شمارهٔ ۱۴
شنیدم که در آفتاب تموز
یکی روز کیخسرو نیک روز
بهسر، سایهٔ کاویانی درفش
ز پی، سیمساقان زرینهکفش
شکار افگنان شد به صحرا و کوه
سران در رکابش همه همگروه
ز ترکشکشان، کبک و تیهو نماند؛
ز آهو وشان، گور و آهو نماند
هم از گرد لشکر، هوا تیره گشت
هم از تاب خور، چشم شه خیره گشت
دهی دید چون مرغزار بهشت
روان آبش از جویباران به کشت
زمین سایهپرورد شمشاد و سرو
هوا ارغنون ساز بانگ تذرو
فرود آمد آنجا چو مهر از سپهر
که در سایه آساید از تاب مهر
سپه نیز در سایهٔ تخت شاه
گرفتند چون بخت آرام گاه
فگنده ز سر خود و از تن زره
گشودند از بند خفتان گره
رها کرده اسبان تازی به کشت
نشستند در ساحت آن بهشت
کشیدند از جام شاهی شراب
چشیدند از مرغ و ماهی کباب
همیدید در دیده هر سو خدیو
که تا باز داند فرشته ز دیو
ببیند ز شهزادگان کیان
که جوید ره و رسم سود و زیان؟!
که، از لشکری سرکش و تندخوست؟
که مسکیننواز است و درویشدوست؟!
سراسر سپه بیخبر دید و مست
به خود بسته، وارسته از زیر دست!
همه کرده بر کشته، اسبان یله
سگان شبان گشته گرگ گله
کشیده یکی تیغ و می خواسته
فگنده یکی نیزه، نی خواسته
رعیت سراسیمه ز آن رستخیز
نه رای ستیز و نه پای گریز
ز لشکر، زن و مرد آن ده همه
هراسان چو از بیم گرگان رمه
در آن تنگنا لشکر سنگدل
گرفته ز مرد و زن تنگدل
یکی آب سرد و یکی نان گرم
نه در دل مروّت، نه در دیده شرم
بهجز شاه لهراسب کز بخردی
ندیده بد و نیک از وی بدی
برافروخته از غم بیکسان
فروزن گلش از جفای خسان
همه نیکی و نام اندوخته
ز بیدانشان دانش آموخته
نشسته عنان تکاور به کف
همی دادش از سبزهٔ جو علف
در آن انجمن آن یل دادگر
غم بینوا خورد و خون جگر
همیکرد با هم نشینان خاص
ستمکش ز دست ستمگر خلاص
چو این دید کیخسرو پاکزاد
ز لشکر غمین شد، ز لهراسب شاد
به هر یک ز لشکرگه آواز کرد
عتابی جداگانه آغاز کرد
سران را همه در برابر نشاند
ابا تلخی پند، شکر فشاند
به منع ستم، بس دُر پند سفت
پس آنگه به لهراسب گفت آنچه گفت
بگفتا: نباشم چو من در جهان
بود زین جوان تاج و تخت کیان
سزاوار این مسند وافسر، اوست
که داند بد از نیک و دشمن ز دوست
ز بخشایش و بخشش و شرم و داد
ندارد کمی، کهایزدش یار باد
هم امروز کز گرمی تیر ماه
درین سایه آسودم از رنج راه
نخفتم که از گرگ دانم شبان
شناسم مگر دزد از پاسبان
ازو دیدم آرایش تاج و تخت
که شد چون نیاکانش آسوده بخت
نه خانه به دهقان ز خود کرده تنگ
نه برگی فگند از درختی به سنگ
نبرد او ود از گوشهای توشهای
نخورد اسبش از خرمنی خوشهای
ندیدم بجز داد از آن نیکپی
همانا همان مانده از نسل کی
نباشد دلش سخت و پیمانش سست
که با ما نهالش ز یک شاخ رست
بگفت این و برداشت ز آن ده خراج
پس آنگه به لهراسب بخشید تاج
ز داد و دهش آشکار و نهفت
باو گفت آنها که بایست گفت
شنیدند چون لشکر اندرز شاه
که لهراسب شد شاه و رهبر ز شاه
پس از شاه گشتند فرمانبرش
نهادند گردن به حکم اندرش
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شنیدم که در آفتاب تموز
یکی روز کیخسرو نیک روز
هوش مصنوعی: در روزی از روزهای گرم تابستان، کیخسرو که شخصیت نیکوکاری است، را دیدم.
