
بلشکر گه خود عنان داد رخش
هوش مصنوعی: گفت این را و به شکار آن تکیه کرد، و در آن لحظه خود reins رخش را به لشکر داد.
چو بگذشت از آن عهد سالی چهار
جهان مشکبو شد ز باد بهار
هوش مصنوعی: وقتی که چهار سال از آن عهد گذشت، دنیا بوی خوش بهار را از نسیم بهاری به خود گرفت.
ز لاله هوا گشت یاقوت بار
ز سبزه زمین شد زمرد نگار
هوش مصنوعی: به خاطر لالهها، رنگ و بوی هوا به رنگ یاقوت درآمد و زیبایی زمین به مانند زمرد شد.
ز میوه درختان همه سرگران
چو از تاب می سرو قد دلبران
هوش مصنوعی: همه میوهها از درختان به زمین میافتند، همانطور که بر اثر تابش آفتاب، قد بلند دلبران به نمایش درمیآید.
درختان که دهقان آزاده کشت
چو سرکش درختان باغ بهشت
هوش مصنوعی: درختانی که کشاورز آزاد آنها را کاشته، مثل درختان سرکش در باغ بهشت هستند.
سراسر بگردون سرافراختند
برآورده و، سایه انداختند
هوش مصنوعی: در تمام آسمانها، پرچمها را به اهتزاز درآوردند و سایههایی بر این زمین افکندند.
مگر آن ملک زاده را با سپاه
دگر ره بآن باغ افتاد راه
هوش مصنوعی: آیا آن شاهزاده به همراه لشکری دیگر به راهی که به آن باغ میرسید، نرفت؟
درختان بسی دید پر برگ و بار
همان بیل بر دوش، دهقان زار
هوش مصنوعی: کشاورزان با زحمت و تلاش خود، درختان پربار و پرشاخ و برگ را میکارند و از نتیجه کار خود بهرهبرداری میکنند، اما همواره با کار و تلاش خود در زمینها مشغولند.
نشسته است در سایه ی آن درخت
کش آن روز کشتی ز نیروی بخت
هوش مصنوعی: زیر سایهی آن درخت نشستهام، در آن روزی شگفت که به لطف سرنوشت، کشتیام را به دریا بردم.
بیاد آمدش حرف روز نخست
از آن سخت گیری عنان کرد سست
هوش مصنوعی: او به یادش آمد که در روز اول چه سختگیریهایی وجود داشت و به این فکر کرد که اکنون کنترل و مهار آن سختگیریها کمتر شده است.
فرود آمد از رخش و دهقان بخواند
ز هرگونه با او حکایت براند
هوش مصنوعی: او از اسب پیاده شد و دهقان شروع کرد به روایت کردن داستانها و حکایتهای مختلف برای او.
بگفت: ای جهاندیده دهقان پیر
که پروردی این روضه ی دلپذیر
هوش مصنوعی: او میگوید: ای کشاورز سالخورده و باتجربه که این باغ زیبا و دلنشین را پرورش دادهای.
کنون میوه ی این درختان کدام
بود بهتر ای پیر شیرین کلام؟!
هوش مصنوعی: حالا بهتر چه میوهای از این درختان وجود دارد، ای پیر با سخنان شیرین؟!
چو نشناخت دهقان که شهزاده کیست
ندانست قصدش از آن حرف چیست
هوش مصنوعی: وقتی که دهقان نتوانست تشخیص دهد شهزاد کیست، متوجه نوا نیست که منظورش از آن صحبت چه بوده است.
بگفتش که: تا کشتم این بوستان
شد این بوستان منزل دوستان
هوش مصنوعی: گفت: تا من این باغ را نابود کنم، این باغ به مکان دوستان تبدیل شده است.
نچیدم یکی میوه هرگز ز شاخ
بخود ساختم تنگ عیش فراخ
هوش مصنوعی: هرگز میوهای از درخت نچیدم، بلکه خودم را با شرایط سخت و محدود سازگار کردم تا از زندگی لذت بیشتری ببرم.
تو خود خور که بادا گوارا تو را
شود تا نهان آشکارا تو را
هوش مصنوعی: شما خود را به خوبی بشناس، زیرا زمانش فرامیرسد که آشکارا مشخص شود که چه کسی هستید.
بپرسید شهزاده کای هوشمند
مگر دیدی از میوه ی خود گزند؟!
