گنجور

شمارهٔ ۱۲

پس از بتکده کآن زمین گشت قاع
شد از فیض ارواح خیر البقاع
از آن خک، زد موج دریای نور؛
مزاری عیان گشت چون بزم طور
در آنجا جوانان و پیران پاک
سپرده ز بس نقد جانها بخاک
همه مرغ دل، پر زدی از هواش
همه بوی جان، آمدی از فضاش
ز خاک سهی قامتان رسته سرو
بر آن طایر روح، نالان تذرو
دمان از گل هر نگاری، گلی
بهر شاخ آن، بالزن بلبلی
برآورده از خاک سوسن زبان
سخن گفته از حال شیرین لبان
شده هر کجا شوخ چشمی بخاک
شکفته از آن نرگسی خوابناک
گل اندامی آنجا که شد در زمین
برآورد سر از زمین یاسمین
بهر جا که مشکین خطی خفته زار
بنفشه دمیده از آن سوکوار
بهر جا پریشان شده کاکلی
در آن جا برآورده سر سنبلی
هم از شهد لب، شکرستان هزار
هم از رنگ رخ، خوابگه لاله زار
از آن استخوانهای پوسیده مغز
سمن زاری از خاک بر رسته نغز
همانا که رضوان نیکوسرشت
گشاده بآنجا دری از بهشت
وگرنه، کی از مشت خاکی سیاه
کشد سر گل و سرو، روید گیاه؟!
سحرگه، چو سقا و فراش کوی
بآن جان فضا روضه ی مشکبوی
زده آب و رفته صبا و دبور
ز چاه زنخدان و گیسوی حور
شبانگه زن و مرد و پیر و جوان
شدندی بآن روضه با هم روان
همه چون رباب از جدایی دعد
بگریه چو ابرو، بناله چو رعد
هم از گریه تر کرده دوش فلک
هم از ناله کر کرده گوش فلک
دل از داغ هجرانشان سوخته
چراغی ز داغ دل افروخته
به خاک هم آواز خود هر کسی
نشستی و آواز دادی بسی
کزین تنگنا خیز و بیرون خرام
که شدزندگی بیتو بر ما حرام
شد آن بقعه چون چنگی آراسته
ز هر گوشه یی ناله یی خاسته
تراشیده موی و خراشیده روی
خروشان شده شو بزن، زن بشوی
پدر از پسر خاک بر سر فشان
پسر از پدر آه از دل کشان!
یکی سوخت بر خاک مادر چراغ
ز خاک برادر یکی در سراغ
ولی ز آن زبان بستگان خموش
کسی را جوابی نیامد بگوش
براه عدم رفته دیدم بسی
ندیدم دگر باز گردد کسی!
در آن مجلسم گاه دمساز بود
همان چشم عبرت مگر باز بود
که شد رفته رفته بپا رستخیز
خلل یافت احوال آن شهر نیز
همانا ز بس راحت روزگار
بمردم شد ابلیس آموزگار
غرور آیتی خواند در گوششان
که شد شکر نعمت فراموش شان
نخست از ره جهل، پیر وجوان
شدند از پی دختر رز روان
چو دیدند کالای دین را کساد
از آن داده کابین ام الفساد
گرفتند از دست هم جام می
نبودند بی جام و می تیر و دی
همی دید آثار کبر و منی
ضعیف از قوی و فقیر از غنی
توانا نظر بسته از ناتوان
ز هم رنجه پیوسته پیر و جوان
نه آن را به این رحم واز وی حیا
نه این را باو لطف و او را وفا
نه منعم بدرویش کردی نگاه
نه ظالم به مظلوم دادی پناه
نه از لطف کردی برحمت نظر
پدر بر پسر یا پسر بر پدر
ربودند از گنج هم مالها
فزودند بر رنج هم سالها
دریدند از یکدگر پرده ها
نشاید دگر گفت از آن کرده ها
دمادم شدی چون بتر حالشان
در آخر مجسم شد اعمالشان
بناگه ز چشم بد آسمان
سر آمد بشاه زمانه زمان
زد از چشم بد، طرفه نقشی بر آب
کز آن سرکه شد هر چه در خم شراب
عسس رو ترش، شحنه گفتار تلخ
رسیدند چون تنگ چشمان بلخ
گرفته بدردی کشان کار تنگ
زده بر کدو دشنه، بر شیشه سنگ
بکین از تن دف کشیدند پوست
کند آدمی هر چه در خوی اوست
دریدند از چنگ و نی پرده ها
که آزرمشان باد از آن کرده ها
بسا آب پاکان که بر خاک ریخت
چو خون جگر گوشه ی تاک ریخت
همه خاک میخانه بر باد رفت
کزکها بتاراج زهاد رفت
هم از ساعدش باز دولت رمید
همش جغد بر بام قصر آرمید
چو خالی شد آن شهر از آن شهریار
ز دیار گویی تهی شد دیار
در آن ملک، دیوانه یی شد خدیو
که بودی ز دیوانش آزرده دیو
نه قولش صحیح و، نه عهدش درست؛
همش روی سخت و همش رای سست
نپرسیدی از حال آوارگان
نترسیدی از آه بیچارگان
ندیدی کسی از چراغش فروغ
نگفتی سخن،گر نبودی دروغ
شد اندر گله، گرگ یاغی یله
گله بی شبان شد، شبان بی گله
نه چشمه روان شد، نه کشته دمید
نه بادو نه ابر بهاری چمید
نجوشید آب از دل تنگ سنگ
نپوشید خاک ابره ی سبز رنگ
درختان فتاده ز آبستنی
