گنجور

شمارهٔ ۲

یکی کوه دیدم هم از دست راست
که از دامنش هر غباری که خاست
بر آراست گیسوی حور بهشت
سر زلف غلمان به عنبر سرشت
بدخشانه و بهرمان کان لعل
به کانون خورشید افگنده نعل
به پای گل و لاله‌اش سبزه فرش
سر سبزه‌اش، سوده بر پای عرش
ز ابری که برخاستش از کمر
لبالب ز گوهر شدی هر شَمَر
عقاب و پلنگش پر و سر فگند
ز نسرین و شیر سپهر بلند
چرا‌گاه ثور و حمل دامنش
به بازی‌گر‌ی جُدی، پیرامنش
کمر‌بند جوزا شد او را نطاق
قمر از کمرگاه آن در محاق
گوزنی که در دامنش داشت گشت
شدش آبگاه این زر‌اندود تشت
نمودارش از یک طرف بیشه‌ای
نخورده به نخلی از آن تیشه‌ای
درختش همه میوه‌ریز‌ان ز شاخ
از آن روزی تنگدستان فراخ
گرفته به کف هر گیاهش چراغ
که گیرد ز دیدار موسی سراغ
نه طور و کلیمی ز هر گوشه هست
بر آورده بهر مناجات دست
فروزان ز هر دست او آفتاب
عیان‌دیده حسن ازل بی‌حجاب
گله رانده از خاندان شعیب
به دنبال از اصحاب کهفش کلیب
عصا بر نیاورده سر از شجر
عیون منفجر کرده از هر حجر
روان چشمه‌ها با هم آمیخته
به هر سنگ از آن قطره‌ها ریخته
تو گفتی مگر درج گوهر شکست
و یا بر فلک عقد گوهر گسست
از آن چشمه‌ها کآبش آغاز کار
به دریا همی‌ریخت ز آن کوهسار
یکی رود برخاست چون زنده‌رود
که از مصر، نیلش رساندی درود
به دشت آمد از کوه دامن‌کشان
بر آن، خیل مرغابیان پرفشان
جدا گشته ز آن رود بس نهرها
شد این داستان شهره در شهرها
زمین یافت ز آن رود بس خرمی
ز هر شهر گرد آمدش آدمی
در آنجا یکی شهر آباد شد
که بنیاد آن محکم از داد شد
به دشت از لب رود تا پای کوه
فراهم شده مردم از هر گروه
ملل سر نپیچیده از دین خود
به‌سر برده با هم به‌آیین خود
جهان کهن یافت از سر نوی
در آن هم نشین، تازی و پهلوی
بسی باغ و بستان دلکش در آن
بسی کاخ و قصر منقش در آن
به‌هر کوچه‌اش جوی آب روان
به رنگ می از سایه یی ارغوان
ز گرمابه‌اش پاک، چه تن چه دل
که بودیش آب و هوا معتدل
در آنجا نشانی نه ز آلودگی
ز پاکی تن، دل در آسودگی
بنای وی از سنگ و، سنگ رخام؛
گلش از زر پخته وز سیم خام
عیان روزن از سقف چون اخترش
روان آب از جوی چون کوثرش
ز خاکستر‌، گلخنش ریخته
به چشم اختران سرمه‌ی بیخته
عیان چار بازارش از چارسو
به‌آن خلقی از چار سو کرده رو
محلات بیرون ز اندازه‌اش
گشاده به فردوس دروازه‌اش
ز یشب وز مرمر سقوف و فروش
همه مردمش در خرید و فروش
ز سرمایهٔ خود توانگر همه
ز همسایهٔ خود غنی‌تر همه
در آنجا دو یار موافق بسی
به هر خانه معشوق و عاشق بسی
به طفلی هم از حسن مستان یکی
به عشق آشنا در دبستان یکی
یکی آگه از کار مهر و وفا
یکی واقف از رسم جور و جفا
به هر سو در آن شهر آراسته
که آگنده بودی ز هر خواسته
عمارات عالی نعمان‌پسند
چو ایوان بهرام و کسری بلند
از آنها یکی چون قصور بهشت
ز عنبر گلش، وز زر و سیم خشت
مهندس، به اشکال اقلیدسی
نهادش بناها همه هندسی
سدیر و خورنق از آن گشته پست
وز آن یافته طاق کسری شکست
بنا کرده حجار و نجار روس
به دیوار مرمر، به در آبنوس
ز هر سو به آن ساحت دل‌پسند
قلم بر کف آمد بسی نقش‌بند
در آن نقش‌های فریبنده کرد
ز مهر و سپهرش زر و لاجورد
فروش ملون، نشیمن‌فروز
قنادیل روشن، شبان کرده روز
نشسته در آن قصر شاهی بزرگ
