شمارهٔ ۳۷
ایا رسیده بآن منزلت که میرسدت
بهر که هست بگویی که: نیست مانندم
خبر ز حال منت نیست، ای دریغ که چون
جدایی تو، جدا کرد بند از بندم!
به امتحان شکیب من و، عنایت تو؛
زمانه از تو جدا کرد روز کی چندم
چو دید مهر، بودژاله و، تو خورشیدی؛
چو دید صبر رود آتش و، من اسپندم
بدست عهد، کنون میکند تماشایت
بتلخ گریه، کنون میزند شکر خندم
چرا نخندد خوش خوش؟ که مهره ی امید
چنانکه بود مرادش، بششدر افگندم
دگر چه شکوه کنم از شماتت احباب
دل تو را، چو دل خود، خراب نپسندم
یکی صباحی و آن یک ولی محمد بگ
که این برادرم و، آن یکی است فرزندم
رسید و، میرسیدم هر زمان غمی زیشان؛
که گشته دل بغم روزگار خرسندم
چو دل نشسته بپهلو مرا و، دشمن جان؛
که رفته رفته ز تو بگسلند پیوندم
یکان یکان، حرکات تغافل آمیزت؛
که رفته است ز خاطر، بخاطر آرندم
نفس گسسته، ز یاد تو، آن کند منعم؛
زبان بریده بترک تو، این دهد پندم
ولی بجان حریفان مجلس تو، که نیست؛
ازین عظیم تر اکنون بیاد سوگندم
که بی تو، تشنگی لب، بلب زند قفلم؛
که بی تو، خستگی تن بپا نهد بندم
بود اگر چه محل، لاله زار نعمانم
بود اگر چه مکان چشمه سار الوندم
بگوشم از همه مرغش رسد نوای رحیل
چه شد بجنت رحل اقامت افگندم
تفاوتی نکند، تا ز حضرتت دورم؛
بچشم و کام، خس از لاله؛ حنظل ازقندم
دگر گهر نشناسم ز خاک بی تو ز بس
بفرق خاک و، بدامن گهر پراگندم
غرض شدم ز تو دور آن قدر، که میآید؛
بگوش ناله ی ضحاک از دماوندم
ار این دو روز، چو شد عمر نوح هر روزش؛
بنای عمر، ز طوفان اشک برکندم
نیامد از تو پیامی و، آمد از ایوب
فزون شکیب و، ز یعقوب بیش اروندم!
دویدم، از پی باد سحر گهی ناچار
براه پیک تو ماند دو دیده تا چندم؟!
پی نگاشتن، این نغز نامه ی شیرین؛
یکی نی از شکرستان اصفهان کندم
دوات ساختم، از چشم آهوان حرم؛
در آن ذوائب مشکین لیلی آگندم
جواب نامه، کنی گر روانه خشنودم؛
وگرنه نام تو هر جا برند، خرسندم
بسم ز کوی تو بوی تو، گو کسی نارد؛
ترنج و سیب، ز بغداد و از سمرقندم
«خدای داند و من دانم و تو هم دانی »
که تا کجا به لقای تو آرزومندم
بیا مکش ز سرم پای، تا نپیندارند
خدا نکرده که من بنده بی خداوندم
وگر بود ز سرای شکستگانت عار
سرم شکسته، بفرما بخدمت آرندم
که صبر نیست دهی وعده اول مرداد
کنی بوعده وفا منتهای اسفندم
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ایا رسیده بآن منزلت که میرسدت
بهر که هست بگویی که: نیست مانندم
هوش مصنوعی: آیا به آن جایگاه و مقام رسیدهای که میتوانی به هر کسی بگویی: هیچکس مانند من نیست؟
خبر ز حال منت نیست، ای دریغ که چون
جدایی تو، جدا کرد بند از بندم!
هوش مصنوعی: از حال من هیچ خبری نیست، ای کاش میدانستی که جدایی تو چقدر مرا از هم گسسته و بینوا کرده است!
به امتحان شکیب من و، عنایت تو؛
زمانه از تو جدا کرد روز کی چندم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به صبر و مقاومتی که در مواجهه با سختیها از خود نشان داده، اشاره میکند و از لطف و حمایت کسی یاد میکند که در این مسیر به او کمک کرده است. او میگوید که زمانه او را از دیگران جدا کرده و در انتظار روزی خاص است که این شرایط تغییر کند. به طور کلی، این بیت بیانگر امید و وفاداری به عشق و یاری است.