نجنبید از جا رگ رستنی
نه خونریز شاهد، گلش را وفا
نه شبخیز زاهد، دلش را صفا
زده دست در کار مردان زنان
زنان گشته زین بر تکاور زنان
ز بیچارگی داده تن لشکری
بافسانه خوانی و رامشگری
سپاه و رعیت ازو در فغان
گرفتی از این و ندادی بآن
بناچار لشکر پراگنده گشت
رعیت خراب و سرافگنده گشت
شده دشمن جان هم دوستان
چو نادان مغولان هندوستان
ز رهزن، ره کاروان بسته شد؛
ز دشمن، دل دوستان خسته شد؛
چو شد شیوه ی خلق مکر و فریب
از آن شهر بستند پای غریب
چو بیرحمی شاه ز اندازه رفت
بهر شهر از آن شهر آوازه رفت
چو بیگانگان یافتند آگهی
که خالی است ایوان شاهنشهی
بکین کهن قد برافراختند
به تسخیر آن ملک پرداختند
گزیدند فرماندهی از میان
که آگاه بود از رسوم کیان
بفرمان او لشکر آراستند
ز رنج خود، آرام او خواستند
رسید از صبا چون سپه راند شاه
به نزدیکی شهر گرد سپاه
گرفته یکی از دهاقین گریز
بشهر آگهی داد از آن رستخیز
چو آگاه شد ان دیو سیرت خدیو
که آمد سلیمان به تسخیر دیو
بناچار او نیز از جای خاست
هم از چپ سپه گرد شد هم ز راست
دلیران مرد افگن پهلوان
بمیدان شدند از دو جانب روان
دو جوشیده لشکر زده یکسره
هم از میمنه صف هم از میسره
همی بانگ شیر آمد از گاو دم
همی خون روان شد ز رویینه خم
ز نالیدن نای رومی بدشت
دل چار مادر شد از بیم هشت
ز گرد آسمان دگر شد بپای
ز خون پای گیتی برآمد ز جای
فلک زخمه خورد از سر نیزه ها
زمین دخمه شد ز استخوان ریزه ها
فلک رفته از گرد در زیر ابر
زمین تفته از خون چو کام هژبر
هیاهوی گردان برآمد چو صور
به تن پیرهن ها کفن گشت و گور
ز رخشان سنان و ز خون بار تیغ
همی خنده زد برق و بگریست میغ
به پشت سواران سپرهای کرگ
کشیده یکی باره در پیش مرگ
ز زیر زره برق خنجر عیان
چو در چشمه ساران زر ماهیان
کمانها فگنده بر ابرو گره
گشاده گره از کیانی زره
به پرواز هر سو عقاب خدنگ
بخون یلان کرده منقار رنگ
رخ مرد و نامرد ز آواز کوس
یکی لعل گشت و یکی سندروس
نظر سوی میدان فگندم بسی
بسر، کشتگان را ندیدم کسی
بجز اسب تازی که بر روی خاک
چو دیدی فتاده تنی چاک چاک
همی سودیش دست بر سر ز سم
همی رفتیش گرد از رخ بدم
پدر با پسر، رزمگه ساخته
بهم آخته تیغ، نشناخته!
بر آن هر دو ان تیغ بگریستی
نپرسیدی از هیچیک کیستی
شکم خاک را پر شد از زادگان
دل، افلاک را خون بر آزادگان
هم از داغ پوران، فلک پیر گشت؛
هم از خون رودان، زمین سیر گشت
بناگاه برخاست باد شمال
سر لشکر شهر شد پایمال
بدست سلیمان شد آن دیو اسیر
دگر خلق، چه کشته چه دستگیر
شد آن بی شبان گرگ دیده رمه
سوی شهر یکسر گریزان همه
جوانها فتادند از پا چو تیر
کمانها فگندند بر جای تیر
ز پی آن سپه بود تازان ستور
چو شیر گرسنه ز دنبال گور
نکرد کس از شهریان پای سخت
در شهر وا شد بنیروی بخت
برابر شد آن شهر با خاک راه
گنه کار شد کشته با بیگناه
سرو سروران، کشته گشته بقهر؛
زن و کودکان برده برده ز شهر
همه شهر را آتش انداختند
ز بیجان و جان دار پرداختند
گرفته ز غارت همه بهر خویش
عنان کش بگشتند تا شهر خویش
سری زنده بر نامد از زیر تیغ
که گرید بر ایشان و گوید دریغ
تهی گشتشان استخوانها ز مغز
دریغا از آن نوجوانان نغز!
بمأوای خود گشته هر یک روان
نه ضحاک ماند و نه نوشیروان
کنون چون گلم، لب بود خنده ناک
چو ابرم، پر از گریه دامان خاک
تو هم ترک فرما ملامتگری
چو من گاه میخند و گه میگری
بر آنان که خوردند بازی ز بخت
بر آنان که بردند ازین بزم رخت
باین خنده عاری ز عارم مدان
باین گریه ی زار، زارم مدان!
همم گریه بر خنده ی غافل است
همم خنده بر گریه ی عاقل است

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پس از بتکده کآن زمین گشت قاع
شد از فیض ارواح خیر البقاع
هوش مصنوعی: پس از اینکه بتکده به ویرانه‌ای تبدیل شد، آن سرزمین به لطف و برکت روح‌هایی که در آن سیر می‌کنند، به مکانی خوب و پر برکت تبدیل شد.