که‌ش از عدل خوردی بره شیر گرگ
جهانی ز انصاف پابست او
ز حق یافته روزی از دست او
همه از زبان‌دار و از بی‌زبان
در آن خانه مهمان و شه میزبان
همش طوق بر گردن مهر و ماه
همش حلقه بر گوش درویش و شاه
جهانش، به درگاه آورده باج
شهانش، به گردن گرفته خراج
ز عدل و کرم، خسروان بنده‌اش
سپاه و رعیت، سر افگنده‌اش
فتادی چو بوسیدیش پا رکاب
ز زین رستم، از تخت افراسیاب
ز داد و دهش کرده آن شهریار
ز مظلوم مسکین، تهی آن دیار
هزارش بت مشکبو در حرم
خرامنده چون سرو باغ ارم
همش پایداری آزادگان
همش دستگیری افتادگان
هزارش سهی سرو در آستان
به هوش و هنر هر یکی داستان
گهی تا کند تازه و تر دماغ
برافروختی شب ز مینا چراغ
نشستی و با مردم هوشمند
گرفتی می از ساقی نوشخند
ولیکن، نه چندان که گردد خراب
جهان از غم او، چو او از شراب
شهی کاو غم زیر دستان خورد
چه غم گر می از دست مستان خورد؟
همان می، همان غم گواراش باد؛
چو اسکندر، اورنگ‌ِ داراش باد
شهی کو چه ساغر بدست آورد
به ناموس شاهی شکست آورد
دهد نقد دولت ز کف رایگان
کشد جام می با فرومایگان
همش کام فرخندگی تلخ باد
همش غره‌ی زندگی سلخ باد
گهی با دلیران سنان بر سنان
گهی با دبیران قلم در بنان
گهی همدم گوشه‌گیر‌ان شدی
گهی پندآموز پیران شدی
گهی با جوانان شکار افگنان
به صحرا شدی طبل‌ِ عشرت زنان
همش زیر پا باد رفتار رخش
تن آهن، سمش سنگ و نعلش درخش
هم از سیم چوگان به کف چون هلال
وز آن گوی زرین‌ِ خوَر پایمال
جهاندی ز جا هر یک آهو تکی
دوان از پی انداختی هر یکی
سگ و یوز، ببر افگن و شیر گیر
نه از دستشان ببر رستی، نه شیر
گرفتندی از بارهٔ کوه وزن
هم از دشت آهو، هم از کُه گوزن
ز چنگال شاهین و منقار باز
به‌جا کبک و تیهو نماندند باز
تهی کرده هر یک ز نزدیک و دور
زمین از وحوش و هوا از طیور
سر از گور بر کرده بهرام گور
که تا بیند آن صید‌گه را ز دور
مگر شد در این عرصهٔ دار و گیر
شهان را شکار از دوره ناگزیر
یکی آنکه تا دوست سازند رام
چو مرغش فشاندند دانه به‌دام
دگر خصم را سر به فتراک زین
ببندند چون صید وحشت گزین
ز هم شاد القصه شاه و سپاه
مهان در رفاه و کهان در پناه
زده در دل مردم هر دیار
ز رشک آتش آن شهر و آن شهریار
که کس شهریاری چو او دادگر
ندید و چو آن شهر، شهری دگر
زمینی به شرقی آن شهر بود
که خاکش به‌هر زهر پازهر بود
رسیدی از آن تربتم بر مشام
شمیمی دل‌آویز هر صبح و شام
نرسته، گلش چیدمی رنگ رنگ
چو دل، غنچه‌اش دیدمی تنگ تنگ
ننالیده، مرغانش آوازها
به گوشم رساندند بس رازها
نرسته، در آن خاک دیدم نخست
هر آن سبزه کآخر از آن خاک رست
نبسته، عیان دیدم آغاز کار
هر آن نقش که‌انجام شد آشکار
ز پاکی مگر خاک آن بود آب
که راز دلش را ندیدم حجاب
نمودم به دل گنج نادیده کس
ز مردم نهان گفتمش هر نفس
که: خیز ای دل‌ِ عاقبت‌بین من
هم آیینهٔ من، هم آیین من
نکِشته ببین تا از این خاک نغز
چه روید که از هوشت آگنده مغز؟!
فتاده من و دل به پهلوی هم
نهاده سر خود به زانوی هم
در آن انجمن خلوتی ساختم
نظر سوی آن دشت انداختم
در آن خطه دیدم من از خشت خام
همانجا که کیخسرو از خط جام
ز سنگش دل آن نیز در سینه دید
که اسکندر از لوح آیینه دید
عجب مانده ز آن دشت ناکاشته
که خاکش چه‌ها زیر سر داشته؟!
