شمارهٔ ۱۳
چو محمود شه غازی غزنوی
بچرخ کهن داد از اختر نوی
فلک را چو کاری بکارش نبود
بسر جز هوای، شکارش نبود
یکی روز کآمد ز صیادمهر
تهی از شکار کواکب سپهر
امیران آخور، بفرمان شاه
جنیبت کشیدند در پیش گاه
شه از تخت زرین بزین بر نشست
غبار رهش بر فلک کله بست
چو زد تکیه بر باره ی باد پای
تو گفتی که گردون برآمد ز جای
شد آواز طبلک ز هر سو بلند
ز شنقار و شاهین گشادند بند
سگان کرده از رشته گردن رها
گشاده دهن یوز چون اژدها
ایاز و دگر نازنین بندگان
پی صید هر سو شتابندگان
سگان از هژبران کشیده دوال
عقابان ز سیمرغ بر کنده بال
بفتراک خود بسته هر سرفراز
چرنده بیوز و پرنده بباز
بناگه در آن عرصه ی دار و گیر
که سر فلک خورده پیکان ز تیر
هماها پر افشان شده ز آشیان
که در سایه پرورد تاج کیان
سراسر غلامان زر کش قبا
تکاور برانگیخته چون صبا
بدنبال آن طایر دلپسند
که از سایه ی او بدولت رسند
شنیدم چوخورشید رخشان ایاز
سر از سایه ی شاه نگرفت باز
شه غازیش گفت: ای نیک بخت
تو را خواجه تا شان پی تاج و تخت
هما را فتادند یک یک ز پی
که تا سایه شان بر سر افتد ز وی
تو ز آن سایه رو از چه بر تافتی
چو حربا سوی مهر بشتافتی؟!
ایاز این نوازش چه از شه شنفت
بخود ز آن نوازش بنازید و گفت
که: ای برتر از نه فلک پایه ات
هما پرورش دیده ی سایه ات
ز چتر توام سایه یی بر سر است
هما را بسر سایه ام افسر است
جهانی فتادند از هر گروه
هما را پی سایه در دشت و کوه
هما گشته در سایه ی من نهان
بفرهمایون شاه جهان
مرا سایه ات کم مبادا ز سر
تو را سایه ی ایزد، ای دادگر
شه از پاسخ آن مه هوشمند
بخندید و آمد فرود از سمند
ز لطفش بیک تخت با خود نشاند
فراخور نثاریش بر سر فشاند
بگفتش که: در دوستداریت بس
ملامت شنیدم ز بسیار کس
که شاه جهان از غلامان خاص
چرا با ایازش بود اختصاص؟!
جز او بندگانند بر درگهش
چرا زد ایاز شکر لب رهش؟!
همانا به افسون شدش مهربان
زبان بستش از چشم و چشم از زبان
ندانسته کاین عشق بیهوده نیست
مرا و تو را دامن آلوده نیست
نه از دلبری بردی از کف دلم
ز دلداریت ماند پا در گلم
ز دل برد یاراییم، یاریت
ز سر رفت هوشم، ز هشیاریت
دمد ورنه صد ماه از خرگهم
چمد ورنه صد سرو بر درگهم
شه و مه، عیان کرده راز نهان
ز هر جا سخن بر زبان، ناگهان
غلامان که خود زد هما راهشان
نیفروزد از سایه اش جاهشان
پشیمان همه کرده از کوه و دشت
بقصر خداوند خود بازگشت
بیک تخت دیدند شاه و ایاز
زده تکیه سرگرم ناز ونیاز
ز رشک محبت، ز شرم گناه
بچشم و بلب بودشان اشک و آه
شه از قصر بیرون فرستادشان
نگفته سخن، کرد آزادشان
همانا بر آن بیوفایان خام
ز آزادی افزون ندید انتقام
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو محمود شه غازی غزنوی
بچرخ کهن داد از اختر نوی
هوش مصنوعی: چون محمود، پادشاه جنگجو و شجاع غزنه، با چرخ زمان، چهره نو و خوبی را به ارمغان آورد و حکمت و نیکی را آشکار ساخت.
فلک را چو کاری بکارش نبود
بسر جز هوای، شکارش نبود
هوش مصنوعی: اگر آسمان (فلک) را کاری نداشته باشد، جز اینکه به فکر شکار باشد، کار دیگری برای انجام دادن ندارد.
یکی روز کآمد ز صیادمهر
تهی از شکار کواکب سپهر
هوش مصنوعی: روزی، کسی از صیاد آمد که پر از دلتنگی و بدون شکارهای آسمانی بود.
امیران آخور، بفرمان شاه
جنیبت کشیدند در پیش گاه
هوش مصنوعی: شاهزادگان و فرمانروایان با دستور شاه به سمت بارگاه او حرکت کردند.