از آن خک، زد موج دریای نور؛
مزاری عیان گشت چون بزم طور
هوش مصنوعی: از آن خاک، موجی از نور به وجود آمد و مکان مقدسی نمایان شد که مانند جشن طور می‌باشد.
در آنجا جوانان و پیران پاک
سپرده ز بس نقد جانها بخاک
هوش مصنوعی: در آن مکان، جوانان و پیرمردان به خاطر از دست دادن جان‌های خود، به خاک سپرده شده‌اند.
همه مرغ دل، پر زدی از هواش
همه بوی جان، آمدی از فضاش
هوش مصنوعی: تمام احساسات و آرزوهایمان با پرواز تو به اوج رسیدند و همه عطر زندگی از حضور تو به مشام‌مان رسید.
ز خاک سهی قامتان رسته سرو
بر آن طایر روح، نالان تذرو
هوش مصنوعی: از خاک بلند قامتان، سروهایی رفته‌اند که روح آن‌ها در حال ناله و شکایت است.
دمان از گل هر نگاری، گلی
بهر شاخ آن، بالزن بلبلی
هوش مصنوعی: هر گلی که در باغ وجود دارد، زیبایی خاصی دارد و بلبل نیز به خاطر محبت و زیبایی آن به گل‌ها آواز می‌خواند.
برآورده از خاک سوسن زبان
سخن گفته از حال شیرین لبان
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی وصف کرده است که سوسن، که از خاک سر برآورده، زبان به سخن گشوده و حال شیرینی لبان را بیان می‌کند. به نوعی، باید گفت زیبایی و لطافت موجود در گل سوسن می‌تواند حس و حال خوش را به دیگران منتقل کند.
شده هر کجا شوخ چشمی بخاک
شکفته از آن نرگسی خوابناک
هوش مصنوعی: هر کجا که زیبا رویی دیده می‌شود، زمین به خاطر آن چشمان خواب‌آلودش در حال شکفتن است.
گل اندامی آنجا که شد در زمین
برآورد سر از زمین یاسمین
هوش مصنوعی: گل اندام هنگامی که از زمین بیرون می‌آید، مانند یاسمن در زمین سر از خاک برمی‌دارد.
بهر جا که مشکین خطی خفته زار
بنفشه دمیده از آن سوکوار
هوش مصنوعی: هر جا که خطی زیبا و تیره رنگ است، گل بنفشه با بوی خوشی از آنجا به مشام می‌رسد.
بهر جا پریشان شده کاکلی
در آن جا برآورده سر سنبلی
هوش مصنوعی: هر کجا که موهای باقی مانده و بی‌نظم شده باشد، در همان‌جا نشانه‌ای از سرسبزی و خرمی دیده می‌شود.
هم از شهد لب، شکرستان هزار
هم از رنگ رخ، خوابگه لاله زار
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و شیرینی زندگی اشاره دارد. شاعر به طعمی دلپذیر که از لبان محبوبش می‌چشد اشاره می‌کند و در عین حال به رنگ و جلوه‌های چهره‌ او که مانند باغی سرسبز و گل‌زاری زیباست، اشاره می‌کند. به طور کلی، اوضاعی را توصیف می‌کند که پر از لذت و زیبایی است.
از آن استخوانهای پوسیده مغز
سمن زاری از خاک بر رسته نغز
هوش مصنوعی: از آن استخوان‌های کهنه و پوسیده، مغز سمن زاری شکفته است که از خاک سر بر آورده و زیبا و دلنشین می‌باشد.
همانا که رضوان نیکوسرشت
گشاده بآنجا دری از بهشت
هوش مصنوعی: به راستی که رضوان، موجود خوش‌سیرت، در بهشت دری را به آنجا گشوده است.
وگرنه، کی از مشت خاکی سیاه
کشد سر گل و سرو، روید گیاه؟!
هوش مصنوعی: اگر نه، چه کسی می‌تواند از خاک سیاه به سر گل و سرو برسد و گیاهی برویاند؟
سحرگه، چو سقا و فراش کوی
بآن جان فضا روضه ی مشکبوی
هوش مصنوعی: در صبح زود، هنگامی که آب‌پاش و خدمتکار به اطراف کوی معشوق می‌روند، بوی خوش مشک در فضا پخش می‌شود.
زده آب و رفته صبا و دبور
ز چاه زنخدان و گیسوی حور
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از جریانی است که آب و نسیم و باد به تندی در حال حرکت هستند. این حرکت و جنبش به جذابیت و زیبایی ظاهری معشوق اشاره دارد که از چاه چهره‌ای دلربا و موهای زیبا برمی‌خیزد و توجه بسیاری را به خود جلب می‌کند.
شبانگه زن و مرد و پیر و جوان
شدندی بآن روضه با هم روان
هوش مصنوعی: در نیمه شب، مردان و زنان، بزرگ‌ترها و جوان‌ها به سوی آن باغ زیبا به همراه هم روانه شدند.
همه چون رباب از جدایی دعد
بگریه چو ابرو، بناله چو رعد
هوش مصنوعی: همه مانند ساز رباب به خاطر جدایی می‌گریند، مثل ابری که باران می‌بارد و مانند رعد ناله می‌کنند.