بهسر، سایهٔ کاویانی درفش
ز پی، سیمساقان زرینهکفش
هوش مصنوعی: در این بیت به تصویر کشیده شده که بر سر، نشانی از سلاحهای مشهور و شکوهمند وجود دارد و در پی آن، کسانی با پاهای زریّن، آمادهباش و با وقار، در حال حرکت هستند.
شکار افگنان شد به صحرا و کوه
سران در رکابش همه همگروه
هوش مصنوعی: شکارچیان در دشت و کوه به دنبال او رفتند و همه یارانش در کنار او بودند.
ز ترکشکشان، کبک و تیهو نماند؛
ز آهو وشان، گور و آهو نماند
هوش مصنوعی: از تیراندازان، هیچ کبک و تیهو باقی نماند؛ و از زیبایانی که در شگفتی هستند، نه گور و نه آهو باقی ماند.
هم از گرد لشکر، هوا تیره گشت
هم از تاب خور، چشم شه خیره گشت
هوش مصنوعی: بر اثر گرد و غبار لشکر، هوا تاریک شد و همچنین به خاطر تابش خورشید، چشمان شاه از شدت نور خیره شد.
دهی دید چون مرغزار بهشت
روان آبش از جویباران به کشت
هوش مصنوعی: دهکدهای را دیدم که مانند باغی زیبا و بهشتی است، آب آن از جویبارها به سمت زمینهای زراعی سرازیر شده است.
زمین سایهپرورد شمشاد و سرو
هوا ارغنون ساز بانگ تذرو
هوش مصنوعی: زمین در سایه درختان شمشاد و سرو است و در آسمان، باد به نواختن ساز میپردازد و صدای پرندهها را به گوش میرساند.
فرود آمد آنجا چو مهر از سپهر
که در سایه آساید از تاب مهر
هوش مصنوعی: آنجا که آفتاب از آسمان فرو میآید و در سایهای دلنشین استراحت میکند.
سپه نیز در سایهٔ تخت شاه
گرفتند چون بخت آرام گاه
هوش مصنوعی: سپاهیان در سایهٔ تخت شاه جای گرفتند، زیرا بخت به آرامی به آنها رو کرده است.
فگنده ز سر خود و از تن زره
گشودند از بند خفتان گره
هوش مصنوعی: آنها از خود بیرون رفتند و زره از تنشان برداشتند و از خواب و بیخبری رها شدند.
رها کرده اسبان تازی به کشت
نشستند در ساحت آن بهشت
هوش مصنوعی: اسبهای تندرو را رها کرده و در دشت بهشتی نشستهاند.
کشیدند از جام شاهی شراب
چشیدند از مرغ و ماهی کباب
هوش مصنوعی: از جام شاهی نوشیدند و طعمی از کباب مرغ و ماهی را چشیدند.
همیدید در دیده هر سو خدیو
که تا باز داند فرشته ز دیو
هوش مصنوعی: در هر سمت، خداوندی را میدید که میخواست تا فرشته را از دیو تشخیص دهد.
ببیند ز شهزادگان کیان
که جوید ره و رسم سود و زیان؟!
هوش مصنوعی: بنگر که از شاهزادگان کهان، چه کسی به دنبال روش و اصول سود و زیان است؟
که، از لشکری سرکش و تندخوست؟
که مسکیننواز است و درویشدوست؟!
هوش مصنوعی: این بیت به یک شخصی اشاره دارد که از میان یک گروه قوی و بیرحم برمیخیزد. این فرد در عین حال به نیازمندان و فقرا محبت و توجه دارد. سوالی که مطرح میشود این است که آیا کسی وجود دارد که هم از قدرت و سرسختی برخوردار باشد و هم به آسیبدیدگان و بیچارگان محبت بورزد؟
سراسر سپه بیخبر دید و مست
به خود بسته، وارسته از زیر دست!
هوش مصنوعی: افرادی که در اطراف هستند، غافل و سراسیمه به نظر میرسند، در حالی که فردی که تحت فشار و کنترل آنهاست، به طور هوشمندانه از این وضعیت رها شده و احساس آزادی میکند.
