گنجور

شمارهٔ ۱

شبی می‌گذشتم ز ویرانه‌ای
ز پا دیدم افتاده دیوانه‌ای
نه دیوانه، فرزانه‌ای حق‌شناس
چه دیو و چه دیوانه‌، زو در هراس
جهان گشته‌ای، خضرش از همرهان؛
جهان دیده‌ای، بسته چشم از جهان
نه جز ز آسمان، سایه‌ای بر سرش
نه جز موی سر، جامه‌ای در برش
ره فقر پیموده با پای لنگ
فراخ‌آستین بوده با دست تنگ
به شیدایی آسوده‌خاطر ز شید
همه عمر آزاد از عمرو و زید
دلش گنج اسرار حق را امین
نه او از کسی نه کسی زو غمین
به‌خودگفتی‌، از خود شنفتی بسی؛
‌«مرنجان کسی را، مرنج از کسی‌»
نه با آسمان کینی از وی گمان
نه ز او کینه‌ای در دل آسمان
هم او گردن عجز افراشته
هم از وی فلک دست برداشته
گرسنه، ولی سیر از ناز و نوش
برهنه، ولی خلق را عیب‌پوش
تهی‌دست و، پا بر سر گنج‌هاش
ز فاقه دل‌آسوده از رنج‌هاش
دو گز بوریا کرده بر خاک‌ِ فرش
زده دست کوتاه، بر ساق‌ِ عرش
اقامت گزین در مقام رضا
رضا داده جانش به‌حکم قضا
سرش مست عشق و، دلش هوشیار
لبش خنده‌ریز و مژه اشک‌بار
گهی خنده می‌کرد و گه می‌گریست!
به‌او گفتم: این خنده و گریه چیست؟
چه دیدی‌؟ بگو گرنه‌ای ز اهل زرق
که گریان چو ابری و خندان چو برق‌؟!
چو دیوانه افسانهٔ من شنفت
فشاند اشک چون شمع خندان و گفت:
چه پرسی؟! که گر گویمت سرگذشت
ز عیش جهان بایدت در گذشت!
تو را کام شیرین، مرا باده تلخ؛
تو از غَرّه گویی سخن من ز سَلخ!
خردمند را، بی‌خرد یار نیست
به آسوده، فرسوده را کار نیست
زدم بوسه بر دستش آنگه به‌پای
که ای دانش‌آرای فرخنده‌رای
منم تشنه‌کام و تو بارنده میغ؛
ز تشنه چرا آب داری دریغ‌؟!
مرا از کرم باش آموزگار
بگو تا چه‌ها دیدی از روزگار‌؟!
ز وضع جهان هر چه دیدی بگو
ز بیننده هم گر شنیدی بگو
دل از عجز نالی‌ِ من سوختش
چو شمع آتش من رخ افروختش
همش های های و، همش قاه قاه؛
همی‌گفت: ای خضرِ گم‌کرده راه
مگو زین سرای سیاه و سفید
دو چشم و دو گوشم چه دید و شنید؟!
گر آنچه شنیدستم از روزگار
شمارم، کشد تا به‌روز شمار
چه خوش گفت پیر پسندیده‌گو‌ی
سخن هر چه می‌گویی از دیده گوی
کنونم مزن طعنه‌ها، هوش باش
چو از دیده گویم سخن، گوش باش
ببین تا چه دیدم ز دور سپهر
ز اندوه و شادی، ز کین و ز مهر
شود تا تو را هم دل آگه ز راز
نه پرسی از این خنده و گریه باز
هم اینجا در اندک‌زمانی نه دیر
که از خودپرستان شدم گوشه‌گیر
یکی ژرف دریا بدیدم نخست
که موج غبارش رخ ابر شست
سفاین خرامنده چون بط بسش
لبالب ز در دامن هر خسش
به‌آن لجه‌ریزان بسی شد به‌شط
درون پر ز ماهی‌، برون پر ز بط
در اصداف رخشان دُر از هر طرف
چو دری در این لاجوردی صدف
به غواصی الیاسی از هر کنار
بر آورده بس لؤلؤ شاهوار
کشیده از آن دست‌ِ گوهر‌فروش
شهان را به‌تاج و بتان را به‌گوش
پی صحبت خضر گفتی کلیم
بگسترده در ساحل آن گلیم
فروزنده ماهیش چون آفتاب
در افتاده از دست موسی در آب
شناور سمک‌ها به پشت و شکم
زر و سیم‌ریزان به‌دامان یم
به‌قعر‌ش ز ساحل زر ماهیان
چو سیمین کواکب ز گردون عیان
همه سرگرانی به‌هم داشتند
مگر یونس اندر شکم داشتند؟!