هم از گریه تر کرده دوش فلک
هم از ناله کر کرده گوش فلک
هوش مصنوعی: دیروز آسمان به خاطر گریه و ناله انسان‌ها به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و گوش آن از شنیدن این صداها پر شده است.
دل از داغ هجرانشان سوخته
چراغی ز داغ دل افروخته
هوش مصنوعی: دل در نتیجه‌ی جدایی از آنان به شدت آشفته و دردناک است و این درد، مانند نوری در دل خاموش نشده، روشنایی می‌بخشد.
به خاک هم آواز خود هر کسی
نشستی و آواز دادی بسی
هوش مصنوعی: هر کس که بر خاک نشسته و با محیط خود هم‌نوا شده، صدا و آوازی سر می‌دهد که در آن روح و حال و هوای خود را منعکس می‌کند.
کزین تنگنا خیز و بیرون خرام
که شدزندگی بیتو بر ما حرام
هوش مصنوعی: از این تنگنای سخت خارج شو و به جلو برو، زیرا زندگی‌ات با این وضعیت برای ما ممنوع شده است.
شد آن بقعه چون چنگی آراسته
ز هر گوشه یی ناله یی خاسته
هوش مصنوعی: آن مکان به زیبایی چنان تزئین شده است که از هر گوشه‌اش صدای ناله‌ای به گوش می‌رسد.
تراشیده موی و خراشیده روی
خروشان شده شو بزن، زن بشوی
هوش مصنوعی: با موی کوتاه و چهره‌ای خراشیده، خود را برافراز و با قدرت به جلو برو، به اوج برس و برای خودت احترام قائل شو.
پدر از پسر خاک بر سر فشان
پسر از پدر آه از دل کشان!
هوش مصنوعی: پدر به خاطر ناراحتی‌هایی که از پسرش می‌کشد، غمگین و ناامید است و پسر هم به خاطر درد دل‌هایش از پدرش آه می‌کشد.
یکی سوخت بر خاک مادر چراغ
ز خاک برادر یکی در سراغ
هوش مصنوعی: یک نفر برای خاک مادرش پایش را فدای برادرش کرد، و یکی هم در جستجوی اوست.
ولی ز آن زبان بستگان خموش
کسی را جوابی نیامد بگوش
هوش مصنوعی: اما از میان آن‌ها که زبانشان بسته است و خاموشند، کسی پاسخی به گوش نرسید.
براه عدم رفته دیدم بسی
ندیدم دگر باز گردد کسی!
هوش مصنوعی: در مسیر عدم، چیزهای زیادی را مشاهده کردم، اما دیگری را ندیدم که دوباره بازگردد!
در آن مجلسم گاه دمساز بود
همان چشم عبرت مگر باز بود
هوش مصنوعی: در آن محفل، گاهی همدمی وجود داشت که همان چشم عبرت، مانند یک آینه، به من نشان می‌داد که واقعیت‌ها را بهتر ببینم.
که شد رفته رفته بپا رستخیز
خلل یافت احوال آن شهر نیز
هوش مصنوعی: به تدریج، آنجا حالت و وضعیت شهر نیز دچار تغییر و آشفتگی شد و همگان در حال برخاستن و آماده‌باش بودند.
همانا ز بس راحت روزگار
بمردم شد ابلیس آموزگار
هوش مصنوعی: واقعاً به خاطر آرامش زیاد زندگی، من به حدی دچار مشکلات شدم که ابلیس به عنوان معلم من درآمد.
غرور آیتی خواند در گوششان
که شد شکر نعمت فراموش شان
هوش مصنوعی: غرور به آنها گفت که به خاطر نعمت‌ها و نعمات خدایی که دارند، شکرگزاری را فراموش نکنند.
نخست از ره جهل، پیر وجوان
شدند از پی دختر رز روان
هوش مصنوعی: ابتدا از روی نادانی، مردان و زنان به دنبال دختر زیبایی روانه شدند.
چو دیدند کالای دین را کساد
از آن داده کابین ام الفساد
هوش مصنوعی: وقتی دیدند که تجارت دین رونق ندارد، از همین رو، مهریه زن نیکو را پرداخت کردند.
گرفتند از دست هم جام می
نبودند بی جام و می تیر و دی
هوش مصنوعی: آنها از همدیگر جام شراب را گرفتند و بدون آن که جام یا شرابی داشته باشند، تیر و دی را سپری کردند.
همی دید آثار کبر و منی
ضعیف از قوی و فقیر از غنی
هوش مصنوعی: او به وضوح مشاهده می‌کند که نشانه‌های تکبر و فخر از افراد ضعیف و فقیر نمایان است و در مقابل، افراد قوی و ثروتمند نیز همچنان خود را بزرگ‌تر از آنچه که هستند، نشان می‌دهند.
توانا نظر بسته از ناتوان
ز هم رنجه پیوسته پیر و جوان
هوش مصنوعی: توانا با قوه اراده و قدرتش از مشکلات می‌گذرد و ناتوانان همیشه در زحمت و رنج هستند، چه جوانان و چه پیران.
نه آن را به این رحم واز وی حیا
نه این را باو لطف و او را وفا
هوش مصنوعی: نه به او رحم و نرمش کن، و نه از او حیا داشته باش؛ نه به او لطف کن و نه به او وفا نشان بده.
نه منعم بدرویش کردی نگاه
نه ظالم به مظلوم دادی پناه
هوش مصنوعی: نه تو به درویش یا فقیر کمک کردی و نه ظالم و ستمگر از مظلوم حمایت کرده است.