به ناگاه دیدیم کز ماه و مهر
بر آورد دستی به بازی سپهر
یکی پرده بر گرد هامون کشید
بسی لعبت از پرده بیرون کشید
هم از نور انجم هوا گرم کرد
هم از گرمی آن زمین نرم کرد
سراپردهٔ ابر بالا کشاند
وز آن پرده لؤلؤ‌ی لالا فشاند

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی کوه دیدم هم از دست راست
که از دامنش هر غباری که خاست
هوش مصنوعی: یک کوه را دیدم که از سمت راستش، هر گرد و خاکی که بلند می‌شد، از دامن آن بود.
بر آراست گیسوی حور بهشت
سر زلف غلمان به عنبر سرشت
هوش مصنوعی: در این بیت، به زیبایی و جذابیت موی حوریان بهشتی اشاره دارد که مانند زلف‌های جوانان زیبا و خوشبو هستند. در واقع، این تصویر بسیار دلنشین از زیبایی و ظرافت است.
بدخشانه و بهرمان کان لعل
به کانون خورشید افگنده نعل
هوش مصنوعی: در جایی که زیبایی‌ها و جذابیت‌ها مانند لعل و گوهر درخشان‌اند، زیبایی و درخشندگی آنها همانند نعل آتشین در مرکز تابش خورشید می‌درخشد.
به پای گل و لاله‌اش سبزه فرش
سر سبزه‌اش، سوده بر پای عرش
هوش مصنوعی: در کنار گل و لاله، چمن سبز و شاداب مانند فرشی زیر پای آسمان گسترده شده است.
ز ابری که برخاستش از کمر
لبالب ز گوهر شدی هر شَمَر
هوش مصنوعی: از ابری که از دوردست‌ها به وجود آمد و پر از دُرّ و گوهر شدی، هر شَمعی به نور آمد.
عقاب و پلنگش پر و سر فگند
ز نسرین و شیر سپهر بلند
هوش مصنوعی: عقاب و پلنگ، به خاطر زیبایی و شگفتی‌اشان، ویژگی‌های طبیعی خود را از گل نسرین و آسمان بلند گرفته‌اند.
چرا‌گاه ثور و حمل دامنش
به بازی‌گر‌ی جُدی، پیرامنش
هوش مصنوعی: چرا گاو و جغد در دامن خود بازی و تماشایی را دارند؟
کمر‌بند جوزا شد او را نطاق
قمر از کمرگاه آن در محاق
هوش مصنوعی: او از کمرگاه ماه، به صورت جوزا و در حال محاق به نظر می‌رسد.
گوزنی که در دامنش داشت گشت
شدش آبگاه این زر‌اندود تشت
هوش مصنوعی: گوزنی که در دامنش داشت، به آبادی و مکانی زیبا تبدیل شد، مانند تشت طلایی که درخشش و زیبایی دارد.
نمودارش از یک طرف بیشه‌ای
نخورده به نخلی از آن تیشه‌ای
هوش مصنوعی: ظاهر او از یک سو همچون جنگلی است که تیشه‌ای به نخلش نزده است.
درختش همه میوه‌ریز‌ان ز شاخ
از آن روزی تنگدستان فراخ
هوش مصنوعی: درختش پر از میوه است و از شاخ‌هایش میوه‌ها فرو می‌ریزند؛ این برای روزهای سختی است که نیازمندان دارند.
گرفته به کف هر گیاهش چراغ
که گیرد ز دیدار موسی سراغ
هوش مصنوعی: در دست هر گیاهی چراغی روشن است که از دیدار موسی می‌خواهد نشانه‌ای بگیرد.
نه طور و کلیمی ز هر گوشه هست
بر آورده بهر مناجات دست
هوش مصنوعی: نه یهودی و نه زرتشتی از هر جا نیست، بلکه فقط برای دعا کردن دست به دعا برآورده‌اند.
فروزان ز هر دست او آفتاب
عیان‌دیده حسن ازل بی‌حجاب
هوش مصنوعی: از هر دستان او نوری می‌تابد که باعث می‌شود زیبایی ابدی و شگفت‌انگیز عالم، آشکار و بدون حجاب به نظر برسد.
گله رانده از خاندان شعیب
به دنبال از اصحاب کهفش کلیب
هوش مصنوعی: گوسفندانی که از خانواده شعیب دور شده‌اند، در جستجوی یاران هم‌نوا با خود هستند.
عصا بر نیاورده سر از شجر
عیون منفجر کرده از هر حجر
هوش مصنوعی: عصا درختی را نشکسته، اما چشمه‌های آب از هر سنگی جوشیده و فوران کرده است.
روان چشمه‌ها با هم آمیخته
به هر سنگ از آن قطره‌ها ریخته
هوش مصنوعی: آب چشمه‌ها به هم混 شده و هر سنگی را که می‌بیند، از آن قطره‌های آب بر زمین می‌ریزد.
