گنجور

شمارهٔ ۲۱ - حکایت

کهن ابلهی، نقشکی تازه بست
دو مصحف به یک جلد شیرازه بست!
یکی گفتش: ای سخرهٔ روزگار
که بودت در این کار آموزگار‌؟
دو شه در یکی کشور، آشفتگی است
دو جان در یکی پیکر، این عقل کیست؟!
به پاسخ چنین گفت آن سست‌رای
کز امنیت آمد تهی این سرای
کنون نبود این کار و نبود شکی
که ماند یکی گر نماند یکی!

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کهن ابلهی، نقشکی تازه بست
دو مصحف به یک جلد شیرازه بست!
آدم نادانی دست به کار تازه‌ای زد و دو کتاب را در یک جلد صحافی کرد و شیرازه بست. (یعنی دو کتاب از دو دین متفاوت)
یکی گفتش: ای سخرهٔ روزگار
که بودت در این کار آموزگار‌؟
یکی به‌او گفت ای آدم گمراه، چه‌کسی این کار غلط را به‌تو یاد داده است؟
دو شه در یکی کشور، آشفتگی است
دو جان در یکی پیکر، این عقل کیست؟!
این کار تو مثل گذاشتن دو پادشاه در یک کشور است! یک بدن چطور می‌شود دو جان داشته‌باشد؟
به پاسخ چنین گفت آن سست‌رای
کز امنیت آمد تهی این سرای
آن آدم نادان پاسخ داد: در این روزگار امنیت وجود ندارد.
کنون نبود این کار و نبود شکی
که ماند یکی گر نماند یکی!
در نبود آن (امنیت) شکی نیست؛ یکی می‌ماند اگر دیگری نماند.