نه از لطف کردی برحمت نظر
پدر بر پسر یا پسر بر پدر
هوش مصنوعی: نه از روی لطف و محبت، پدر به پسر نگاه می‌کند و نه پسر به پدر.
ربودند از گنج هم مالها
فزودند بر رنج هم سالها
هوش مصنوعی: از گنجینه‌ها دزدیدند و به این ترتیب، بر مسائل و مشکلات سال‌های زیادی افزودند.
دریدند از یکدگر پرده ها
نشاید دگر گفت از آن کرده ها
هوش مصنوعی: آن‌ها پرده‌ها را از یکدیگر دریدند و دیگر نمی‌توان دربارهٔ آن کارها صحبت کرد.
دمادم شدی چون بتر حالشان
در آخر مجسم شد اعمالشان
هوش مصنوعی: هر لحظه که می‌گذرد، وضعیت مردم بدتر می‌شود و در نهایت، اعمال و کارهای آن‌ها به صورت واضح و محسوس نمایان می‌گردد.
بناگه ز چشم بد آسمان
سر آمد بشاه زمانه زمان
هوش مصنوعی: ناگهان از نگاه بد آسمان، زمان برای پادشاه به پایان رسید.
زد از چشم بد، طرفه نقشی بر آب
کز آن سرکه شد هر چه در خم شراب
هوش مصنوعی: از چشم بد، تصویری بر روی آب نقش بسته که به مانند شرابی است که از دل ظرفی بیرون ریخته و بر اثر آن همه چیز در هم و بی‌نظم شده است.
عسس رو ترش، شحنه گفتار تلخ
رسیدند چون تنگ چشمان بلخ
هوش مصنوعی: عسس با چهره‌ای درهم و عبوس به طرف دیگر رفت و شحنه با بیانی تلخ و ناامید به او نزدیک شد، گویی که حال و وضعی مشابه تنگ‌چشمان بلخ دارد.
گرفته بدردی کشان کار تنگ
زده بر کدو دشنه، بر شیشه سنگ
هوش مصنوعی: کسانی که در وضعیتی سخت و دشوار قرار دارند، به طریقی تلاش می‌کنند تا از مشکلاتشان فرار کنند و با استفاده از ابزارهای مختلف، به مبارزه با چالش‌ها می‌پردازند. در این مسیر، آن‌ها ممکن است با موانع سختی روبه‌رو شوند که به شدت بر آن‌ها فشار می‌آورد.
بکین از تن دف کشیدند پوست
کند آدمی هر چه در خوی اوست
هوش مصنوعی: از بدن دف (ساز) پوست را جدا کردند و انسان هر آنچه را که در ذات خود دارد، از او بیرون می‌آید.
دریدند از چنگ و نی پرده ها
که آزرمشان باد از آن کرده ها
هوش مصنوعی: آن‌ها از چنگ و نی پرده‌ها را پاره کردند، چرا که از آن کارها شرمشان می‌آید.
بسا آب پاکان که بر خاک ریخت
چو خون جگر گوشه ی تاک ریخت
هوش مصنوعی: بسیاری از آب‌های پاک که بر روی زمین ریخته شده‌اند، همچون خون فرزند محبوب درخت انگور به زمین سرازیر شده‌اند.
همه خاک میخانه بر باد رفت
کزکها بتاراج زهاد رفت
هوش مصنوعی: همه‌ی خاک و آب و گل میخانه به هدر رفت، زیرا زاهدان، آن را به غارت بردند.
هم از ساعدش باز دولت رمید
همش جغد بر بام قصر آرمید
هوش مصنوعی: دولت و خوش شانسی از دستانش فرار کرده و در عین حال، جغد به نشانه شوم بودن، بر بام قصر نشسته است.
چو خالی شد آن شهر از آن شهریار
ز دیار گویی تهی شد دیار
هوش مصنوعی: وقتی آن شهر از وجود آن پادشاه خالی شد، گویا سرزمین آن شهر از زندگی و رونق تهی گشت.
در آن ملک، دیوانه یی شد خدیو
که بودی ز دیوانش آزرده دیو
هوش مصنوعی: در آن سرزمین، حاکمی دیوانه شد که قبلاً به خاطر دیوانگی اش، دیوان دیگر را ناراحت کرده بود.
نه قولش صحیح و، نه عهدش درست؛
همش روی سخت و همش رای سست
هوش مصنوعی: نه وعده‌اش درست است و نه تعهدش قابل‌اعتماد؛ همواره چهره‌اش عبوس و حرف‌هایش بی‌پایه است.
نپرسیدی از حال آوارگان
نترسیدی از آه بیچارگان
هوش مصنوعی: تو هرگز از وضعیت بی‌خانمان‌ها نپرسیدی و از ناله و افسردگی بی‌نوایان ترسی به دل ندریدی.
ندیدی کسی از چراغش فروغ
نگفتی سخن،گر نبودی دروغ
هوش مصنوعی: اگر کسی از نور چراغش سخن نمی‌گوید، به این معناست که او دروغی نمی‌گوید.
شد اندر گله، گرگ یاغی یله
گله بی شبان شد، شبان بی گله
هوش مصنوعی: در میان گله، گرگ بی‌رحم و آزاد می‌باشد و گله بدون چوپان است، در حالی که چوپان نیز بدون گله است.
نه چشمه روان شد، نه کشته دمید
نه بادو نه ابر بهاری چمید
هوش مصنوعی: نه چشمه‌ای جوشید و جاری شد، نه انسانی جان تازه‌ای گرفت، نه بادی وزید و نه ابری باران‌زا به رقص درآمد.
