گنجور

شمارهٔ ۳۸ - هجو

ناکسی بی‌خبر از کار که باد
از سرش سایهٔ درویشان کم
خرقهٔ پشم به کسوت پوشید
شد از او پایهٔ درویشان کم
بود بس آرزویش، غافل ازین
که بود وایهٔ درویشان کم
بعد از آن کرد به بر جامهٔ زر
دید چون مایهٔ درویشان کم
کند چون خرقهٔ پشمین گفتم:
پشمی از …ـایهٔ درویشان کم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ناکسی بی‌خبر از کار که باد
از سرش سایهٔ درویشان کم
هوش مصنوعی: شخصی که از اوضاع و احوال دیگران بی‌خبر است، نمی‌داند که روح و حال درویشان چه‌قدر بر او تأثیر دارد و چقدر بر زندگی‌اش سایه‌انداز است.
خرقهٔ پشم به کسوت پوشید
شد از او پایهٔ درویشان کم
هوش مصنوعی: پشمینه‌ای به عنوان لباس بر تن کرد و به این ترتیب، پایه و اساس درویشان کم‌رمق شد.
بود بس آرزویش، غافل ازین
که بود وایهٔ درویشان کم
هوش مصنوعی: او همیشه آرزو داشت، غافل از اینکه او خود بهانه‌ای برای فقرای دیگر است.
بعد از آن کرد به بر جامهٔ زر
دید چون مایهٔ درویشان کم
هوش مصنوعی: بعد از آنکه لباس زرین را بر دوش خود انداخت، دریافت که این ثروت و زرق و برق مانند دارایی فقیران، کم ارزش و بی‌فایده است.
کند چون خرقهٔ پشمین گفتم:
پشمی از …ـایهٔ درویشان کم
هوش مصنوعی: وقتی که خرقه پشمی را به تن می‌کنم، می‌گویم که این پشم از درویشان و زاهدان کاسته نمی‌شود.