شمارهٔ ۱۹ - حکایت
شبانگاه برگشته بختی بخیل
مگر شد باختر شماری دخیل
که دست من و دامنت از کرم
ببین کی رود تیرگی ز اخترم؟
که عمری است زیر و زبر گشته ام
ازین بخت برگشته، سرگشته ام
کنم با تو این عهد ای آموزگار
که گردد بکامم اگر روزگار
میان مهان سرفرازت کنم
ز خلق جهان بی نیازت کنم
بسر گوهر و زرفشانم تو را
بزر همچو گوهر نشانم تو را
کشم پیش چندان زر و گوهرت
که بینی و ناید زمن باورت
چو ز آن سفله اختر شمار این شنید
باقبال فرخنده دادش نوید
که نیروی اقبال و یاری بخت
نشاند تو را همچو شاهان بتخت
ز بس مهرورزی و کین آوری
جهان جمله زیر نگین آوری
عجب ماند آن مرد و بودش هراس
ز کار خود و حکم اخترشناس
که از بخت خود این گمانش نبود
بخود این گمان ز آسمانش نبود
چو او رفت، گفتم باختر شمار:
ز من پرس منصوبه ی این قمار
چنین دان که این مرد را عقل نیست
گرت وعده یی داده، جز نقل نیست
کسان، آزمون کرده او را بسی
ازو راست نشنیده هرگز کسی
چه بستی پی خدمت او میان؟!
گر او سود بیند، تو بینی زیان!
ستاره شمر پند من چون شنفت
بروی من از لطف خندید و گفت
که: من نیز اینقدر نادان نیم
وز آن وعده کو کرد شادان نیم
ولی شرمم آید که بیچاره یی
غریبی ز شهر خود آواره یی
چه جوید دلم، من نجویم دلش
کنم زار و شرمنده در محفلش
همین شد که از من شنفت آنچه گفت
دروغی شنفتم، دروغی شنفت
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شبانگاه برگشته بختی بخیل
مگر شد باختر شماری دخیل
هوش مصنوعی: در شب وقتی که بخت از شانس خوبی دور شد، آیا این بخت بد میتواند باعث غم و ناراحتی واقعی شود؟
که دست من و دامنت از کرم
ببین کی رود تیرگی ز اخترم؟
هوش مصنوعی: دست من و دامنت را ببین که چقدر نیکو و بخشندهای! آیا میتوان تیرگیها و سختیها را از سرنوشت من دور کنی؟
که عمری است زیر و زبر گشته ام
ازین بخت برگشته، سرگشته ام
هوش مصنوعی: مدت طولانی است که به خاطر این بخت بد و ناامید، سردرگم و آشفتهام.
کنم با تو این عهد ای آموزگار
که گردد بکامم اگر روزگار
هوش مصنوعی: با تو عهد میبندم ای معلم که اگر روزگار بر وفق مرادم باشد، به خواستههایم برسم.
میان مهان سرفرازت کنم
ز خلق جهان بی نیازت کنم
هوش مصنوعی: میان انسانهای بزرگ و برجسته، تو را سرآمد و ممتاز میسازم و از نیاز به دیگران و دنیا بینیازت میکنم.
بسر گوهر و زرفشانم تو را
بزر همچو گوهر نشانم تو را
هوش مصنوعی: من تو را مانند مروارید و جواهر گرانبها میدانم و به ارزش و جایگاه تو تأکید میکنم.
کشم پیش چندان زر و گوهرت
که بینی و ناید زمن باورت
هوش مصنوعی: مراقب رفتار و شخصیت خود باش که به حدی از ارزش و مقام برسی که دیگران تو را باور کنند و به تو اعتماد داشته باشند.
چو ز آن سفله اختر شمار این شنید
باقبال فرخنده دادش نوید
هوش مصنوعی: زمانی که اختر شمار از این فرد پست و بیارزش خبر شنید، با خوششناسی و شادمانی به او بشارت داد.
که نیروی اقبال و یاری بخت
نشاند تو را همچو شاهان بتخت
هوش مصنوعی: به برکت شانس و حمایت بخت، تو را مانند پادشاهان بر فراز تخت نشاندند.
ز بس مهرورزی و کین آوری
جهان جمله زیر نگین آوری
هوش مصنوعی: به خاطر محبت و دوستی بسیار و دشمنیهایی که انجام میدهی، همه چیز به زیر سلطه و کنترل تو در خواهد آمد.
عجب ماند آن مرد و بودش هراس
ز کار خود و حکم اخترشناس
هوش مصنوعی: عجب است که آن مرد از کار خود نگران بود و از پیشگوییهای ستارهشناس ترس داشت.
که از بخت خود این گمانش نبود
بخود این گمان ز آسمانش نبود
هوش مصنوعی: او فکر نمیکرد که به خاطر شانس خود به اینجا برسد و این باور به آسمان و تقدیرش مربوط نمیشد.
چو او رفت، گفتم باختر شمار:
ز من پرس منصوبه ی این قمار
هوش مصنوعی: زمانی که او رفت، گفتم که سبکسرانه شانس خود را امتحان کردم: از من بپرس که چه ارتباطی با این بازی داشته است.
چنین دان که این مرد را عقل نیست
گرت وعده یی داده، جز نقل نیست
هوش مصنوعی: بدان که این مرد عاقل نیست؛ اگر به تو وعدهای داده، تنها کلامی بیپایه و غیرواقعی است.
کسان، آزمون کرده او را بسی
ازو راست نشنیده هرگز کسی
هوش مصنوعی: افراد زیادی او را امتحان کردهاند، اما هیچکس هرگز از او سخن راست نشنیده است.
چه بستی پی خدمت او میان؟!
گر او سود بیند، تو بینی زیان!
هوش مصنوعی: چرا خود را به خدمت او درآوردهای؟ اگر او از این رابطه منفعتی ببرد، تو تنها ضرر میکنی!
ستاره شمر پند من چون شنفت
بروی من از لطف خندید و گفت
هوش مصنوعی: ستاره شمر به من توصیه کرد و وقتی شنید که من چه میگویم، با لبخند محبتآمیز به من نگاه کرد و گفت.
که: من نیز اینقدر نادان نیم
وز آن وعده کو کرد شادان نیم
هوش مصنوعی: من نیز آنقدر نادان نیستم که از وعدهای که به خوشحالی میانجامد، غافل باشم.
ولی شرمم آید که بیچاره یی
غریبی ز شهر خود آواره یی
هوش مصنوعی: اما من شرمندهام که فردی بینشانه و نادان از دیار خود دور مانده است.
چه جوید دلم، من نجویم دلش
کنم زار و شرمنده در محفلش
هوش مصنوعی: دل من چه چیزی را میخواهد؟ من نمیتوانم برای او دلسوخته و شرمنده در جمعش باشم.
همین شد که از من شنفت آنچه گفت
دروغی شنفتم، دروغی شنفت
هوش مصنوعی: این اتفاق باعث شد که او از من شنید و در واقع دروغی را که من گفته بودم، به اشتباه شنید.