نجوشید آب از دل تنگ سنگ
نپوشید خاک ابره ی سبز رنگ
هوش مصنوعی: آب از دل سنگ نمی‌جوشد و خاک نیز زیر ابر سبز رنگ پنهان نمی‌شود.
درختان فتاده ز آبستنی
نجنبید از جا رگ رستنی
هوش مصنوعی: درختانی که به خاطر سنگینی میوه‌هایشان به زمین افتاده‌اند، هیچ حرکتی نمی‌کنند و ریشه‌هایشان هم ثابت‌مانده است.
نه خونریز شاهد، گلش را وفا
نه شبخیز زاهد، دلش را صفا
هوش مصنوعی: در این بیت به تضاد بین دو شخصیت اشاره می‌شود. می‌توان گفت که هیچ یک از این دو فرد نمی‌توانند به حقیقتی عمیق برسند. اولی، که نمادی از خشونت و بی رحمی است، نمی‌تواند به زیبایی و وفاداری در عشق دست یابد. دومی، که به زهد و پرهیزگاری معروف است، از برکت و آرامش درونی بی‌بهره است. به نوعی هر دو در زندگی خود از فواید و زیبایی‌های واقعی دورند.
زده دست در کار مردان زنان
زنان گشته زین بر تکاور زنان
هوش مصنوعی: زنان با همت و تلاش خود در کارهای مردان شرکت کرده‌اند و همین تلاش باعث شده تا قدرت و توانایی‌های آنها در عرصه‌های مختلف بیشتر شود.
ز بیچارگی داده تن لشکری
بافسانه خوانی و رامشگری
هوش مصنوعی: از روی درماندگی، بدن خود را به یک لشکر شبیه کرده‌ای و در حال قصه‌گویی و بازی درآوری هستی.
سپاه و رعیت ازو در فغان
گرفتی از این و ندادی بآن
هوش مصنوعی: سپاهیان و مردم به خاطر او در حال ناله و فریاد هستند، از این طرف چیزی به او ندادند و از آن طرف هم چیزی نگرفت.
بناچار لشکر پراگنده گشت
رعیت خراب و سرافگنده گشت
هوش مصنوعی: ناچار، نیروهای نظامی متفرق شدند و مردم دچار ویرانی و سرخوردگی شدند.
شده دشمن جان هم دوستان
چو نادان مغولان هندوستان
هوش مصنوعی: دوستانی که نادانند، به مانند دشمنانی برای جان ما می‌شوند، مثل مغولان هندوستان.
ز رهزن، ره کاروان بسته شد؛
ز دشمن، دل دوستان خسته شد؛
هوش مصنوعی: از دزدان، راه کاروان بسته شد و از دشمنان، دل دوستان آزرده و خسته گردید.
چو شد شیوه ی خلق مکر و فریب
از آن شهر بستند پای غریب
هوش مصنوعی: وقتی که روش مردم به فریب و مکر تبدیل شد، آن شهر را برای غریبان بستند.
چو بیرحمی شاه ز اندازه رفت
بهر شهر از آن شهر آوازه رفت
هوش مصنوعی: وقتی که ظلم و ستم شاه بیش از حد شد، نام و آوازه آن شهر به میان مردم رفت.
چو بیگانگان یافتند آگهی
که خالی است ایوان شاهنشهی
هوش مصنوعی: وقتی بیگانگان متوجه شدند که ایوان پادشاه خالی و بی‌مهمانی است، احساس کردند که فرصتی برای خودشان پیش آمده است.
بکین کهن قد برافراختند
به تسخیر آن ملک پرداختند
هوش مصنوعی: بکین قدیم را بالا بردند و به تسخیر آن سرزمین مشغول شدند.
گزیدند فرماندهی از میان
که آگاه بود از رسوم کیان
هوش مصنوعی: از میان افراد، کسی را به عنوان فرمانده انتخاب کردند که به تمام آداب و رسوم قوم خود آگاهی داشت.
بفرمان او لشکر آراستند
ز رنج خود، آرام او خواستند
هوش مصنوعی: به دستور او، لشکری آماده کردند تا از رنج‌های خود رهایی یابند و به آرامش برسند.
رسید از صبا چون سپه راند شاه
به نزدیکی شهر گرد سپاه
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی مانند سپاهی به سوی شهر می‌وزد و شاه به نزدیکی آن می‌رسد.
گرفته یکی از دهاقین گریز
بشهر آگهی داد از آن رستخیز
هوش مصنوعی: یکی از کشاورزان فرار کرده و به شهر اطلاع داد درباره آن حادثه مهم و بزرگ.
چو آگاه شد ان دیو سیرت خدیو
که آمد سلیمان به تسخیر دیو
هوش مصنوعی: هنگامی که آن دیو باخبر شد که سلیمان برای تسخیر دیوان آمده است، تغییر نگرش یا رفتار داد.
بناچار او نیز از جای خاست
هم از چپ سپه گرد شد هم ز راست
هوش مصنوعی: او ناچار از جا برخاست و به چپ و راست نگاه کرد.
دلیران مرد افگن پهلوان
بمیدان شدند از دو جانب روان
هوش مصنوعی: دلیران و شجاعان در میدان نبرد حاضر شدند و از دو سو به سمت هم در حرکت هستند.