تو گفتی مگر درج گوهر شکست
و یا بر فلک عقد گوهر گسست
هوش مصنوعی: تو می‌گویی آیا ممکن است که دُرّ و گوهر بشکند یا اینکه به آسمان ارتباطی میان گوهرها قطع شود؟
از آن چشمه‌ها کآبش آغاز کار
به دریا همی‌ریخت ز آن کوهسار
هوش مصنوعی: آب از چشمه‌هایی که در کوه سرچشمه می‌گیرند، به تدریج به دریا میریزد و این آغاز مسیر آن است.
یکی رود برخاست چون زنده‌رود
که از مصر، نیلش رساندی درود
هوش مصنوعی: یک رود به یاد زنده‌رود به حرکت درآمد که تو سلامی از نیل مصر به او رساندی.
به دشت آمد از کوه دامن‌کشان
بر آن، خیل مرغابیان پرفشان
هوش مصنوعی: از کوه، دامن‌کشان به دشت آمده‌است و در آنجا، گروهی از مرغابیان به‌طور فراوان در حال پرواز هستند.
جدا گشته ز آن رود بس نهرها
شد این داستان شهره در شهرها
هوش مصنوعی: این داستان به گونه‌ای جدا از آن رود، مانند نهرها و جریان‌های مختلف در آمده و نامش در تمام شهرها معروف شده است.
زمین یافت ز آن رود بس خرمی
ز هر شهر گرد آمدش آدمی
هوش مصنوعی: زمین به خاطر آن رود، پر از سرسبزی و خوشی شد و از هر شهری مردم به سویش آمدند.
در آنجا یکی شهر آباد شد
که بنیاد آن محکم از داد شد
هوش مصنوعی: در آن مکان، شهری پررونق و آباد به وجود آمد که اساس و پایه‌اش بر پایه عدالت و حق بنا شده است.
به دشت از لب رود تا پای کوه
فراهم شده مردم از هر گروه
هوش مصنوعی: در دشت و کنار رودخانه و پای کوه، مردم از هر قشری و گروهی گرد هم آمده‌اند.
ملل سر نپیچیده از دین خود
به‌سر برده با هم به‌آیین خود
هوش مصنوعی: مردم ملل مختلف در چهارچوب دین و آیین خود باقی مانده و به آن پایبندند، بدون اینکه از آن دور شوند.
جهان کهن یافت از سر نوی
در آن هم نشین، تازی و پهلوی
هوش مصنوعی: جهان قدیمی دوباره نو می‌شود و در آن، هم نشینی از زبان‌های عربی و فارسی وجود دارد.
بسی باغ و بستان دلکش در آن
بسی کاخ و قصر منقش در آن
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی‌ها و جلوه‌های دل‌انگیز باغ‌ها و قصرهای زینت‌یافته اشاره می‌شود. فضاهای طبیعی و ساخت‌های انسانی با هم ترکیب شده‌اند و تصویر جذابی از زیبایی و شکوه را به نمایش می‌گذارند.
به‌هر کوچه‌اش جوی آب روان
به رنگ می از سایه یی ارغوان
هوش مصنوعی: در هر کوچه‌اش، جوی آبی در حال جریان است که رنگش به می‌ماند و سایه‌ای از گل‌های بنفش بر آن افتاده است.
ز گرمابه‌اش پاک، چه تن چه دل
که بودیش آب و هوا معتدل
هوش مصنوعی: از پاکیزگی گرمابه‌اش، نه تنها جسم، بلکه روح نیز در آرامش و سلامت است، زیرا محیط و فضایش هماهنگ و دلپذیر است.
در آنجا نشانی نه ز آلودگی
ز پاکی تن، دل در آسودگی
هوش مصنوعی: در آن مکان نه خبری از ناپاکی و نه نشانی از پاکیزگی وجود دارد. در اینجا دل آرام و آسوده است.
بنای وی از سنگ و، سنگ رخام؛
گلش از زر پخته وز سیم خام
هوش مصنوعی: ساختمان او از سنگ و سنگ مرمر ساخته شده است؛ و گل آن از طلا و نقره خام است.
عیان روزن از سقف چون اخترش
روان آب از جوی چون کوثرش
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده شده که نور و روشنایی از سقف به مانند ستاره‌ای درخشان تابیده می‌شود و آب که از جوی می‌ریزد، همچون یکی از نعمت‌های بهشتی به نظر می‌رسد.
ز خاکستر‌، گلخنش ریخته
به چشم اختران سرمه‌ی بیخته
خاکستر گلخنش توتیای چشم اختران آسمان بود.
عیان چار بازارش از چارسو
به‌آن خلقی از چار سو کرده رو
هوش مصنوعی: بازار او از چهار سو مشخص است و به خاطر آن مردم از همه طرف به سمت او می‌آیند.
محلات بیرون ز اندازه‌اش
گشاده به فردوس دروازه‌اش
هوش مصنوعی: محل‌ها و مناطق بیرون از حد و اندازه خود، به گونه‌ای گسترده و با شکوه به بهشت و فردوس باز می‌شوند.