به‌صید بط و ماهیش صبح و شام
به‌هر گوشه صیادی افگنده دام
مگر ناخدای خدا ناشناس
نپذرفت از غرقه‌ای التماس
پس آن غرقه را موج هر سو کشاند
در آخر دم از دیده خونی فشاند
ببین قطرهٔ خونی به‌دریا چه کرد؟!
ز بنیادِ آن چون برآورد گرد؟!
چنان ناگه آن بحر طوفان گرفت
که ماندند از آن فیلسوفان شگفت
فرو بست دم آن خروشنده یم
نه نامی به‌جا ماند از آن یم، نه نم
هم آنجا عیان شد یکی پهن دشت
پرنده پر افشان، چرنده به‌گشت
سفاین ز گرداب بر گل نشست
شدش ناخدا غرق و لنگر شکست
روان هر شکاری به‌کف تیغ تیز
نموده به‌مرغابیان رستخیز
ز خون بطان بطن یم شد یمن
درش چون عقیق یمن در ثمن
ز غوک و ز ماهی آن بحر شور
شکم ساخته پر وحوش و طیور
بر آمد ز تر دامنی خاک خشک
ره گاو عنبر زد آهوی مشک
فگنده در این جاده‌ها کاروان
در آن جاده‌ها کاروان‌ها روان
گدایان مفلس ز رخشنده در
صدف کرده خالی و زنبیل پر
بسا بی‌کله سرور عهد شد
بسا پا برهنه که بر مهد شد
ز مرجان و دُر برده چندان به‌دوش
که هر پیله‌ور گشت گوهر‌فروش
کنون مانده ز آنجا دو روشن سمک
به‌هفتم زمین و به‌هشتم فلک

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شبی می‌گذشتم ز ویرانه‌ای
ز پا دیدم افتاده دیوانه‌ای
هوش مصنوعی: نزدیک شب از کنار یک ویرانه عبور می‌کردم و ناگهان دیوانه‌ای را دیدم که بر زمین افتاده بود.
نه دیوانه، فرزانه‌ای حق‌شناس
چه دیو و چه دیوانه‌، زو در هراس
هوش مصنوعی: نه او دیوانه است و نه نادان، بلکه فردی عاقل و آگاه است که حقیقت را می‌شناسد. او از دیوانه و دیو نمی‌ترسد و این به خاطر فهم عمیقش از مسائل است.
جهان گشته‌ای، خضرش از همرهان؛
جهان دیده‌ای، بسته چشم از جهان
هوش مصنوعی: در این دنیا گام زده‌ای و همراهانی چون خضر (نماد راهنمایی و هدایت) در کنار تو بوده‌اند؛ و با این حال، با وجود دیدن زیبایی‌های جهان، چشمانت را به روی آن بسته‌ای.
نه جز ز آسمان، سایه‌ای بر سرش
نه جز موی سر، جامه‌ای در برش
هوش مصنوعی: جز آسمان، هیچ چیزی بالای سر او نیست و علاوه بر موی سر، هیچ لباسی بر تن ندارد.
ره فقر پیموده با پای لنگ
فراخ‌آستین بوده با دست تنگ
هوش مصنوعی: مسیر فقر را با پای آسیب‌دیده طی کرده‌ام و در عین حال، حتی با دستانی محدود، همیشه تلاش کرده‌ام و کمک کرده‌ام.