دو جوشیده لشکر زده یکسره
هم از میمنه صف هم از میسره
هوش مصنوعی: دو گروه نظامی به طور همزمان به سمت دشمن حرکت کردند، یکی از سمت راست و دیگری از سمت چپ.
همی بانگ شیر آمد از گاو دم
همی خون روان شد ز رویینه خم
هوش مصنوعی: صدای شیر از دمی که به گاو مربوط است بلند می‌شود و خون از زخم‌های سطحی جاری می‌شود.
ز نالیدن نای رومی بدشت
دل چار مادر شد از بیم هشت
هوش مصنوعی: از صدای نالیدن نای رومی به دل چار مادر عظمت و شکوهی در ترس هشت تن ایجاد شد.
ز گرد آسمان دگر شد بپای
ز خون پای گیتی برآمد ز جای
هوش مصنوعی: از آسمان گرد و غبار به زمین نشسته و خون، پاهای زمین را بلند کرد و جا به جا شد.
فلک زخمه خورد از سر نیزه ها
زمین دخمه شد ز استخوان ریزه ها
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر ضربه‌های نیزه‌ها آسیب دیده و زمین به خاطر ریختن استخوان‌ها به مکانی تاریک و ترسناک تبدیل شده است.
فلک رفته از گرد در زیر ابر
زمین تفته از خون چو کام هژبر
هوش مصنوعی: آسمان از گردش خود رفته و زیر ابرها، زمین داغ و دچار خونریزی شده است؛ مانند دهان درنده‌ای که از میل و اشتیاقش پر خون است.
هیاهوی گردان برآمد چو صور
به تن پیرهن ها کفن گشت و گور
هوش مصنوعی: آشفتگی و هیاهوی جمعیت به قدری افزایش یافت که گویا صدا و نوا به برانگیختن تنهایی و اندوه آنها پرداخته و تمام زندگی را به سمت مرگ و خاک سپاری سوق می‌دهد.
ز رخشان سنان و ز خون بار تیغ
همی خنده زد برق و بگریست میغ
هوش مصنوعی: از چهره‌ی درخشان نیزه‌ها و از خون جاری شده بر لب تیغ، جرقه‌ای زده شده و ابر، هم غرق در شادی و هم در اندوه است.
به پشت سواران سپرهای کرگ
کشیده یکی باره در پیش مرگ
هوش مصنوعی: سپرهای کرگ بر روی سواران نصب شده و آن‌ها برای جنگ آماده‌اند، آماده‌اند که در برابر مرگ قرار بگیرند.
ز زیر زره برق خنجر عیان
چو در چشمه ساران زر ماهیان
هوش مصنوعی: ز زیر زره، درخشش خنجر مانند روشنی در چشمه‌ای است که ماهیان طلا را در خود دارد.
کمانها فگنده بر ابرو گره
گشاده گره از کیانی زره
هوش مصنوعی: کمان‌ها بر روی ابروها رها شده‌اند و گره‌هایی که از زره کیان باز شده‌اند.
به پرواز هر سو عقاب خدنگ
بخون یلان کرده منقار رنگ
هوش مصنوعی: عقاب‌ها با قدرت به هر سو پرواز می‌کنند و با منقار رنگین خود، یلان را به خون می‌کشانند.
رخ مرد و نامرد ز آواز کوس
یکی لعل گشت و یکی سندروس
هوش مصنوعی: در اینجا به تضاد میان انسان‌های شجاع و بزدل اشاره شده است. صدای طبل یا کوس، روحیه و شخصیت افراد را نشان می‌دهد؛ یکی با صدای دلنشین و زیبا همچون لعل (یعنی سنگ قیمتی) می‌درخشد، در حالی که دیگری مانند چوب صندل (سندروس) در حالت خاموشی و بی‌حالی باقی می‌ماند. این بیت به تفاوت‌های آشکار در رفتار و انگیزه‌های افراد اشاره دارد.
نظر سوی میدان فگندم بسی
بسر، کشتگان را ندیدم کسی
هوش مصنوعی: به زمین جنگ نظر کردم و دیدم که گلوله‌ها و تیرها به‌سوی میدان پرتاب شده، اما هیچ‌کس را از کشته‌شدگان ندیدم.
بجز اسب تازی که بر روی خاک
چو دیدی فتاده تنی چاک چاک
هوش مصنوعی: جز اسب سریع و تند که بر روی زمین خوابیده، بدنی پاره پاره و زخمی را مشاهده می‌کنی.
همی سودیش دست بر سر ز سم
همی رفتیش گرد از رخ بدم
هوش مصنوعی: او به خاطر کارهای ناپسندش در خطر است و در نتیجه متوجه عواقب رفتارهایش می‌شود. در این حالت، صورتش تحت تأثیر اتفاقات بدی که بر او می‌گذرد، غبارآلود و نگران به نظر می‌رسد.
پدر با پسر، رزمگه ساخته
بهم آخته تیغ، نشناخته!
هوش مصنوعی: پدر و پسر در میدانی از نبرد قرار دارند، در حالی که شمشیرهایشان را در دست گرفته‌اند و به هم حمله می‌کنند، بدون اینکه یکدیگر را بشناسند.
بر آن هر دو ان تیغ بگریستی
نپرسیدی از هیچیک کیستی
هوش مصنوعی: تو با هر دو شمشیر به خوبی مبارزه کردی، اما هیچ‌یک از آن‌ها را نپرسیدی که کی هستند و چه هویتی دارند.