ز یشب وز مرمر سقوف و فروش
همه مردمش در خرید و فروش
هوش مصنوعی: سقف‌ها از یشم و مرمر ساخته شده و همه مردم در حال خرید و فروش هستند.
ز سرمایهٔ خود توانگر همه
ز همسایهٔ خود غنی‌تر همه
هوش مصنوعی: هر کس با دارایی و توانایی‌های خود می‌تواند بهره‌مند باشد، اما ثروت واقعی در دوستی و ارتباط با دیگران و بالاتر بودن از آنهاست.
در آنجا دو یار موافق بسی
به هر خانه معشوق و عاشق بسی
هوش مصنوعی: در آن مکان، دو دوست هماهنگ وجود دارند و در هر خانه، معشوق و عاشق فراوانی هستند.
به طفلی هم از حسن مستان یکی
به عشق آشنا در دبستان یکی
هوش مصنوعی: در میان بچه‌ها هم کسی وجود دارد که با زیبایی و شور و محبت آشناست و در مدرسه به عشق و دوست داشتن پی برده است.
یکی آگه از کار مهر و وفا
یکی واقف از رسم جور و جفا
هوش مصنوعی: یک نفر از محبت و وفاداری آگاه است، و نفر دیگری از ظلم و بی‌رحمی خبر دارد.
به هر سو در آن شهر آراسته
که آگنده بودی ز هر خواسته
هوش مصنوعی: در هر گوشه‌ی آن شهر زیبا و پرجاذبه، همه نوع خواسته و آرزو وجود داشت.
عمارات عالی نعمان‌پسند
چو ایوان بهرام و کسری بلند
منظور نعمانی است که سمنار‌، کاخ مجلل خورنق را برای او ساخت.
از آنها یکی چون قصور بهشت
ز عنبر گلش، وز زر و سیم خشت
هوش مصنوعی: یکی از آن‌ها شبیه به قصری است که در بهشت از گل‌های خوشبو و سنگ‌های زرین و نقره‌ای ساخته شده است.
مهندس، به اشکال اقلیدسی
نهادش بناها همه هندسی
هوش مصنوعی: مهندس تمام بناها را بر اساس اشکال هندسی و قوانین هندسه طراحی کرده است.
سدیر و خورنق از آن گشته پست
وز آن یافته طاق کسری شکست
هوش مصنوعی: سدیر و خورنق (دو مکان باستانی) به حالت نابودی و پستی افتاده‌اند و دیگر نشانی از grandeur خود ندارند. به علاوه، این مکان‌ها از زیبایی و شکوه کاخ کسری کاسته شده‌اند و نشانه‌های ویرانی را به همراه دارند.
بنا کرده حجار و نجار روس
به دیوار مرمر، به در آبنوس
هوش مصنوعی: ساخت و ساز شده توسط سنگ‌تراش و چوب‌تراش، با سنگ مرمر و درِ چوب آبنوس.
ز هر سو به آن ساحت دل‌پسند
قلم بر کف آمد بسی نقش‌بند
هوش مصنوعی: از هر طرف به آن مکان دل‌نشین، بسیاری با قلم به طراحی و نقاشی مشغول شدند.
در آن نقش‌های فریبنده کرد
ز مهر و سپهرش زر و لاجورد
هوش مصنوعی: در آن تصاویر جذاب، از عشق و آسمان، طلا و سنگ‌های قیمتی به کار رفته است.
فروش ملون، نشیمن‌فروز
قنادیل روشن، شبان کرده روز
هوش مصنوعی: فروش هندوانه، جایی که چراغ‌ها روشن هستند و شب به روز تبدیل می‌شود.
نشسته در آن قصر شاهی بزرگ
که‌ش از عدل خوردی بره شیر گرگ
هوش مصنوعی: در یک قصر بزرگ که پر از عدالت است نشسته‌ای، جایی که بره، شیر و گرگ همگی در کنار هم زندگی می‌کنند.
جهانی ز انصاف پابست او
ز حق یافته روزی از دست او
هوش مصنوعی: دنیا به انصاف او وابسته است و از حقیقتی که به دست او به وجود آمده، روزی می‌گیرد.
همه از زبان‌دار و از بی‌زبان
در آن خانه مهمان و شه میزبان
هوش مصنوعی: در آن خانه، همه مهمان هستند، چه کسانی که صحبت می‌کنند و چه کسانی که نمی‌توانند صحبت کنند. ولی در این میان، تنها یک نفر به عنوان میزبان وجود دارد.
همش طوق بر گردن مهر و ماه
همش حلقه بر گوش درویش و شاه
هوش مصنوعی: تمامی موجودات زیبای عالم، چه خورشید و ماه و چه درویش و شاه، به نوعی در پی ویژگی‌های زیبایی و جذابیت هستند. این جملات نشان دهنده ارتباط و توازن بین آنچه که در طبیعت و در زندگی اجتماعی وجود دارد، هستند.
