شمارهٔ ۱۵ - و له فی الحکایت
شنیدم که از گردش آسمان
به ملک یمن چون سهیل یمان
همایون درختی به باغ کرم
برآورده سر، برگ و بارش درم
ندیدی کسی چین در ابروی او
شکفتهتر از روی او خوی او
دل از هر چه جز جود وارسته داشت
به مهماننوازی میان بسته داشت
به فرمان او حاجبان در کمین
که آرند مهمانش از هر زمین
نپرسیدی از میهمان نام او
همیجستی از لطف آرام او
ندانستی از شاه درویش را
ز بیگانه نشناختی خویش را
ز مهمان شدی هر نفس عذرخواه
چه تازیک و ترک و چه درویش و شاه
نرفتی غمین کس از آن خانه باز
مگر از جدایی مهمان نواز
یکی عقده روزی به کارش فتاد
به دیگر قبیله گذارش فتاد
چو خاصان نبودند دنبال او
نپرسید آنجا کس احوال او
نگفت او هم احوال خود با کسان
که عار آمدش صحبت ناکسان
دو روزی بهسر برد با درد و داغ
چو شاهین پرکنده با فوج زاغ
بر او چون دو روزی به خواری گذشت
از آنجا چو ابر بهاری گذشت
ز غوغای زاغانش آشفت حال
سوی آشیان خود افراشت بال
چو آن محتشم رفت از آنجا غمین
شد آگه خداوند آن سرزمین
چنان گشت از غفلت خود خجل
که ماند از خوی خجلتش پا به گل
فرستاد سویش پیام آوری
نوشتش که گر زانکه نام آوری
ببخشای بر غفلت بندگان
که از خویشند شرمندگان
شنیدم شدی شمع ایوان مرا
رسید از شرف سر به کیوان مرا
ولی مهره در ششدر انداختم
که نقشم نشست و غلط باختم
دریغا شدم وقتی آگاه من
که گُل رخت بر بسته بود از چمن
کنون کز کرم شهرهٔ کشوری
کریمی، گر از جرم من بگذری!
چو بشنفت آن نیکمرد این پیام
بخندید و گفت: از منش ده سلام
که آری بود عفو جرم از کرم
عجب نیست زین کرده گر بگذرم
ولی عذر نشناختن عذر نیست
برین معذرت زار باید گریست
اگر داشتی پاس مهمان نگاه
نبایست از من شدن عذر خواه
چو آمد کسی در سرای کسی
چه بیگانه، چه آشنای کسی
بباید دم از مهربانی زدن
مبادا خجل گردد از آمدن
نه آغاز از حرمتش کاستن
در آخر ازو معذرت خواستن
گذشتیم ما ز آنچه آنجا گذشت
تو رو فکر خود کن، که از ما گذشت
شنیدم که از بازی آسمان
دو کس برد اسیر از دهی ترکمان
ز مژگان روان هر دو را خون ناب
پیاده روان هر دو در آفتاب
یکی ز آن دو کس بود دانش قرین
همیکرد شکر جهانآفرین
یکی ز آن دو کاو را سه فرزند بود
سه فرزند او نیز دربند بود
به او گفت کز شکر بگذشت کار
که در دست زنجیر و در پاست خار
به پاسخ چنین گفت کهای بستهدست
ندانی که از بد بتر نیز هست
ازین پاسخ آن مرد غافل گریست
کز امروز بدتر، دگر روز نیست
شمرد از غضب بس سخنهای زشت
ببین تا چه بر داد تخمی که کشت؟!
چو از جوع گشتند ترکان ستوه
به دشتی فرود آمدند آن گروه
که سنگی در آنجا نه، جز مشت ریگ
سه پایه نجستند از بهر دیگ
یکی دیگ تا بر سر پا کنند
مگر شوربایی مهیا کنند
سه سر از اسیران بریدند زود
که در دیگ از آتش بر آرند دود
نهادند در زیر دیگ آن سه سر
فتاد آن دو تن را به آن سو نظر
سه سر دیده از آن سه سرکش جوان
به رخ چو گل و لاله و ارغوان
که افتاده در زیر دیگ سیاه
فشاندند اشک و کشیدند آه
بدر یافت کز بد بتر در جهان
بود، لیک از چشم مردم نهان!