شه از تخت زرین بزین بر نشست
غبار رهش بر فلک کله بست
هوش مصنوعی: شاه از تخت زرین خود پایین آمد و بر اسب نشست، غبار راه او به آسمان بلند شد.
چو زد تکیه بر باره ی باد پای
تو گفتی که گردون برآمد ز جای
هوش مصنوعی: زمانی که باد بر روی کوه یا تپهای فشار میآورد و تو پا بر روی آن میگذاری، گویی که دنیا از جای خود حرکت کرده است.
شد آواز طبلک ز هر سو بلند
ز شنقار و شاهین گشادند بند
هوش مصنوعی: آواز طبلک از همه جا بلند شده و صدای آن در اطراف شنقار و شاهین به گوش میرسد و هر دو به پرواز درآمدهاند.
سگان کرده از رشته گردن رها
گشاده دهن یوز چون اژدها
هوش مصنوعی: سگها از بند رها شدهاند و دهانشان را باز کردهاند، مانند اژدهایی که یوز را شکار میکند.
ایاز و دگر نازنین بندگان
پی صید هر سو شتابندگان
هوش مصنوعی: ایاز و دیگر بندگان نازنین به دنبال شکار، هر کجا که میروند، با شتاب و سرعت حرکت میکنند.
سگان از هژبران کشیده دوال
عقابان ز سیمرغ بر کنده بال
هوش مصنوعی: سگها از قدرت و مقام هژبر (شاهین) میترسند و در مقابل عقابها از سیمرغ (پرندهای افسانهای و قدرتمند) ناامید میشوند و بالهای خود را به خاطر آن از دست میدهند.
بفتراک خود بسته هر سرفراز
چرنده بیوز و پرنده بباز
هوش مصنوعی: هر کسی که به خود ببالد و به خود ببالد، در واقع در دامی گرفتار شده است؛ زیرا این خودبزرگبینی میتواند او را به زمین بزند، همانطور که شکارچی بر پرنده و یا حیوانات میتازد.
بناگه در آن عرصه ی دار و گیر
که سر فلک خورده پیکان ز تیر
هوش مصنوعی: ناگهان در آن میدان پرخطر که سر آسمان به تیرک تیر خورده است.
هماها پر افشان شده ز آشیان
که در سایه پرورد تاج کیان
هوش مصنوعی: پرندگان بزرگ و زیبایی از لانهی خود پرواز کردهاند و در فضایی آزاد مشغول پرواز هستند؛ این در حالی است که در سایهی سروری و عظمت پادشاهی، به اوج و خوشبختی دست مییابند.
سراسر غلامان زر کش قبا
تکاور برانگیخته چون صبا
هوش مصنوعی: همه جا بندههای طلاپوشی هستند که مثل بادیهنشینان جنگجو و راسخ به پا خاستهاند.
بدنبال آن طایر دلپسند
که از سایه ی او بدولت رسند
هوش مصنوعی: در پی پرندهای زیبا و دلپذیر هستم که سایهاش به من خوشبختی و نعمت میآورد.
شنیدم چوخورشید رخشان ایاز
سر از سایه ی شاه نگرفت باز
هوش مصنوعی: شنیدم که ایاز، مانند خورشید درخشان، هرگز سر از سایه شاه برنداشت.
شه غازیش گفت: ای نیک بخت
تو را خواجه تا شان پی تاج و تخت
هوش مصنوعی: شاه غازی به او گفت: ای خوشبخت، تو را خواجه به مقام و قدرت مرفوع خواهد کرد.
هما را فتادند یک یک ز پی
که تا سایه شان بر سر افتد ز وی
هوش مصنوعی: هما را به ترتیب از آسمان پایین آوردند تا اینکه سایهاش بر سر کسی بیفتد.
تو ز آن سایه رو از چه بر تافتی
چو حربا سوی مهر بشتافتی؟!
هوش مصنوعی: چرا از سایه من دور شدهای، در حالی که مانند پرندهای به سمت عشق میروی؟
ایاز این نوازش چه از شه شنفت
بخود ز آن نوازش بنازید و گفت
هوش مصنوعی: ایاز از نوازی که از سوی شاه به او رسیده بود، به خود میبالید و با لذت گفت.
که: ای برتر از نه فلک پایه ات
هما پرورش دیده ی سایه ات
هوش مصنوعی: ای کسی که از همه آسمانها برتر هستی، جایگاه تو مانند همای خوشبین است که سایهات بر روی دیگران میتابد.
ز چتر توام سایه یی بر سر است
هما را بسر سایه ام افسر است
هوش مصنوعی: ز زیر چتر تو، سایهای بر سر دارم و در این سایه، همنشین من مانند یک افسر است.
جهانی فتادند از هر گروه
هما را پی سایه در دشت و کوه
هوش مصنوعی: مردم از هر گروهی به دنبال هما در دشت و کوه افتادهاند.