جهانش، به درگاه آورده باج
شهانش، به گردن گرفته خراج
هوش مصنوعی: جهان را در برابر خود به بندکشیده و مالیات و هزینه‌های پادشاهان را بر دوش خود تحمل می‌کند.
ز عدل و کرم، خسروان بنده‌اش
سپاه و رعیت، سر افگنده‌اش
هوش مصنوعی: از انصاف و سخاوت، پادشاهان لشکری و رعیتی دارند که به افتادگی در برابر او سر تسلیم فرود آورده‌اند.
فتادی چو بوسیدیش پا رکاب
ز زین رستم، از تخت افراسیاب
هوش مصنوعی: وقتی که او را بوسید، مثل اینکه از زین رستم به پاهایش افتاد و از تخت افراسیاب پایین آمد.
ز داد و دهش کرده آن شهریار
ز مظلوم مسکین، تهی آن دیار
هوش مصنوعی: آن پادشاه با بخشش و عدالت خود، مردم شهر را از مظلومان و بیچارگان خالی کرده است.
هزارش بت مشکبو در حرم
خرامنده چون سرو باغ ارم
هوش مصنوعی: هزاران بت زیبا و خوشبو در حرم، به آرامی مانند سروهای باغ ارم حرکت می‌کنند.
همش پایداری آزادگان
همش دستگیری افتادگان
هوش مصنوعی: آزادگان همیشه در تلاش هستند که بر روی پای خود بایستند و از افتادگان و کسانی که در مشکلات به سر می‌برند، حمایت کنند.
هزارش سهی سرو در آستان
به هوش و هنر هر یکی داستان
هوش مصنوعی: در آستانه زیبای هزاران سرو بلند، هر یک از آنها با هوش و هنر خود داستانی برای گفتن دارند.
گهی تا کند تازه و تر دماغ
برافروختی شب ز مینا چراغ
هوش مصنوعی: گاهی دماغت را تازه و شاداب کرده و در شب‌هایی که از مینا نور می‌گرفت، به آرامی برافروخته بودی.
نشستی و با مردم هوشمند
گرفتی می از ساقی نوشخند
هوش مصنوعی: تو در کنار مردم دانا نشسته‌ای و از ساقی نوشیدنی را با لبخند می‌نوشی.
ولیکن، نه چندان که گردد خراب
جهان از غم او، چو او از شراب
هوش مصنوعی: اما نه به حدی که دنیا از غم او ویران شود، مانند ویرانی که شراب از خود برمی‌انگیزد.
شهی کاو غم زیر دستان خورد
چه غم گر می از دست مستان خورد؟
هوش مصنوعی: این مصرع به این معناست که اگر پادشاهی که غم و اندوه زیر دستانش را تجربه می‌کند، با نوشیدن شراب از این غم رهایی یابد، پس چرا باید از درد دل آن‌ها نگران باشد؟ در واقع، نمایش عدم نگرانی از وضعیت دیگران و لذت بردن از حال حاضر است.
همان می، همان غم گواراش باد؛
چو اسکندر، اورنگ‌ِ داراش باد
هوش مصنوعی: به یاد می‌آوریم که همان نوشیدنی خوش‌طعم و همان غم شیرین برای ما باقی بماند؛ مثل اسکندر بزرگ که بر تخت داریوش نشسته است.
شهی کو چه ساغر بدست آورد
به ناموس شاهی شکست آورد
هوش مصنوعی: شاهی که با قدرت و اختیاری که دارد، توانسته است به موفقیت‌هایی دست یابد و بر رقبای خود غلبه کند.
دهد نقد دولت ز کف رایگان
کشد جام می با فرومایگان
هوش مصنوعی: زود به انسان خوش شانسی نمی‌رسد و ممکن است در برابر افرادی بی‌ارزش و بی‌مقدار قرار گیرد، اما او می‌تواند با آزاداندیشی و انتخاب‌های خوب، خوشی و لذت واقعی را تجربه کند.
همش کام فرخندگی تلخ باد
همش غره‌ی زندگی سلخ باد
هوش مصنوعی: زندگی همیشه با لذت‌ها و شادی‌ها همراه نیست و گاهی اوقات تلخی‌هایی را هم به دنبال دارد. این که ما در خوشی‌ها غره شویم و از تلخی‌های زندگی غافل شویم، ممکن است ما را به اشتباه بیندازد.
گهی با دلیران سنان بر سنان
گهی با دبیران قلم در بنان
هوش مصنوعی: گاه در کنار شجاعان با شمشیر می‌جنگیم و گاه در کنار نویسندگان با قلم می‌نویسیم.
گهی همدم گوشه‌گیر‌ان شدی
گهی پندآموز پیران شدی
هوش مصنوعی: گاه به جمع افرادی گوشه‌گیر و تنها می‌پیوندی و گاه به عنوان معلم و راهنما برای افراد با تجربه‌تر ظاهر می‌شوی.