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شنیدم که از گردش آسمان
به ملک یمن چون سهیل یمان
هوش مصنوعی: شنیدم که از چرخش آسمان به سرزمین یمن همچون ستاره سهیل (ستاره درخشان) رسیده است.
همایون درختی به باغ کرم
برآورده سر، برگ و بارش درم
هوش مصنوعی: درختی باشکوه در باغی پر از کرم به شکوفه نشسته است و میوهاش ارزش زیادی دارد.
ندیدی کسی چین در ابروی او
شکفتهتر از روی او خوی او
هوش مصنوعی: شما کسی را ندیدهاید که چهرهاش به زیبایی او باشد و ابروهایش بیشتر از خود چهرهاش جلوه و زیبایی داشته باشد.
دل از هر چه جز جود وارسته داشت
به مهماننوازی میان بسته داشت
هوش مصنوعی: دل از هر چیزی غیر از بخشندگی آزاد بود و به مهماننوازی وابسته بود.
به فرمان او حاجبان در کمین
که آرند مهمانش از هر زمین
هوش مصنوعی: به دستور او، نگهبانان منتظرند تا مهمانانش را از هر گوشهای بیاورند.
نپرسیدی از میهمان نام او
همیجستی از لطف آرام او
هوش مصنوعی: تو از مهمان نپرسیدی که نامش چیست، اما خودت در دل با آرامش او آشنا هستی و لطف او را درک میکنی.
ندانستی از شاه درویش را
ز بیگانه نشناختی خویش را
هوش مصنوعی: نمیدانستی که از شاهی، درویش چه خبر دارد و نمیتوانستی از دیگران، خودت را بشناسی.
ز مهمان شدی هر نفس عذرخواه
چه تازیک و ترک و چه درویش و شاه
هوش مصنوعی: در هر لحظه از میهمانی، عذرخواهی کن، چه آن که مهمان تو شخصی عادی باشد یا از طبقاتی بالاتر و چه درویش باشد یا شاه.
نرفتی غمین کس از آن خانه باز
مگر از جدایی مهمان نواز
هوش مصنوعی: وقتی کسی از آن خانه میرود، دیگر هیچکس به دلیل دلتنگی و جدایی نمیتواند با روحیه خوبی به آن برگردد، مگر اینکه مهمان نوازی در آن خانه وجود داشته باشد.
یکی عقده روزی به کارش فتاد
به دیگر قبیله گذارش فتاد
هوش مصنوعی: روزی فردی با مشکلی مواجه شد و ناخواسته به قبیلهای دیگر برخورد کرد.
چو خاصان نبودند دنبال او
نپرسید آنجا کس احوال او
هوش مصنوعی: وقتی افرادی خاص و نزدیک او در کنار نبودند، هیچکس در آنجا از حال او پرسوجو نکرد.
نگفت او هم احوال خود با کسان
که عار آمدش صحبت ناکسان
هوش مصنوعی: او وضعیت خود را با دیگران در میان نگذاشت، چون بر او عیب بود که با افرادی بیاهمیت سخن بگوید.
دو روزی بهسر برد با درد و داغ
چو شاهین پرکنده با فوج زاغ
هوش مصنوعی: برای مدت کوتاهی با درد و غم سپری کرد، مانند شاهینی که پرهایش را از دست داده و در میان گروهی از کلاغها قرار گرفته است.
بر او چون دو روزی به خواری گذشت
از آنجا چو ابر بهاری گذشت
هوش مصنوعی: وقتی که او برای مدت دو روز تحت فشار و سختی بود، مانند ابر بهاری که پس از مدتی میگذرد، از آن وضعیت رنجآور عبور کرد.
ز غوغای زاغانش آشفت حال
سوی آشیان خود افراشت بال
هوش مصنوعی: از سر و صدای زاغها حالش آشفته شده و به سوی آشیانهاش بالهایش را بلند کرده است.