همه کرده بر کشته، اسبان یله
سگان شبان گشته گرگ گله
هوش مصنوعی: همه چیز و همه چیزهایی که برای کشته شدهها صورت گرفته، اسبها رها شده و سگهای شبان تبدیل به گرگهایی برای گله شدهاند.
کشیده یکی تیغ و می خواسته
فگنده یکی نیزه، نی خواسته
هوش مصنوعی: یکی شمشیری را به قصد جنگ برکشیده و دیگری نیزهای آماده کرده، اما هیچیک از آنها خواستار جنگ نیستند.
رعیت سراسیمه ز آن رستخیز
نه رای ستیز و نه پای گریز
هوش مصنوعی: بندگان در هراس و تزلزل به خاطر آن حادثه عظیم هستند. نه قدرتی برای جنگیدن دارند و نه راهی برای فرار.
ز لشکر، زن و مرد آن ده همه
هراسان چو از بیم گرگان رمه
هوش مصنوعی: تمام مردان و زنان آن قبیله به شدت نگران و ترسان هستند، مانند گروهی از گوسفندها که از خطر گرگها میترسند.
در آن تنگنا لشکر سنگدل
گرفته ز مرد و زن تنگدل
هوش مصنوعی: در آن شرایط سخت، سپاه بیرحم از مردان و زنان ناراحت و دلشکسته در هم گرفتار شدهاند.
یکی آب سرد و یکی نان گرم
نه در دل مروّت، نه در دیده شرم
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که برخی افراد از چیزهای ساده و ابتدایی مانند آب سرد و نان گرم لذت میبرند، اما در دل آنها هیچ نوع احساس نوعدوستی یا شرمی وجود ندارد. این جمله نشاندهندهٔ بیتوجهی به ارزشهای اخلاقی و انسانی است، حتی در مواجهه با نیازهای اولیهای که دیگران دارند.
بهجز شاه لهراسب کز بخردی
ندیده بد و نیک از وی بدی
هوش مصنوعی: جز شاه لهراسب، کسی را پیدا نکردم که در خرد و دانایی، هم بدی نبیند و هم نیکی از او سر نزند.
برافروخته از غم بیکسان
فروزن گلش از جفای خسان
هوش مصنوعی: از غم بیکسی، حال قلبش به شدت در آتش است و زیباییاش تحت تاثیر ظلم و بیرحمی دیگران پژمرده شده است.
همه نیکی و نام اندوخته
ز بیدانشان دانش آموخته
هوش مصنوعی: تمام خوبیها و نام نیک به دست آمده از کسانی است که از نادانان یاد گرفتهاند.
نشسته عنان تکاور به کف
همی دادش از سبزهٔ جو علف
هوش مصنوعی: در اینجا تصویری از چگونگی تسلط بر چیزی و هدایت آن به نمایش گذاشته شده است. شخصی، با استفاده از یک جو و علف، کنترل و مدیریت قوی را نشان میدهد و به نظر میرسد که به خوبی در حال استفاده از طبیعیات برای رسیدن به هدف خود است. این فضای طبیعی و زندگیای که در آن وجود دارد، نمادی از تلاش و کوشش برای دستیابی به موفقیت است.
در آن انجمن آن یل دادگر
غم بینوا خورد و خون جگر
هوش مصنوعی: در آن جمع، دلسوز بزرگی به خاطر درد و رنج دیگران غمگین شد و از ناراحتی دلی خونین داشت.
همیکرد با هم نشینان خاص
ستمکش ز دست ستمگر خلاص
هوش مصنوعی: او به کمک دوستان خاصش، از دست ستمگری که بر او ظلم کرده بود، رهایی مییابد.
چو این دید کیخسرو پاکزاد
ز لشکر غمین شد، ز لهراسب شاد
هوش مصنوعی: وقتی کیخسرو، که از نژاد پاکی بود، دید که لشکر دچار غم و اندوه شده است، از این وضعیت خوشحال شد و به یاد لهرااسب افتاد.
به هر یک ز لشکرگه آواز کرد
عتابی جداگانه آغاز کرد
هوش مصنوعی: او به هر یک از سربازان خود از دور ندا داد و نکتهای خاص و جداگانه به هر کدام گفت.