به شیدایی آسوده‌خاطر ز شید
همه عمر آزاد از عمرو و زید
هوش مصنوعی: شخصی با دل آرام و شیدایی زندگی می‌کند و از مسائل و نگرانی‌های روزمره آزاد است، بدون توجه به زندگی دیگران.
دلش گنج اسرار حق را امین
نه او از کسی نه کسی زو غمین
هوش مصنوعی: دل او مثل گنجینه‌ای است که رازهای الهی را در خود دارد و او نه از کسی دلخور است و نه دل کسی را می‌آزارد.
به‌خودگفتی‌، از خود شنفتی بسی؛
‌«مرنجان کسی را، مرنج از کسی‌»
هوش مصنوعی: به خودت گفتی و از خودت شنیدی چیزهای زیادی؛ اینکه هیچ‌کس را نرنجان و از کسی هم نرنج.
نه با آسمان کینی از وی گمان
نه ز او کینه‌ای در دل آسمان
هوش مصنوعی: نه از آسمان دلخوری داری و نه فکر می‌کنی که آسمان از تو کینه‌ای در دل دارد.
هم او گردن عجز افراشته
هم از وی فلک دست برداشته
هوش مصنوعی: او هم در حالتی است که به ضعف و ناتوانی خود اعتراف کرده و هم اینکه آسمان از او دست برداشته است.
گرسنه، ولی سیر از ناز و نوش
برهنه، ولی خلق را عیب‌پوش
هوش مصنوعی: گرسنه‌ام، ولی به خاطر شادی و زیبایی دلم از گرسنگی رنج نمی‌برد. با وجود اینکه چیزی ندارم، اما سعی می‌کنم عیب‌ها و کمبودهای دیگران را بپوشانم و بر آنها حجاب بگذارم.
تهی‌دست و، پا بر سر گنج‌هاش
ز فاقه دل‌آسوده از رنج‌هاش
هوش مصنوعی: بی‌نیاز از ثروت و گنج‌هایش، از درد و رنج‌هایش رهایی یافته است.
دو گز بوریا کرده بر خاک‌ِ فرش
زده دست کوتاه، بر ساق‌ِ عرش
هوش مصنوعی: دو متر پارچه را روی زمین پهن کرده و دستشان را به سادگی به سمت آسمان دراز کرده‌اند.
اقامت گزین در مقام رضا
رضا داده جانش به‌حکم قضا
هوش مصنوعی: آن کسی که در مقام رضایت می‌نشیند، جانش را تسلیم سرنوشت کرده است.
سرش مست عشق و، دلش هوشیار
لبش خنده‌ریز و مژه اشک‌بار
هوش مصنوعی: سرش در عشق مست و شاداب است، اما دلش بیدار و هوشیار می‌باشد. لب‌هایش پر از خنده است و چشمانش پر از اشک.
گهی خنده می‌کرد و گه می‌گریست!
به‌او گفتم: این خنده و گریه چیست؟
هوش مصنوعی: گاهی می‌خندید و گاهی اشک می‌ریخت. به او گفتم: این خنده و اشک برای چیست؟
چه دیدی‌؟ بگو گرنه‌ای ز اهل زرق
که گریان چو ابری و خندان چو برق‌؟!
هوش مصنوعی: چه چیزی را دیده‌ای؟ بگو اگر از افرادی هستی که فقط ظاهر را می‌بینند و خود را نمایش می‌دهند، چرا در حالتی که مانند ابرها اشک بر چهره‌ات هستی، لبخند زدن هم مثل برق را فراموش کرده‌ای؟
چو دیوانه افسانهٔ من شنفت
فشاند اشک چون شمع خندان و گفت:
هوش مصنوعی: وقتی دیوانه داستان من را شنید، به وضوح اشک ریخت و مانند شعلهٔ شمعی که می‌خندد، گفت:
چه پرسی؟! که گر گویمت سرگذشت
ز عیش جهان بایدت در گذشت!