گهی با جوانان شکار افگنان
به صحرا شدی طبل‌ِ عشرت زنان
هوش مصنوعی: گاهی اوقات با جوانان در صحرا به تفریح و خوشگذرانی می‌پرداختی و صدای شادی و خوشی به گوش می‌رسید.
همش زیر پا باد رفتار رخش
تن آهن، سمش سنگ و نعلش درخش
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف اسب و رفتار آن می‌پردازد. در اینجا می‌توان گفت که رخش (اسب) با بدن قوی‌اش بر زمین می‌تازد و پاهایش به‌قدری محکم است که زیر آن‌ها باد می‌وزد. سم‌هایش مانند سنگ سخت و نعل‌هایش درخشان و زیبا هستند. به‌طور کلی، این توصیف نشان‌دهنده قدرت و زیبایی رخش است.
هم از سیم چوگان به کف چون هلال
وز آن گوی زرین‌ِ خوَر پایمال
هوش مصنوعی: شما با دقت و مهارت در بازی چوگان هستید و همچنان شوق و هیجان آن را در دل دارید، حتی اگر این بازی با مشکلات یا چالش‌هایی همراه باشد. در این مسیر، موفقیت یا شکست شما تحت تأثیر تلاش‌ها و توانایی‌های خودتان است.
جهاندی ز جا هر یک آهو تکی
دوان از پی انداختی هر یکی
هوش مصنوعی: هر یک آهو به تنهایی از جایی به سمت تو می‌دود.
سگ و یوز، ببر افگن و شیر گیر
نه از دستشان ببر رستی، نه شیر
هوش مصنوعی: سگ و یوز، ببر و شیر، همگی موجوداتی خطرناک و قوی هستند و از دست هیچ‌یک از آن‌ها نمی‌توان به راحتی رهایی یافت. اگر با این جانوران روبه‌رو شوی، نمی‌توانی به سادگی خود را نجات بدهی.
گرفتندی از بارهٔ کوه وزن
هم از دشت آهو، هم از کُه گوزن
هوش مصنوعی: از بالای کوه و دشت، شکارچیان به دنبال آهو و گوزن می‌روند.
ز چنگال شاهین و منقار باز
به‌جا کبک و تیهو نماندند باز
هوش مصنوعی: از دست قدرت و خطر شاهین و باز، دیگر جایی برای کبک و تیهو باقی نمانده است.
تهی کرده هر یک ز نزدیک و دور
زمین از وحوش و هوا از طیور
هوش مصنوعی: هر یک از زمین و آسمان از حیوانات و پرندگان خالی شده است.
سر از گور بر کرده بهرام گور
که تا بیند آن صید‌گه را ز دور
هوش مصنوعی: بهرام گور از خاک برخواسته تا از دور شکارگاه را ببیند.
مگر شد در این عرصهٔ دار و گیر
شهان را شکار از دوره ناگزیر
هوش مصنوعی: مگر در این میدان، شاهان را شکار کرد و از دوره‌ای که چاره‌ای جز آن نبود، رهایی یافت.
یکی آنکه تا دوست سازند رام
چو مرغش فشاندند دانه به‌دام
هوش مصنوعی: شخصی وجود دارد که برای دوست شدن زود راضی می‌شود، درست مانند پرنده‌ای که به محض اینکه دانه‌ای به او می‌دهند، به دام می‌آید.
دگر خصم را سر به فتراک زین
ببندند چون صید وحشت گزین
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که دشمنان را به دام می‌اندازند و آن‌ها را در موقعیتی قرار می‌دهند که هیچ راهی برای فرار نداشته باشند، همچون صیدی که در وحشت و ترس گرفتار شده است.
ز هم شاد القصه شاه و سپاه
مهان در رفاه و کهان در پناه
هوش مصنوعی: شاه و سپاه در شادی و خوشبختی به سر می‌برند و با آرامش در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند.
زده در دل مردم هر دیار
ز رشک آتش آن شهر و آن شهریار
هوش مصنوعی: آتش زیبایی و قدرت آن شهر و فرمانروایش در دل مردم هر سرزمینی حس حسادت و آرزو را برانگیخته است.
که کس شهریاری چو او دادگر
ندید و چو آن شهر، شهری دگر
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را مانند او که قضاوتش عادلانه است، هرگز ندیده‌ام و همچنین در هیچ شهری مانند این شهر، شهری بهتر از آن وجود ندارد.
زمینی به شرقی آن شهر بود
که خاکش به‌هر زهر پازهر بود
هوش مصنوعی: در آن شهر، زمینی وجود دارد که خاک آن با هر زهر و گزندی، خود به‌گونه‌ای خاص و منحصر به فرد است.