چو دید مهر، بودژاله و، تو خورشیدی؛
چو دید صبر رود آتش و، من اسپندم
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید را دیدی، باران و شبنم میشوند؛ وقتی که صبر را دید، آتش میسوزد و من مثل اسپند هستم.
بدست عهد، کنون میکند تماشایت
بتلخ گریه، کنون میزند شکر خندم
هوش مصنوعی: عهدی که به دستم رسیده، حالا باعث میشود که به تماشای تو بیفتم و با گریههای تلخ، احساساتم را نشان دهم. در عین حال، به خاطر این احساسات شیرین، لبخند میزنم.
چرا نخندد خوش خوش؟ که مهره ی امید
چنانکه بود مرادش، بششدر افگندم
هوش مصنوعی: چرا خوشحالی و خنده نکنم؟ وقتی که امید و آرزوهای من به آنچه میخواستم، جامه عمل پوشانده شده است.
دگر چه شکوه کنم از شماتت احباب
دل تو را، چو دل خود، خراب نپسندم
هوش مصنوعی: مگر چهقدر از سرزنش دوستان شکایت کنم، وقتی که دل تو را، مانند دل خودم، ناخوشایند نمیدانم.
یکی صباحی و آن یک ولی محمد بگ
که این برادرم و، آن یکی است فرزندم
هوش مصنوعی: روزی یکی از شخصیتهای بزرگ، به محمد گفت که این شخص برادر من است و آن شخص دیگر، فرزند من است.
رسید و، میرسیدم هر زمان غمی زیشان؛
که گشته دل بغم روزگار خرسندم
هوش مصنوعی: هر زمانی که از آنها خبری میرسید، غمی در دل من زنده میشد، زیرا دل من به غم روزگار عادت کرده بود و در آن احساس راحتی میکردم.
چو دل نشسته بپهلو مرا و، دشمن جان؛
که رفته رفته ز تو بگسلند پیوندم
هوش مصنوعی: وقتی دلم در کنارت نشسته و تو دشمن جان من هستی؛ کمکم این ارتباط من و تو در حال گسیختن است.
یکان یکان، حرکات تغافل آمیزت؛
که رفته است ز خاطر، بخاطر آرندم
هوش مصنوعی: حرکات پنهانی و بیاعتناییات، به من یادآوری میکنند چیزهایی را که از یاد برده بودم.
نفس گسسته، ز یاد تو، آن کند منعم؛
زبان بریده بترک تو، این دهد پندم
هوش مصنوعی: نفس قطع شده، از یاد تو، باعث خوشحالی من میشود؛ زبانی که بریده شده، به خاطر تو، این به من نصیحت میکند.
ولی بجان حریفان مجلس تو، که نیست؛
ازین عظیم تر اکنون بیاد سوگندم
هوش مصنوعی: به جان رقبای تو در این مجلس، که وجود ندارند؛ من اکنون به یاد میآورم و سوگند میخورم که هیچ چیز بزرگتر از این نیست.
که بی تو، تشنگی لب، بلب زند قفلم؛
که بی تو، خستگی تن بپا نهد بندم
هوش مصنوعی: بدون تو، لبهای من تشنهاند و فریاد میزنند؛ و بدون تو، خستگی بدنم بند و زنجیرها را برمیدارد.
بود اگر چه محل، لاله زار نعمانم
بود اگر چه مکان چشمه سار الوندم
هوش مصنوعی: اگرچه درختان لاله در برخی جاها وجود ندارند، اما من با وجود این، خود را همچون لالهزار نعمان میبینم، و اگرچه چشمهای ندارم، اما احساسام شبیه به سرزمین الوند است.
بگوشم از همه مرغش رسد نوای رحیل
چه شد بجنت رحل اقامت افگندم
هوش مصنوعی: در گوشم نغمهای از همه پرندهها میرسد که خبر از سفر میدهد. چه شده است که من در بهشت، جایی برای سکونت انتخاب کردهام؟
تفاوتی نکند، تا ز حضرتت دورم؛
بچشم و کام، خس از لاله؛ حنظل ازقندم
هوش مصنوعی: فرقی نمیکند که از تو دور باشم؛ حتی اگر ببینم رنگ و طعم خوشیها را، باز هم در دل خود حسرتی از تلخی و زحمت را دارم.