هوش مصنوعی: چه نیازی به پرسش داری؟ اگر بخواهم داستانی از لذت‌ها و خوشی‌های زندگی برایت بگویم، باید از تمام آن‌ها بگذری و دل بسوزانی!
تو را کام شیرین، مرا باده تلخ؛
تو از غَرّه گویی سخن من ز سَلخ!
هوش مصنوعی: تو از زندگی خوش و شیرینی برخورداری، اما من ناراحتی و تلخی را تجربه می‌کنم؛ تو به خاطر برتری‌ات به من افتخار می‌کنی و من از آن شادمانی تو غمگینم.
خردمند را، بی‌خرد یار نیست
به آسوده، فرسوده را کار نیست
هوش مصنوعی: انسان‌های دانا هیچ‌گاه با نادان‌ها همراه نمی‌شوند و افراد خسته و بی‌انرژی هم نمی‌توانند به راحتی کار کنند.
زدم بوسه بر دستش آنگه به‌پای
که ای دانش‌آرای فرخنده‌رای
هوش مصنوعی: من بر دست او بوسه زدم و سپس به پای او افتادم، ای کسی که دانش را به خوبی درک کرده‌ای و خوشبخت و خوش‌رنگ هستی.
منم تشنه‌کام و تو بارنده میغ؛
ز تشنه چرا آب داری دریغ‌؟!
هوش مصنوعی: من تشنه‌ام و تو باران می‌زنی؛ پس چرا از آب به من نمی‌دهی؟
مرا از کرم باش آموزگار
بگو تا چه‌ها دیدی از روزگار‌؟!
هوش مصنوعی: ای معلم مهربان، با بزرگواری به من بگویید که در طول عمرتان چه تجربیات و درس‌هایی از زندگی و روزگار آموخته‌اید؟
ز وضع جهان هر چه دیدی بگو
ز بیننده هم گر شنیدی بگو
هوش مصنوعی: هر چه در مورد حال و وضعیت دنیا مشاهده کردی، بیان کن و اگر چیزی از صحبت‌های دیگران شنیدی، آن را هم بگو.
دل از عجز نالی‌ِ من سوختش
چو شمع آتش من رخ افروختش
هوش مصنوعی: دل من از ناتوانی‌ام مانند شمعی که می‌سوزد، سوخته است و به خاطر آتش وجود من، چهره‌اش روشن شده است.
همش های های و، همش قاه قاه؛
همی‌گفت: ای خضرِ گم‌کرده راه
هوش مصنوعی: همیشه با صدای بلند گریه و خنده می‌کرد و می‌گفت: ای خضر، که راهت را گم کرده‌ای.
مگو زین سرای سیاه و سفید
دو چشم و دو گوشم چه دید و شنید؟!
هوش مصنوعی: نگو که در این دنیای پر از تضاد و تناقض چه چیزهایی با چشمانم دیده‌ام و با گوش‌هایم شنیده‌ام!
گر آنچه شنیدستم از روزگار
شمارم، کشد تا به‌روز شمار
روز شمار‌: روز قیامت
چه خوش گفت پیر پسندیده‌گو‌ی
سخن هر چه می‌گویی از دیده گوی
هوش مصنوعی: پیر با تجربه و خردمند به زیبایی می‌گوید: هر چیزی که می‌خواهی بگویی، از دیده‌ات بیان کن.
کنونم مزن طعنه‌ها، هوش باش
چو از دیده گویم سخن، گوش باش
هوش مصنوعی: خواهش می‌کنم دیگر به من طعنه نزنید، زمانی که از دل و مشاعرم سخن می‌گویم، خوب به حرف‌هایم گوش فرا دهید.
ببین تا چه دیدم ز دور سپهر
ز اندوه و شادی، ز کین و ز مهر
هوش مصنوعی: ببین چقدر تجربه کردم از فاصله دور آسمان، از غم و شادی، از دشمنی و محبت.
شود تا تو را هم دل آگه ز راز
نه پرسی از این خنده و گریه باز
هوش مصنوعی: اگر دل تو هم از رازهای نهان آگاه شود، دیگر نیازی نیست از این خنده و گریه دوباره بپرسی.