سران را همه در برابر نشاند
ابا تلخی پند، شکر فشاند
هوش مصنوعی: تمام بزرگان را در مقابل هم قرار داد و با پندی تلخ، شیرینی را به آنها ارزانی داشت.
به منع ستم، بس دُر پند سفت
پس آنگه به لهراسب گفت آنچه گفت
هوش مصنوعی: با توجه به ناتوانی در تحمل ستم، سخنانی بهدردبخور و ارزشمند بیان شد و سپس به لهراسب گفته شد آنچه که لازم بود.
بگفتا: نباشم چو من در جهان
بود زین جوان تاج و تخت کیان
هوش مصنوعی: او گفت: اگر من در این دنیا نباشم، پس دیگر چه فایدهای دارد که جوانان بر تاج و تخت کیانی بنشینند؟
سزاوار این مسند وافسر، اوست
که داند بد از نیک و دشمن ز دوست
هوش مصنوعی: شایستگی نشستن بر این مقام و دستنبد به کسی میرسد که بتواند خوب را از بد و دوست را از دشمن تشخیص دهد.
ز بخشایش و بخشش و شرم و داد
ندارد کمی، کهایزدش یار باد
هوش مصنوعی: از بخشش و تواضع و انصاف هیچ کم و کاستی وجود ندارد؛ امیدوارم که خداوند همیشه یاوری برای ما باشد.
هم امروز کز گرمی تیر ماه
درین سایه آسودم از رنج راه
هوش مصنوعی: امروز در این سایه، از گرمای تیرماه راحت و آسودهام و از سختیهای راه در امانم.
نخفتم که از گرگ دانم شبان
شناسم مگر دزد از پاسبان
هوش مصنوعی: من از گرگ آگاه هستم و میدانم که شبان کیست، اما نمیتوانم دزد را از پاسبان تشخیص دهم.
ازو دیدم آرایش تاج و تخت
که شد چون نیاکانش آسوده بخت
هوش مصنوعی: من دیدم که چگونه تاج و تخت او زیباست و مانند نیاکانش، او هم خوشبخت و آرام است.
نه خانه به دهقان ز خود کرده تنگ
نه برگی فگند از درختی به سنگ
هوش مصنوعی: نه زمین به کشاورز فشار میآورد و نه درختی میوهاش را به سنگ میزند.
نبرد او ود از گوشهای توشهای
نخورد اسبش از خرمنی خوشهای
هوش مصنوعی: در این ابیات اشاره شده که در جریان نبرد، هیچ چیزی از گوشهای به دست نیامده و اسب او هم از خوشههای خرمن بهرهای نبرده است. یعنی در شرایط سخت و دشوار، هیچ کار یا موفیقتی حاصل نشده و تلاش بیثمر بوده است.
ندیدم بجز داد از آن نیکپی
همانا همان مانده از نسل کی
هوش مصنوعی: من جز عدالت از آن خوشسیره ندیدم، زیرا او همان کسی است که از نسل کی آمده است.
نباشد دلش سخت و پیمانش سست
که با ما نهالش ز یک شاخ رست
هوش مصنوعی: دلش نباید سخت و پیمانش ضعیف باشد، زیرا او هماکنون از یک شاخه جوانه زده است که با ما ارتباط دارد.
بگفت این و برداشت ز آن ده خراج
پس آنگه به لهراسب بخشید تاج
هوش مصنوعی: او این سخن را گفت و از آن ده خراج را برداشت و سپس تاج را به لهراسب هدیه کرد.
ز داد و دهش آشکار و نهفت
باو گفت آنها که بایست گفت
هوش مصنوعی: از بخششهای آشکار و پنهان، آنچه را که باید گفت به او بیان کن.
شنیدند چون لشکر اندرز شاه
که لهراسب شد شاه و رهبر ز شاه
هوش مصنوعی: وقتی لشکر پیام نصیحت شاه را شنیدند، متوجه شدند که لهراسب به عنوان پادشاه و فرمانده معرفی شده است.
پس از شاه گشتند فرمانبرش
نهادند گردن به حکم اندرش
هوش مصنوعی: پس از آنکه شاه به فرمان خود رسید، اطرافیانش گردن به فرمان او گذاشتند و از دستورهایش پیروی کردند.