هوش مصنوعی: شهزاده پرسید: ای دانا، آیا تا به حال دردسر یا آسیبی از میوهی خود دیدهای؟
بگفتش که نی، آزمودیم بس
گزندی ندیده است از این میوه کس
هوش مصنوعی: به او گفت که نه، ما بارها آزمایش کردهایم و هیچکس از این میوه آسیب ندیده است.
ولیکن ازین پیشتر چند سال
بروزی که میکشتم اینجا نهال
هوش مصنوعی: اما قبل از این، چند سال پیش که در اینجا نهالی میکاشتم.
بیامد جوانی ندیده جهان
که بود آشکارا جهانش نهان
هوش مصنوعی: جوانی که تاکنون دنیای را ندیده بود، به عرصهای وارد شد که در آن دنیا برایش واضح و مشخص بود، اما در حقیقت دنیای واقعی برای او پنهان مانده بود.
مگر حرص پنداشت کار مرا
که آزرد جان نزار مرا
هوش مصنوعی: آیا حرص و طمع باعث شد که زندگی من را دچار مشکل کند و جان ضعیف من را آزار دهد؟
ز بیدانشی راه بر من گرفت
بدینگونه سوگند خورد از شگفت
هوش مصنوعی: به خاطر نادانیام، راهی از من گرفته شد و او به شیوهای عجیب سوگند یاد کرد.
که شیرین کنم گر من از میوه کام
حرم در حریم وی استی حرام
هوش مصنوعی: اگر من بخواهم کام خود را از میوههای حرام در حریم کسی شیرین کنم، این کار نادرست و غیرمجاز است.
پس از چندی از لطف پروردگار
درختی که خود کشتم، آورد بار
هوش مصنوعی: بعد از مدتی، به لطف پروردگار، درختی که خودم کاشته بودم، ثمره داد.
چو آن عهد وسوگندم آمد بیاد
بر از کشته ی خود نخوردم، مباد
هوش مصنوعی: وقتی آن عهد و سوگندم به یاد میآید، هرگز از خوراک کشتهی خود نخواهم خورد، که مبادا چنین چیزی اتفاق بیفتد.
که کامم به پیری چو حاصل شود
بر آن نوجوان کار مشکل شود
هوش مصنوعی: زمانی که به پیری برسم و به خواستهام دست یابم، آن وقت به خاطر دستیابی به آن، برای جوانی که در آن زمان دارم، کار سختی خواهد بود.
اگر میوه میخوردم این نغز پور
ز مردی و از مردمی بود دور
هوش مصنوعی: اگر میوه میخوردم، این زیبایی و ظرافت از مردانگی و از زندگی با مردم دور بود.
ملک زاده چون این حکایت شنفت
جوانمردی پیر را دید و گفت
هوش مصنوعی: یک جوانمرد پیر را دید و داستانی را که شنیده بود، برای او تعریف کرد.
که: من بودم ای پیر فرخنده بخت
که آزردمت دل بگفتار سخت
هوش مصنوعی: من بودم، ای پیر خوشبخت، که به خاطر کلمات تند تو را آزردهخاطر کردم.
چو دانی ز آغاز نادان مرا
بعفو گنه ساز شادان مرا
هوش مصنوعی: وقتی میدانی که من ناآگاه هستم، با عذرخواهی از خطاهایم، باعث خوشحالی من شو.
که تا باشدم در کشاکش نفس
نیازارم از خود دل هیچکس
هوش مصنوعی: تا زمانی که من در کشمکش با نفس خود هستم، هیچ دل آزاری از خودم به کسی نمیرسانم.
پس آنگه فشاندش بدامن درم
در افشان شد آن ابر بحر کرم
هوش مصنوعی: سپس او را در آغوش خود گرفت و با این عمل، باران رحمت و لطف الهی بر او بارید.
چنین گفت دهقان که: این نیک بخت
ازین به دگر بر نیارد درخت
هوش مصنوعی: دهقان میگوید که این خوشبختی تا به حال به وجود آمده و بعد از این دیگر نمیتوان چیزی مانند آن پیدا کرد.
حاشیه ها
1402/04/27 14:06
محمدرضا
بیت دوم :
بناگه غزال فریبنده یی بفتراک شهزاده از پی سمند
ظاهراً قافیه صحیح نیست.

آذر بیگدلی