چو آن محتشم رفت از آنجا غمین
شد آگه خداوند آن سرزمین
هوش مصنوعی: وقتی آن فرد محترم از آنجا رفت، دل مردم آن منطقه غمگین شد و خداوند آن سرزمین از این موضوع خبر داشت.
چنان گشت از غفلت خود خجل
که ماند از خوی خجلتش پا به گل
هوش مصنوعی: از غفلت و بیمراقبتیاش به شدت شرمسار شد، طوری که از خوی ناپسندش در گل ماند و نتوانست از آن رهایی یابد.
فرستاد سویش پیام آوری
نوشتش که گر زانکه نام آوری
هوش مصنوعی: پیامرسانی به او فرستاد و نوشت که اگر معروف شوی، از آنچه در دل داری بگو.
ببخشای بر غفلت بندگان
که از خویشند شرمندگان
هوش مصنوعی: ببخشایید بر ناتوانی و غفلت بندگان که از خودشان شرمندهاند و میخواهند بهتر شوند.
شنیدم شدی شمع ایوان مرا
رسید از شرف سر به کیوان مرا
هوش مصنوعی: شنیدم که تو مانند شمعی در ایوان من درخشیدهای و این خبر از جهتی بلند و والا به من رسیده است.
ولی مهره در ششدر انداختم
که نقشم نشست و غلط باختم
هوش مصنوعی: من در بازی ششدر، تاس را انداختم و نقش من به خوبی افتاد، اما در نهایت دچار اشتباه شدم و باختم.
دریغا شدم وقتی آگاه من
که گُل رخت بر بسته بود از چمن
هوش مصنوعی: باز هم دریغ و حسرت بر من فرود آمد وقتی متوجه شدم که زیبایی چهرهات از باغ رخت بربسته و رفته است.
کنون کز کرم شهرهٔ کشوری
کریمی، گر از جرم من بگذری!
هوش مصنوعی: اکنون که به خاطر مهربانیات در جاهای مختلف شناختهشدهای، اگر از گناهان من بگذری!
چو بشنفت آن نیکمرد این پیام
بخندید و گفت: از منش ده سلام
هوش مصنوعی: وقتی آن مرد خوب این پیام را شنید، خندید و گفت: از طرف من سلامی برسونید.
که آری بود عفو جرم از کرم
عجب نیست زین کرده گر بگذرم
هوش مصنوعی: عفو کردن جرم و اشتباهات از روی بزرگواری و کرم امری طبیعی است. بنابراین اگر از این کار بگذرم، شگفتیای ندارد.
ولی عذر نشناختن عذر نیست
برین معذرت زار باید گریست
هوش مصنوعی: اگرچه عذر ناآگاهی قابل قبول نیست، اما در این شرایط غمگین باید به خاطر این معذرتخواهی گریه کرد.
اگر داشتی پاس مهمان نگاه
نبایست از من شدن عذر خواه
هوش مصنوعی: اگر به مهمان احترامی نمیگذاری، نیازی نیست از من عذرخواهی کنی.
چو آمد کسی در سرای کسی
چه بیگانه، چه آشنای کسی
هوش مصنوعی: وقتی کسی به خانه دیگری میآید، فرقی نمیکند که آشنا باشد یا غریبه، او مهمان آن خانه محسوب میشود.
بباید دم از مهربانی زدن
مبادا خجل گردد از آمدن
هوش مصنوعی: باید همیشه از محبت و دوستی سخن بگوییم و نگران نباشیم که مبادا ورود عشق و محبت باعث شرمندگیمان شود.
نه آغاز از حرمتش کاستن
در آخر ازو معذرت خواستن
هوش مصنوعی: نه نباید به حرمت او کم کنید و در نهایت از او عذرخواهی کنید.
گذشتیم ما ز آنچه آنجا گذشت
تو رو فکر خود کن، که از ما گذشت
هوش مصنوعی: ما از آنچه در آنجا رخ داد عبور کردیم، حالا به فکر خودت باش که ما چه چیزی را پشت سر گذاشتیم.