دگر گهر نشناسم ز خاک بی تو ز بس
بفرق خاک و، بدامن گهر پراگندم
هوش مصنوعی: من دیگر هیچ جواهری را از خاک نمیشناسم، زیرا به خاطر دوری تو، خیلی بین خاک و دستمال جواهر تفاوت احساس میکنم.
غرض شدم ز تو دور آن قدر، که میآید؛
بگوش ناله ی ضحاک از دماوندم
هوش مصنوعی: من به قدری از تو دور شدم که صدای نالهی ضحاک از دماوند به گوش میرسد.
ار این دو روز، چو شد عمر نوح هر روزش؛
بنای عمر، ز طوفان اشک برکندم
هوش مصنوعی: اگر زندگیام مانند عمر نوح به درازا بکشد، هر روز آن را با طوفان اشک میسازم و از نو بنا میکنم.
نیامد از تو پیامی و، آمد از ایوب
فزون شکیب و، ز یعقوب بیش اروندم!
هوش مصنوعی: هیچ پیامی از تو برای من نیامد، اما صبر ایوب بیشتر شد و حالتی که یعقوب داشت، به شدت در من عمیقتر گشته است!
دویدم، از پی باد سحر گهی ناچار
براه پیک تو ماند دو دیده تا چندم؟!
هوش مصنوعی: من به دنبال نسیم صبحگاه دویدم و ناخواسته چشمهایم تنها منتظر خبر تو ماندهاند. تا کی باید این انتظار را تحمل کنم؟
پی نگاشتن، این نغز نامه ی شیرین؛
یکی نی از شکرستان اصفهان کندم
هوش مصنوعی: به دنبال نوشتن این نامهی زیبا و دلنشین هستم؛ یکی از شیرینیهای شکرستان اصفهان را برای شما تهیه کردهام.
دوات ساختم، از چشم آهوان حرم؛
در آن ذوائب مشکین لیلی آگندم
هوش مصنوعی: من دواتی درست کردم از اشکهای زیبای آهوان حرم و با موی سیاه لیلا آن را پر کردم.
جواب نامه، کنی گر روانه خشنودم؛
وگرنه نام تو هر جا برند، خرسندم
هوش مصنوعی: اگر نامهات را جواب بدهی، خوشحال میشوم؛ اما اگر هم جواب ندهی و نامت را هر جا ببرند، باز هم راضی هستم.
بسم ز کوی تو بوی تو، گو کسی نارد؛
ترنج و سیب، ز بغداد و از سمرقندم
هوش مصنوعی: بوی تو از کوچهات به مشام میرسد، چه کسی نمیداند؟ میوههایی مانند ترنج و سیب از بغداد و سمرقند به من میرسد.
«خدای داند و من دانم و تو هم دانی »
که تا کجا به لقای تو آرزومندم
هوش مصنوعی: خدا میداند، من هم میدانم و تو نیز آگاه هستی که چقدر مشتاق دیدار تو هستم.
بیا مکش ز سرم پای، تا نپیندارند
خدا نکرده که من بنده بی خداوندم
هوش مصنوعی: بیایید قدمی از سرم بر ندارید، تا مردم فکر نکنند که خدا ناکرده من بندهای بدون خدا هستم.
وگر بود ز سرای شکستگانت عار
سرم شکسته، بفرما بخدمت آرندم
هوش مصنوعی: اگر از منزلت و مقام شکستگانت خجالت میکشی، بفرمایید که من را به خدمت بپذیرند.
که صبر نیست دهی وعده اول مرداد
کنی بوعده وفا منتهای اسفندم
هوش مصنوعی: دوست عزیز، صبر کردن برای شنیدن وعدههایی که به تعویق میافتد سخت است. تو وعدههایی میدهي، اما وقتی زمان میگذرد، میفهمم که وفا به آن وعدهها تا چه حد دشوار است. من تا آخر سال منتظر ماندهام.