شکم خاک را پر شد از زادگان
دل، افلاک را خون بر آزادگان
هوش مصنوعی: شکم زمین از نسل‌های مختلف پر شده و آسمان‌ها برای آزادی‌خواهان به خون آغشته‌اند.
هم از داغ پوران، فلک پیر گشت؛
هم از خون رودان، زمین سیر گشت
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر درد و رنج پوران پیر شده و زمین به خاطر خونریزی رودان سیر و پر از غم گشته است.
بناگاه برخاست باد شمال
سر لشکر شهر شد پایمال
هوش مصنوعی: ناگهان بادی از سمت شمال وزید و لشکر شهر را زیر پا گذاشت.
بدست سلیمان شد آن دیو اسیر
دگر خلق، چه کشته چه دستگیر
هوش مصنوعی: سلیمان آن دیو را به تسخیر درآورد و آن موجودات دیگر چه کشته شده و چه به اسارت گرفته شده‌اند.
شد آن بی شبان گرگ دیده رمه
سوی شهر یکسر گریزان همه
هوش مصنوعی: آن چوپان بی‌تجربه که نمی‌تواند از گله‌اش مراقبت کند، حالا به‌طور کامل گوسفندها را به سمت شهر فراری داده است.
جوانها فتادند از پا چو تیر
کمانها فگندند بر جای تیر
هوش مصنوعی: جوانان مانند تیرهایی که از کمان رها شده‌اند، ناگهان به زمین افتادند و در مکانی که تیرها فرود می‌آیند، باقی ماندند.
ز پی آن سپه بود تازان ستور
چو شیر گرسنه ز دنبال گور
هوش مصنوعی: پس از آنکه سپاهیان به راه افتادند، مانند شیر گرسنه‌ای هستند که به دنبال شکار خود می‌دویدند.
نکرد کس از شهریان پای سخت
در شهر وا شد بنیروی بخت
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از مردم شهر نتوانسته است با عزم و اراده قوی بر مشکلات غلبه کند، به همین دلیل سرنوشت و شانس به کمک او نیامده است.
برابر شد آن شهر با خاک راه
گنه کار شد کشته با بیگناه
هوش مصنوعی: آن شهر به خاک یکسان شد و در این موقع، گناهکار به سرنوشت بدی دچار شد و بیگناه نیز کشته شد.
سرو سروران، کشته گشته بقهر؛
زن و کودکان برده برده ز شهر
هوش مصنوعی: سروها که نماد زیبایی و بلندی هستند، به خاطر دشمنی و قهر نابود شده‌اند؛ زنان و کودکان نیز به عنوان برده از شهر به اسارت برده شده‌اند.
همه شهر را آتش انداختند
ز بیجان و جان دار پرداختند
هوش مصنوعی: همه جا را شعله‌های آتش فراگرفتند و جان‌های بی‌جان و زنده به این آتش دچار شدند.
گرفته ز غارت همه بهر خویش
عنان کش بگشتند تا شهر خویش
هوش مصنوعی: آنها تمام دارایی‌ها را دزدیده و به سمت شهر خود بر می‌گردند.
سری زنده بر نامد از زیر تیغ
که گرید بر ایشان و گوید دریغ
هوش مصنوعی: کسی که زیر تیغ قرار می‌گیرد، به هیچ وجه زنده نمی‌ماند که بتواند برای دیگران به خاطر مرگشان افسوس بخورد و بگوید ای کاش.
تهی گشتشان استخوانها ز مغز
دریغا از آن نوجوانان نغز!
هوش مصنوعی: دست و پای جوانان پرتوان خالی از قوت و انرژی شده است و افسوس بر آن جوانان جذاب و خوش‌چهره!
بمأوای خود گشته هر یک روان
نه ضحاک ماند و نه نوشیروان
هوش مصنوعی: هر انسانی به سرمنزل خویش بازگشته و دیگر نه ظالمی چون ضحاک باقی مانده و نه پادشاهی چون نوشیروان.
کنون چون گلم، لب بود خنده ناک
چو ابرم، پر از گریه دامان خاک
هوش مصنوعی: حالا مانند گلی هستم که لبخندم شیرین است، اما مانند ابر، دلم پر از اشک و غم است.
تو هم ترک فرما ملامتگری
چو من گاه میخند و گه میگری
هوش مصنوعی: تو هم مانند من گاهی از انتقاد و سرزنش دست بردار، بعضی وقت‌ها بخند و گاهی هم گریه کن.
بر آنان که خوردند بازی ز بخت
بر آنان که بردند ازین بزم رخت
هوش مصنوعی: به کسانی که از غافلگیری‌های زندگی لذت بردند، و به کسانی که از این مهمانی با دست پر بیرون رفتند، توجه کنید.
باین خنده عاری ز عارم مدان
باین گریه ی زار، زارم مدان!
هوش مصنوعی: این خنده را به حساب عیب و نقص من نگذار و این گریه‌ی بی‌تابی را هم دلیل ناراحتی من تلقی نکن!
همم گریه بر خنده ی غافل است
همم خنده بر گریه ی عاقل است
هوش مصنوعی: هرکس به وضعیت خودش توجه می‌کند؛ بعضی‌ها به خاطر ناآگاهی‌شان به خنده می‌پردازند در حالی که باید گریه کنند، و برخی دیگر با آگاهی‌شان در مورد مسائل زندگی می‌دانند که چه زمانی باید بخندند و چه زمانی گریه کنند.