هم اینجا در اندک‌زمانی نه دیر
که از خودپرستان شدم گوشه‌گیر
هوش مصنوعی: در مدت کوتاهی، به دلیل خودبینی و خودپسندی، از دیگران فاصله گرفته‌ام و به تنهایی پناه آورده‌ام.
یکی ژرف دریا بدیدم نخست
که موج غبارش رخ ابر شست
هوش مصنوعی: یک بار در عمق دریا نگاهی انداختم و دیدم که امواج آن، غبار روی ابرها را پاک می‌کنند.
سفاین خرامنده چون بط بسش
لبالب ز در دامن هر خسش
بس‌: بسیار
به‌آن لجه‌ریزان بسی شد به‌شط
درون پر ز ماهی‌، برون پر ز بط
هوش مصنوعی: در آنجا که آب به آرامی جریان دارد، در درون پر از ماهی است و در بیرون پر از قورباغه.
در اصداف رخشان دُر از هر طرف
چو دری در این لاجوردی صدف
هوش مصنوعی: در میان صدف‌های درخشان، مرواریدی وجود دارد که مانند دری به زیبایی این صدف آبی رنگ است.
به غواصی الیاسی از هر کنار
بر آورده بس لؤلؤ شاهوار
هوش مصنوعی: در اینجا به استفاده از توانایی‌ها و استعدادهای خاص اشاره شده است. فردی به نام الیاس به غواصی پرداخته و از هر سو مرواریدهای باارزش و زیبایی را پیدا کرده است. این توصیف به معنای بهره‌برداری از فرصت‌ها و رسیدن به دستاوردهای برجسته است.
کشیده از آن دست‌ِ گوهر‌فروش
شهان را به‌تاج و بتان را به‌گوش
هوش مصنوعی: دست گوهر فروش، جواهری را به شاهان هدیه می‌دهد و بت‌ها را به عنوان زینت به گوش می‌آویزد.
پی صحبت خضر گفتی کلیم
بگسترده در ساحل آن گلیم
هوش مصنوعی: در بحث و گفتگو از خردمندی چون خضر یاد کردی و در کنار آن، به حضرت کلیم (موسى) اشاره کردی که در ساحل دریا، گلیم خود را گستراند.
فروزنده ماهیش چون آفتاب
در افتاده از دست موسی در آب
هوش مصنوعی: ماهی که مانند نور آفتاب در حال درخشیدن است، چنان است که گویی از دست موسی در آب رها شده.
شناور سمک‌ها به پشت و شکم
زر و سیم‌ریزان به‌دامان یم
هوش مصنوعی: ماهی‌ها بر روی آب شناور هستند و در دل دریا، طلا و نقره‌ها به وفور وجود دارد.
به‌قعر‌ش ز ساحل زر ماهیان
چو سیمین کواکب ز گردون عیان
هوش مصنوعی: در عمق دریا، ماهی‌ها به رنگ نقره‌ای مانند ستاره‌های درخشان در آسمان نمایان هستند.
همه سرگرانی به‌هم داشتند
مگر یونس اندر شکم داشتند؟!
هوش مصنوعی: همه در وضعیت خوشحالی و سرخوشی بودند، مگر یونس که در شکم ماهی بود و از این حال خارج بود!
به‌صید بط و ماهیش صبح و شام
به‌هر گوشه صیادی افگنده دام
هوش مصنوعی: در هر گوشه‌ای، صیادان در صبح و عصر در حال صید پرندگان و ماهی‌ها هستند و دام‌های خود را پهن کرده‌اند.
مگر ناخدای خدا ناشناس
نپذرفت از غرقه‌ای التماس
هوش مصنوعی: آیا کسی که فرمانروای خداست، دعای غرق شده‌ای را که به کمک نیاز دارد، نپذیرفت؟
پس آن غرقه را موج هر سو کشاند
در آخر دم از دیده خونی فشاند
هوش مصنوعی: پس آن غرقه را موج هر سو برد و در آخرین لحظات، چشمانش را پر از خون کرد.