شنیدم که از بازی آسمان
دو کس برد اسیر از دهی ترکمان
هوش مصنوعی: شنیدم که در بازی آسمان، دو نفر از یک روستای ترکمن، گرفتار شدند.
ز مژگان روان هر دو را خون ناب
پیاده روان هر دو در آفتاب
هوش مصنوعی: از چشمانشان اشکهای پاکی جاری است و هر دو در زیر نور آفتاب به آرامی قدم میزنند.
یکی ز آن دو کس بود دانش قرین
همیکرد شکر جهانآفرین
هوش مصنوعی: یکی از دو نفر، در کنار دانش، شکرگذار خداوند جهان آفرین بود.
یکی ز آن دو کاو را سه فرزند بود
سه فرزند او نیز دربند بود
هوش مصنوعی: یکی از آن دو کسی بود که سه فرزند داشت و این سه فرزند او نیز در بند و گرفتار بودند.
به او گفت کز شکر بگذشت کار
که در دست زنجیر و در پاست خار
هوش مصنوعی: به او گفتند که کارش از شکر هم شیرینتر شده و او در حالی که دستش به زنجیر و پاهایش خار دارد، به این حال رسیده است.
به پاسخ چنین گفت کهای بستهدست
ندانی که از بد بتر نیز هست
هوش مصنوعی: او در جواب گفت که تو نمیدانی که در این دنیا بدتر از بد هم وجود دارد.
ازین پاسخ آن مرد غافل گریست
کز امروز بدتر، دگر روز نیست
هوش مصنوعی: آن مرد غافل از جواب این جمله گریه کرد، زیرا فهمید که از امروز بدتر هیچ روزی نخواهد بود.
شمرد از غضب بس سخنهای زشت
ببین تا چه بر داد تخمی که کشت؟!
هوش مصنوعی: او از روی خشم، سخنانی زشت را برمیشمارد و میگوید ببین چه عواقبی برای آن عمل ناپسند که انجام داده است، به بار خواهد آورد.
چو از جوع گشتند ترکان ستوه
به دشتی فرود آمدند آن گروه
هوش مصنوعی: وقتی که ترکها از گرسنگی خسته شدند، در دشتی فرود آمدند.
که سنگی در آنجا نه، جز مشت ریگ
سه پایه نجستند از بهر دیگ
هوش مصنوعی: در آنجا نه سنگی موجود است و نه چیزی دیگر، فقط با دستان خود تکههای ریز ماسه را جمعآوری کردند تا برای دیگ مورد استفاده قرار دهند.
یکی دیگ تا بر سر پا کنند
مگر شوربایی مهیا کنند
هوش مصنوعی: یک نفر دیگر را هم آماده کنند تا بلکه بتوانند وضعیتی را ایجاد کنند که همه در آن مشارکت کنند.
سه سر از اسیران بریدند زود
که در دیگ از آتش بر آرند دود
هوش مصنوعی: سه نفر از اسیران را به سرعت سر بریدند تا بخار از دیگی که روی آتش بود، بلند شود.
نهادند در زیر دیگ آن سه سر
فتاد آن دو تن را به آن سو نظر
هوش مصنوعی: در زیر دیگ، سه سر قرار داشت و آن دو نفر به آنسوی دیگ نگاه کردند.
سه سر دیده از آن سه سرکش جوان
به رخ چو گل و لاله و ارغوان
هوش مصنوعی: سه چشم از آن سه جوان بیتاب به چهره مانند گل و لاله و گل ارغوان.
که افتاده در زیر دیگ سیاه
فشاندند اشک و کشیدند آه
هوش مصنوعی: کسی که در زیر دیگ سیاه افتاده، با اندوه و غم گریه میکند و آه میکشد.
بدر یافت کز بد بتر در جهان
بود، لیک از چشم مردم نهان!
هوش مصنوعی: در جهان، بدی بدتر از آن وجود دارد که بدر (ماه) از آن باخبر شد، اما این واقعیت از دید مردم پنهان است.