رسیدی از آن تربتم بر مشام
شمیمی دل‌آویز هر صبح و شام
هوش مصنوعی: هر روز و شب بوی خوشی از خاک من به مشام می‌رسد که دل‌انگیز و شاداب‌کننده است.
نرسته، گلش چیدمی رنگ رنگ
چو دل، غنچه‌اش دیدمی تنگ تنگ
هوش مصنوعی: من گل‌های زیبا را چیدم و رنگ‌های مختلفشان را مانند دل خودم دیده‌ام. همچنین غنچه‌اش را بسیار نزدیک و در کنار هم مشاهده کردم.
ننالیده، مرغانش آوازها
به گوشم رساندند بس رازها
هوش مصنوعی: پرنده‌ها که هیچ ناله‌ای نکرده بودند، اما آوازهایشان به گوشم رسید و خیلی از رازها را برایم فاش کردند.
نرسته، در آن خاک دیدم نخست
هر آن سبزه کآخر از آن خاک رست
هوش مصنوعی: در آن زمین، ابتدا سبزه‌ای را دیدم که از همان خاک جوانه زده بود و رشد کرده بود.
نبسته، عیان دیدم آغاز کار
هر آن نقش که‌انجام شد آشکار
هوش مصنوعی: دیدم که هر آغاز کاری، در واقع نشانه‌هایی دارد که در پایان آن کار مشخص می‌شود.
ز پاکی مگر خاک آن بود آب
که راز دلش را ندیدم حجاب
هوش مصنوعی: تنها از پاکی و طهارت خاک بود که آب را توانستم ببینم، اما نتوانستم راز دل او را در پس این حجاب مشاهده کنم.
نمودم به دل گنج نادیده کس
ز مردم نهان گفتمش هر نفس
هوش مصنوعی: دل را به گنجی پنهان آشنا کردم که هیچ‌کس از آن خبر ندارد و در هر لحظه با او سخن می‌گویم.
که: خیز ای دل‌ِ عاقبت‌بین من
هم آیینهٔ من، هم آیین من
هوش مصنوعی: به خود بیا و بیدار باش، زیرا تو هم بازتاب من هستی و هم هم‌فکر و هم‌سخن من.
نکِشته ببین تا از این خاک نغز
چه روید که از هوشت آگنده مغز؟!
هوش مصنوعی: بنگر که از این زمین پربار چه نعمت‌ها و زیبایی‌ها به وجود می‌آید، زمانی که از فهم و اندیشه‌ات بهره‌مند هستی؟
فتاده من و دل به پهلوی هم
نهاده سر خود به زانوی هم
هوش مصنوعی: من و دل‌ام در کناری افتاده‌ایم و سرمان را به زانوی یکدیگر گذاشته‌ایم.
در آن انجمن خلوتی ساختم
نظر سوی آن دشت انداختم
هوش مصنوعی: در آن جمع خصوصی، ذهنم را مشغول کردم و نگاه کردم به آن دشت وسیع.
در آن خطه دیدم من از خشت خام
همانجا که کیخسرو از خط جام
هوش مصنوعی: در آن منطقه، من خانه‌ای ساخته‌شده از آجر خام را دیدم، جایی که کیخسرو، پادشاه افسانه‌ای، در آن خط نوشید.
ز سنگش دل آن نیز در سینه دید
که اسکندر از لوح آیینه دید
هوش مصنوعی: دل سنگی او را در سینه خود حس کرد، همچنان که اسکندر در لوح آیینه خود را مشاهده کرد.
عجب مانده ز آن دشت ناکاشته
که خاکش چه‌ها زیر سر داشته؟!
هوش مصنوعی: عجب است که در دشت بایر و بدون کشت، چه رازها و پنهانکاری‌هایی وجود دارد!
به ناگاه دیدیم کز ماه و مهر
بر آورد دستی به بازی سپهر
هوش مصنوعی: ناگهان مشاهده کردیم که از میان ماه و خورشید، دستی به بازی آسمان کشیده شد.
یکی پرده بر گرد هامون کشید
بسی لعبت از پرده بیرون کشید
هوش مصنوعی: شخصی پرده‌ای به دور دریاچه هامون انداخت و تعدادی دختر زیبا از پشت آن پرده بیرون آمدند.
هم از نور انجم هوا گرم کرد
هم از گرمی آن زمین نرم کرد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نور ستاره‌ها باعث گرمای هوا شده و همچنین گرمای آن‌ها به نرمی زمین کمک کرده است. به عبارت دیگر، هم‌زمانی نور ستاره‌ها و حرارت آن‌ها تاثیر مثبتی بر روی جو و سطح زمین دارد.
سراپردهٔ ابر بالا کشاند
وز آن پرده لؤلؤ‌ی لالا فشاند
هوش مصنوعی: ابر به آسمان رفته و پرده‌ای از آن کشیده شده است، و از این پرده، مرواریدهایی همچون لؤلؤ به پایین می‌ریزد.