ببین قطرهٔ خونی به‌دریا چه کرد؟!
ز بنیادِ آن چون برآورد گرد؟!
هوش مصنوعی: به تماشای تأثیر یک قطره خون بر دریا بنشین! چگونه از دل آن به گرد و غبار برمی‌خیزد و تغییراتی عظیم ایجاد می‌کند؟
چنان ناگه آن بحر طوفان گرفت
که ماندند از آن فیلسوفان شگفت
هوش مصنوعی: ناگهان آن دریا به طوفان افتاد که فیلسوفان از حیرت و شگفتی باقی ماندند.
فرو بست دم آن خروشنده یم
نه نامی به‌جا ماند از آن یم، نه نم
هوش مصنوعی: طوفانی که به شدت می‌خروشد، به آرامی فروکش کرد و هیچ نشانه‌ای از آن قدرت و آوازه باقی نماند؛ نه نامی از آن طوفان باقی ماند و نه حتی آثار ریزش آن.
هم آنجا عیان شد یکی پهن دشت
پرنده پر افشان، چرنده به‌گشت
هوش مصنوعی: در آن محل، یک پرنده در دشت وسیع به پرواز درآمده و در حال چرخیدن است، در حالی که نشانه‌های زندگی و نشاط را به نمایش می‌گذارد.
سفاین ز گرداب بر گل نشست
شدش ناخدا غرق و لنگر شکست
هوش مصنوعی: کشتی‌ها از گرداب‌ها عبور کرده و بر روی گل نشسته‌اند، اما ناخدا غرق شده و لنگر هم شکسته است.
روان هر شکاری به‌کف تیغ تیز
نموده به‌مرغابیان رستخیز
هوش مصنوعی: هر شکارچی با تیغ تیزش جان شکار را می‌گیرد و باعث بیداری و حرکت مرغابی‌ها می‌شود.
ز خون بطان بطن یم شد یمن
درش چون عقیق یمن در ثمن
هوش مصنوعی: از خون و رنج مردم به وجود آمد یمن، مانند عقیق یمن که در بازار به قیمت خوب فروخته می‌شود.
ز غوک و ز ماهی آن بحر شور
شکم ساخته پر وحوش و طیور
هوش مصنوعی: از قورباغه و ماهی، آن دریا پر از جنب و جوش و زندگی شده است و حیوانات و پرندگان در آن چشمگیر هستند.
بر آمد ز تر دامنی خاک خشک
ره گاو عنبر زد آهوی مشک
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تکه‌ای از خاک خشک به بالای دامن آمده و بویی همانند عطر خوش عطر گاو عنبر و حیوانات خوشبو را پخش کرده است.
فگنده در این جاده‌ها کاروان
در آن جاده‌ها کاروان‌ها روان
هوش مصنوعی: در این جاده‌ها کاروان‌ها در حال حرکت هستند و مشغول سفرند.
گدایان مفلس ز رخشنده در
صدف کرده خالی و زنبیل پر
هوش مصنوعی: فقیران بی‌بضاعت، زینت‌های زیبا را در صدف‌ها خالی کرده و کیسه‌هایشان را پر کرده‌اند.
بسا بی‌کله سرور عهد شد
بسا پا برهنه که بر مهد شد
هوش مصنوعی: بسیاری از افرادی که ظاهر و شکلی معمولی دارند، به مقام و منزلت‌های بالا دست یافته‌اند و در عوض، افرادی که به نظر می‌رسید برتر و سرآمدند، دچار افت شده‌اند.
ز مرجان و دُر برده چندان به‌دوش
که هر پیله‌ور گشت گوهر‌فروش
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای از مرجان و مروارید بار زده است که هر کسی که در این کار فعال باشد، می‌تواند با آن‌ها به فروشنده‌ای معروف تبدیل شود.
کنون مانده ز آنجا دو روشن سمک
به‌هفتم زمین و به‌هشتم فلک
هوش مصنوعی: اکنون دو سمک روشن از آنجا مانده‌اند؛ یکی در زمین و دیگری در آسمان.