هما گشته در سایه ی من نهان
بفرهمایون شاه جهان
هوش مصنوعی: پرندهای نیکو که در سایه من پنهان شده، برای پادشاه بزرگ و جهانی مناسب است.
مرا سایه ات کم مبادا ز سر
تو را سایه ی ایزد، ای دادگر
هوش مصنوعی: مرا سایهات هرگز کم نشود، زیرا سایهای که بر تو است، از طرف خداوند رحمان و دادگر است.
شه از پاسخ آن مه هوشمند
بخندید و آمد فرود از سمند
هوش مصنوعی: پادشاه به پاسخ آن زن زیرک خندید و از اسب خود پایین آمد.
ز لطفش بیک تخت با خود نشاند
فراخور نثاریش بر سر فشاند
هوش مصنوعی: به خاطر محبتش، او را بر تخت نشاند و هدیهاش را بر سرش نهاد.
بگفتش که: در دوستداریت بس
ملامت شنیدم ز بسیار کس
هوش مصنوعی: او به او گفت: در مورد عشق تو، از زبانی بسیاری مورد سرزنش قرار گرفتم.
که شاه جهان از غلامان خاص
چرا با ایازش بود اختصاص؟!
هوش مصنوعی: چرا شاه بزرگ فقط با ایاز، یکی از خدمتگزاران خاص خود، ارتباط ویژهای دارد؟
جز او بندگانند بر درگهش
چرا زد ایاز شکر لب رهش؟!
هوش مصنوعی: غیر از او، همه بندگان در درگاه او هستند. چرا ایاز، شکر لب را (به خاطر محبت و لطف) بر راه او قرار داده است؟
همانا به افسون شدش مهربان
زبان بستش از چشم و چشم از زبان
هوش مصنوعی: او به وسیله جادو و افسون به حالت زبانی مهربان درآمد و به خاطر این جادو، چشمهایش از زبانش بیخبر شدند.
ندانسته کاین عشق بیهوده نیست
مرا و تو را دامن آلوده نیست
هوش مصنوعی: بیخبر از این هستم که این عشق بیفایده نیست برای من و تو هم دستت به آلودگی آلوده نیست.
نه از دلبری بردی از کف دلم
ز دلداریت ماند پا در گلم
هوش مصنوعی: تو با زیباییات قلب من را تسخیر کردهای و حالا از دست تو چیزی برای من نمانده است، در حالی که عشق تو در دل من باقیمانده و در زندگیام همچنان حضور دارد.
ز دل برد یاراییم، یاریت
ز سر رفت هوشم، ز هشیاریت
هوش مصنوعی: دل از دستم رفت و تواناییام را از دست دادم، یاریام از سرم رفت و از حالت هوشیاری خارج شدم.
دمد ورنه صد ماه از خرگهم
چمد ورنه صد سرو بر درگهم
هوش مصنوعی: اگر نسیمی بوزد، صد ماه از خرگش بلند میشود و اگر نوزد، صد سرو در کنار درختانم خواهند ایستاد.
شه و مه، عیان کرده راز نهان
ز هر جا سخن بر زبان، ناگهان
هوش مصنوعی: خورشید و ماه، از هر جا اسرار پنهان را آشکار کردهاند و ناگهان سخنها بر زبان جاری میشود.
غلامان که خود زد هما راهشان
نیفروزد از سایه اش جاهشان
هوش مصنوعی: خدماتگزارانی که از خودشان بیخبرند و به دیگران وابستهاند، نمیتوانند از سایه آن شخص بزرگ، مقام و مرتبه به دست آورند.
پشیمان همه کرده از کوه و دشت
بقصر خداوند خود بازگشت
هوش مصنوعی: همه در برابر عظمت و قدرت خداوند از کوه و دشت به سمت قصر او برمیگردند و دچار پشیمانی میشوند.
بیک تخت دیدند شاه و ایاز
زده تکیه سرگرم ناز ونیاز
هوش مصنوعی: شاه و ایاز در یک مکان نشسته بودند و هر یک به نوعی از ناز و تجمل خود لذت میبردند.
ز رشک محبت، ز شرم گناه
بچشم و بلب بودشان اشک و آه
هوش مصنوعی: به خاطر حسادت به محبت و از شرم از گناه، چشمانشان پر از اشک و آه شده بود.
شه از قصر بیرون فرستادشان
نگفته سخن، کرد آزادشان
هوش مصنوعی: شاه از قصر بیرونشان فرستاد، بی آنکه چیزی بگوید و آنان را آزاد کرد.
همانا بر آن بیوفایان خام
ز آزادی افزون ندید انتقام
هوش مصنوعی: واقعاً برای آن خیانتکاران نادان، از آزادی بیشتر انتقام ندیدم.